۱
تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۴۱

ناگفته هایی از ماجراي شفا گرفتن دختربچه11ساله در حرم امام‌رضا(ع) از زبان پدر و مادر‌بزرگش

ناگفته هایی از ماجراي شفا گرفتن دختربچه11ساله در حرم امام‌رضا(ع) از زبان پدر و مادر‌بزرگش
 سنا حيدريان: هر سال حرم مطهر رضوي در روز شهادت امام خوبي‌ها، ميزبان عشاقي است كه از راه دور و نزديك، خودشان را به اين مكان مقدس مي‌رسانند تا عهد ديرينه‌شان را با بزرگ‌ترين بركت و ارزش ايران تجديد كنند. براي زوار عاشقي كه از هر سوي ايران و جهان براي زيارت امام هشتم شيعيان پا به مقدس‌ترين نقطه كشورمان مي‌گذارند، تولد و شهادت براي ابراز ارادت فرقي نمي‌كند و شلوغي هميشگي حرم گواه اين ادعاست. با اين حال حرم عشق در روز ميلاد و شهادت حال و هواي ديگري دارد؛ همه مي‌آيند تا در اين روزهاي خاص در كنار امامشان باشند و ضمانتشان را به ضامن آهو بسپارند. در اين بين زائران زيادي هستند كه رنج سفر با پاي پياده را به جان خريده و با عشق، دل در راه اين سفر مي‌گذارند. سمانه آسوده، دختر 11ساله‌اي از اهالي روستايي در فاروج است كه با وجود پاهاي بي‌حس و جانش، امسال هم مثل هر سال با عشق رهسپار اين سفر شد. همين عشق به امام‌رضا(ع) در مسير برگشت تبديل به جاني در پاهاي سمانه شد تا اين بار با پاهايي كه ستون بدنش بودند به خانه برگردد. حالا سمانه‌ چند روزي است كه روي پاهاي خودش مي‌ايستد و در همين مدت كوتاه دنياي پررنج چندساله پدر و مادرش را به دنيايي پر از اميد تبديل كرده است. سمانه حالا مثل همه بچه‌هايي كه پاهاي سالمي دارند كودكي مي‌كند.

***مي دانستم دخترم شفا مي گيرد
محمد آسوده، پدر سمانه چوپان ساده‌اي است كه در روستاي فاروج از توابع استان خراسان‌شمالي با زحمت و رنج بسيار براي معيشت خانواده‌اش تلاش مي‌كند. او با وجود سختي‌هاي بي‌شمار در طول سال‌هاي بيماري سمانه و مخارج سنگين درمان، تمام تلاش‌اش را براي بهبود وضعيت جسماني دخترش انجام داده و بعد از نااميد‌شدن از درمان دخترش توسط پزشكان، چشم اميدش را به محبت ائمه دوخت. پدر سمانه كه از نخستين روزهاي شروع بيماري دخترش براي شفا به ائمه(ع) توسل كرده حالا همچنان به شفاي تمام بيماران اميدوار است و براي همه دردمندان دعا مي‌كند. با او درباره سال‌هاي سخت مشكل جسماني سمانه و روز باشكوه معجزه صحبت كرده‌ايم.
*از نخستين روزهاي بروز بيماري سمانه صحبت كنيد.
سمانه حدودا 8ماهه بود كه يك شب تب شديدي كرد و در اثر تب بالا با تشنج روبه‌رو شد. در اثر اين تشنج سنگين، پاهاي سمانه فلج شد و او قدرت تكلمش را هم از دست داد. از همان زمان بود كه ما به هر دري زديم تا بتوانيم با كمك پزشكان سلامتي دوباره سمانه را برگردانيم. با اين حال پس از رفت‌وآمدهاي بسيار و مراجعه به پزشكان روستا و شهرهاي شيروان و مشهد كاملا از بهبود او نااميد شديم.
*زماني كه متوجه شديد براي سمانه درماني وجود ندارد چه حالي داشتيد؟
واقعا شرايط بدي بود. من يك چوپان بودم و با وجود مشكلات عادي كه در تأمين مخارج زندگي‌ام داشتم هزينه‌هاي سنگيني هم براي درمان پرداخت مي‌كردم. خيلي مواقع دايي‌ها و عموهاي سمانه به من پول قرض مي‌دادند تا دخترم را به دكتر ببرم. اما درنهايت از خوب شدن سمانه نااميد شدم و يك روز با دلي شكسته و نااميد از خوب شدن سمانه تمام پرونده‌هاي پزشكي را پاره كردم و گفتم ديگر تمام اميدم فقط به ائمه(ع) است تا سمانه را شفا دهند. من تمام تلاشم را كرده بودم و در حد توانم براي درمان سمانه خرج كرده بودم اما انگار كاري از بنده‌هاي عادي برنمي‌آمد و گره بايد با توسل به ائمه(ع) حل مي‌شد. آنها كساني هستند كه به خواست خدا، تمام گره‌ها را باز مي‌كنند و من هم تمام اميدم به باز شدن گره توسط ائمه اطهار(ع) به‌خصوص امام رضا(ع) بود.
