روزنوشتهاي يك خبرنگار در ميان زائران عاشق-5
پيش به سوى دريا
سرها اين طرف و آن طرف ميچرخد. همه نظارهگر قبرها هستند. قبرهايى که بعضاً همچون خانه ساخته شدهاند. خانههاى نقلى و کوچک که به زير زمين منتهى ميشود. و يکى از کارهاى ايرانىها سرک کشيدن به داخل همين خانههاى قبرى يا قبرهاى شبه خانه است.
بعضىها هم به تنهايى به داخل اين کلبههاى کوچک زيرزمينى ميروند تا مرگ را از نزديک بهتر درک کنند. اما من هرگز همچين ريسکى نميکنم. چون اين کلبهها آنقدر سست مينمايند که ميتوان براى فرو ريختنش لحظهشمارى کرد.
در ميان قبرهاى متعدد وادىالسلام، يک قبر همچون امامزادهها مورد زيارت قرار ميگيرد، آن هم مرقد سيدعلى قاضى است. عارفى که زمانه همچون او نديده است و حالا محل دفنش مأمنى است براى آنان که ميخواهند عرفان حقيقى را در مسير کربلا جستوجو نمايند.
اما از آن جا که عبور ميکنى کمى جلوتر يک مرقد ديگر هم خودنمايى ميکند. شهيد مدافع حرم ايراني، محمد هادى ذوالفقارى، آن جا دفن شده است. پسرک فلافل فروشى که پس از شهادتش وصيت کرده او را در وادىالسلام دفن کنند. اينجا هم مأمنى است براى آن دسته از جواناني که عشق به شهادت در وجودشان غليان ميکند.
ديگر بايد کمکم حواشى را کم کرد و دل را به جاده سپرد. اما بعد از آن که وادىالسلام را رد کنى بايد از ميان محلههاى نجف بگذرى، محلهها با خانههايى که اين چند روزه به معناى واقعى کلمه وقف زائرين شدهاند. حتى فقيرترين خانهها هم از اين قافله جا نماندهاند ولو شده با فراهم کردن سيم برقى براى شارژ گوشى زائرين. اين محله را خيلى دوست دارم. همچون راسته بازار است که بورس يک کالاى خاص است. اينجا هم کالايشان عشق به حسين و زائرينش است. عشقى که از بزرگ تا کوچک را درگير خودش کرده است.
دخترها به همراه مادرها مشغول پخت و پز و تميزکارى؛ پسرها هم به پذيرايى و دعوت از زائرين مىپردازند. در همين محله بعضىها هم قرآنى به دست گرفته تا زائرين را در پشت و پناه قرآن راهى کربلا کنند. صحنههاى زيبا و تکرار نشدنى در حال رقم خوردن است. و قطعا اگر تمام دوربينها و خبرنگاران عالم هم دست به دست هم دهند تا اين زيبايىها را بازتاب دهند، باز هم ناتوان خواهند بود. چرا که دوربينهايى نياز است به تعداد چشمهاي زائران اين ديار.