روزنوشتهاي يك خبرنگار در ميان زائران عاشق-3
هواى نجفم آرزوست
به سمت حرم در حرکتيم که کاملا اتفاقى ما هم جايى را همان نزديک حرم براى خواب پيدا ميکنيم. دو دستى به آن ميچسبيم. هيچ کس دوست ندارد تا پاسى از شب دنبال جايى براى خواب بگردد و با اين حساب اولين مکان، بهترين مکان است. خيلىها روى پلاسهاى نه چندان تميز ولو شده و زير چفيه يا پتويى خفتهاند.
شب خوابيدن در اطراف حرم، «گاو نر ميخواهد و مرد کهن»، از بس که سر و صدا است، اما با اين حال به من که ميچسبد. تعداد گمشدگان به قدرى است که مدام بلندگوهاى اطراف حرم، اسامى گمشدگان را اعلام ميکند. آن قدر اسم ميشنوى که احتمالا در بازى اسم و فاميل بازيکن قهارى خواهى شد. «خانم فلانى از فلان شهر به محل گمشدگان مراجعه کنيد».
بل از آن که سرسام بگيريم از خواب بيدار ميشويم تا پس از نماز صبح و زيارت، راهى مسير پيادهروي نجف تا کربلا شويم. ورودى حرم يک مشکل هميشگى دارد، آن هم مسئله کفشدارى است. از آنجايى که کفشدارىهاى موجود جوابگوى اين جمعيت نيست، هر که بايد خودش فکرى به حال کفشش بکند. البته اين مسئله موجب شده است که کلى کفش و صندل و دمپايى جلوى ورودىها زير پاها لگدمال شوند. اميدوارم روزى اين مشکل حل شود. اگر چه که اين اميدوارى را سه سال پيش هم داشتهام ولى ما آدمها کلا به اميد زندهايم ديگر.
پس از يک دل سير زيارت و اذن از اميرالمونين، کولهها را به پشتمان و قدم به جاده ميگذاريم تا همراه با قطرات اين رودخانه زلال، به سوى دريا رهسپار شويم.