*از روزي كه تصميم گرفتيد باز شدن گره را به ائمه بسپاريد چه كارهايي انجام داديد؟
از همان موقع سمانه را بارها با خودمان با كاروان‌هاي پياده به مشهد برديم. در اين بين مادر‌همسرم(مادربزرگ سمانه) زحمات زيادي كشيد و خودش به تنهايي 9بار سمانه را ‌ پاي پياده به مشهد برد. من و مادر سمانه هم چندين بار او را با پاي پياده به پابوس آقا برديم تا شفايش را با لطف امام‌رضا(ع) بگيرد. اين بار هم من و مادر بزرگ سمانه همراهش بوديم و اين معجزه بزرگ را به چشم ديديم. از طرف ديگر از همان زماني كه سمانه با مشكل روبه‌رو شد در تمام مراسم‌هاي عزاداري كه در امامزاده روستا برگزار مي‌شد، او را مي‌بردم و زير پاي سينه‌زنان و عزاداران مي‌خواباندم. من تصميم‌ام را گرفته بودم و هميشه با خودم مي‌گفتم در اين راه خسته نمي‌شوم و آنقدر نوكري ائمه را مي‌كنم تا شفاي فرزندم را بگيرم. در اين سال‌ها تمام توكلم به آقا بود و مطمئن بودم كه صداي دل‌شكسته‌ام را مي‌شنود و جوابم را مي‌دهد.
*در روز معجزه دقيقا چه اتفاقي افتاد؟
آن روز وقتي به حرم رفتيم من در قسمت مردانه بودم و سمانه و مادربزرگش در بخش مربوط به زيارت خانم‌ها بودند. با اين حال به‌دليل شلوغي و ازدحام بخش خانم‌ها سمانه را به من دادند تا او را به قسمت آقايان ببرم و تبركش كنم. بعد از اينكه زيارت سمانه تمام شد دوباره او را پيش مادربزرگش برگرداندم و آنها نزديك پنجره فولاد نشستند. من در فاصله‌اي با آنها قرار داشتم كه ناگهان متوجه ولوله و صداهاي پرشوري شدم كه صلوات مي‌فرستادند. ابتدا كمي گنگ بودم و اصلا نمي‌دانستم چه اتفاقي افتاده اما كمي بعد از اينكه به‌خودم آمدم ديدم سمانه روي دست مردم است و پارچه سبزي روي سرش است. واقعا باورم نمي‌شد اين دختربچه‌اي كه شفا گرفته و روي پاهايش ايستاده دختر خودم است و در آن لحظات فقط اشك مي‌ريختم. بارها درباره شفا گرفتن بيماران زيادي در مشهد شنيده بودم اما باورم نمي‌شد معجزه را با چشمان خودم در مورد فرزندم ببينم.
*فكر مي‌كنيد چه عاملي باعث شد تا اين بار با دست پر از زيارت امام رضا(ع) برگرديد؟
عشق به امام رضا(ع) و دل شكسته ما مهم‌ترين چيزي بود كه باعث شد آقا ما را دست خالي از خانه‌اش برنگرداند. در طول اين سال‌ها من و خانواده‌ام با مشكلات زيادي رو‌به‌رو بوديم و در چند سال اخير به‌دليل مشكل سمانه، همسرم هم بيمار شد. او آنقدر سمانه را براي حمل كردن و كارهاي شخصي‌اش بلند كرد كه چند سالي است به‌دليل ديسك كمر زمينگير شده و ما علاوه بر مشكلات سمانه با بيماري همسرم هم مواجه بوديم. از طرف ديگر مشكلات مالي فشار زيادي به من مي‌آورد و همه اينها باعث شده بود با دلي شكسته و پردرد پا در راه سفر پياده به حرم امام‌رضا(ع) در روز شهادتش بگذارم. در طول مسير زيارت بارها با آقا صحبت مي‌كردم و مي‌گفتم دست خالي برم نگردان كه اميد زيادي به اين زيارت دارم. با وجود ايماني كه به معجزه و لطف ‌آقا داشتم دلم شكسته بود و خودم را در ناتواني مطلق مي‌ديدم.
