امام رضا(ع) شفا ميدهد؛ اين را من به چشمم ديدهام
مرور خاطرات آشپزي كه 20سال است در قطارهاي منتهي به مشهد آشپزي ميكند
محمد منزوی سالها در محله 17 شهریور مشهد تعمیرکار تراکتور بوده است. اما بعد از تصادفی که برایش اتفاق میافتد، میشود آشپز قطار و حالا 20 سال است که دو روز در راه است و دو روز در خانه. به قول خودش چهل و هشت، چهل و هشتی!
منزوی ميگويد كه روحیاتش مثل فامیلیش است. زیاد با کسی دمخور نمیشود. اما همین 20 سال زندگی روی ریل راه آهن برای او از زائران حرم خاطرات شیرینی به ارمغان آورده است. وي از 15 سال پیش میگوید که مردم زنجان وقتی قطار مشهد به شهرشان میرسید دست به بدنه قطار میکشیدند چراکه بوی مشهد و آقا را داشت. از کاروانهای بهزیستی و کمیته امداد امام خميني(ره) حرف ميزند که بیشترشان دفعه اولی بود که برای زیارت عازم مشهد شده بودند و حال و هوایی عجیب داشتند.
اما آنچه که بیشتر توی ذهن آقای منزوی مانده است حکایت زن و مردی است که عازم تبریز بودند و اشتباهی سوار قطار مشهد شدند. مرد و زن قرار بود به تبریز بروند تا از هم جدا شوند. سالها بود که زندگی کرده بودند اما صدای بچه در گوش خانهشان نپیچیده بود. زن و مرد وقتی متوجه میشوند که قطار را اشتباه سوار شدند که قطار از تهران هم گذشته بود نمیدانستند چه کنند.
متحیر مانده بودند. «جواد جامی» دوست آقای منزوی که مهماندار بوده است. این زوج را متقاعد میکند تا به زیارت آقا بیایند و از او درخواست کنند كه فرزندي به آنها داده شود. زن و مرد هم قبول میکنند. زیارت رفتن آنها باعث میشود لااقل چند صباحی بیشتر با هم زندگی کنند. اما بعدها كه دوباره اين زوج را پيدا ميكنند ميبينند صاحب فرزند شده اند. جواد جامی خاطراتش را از این سفرها و زیارات جمع کرده است و در كتابی با عنوان «خاطرات یک مهماندار» به چاپ رسانده است. خیلیها شاید فکر کنند سفر با قطار تنها پر از تلق و تلوق است و چشمی که تا انتها بیابان میبیند اما در دل هر یک از خادمان علی ابن موسی الر ضا غوغایی برپاست که تنها خودشان و آقا از آن خبر دارد گویی او مرکز کهکشانی است که هم ستارهها دور او میگردند.