*اين‌طور كه شنيده‌ايم منزل شما در نقطه‌اي از روستاست كه حتي‌امكان استفاده از ويلچر براي سمانه وجود نداشته.
بله همينطور است. ما در خانه‌اي زندگي مي‌كنيم كه روي تپه و پايين رودخانه قرار گرفته. اين خانه دقيقا آخرين خانه در روستاي فاروج است و عبور و مرور براي خود ما سخت است چه برسد به سمانه كه براي راه رفتن مشكل داشت و نمي‌توانست از اين راه‌ها عبور كند. سمانه در دوران بيماري‌اش تحت پوشش بهزيستي قرار گرفته بود و بارها بهزيستي روستا براي تحويل ويلچر اقدام كرد كه البته به‌دليل شرايطي كه خانه‌ما داشت ما ويلچر را نگرفتيم چون اصلا نمي‌توانستيم از آن استفاده كنيم. اينجا آنقدر خاك و گل است كه با پاي سالم نمي‌شود روي زمين راه رفت چه برسد به اينكه مي‌خواستيم روي اين زمين شيب‌دار از ويلچر استفاده كنيم. به همين دليل براي حمل سمانه كه رفته رفته با بالا رفتن سنش،  سنگين‌تر مي‌شد مشكل داشتيم و هميشه بايد يكي او را بلند مي‌كرد و اين طرف و آن طرف مي‌برد.
*در طول اين سال‌ها سمانه هيچ‌وقت به مدرسه نرفته؟
همانطور كه گفتم به‌دليل شرايط خانه ما و فاصله‌اي كه تا مدرسه دارد نتوانستيم او را به مدرسه بفرستيم. بايد كسي او را به مدرسه مي‌برد كه من به‌دليل شرايط كارم اين امكان را نداشتم و مادر سمانه هم كه ديگر توان بلند كردنش را نداشت. اما حالا كه سمانه شفا گرفته و روي پاهاي خودش راه مي‌رود مي‌خواهيم او را در مدرسه روستا ثبت‌نام كنيم تا او هم مثل همه بچه‌ها به مدرسه برود. ما از سال‌ها پيش تحت پوشش بهزيستي بوديم و آنها گاهي پيگير مشكلات سمانه بودند. در حال حاضر هم بهزيستي در حال ساخت خانه‌اي براي ما در نزديكي مدرسه است تا سمانه بتواند به مدرسه برود و تحصيلش را شروع كند.
*به جز سمانه فرزند ديگري هم داريد؟
بله من 4 دختر دارم كه همگي به لطف خدا سالم هستند و با شفاي سمانه حالا همه فرزندانم را در سلامت كامل مي‌بينم و از اين بابت هر روز خدا را شكر مي‌كنم.
*بعد از شفاي سمانه پزشكان شرايط او را بررسي كرده‌اند؟
بله از طرف بهزيستي چند پزشك او را معاينه كردند و آزمايش‌هايي گرفتند و همه معتقدند او هيچ مشكلي ندارد و پاهايش شرايط عادي يك فرد سالم را دارد. همه پزشكان به وقوع اين معجزه اعتقاد جدي دارند و معتقدند شرايط سمانه زمين تا آسمان تغيير كرده است. در آزمايش‌هاي سمانه هيچ مشكلي ديده نمي‌شود و همين باعث تعجب پزشكان شده و آنها معتقدند اين اتفاق چيزي جز معجزه نمي‌تواند باشد.
*اين روزها حتما در خلوت خودتان زياد با امام رضا(ع) صحبت مي‌كنيد. در اين خلوت‌ها چه حرف‌هايي با امام رضا(ع) مي‌زنيد؟
من قبل از شفاي سمانه هم شكي در لطف و كرامت آقا نداشتم و به همين دليل هيچ وقت در اين راه نااميد نشدم. با اين حال بعد از شفاي سمانه ايمانم به لطف امام‌رضا(ع) چندين برابر شده و هر روز در خلوتم از او مي‌خواهم همه بيماران را شفا دهد و دل هيچ پدر و مادري را با ديدن ضعف و بيماري فرزندش شكسته نگذارد. اين روزها تمام ذكرم و دعاهايم براي شفاي بيماران است چون مي‌دانم شفاي لاعلاج‌ترين بيماري‌ها در برابر كرامت ائمه ساده‌ترين كار است. به‌خودم قول داده‌ام در برابر اين معجزه‌اي كه ضامن آهو به من نشان داد تا آخر عمر نوكري‌اش را كنم و هر سال با پاي پياده به پابوسش بروم. 

***هر سال پياده به پابوس امام‌رضا(ع) مي‌روم
 در طول سال‌هاي بيماري سمانه، همپاي پدر و مادر، زحمات اين دختر رنجورو بيمار را به جان خريده و شبيه به يك مادر، سمانه را بزرگ كرده است. با لهجه شيرين مشهدي صحبت مي‌كند و مي‌گويد: «با شفاي سمانه دوباره جان گرفتم و جوان شدم». در طول اين سال‌ها 9بار سمانه را به كمرش بسته و با پاي پياده به زيارت امام رضا(ع) رفته است. در زمان مصاحبه بارها وقتي درباره سمانه صحبت مي‌كند از ته قلبش قربان صدقه دخترك مي‌رود و مي‌گويد: «بچه‌ام حرف نمي‌زد اما حالا دم مي‌زند. راه مي‌رود و بازي مي‌كند». ثريا رضواني مادر بزرگ سمانه با زبان شيرينش خاطرات روز معجزه و شفا را تعريف مي‌كند.
 *ظاهرا به سمانه خيلي نزديك هستيد و در طول اين سال‌ها مثل مادر خودش برايش زحمت كشيده‌ايد.
سمانه از همان زماني كه به دنيا آمد دختر شيريني بود و همه او را دوست داشتند. تا 8 ماهگي كه سالم بود هم او را خيلي دوست داشتم اما زماني كه تشنج كرد و فلج شد همه زندگي‌ام را گذاشتم تا كمك كنم اين بچه بزرگ شود و با وجود شرايطي كه دارد به پدر و مادرش فشار نيايد.
*شما به تنهايي 9بار سمانه را با پاي پياده به مشهد برده‌ايد. چه انگيزه‌اي باعث مي‌شد كه خودتان را به زحمت بيندازيد و علاوه بر سختي پياده‌روي تا مشهد، دختربچه‌اي كه توان راه رفتن ندارد را هم با خودتان در اين سفر همراه كنيد.
تمام ايران دلشان به امام‌رضا(ع) خوش است و در اوج نااميدي گره‌هاي كور را به آقا مي‌سپارند؛ چه برسد به ما كه به مشهد نزديك هستيم و تمام چشم اميدمان به جاده‌‌اي است كه به سمت مشهد مي‌رود. من از همان اوايل بيماري سمانه به خوب شدنش ايمان داشتم و مي‌دانستم با وجود اين همه نذر و نياز، آقا در را به رويمان نمي‌بندد. فقط نمي‌دانستم صلاح شفا در چه زماني است و مي‌گفتم تا زماني كه شفاي سمانه را نگيرم بي‌خيال زيارت آقا با پاي پياده نمي‌شوم.
*روز معجزه سمانه در كنار شما بود؟
بله من در كنار سمانه بودم كه ديدم خيلي عجيب بلند شد و روي پاهايش ايستاد. من خودم مريض هستم و قدرت اين را ندارم كه در زمان زيارت خودم را به ضريح برسانم و زيارت كنم. اما مي‌دانم آقا از همان جايي كه من ايستاده‌ام هم صدايم را مي‌شنود. با اين حال وقتي ديدم ‌نمي‌توانم جلو بروم و سمانه را طواف بدهم به‌دليل شلوغي، سمانه را به پدرش سپردم تا او را به قسمت مردانه ببرد و طواف بدهد. بعد از زيارت با سمانه در حياط صحن نزديك پنجره فولاد‌ نشستيم و من دعا مي‌كردم و سمانه هم كنارم بود. پدرش هم با مقداري فاصله دورتر نشسته بود. در حال زيارت بودم و توي قلبم با امام رضا(ع) درددل مي‌كردم كه ديدم سمانه از جايش بلند شد و چند قدمي برداشت. آن شب، شب شهادت آقا بود و حرم شلوغ بود. من يك لحظه فكر كردم در آن شلوغي دختربچه‌اي شبيه سمانه است اما وقتي دقت كردم، ديدم اين سمانه خودم است كه بلند شده و بعد از 10 سال روي پاهايش ايستاده.
*بعد از اين اتفاق چه شرايطي در حرم حاكم شد؟
ابتدا كسي متوجه نشد چند نفر از زوار كاروانمان كه كنارمان بودند و ما را مي‌شناختند راه رفتن سمانه را ديدند شروع كردند به شيون و صلوات فرستادند. همين موقع بود كه همه متوجه شفا گرفتن سمانه شدند و محوطه شلوغ شد. بعد از آن هم خدام حرم، سمانه را به اتاقي بردند تا زير دست و پا له نشود و از صدا و سيما از ما گزارش و مصاحبه گرفتند.
*تا چند ساعت بعد از ديدن اين صحنه فكر نمي‌كرديد اين معجزه اتفاقي باشد و نگران شويد كه شايد سمانه بعد از اين اتفاق باز هم راه نرود؟
هر چند به معجزه ايمان داشتم اما با عقل دنيايي‌ام كمي شك كردم و مي‌گفتم يا امام رضا يعني سمانه واقعا شفا گرفته و راه مي‌رود؟ با اين حال زماني كه از صدا و سيما براي گرفتن گزارش آمدند سمانه چندبار از پله‌ها بالا و پايين رفت و ديگر خيالم راحت شد كه در معجزه آقا و خواست خدا شكي نيست.
*در حال حاضر سمانه چه شرايطي دارد؟
خدا را شكر او همين حالا كنار من است. راه مي‌رود و بازي مي‌كند. او تا قبل از اين معجزه توانايي حرف زدن نداشت و الان راحت دم مي‌زند و برايم صحبت مي‌كند.
*با توجه به محبتي كه به سمانه داريد حتما وابستگي زيادي بين شما و نوه‌تان وجود دارد.
بله همينطور است. من از زماني كه سمانه بچه بود كنار او بودم اما از زماني كه مادرش بيمار شد و كمردرد گرفت حتي بيشتر از قبل در كنارش بودم و حالا جانم به جانش بسته است.
*بعد از شفاي سمانه برخورد اهالي روستا با شما چطور بوده ‌؟
روستاي فاروج روستاي كوچكي است و همه اهالي يا قوم و خويشند يا اگر هم نسبتي با هم نداشته باشند به هم خيلي نزديك هستند. از زماني كه سمانه شفا گرفته به‌جز خودمان كه خرج داده‌ايم و اداي نذر كرده‌ايم اكثر اهالي روستا دام‌هايشان را جلوي پاي سمانه قرباني كرده‌اند و اعتقاد دارند كه سمانه بنده نظر شده روستاست. اينجا همه خوشحالند و سر از پا نمي‌شناسند. سمانه سال‌ها پاي ثابت همه سينه‌زني‌ها و عزاداري‌هاي روستا بوده و همه مي‌دانند كه آقا توجه ويژه‌اي به او داشته.
*حالا كه سمانه شفا گرفته باز هم با پاي پياده به مشهد و زيارت امام رضا(ع) مي‌رويد؟
شك ندارم كه مي‌روم. تا زماني كه زنده هستم با پاي پياده به مشهد و پابوس آقا مي‌روم و دعا مي‌كنم همه بيماران شفا بگيرند و همه بنده‌ها گرفتاري‌هايشان برطرف شود.
 
*** مي‌خواهم به مدرسه بروم
بعد از 10 سال بي‌حسي پاها و ضعف در تكلم حالا بهتر از قبل صحبت مي‌كند و منظورش را مي‌رساند. زماني كه با مادربزرگش صحبت مي‌كنم اصرار دارد كه گوشي تلفن را به سمانه بدهد تا ببينم سمانه حرف مي‌زند. دختربچه شفا گرفته گوشي تلفن را از مادر بزرگش مي‌گيرد و خيلي شيرين و با انرژي و به‌صورت كشيده مي‌گويد: « سلام خاله!» از او مي‌پرسم چه كار مي‌كني و حالت چطور است؟ با ذوق مي‌گويد: «راه مي‌روم، بازي مي‌كنم».  در حالت طبيعي سمانه بايد كلاس چهارم دبستان باشد اما به‌دليل مشكلاتي كه داشته تا به حال به مدرسه نرفته و حالا بعد از شفا گرفتنش مي‌خواهد مدرسه رفتن را شروع كند. از او مي‌پرسم: «كلاس چندمي؟!» قند توي دلش آب مي‌شود و مي‌گويد:«مي‌خوام به كلاس اول برم و درس بخونم». وقتي از او مي‌پرسم حالا كه امام‌رضا(ع) پاهايت را خوب كرده چه صحبتي با او داري؟! انگار كه طرف صحبتش من نباشم چندبار با زبان شيرينش، بريده بريده مي‌گويد:« امام رضا تشكر مي‌كنم كه مي‌تونم راه برم!»
https://www.razavi.news/vdcg.q9nrak9w3pr4a.html
razavi.news/vdcg.q9nrak9w3pr4a.html
کد مطلب ۵۳۱۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما