۱
تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۱۷
آهنگساز و سه‌تار نواز جوان مشهدی:

نبود مجال برای عرضه هنر، هنرمند را ناچار به کوچ می‌کند

نبود مجال برای عرضه هنر، هنرمند را ناچار به کوچ می‌کند
هدیه میرمرتضوی/سرویس هنر،خبرگزاری رضوی
عشق به موسیقی از آغاز زندگی، در تار و پود روحش تنیده شده است. آنطور که به گفته خودش، ساز، نخستین اسباب‌بازی روزهای معصومانه کودکی‌اش بوده است. امیرحسین اسکندری، حالا در سی و چهارمین بهار جوانی، با ساز، همان بازیچه‌ی روزگار کودکی‌اش، نفس می‌کشد و لحظه‌لحظه زندگی می‌کند. این هنرمند مشهدی عرصه موسیقی، چندی است از جفای روزگار و نبود مجال برای عرضه هنرش، جلای زادگاه کرده و در پایتخت در زمینه‌های موسیقی پاپ، پاپ سنتی، فیوژن، ارکسترال، موسیقی پویانمایی، سنتی و... به فعالیت مشغول است. حرف‌های این  آهنگساز جوان را که این روزها روی جدیدترین اثرش آلبومی بر اساس موسیقی خراسانی و سنتی ایرانی کار می‌کند، با هم می‌خوانیم:
در دامان موسیقی
در خانواده‌ای به دنیا آمدم که اهل موسیقی بودند. پدرم مرحوم علی محمد اسکندری با اینکه رشته  تخصصی‌اش مهندسی مکانیک بود، از کودکی ویولون کار می کرد و بعدها سه تار هم علاوه  بر ویولون، ساز تخصصی‌اش شد. استاد اسکندری از سازندگان نام‌دار موسیقی مشهد بود و در زمان شروع کار، از اولین‌ها محسوب می‌شد. مادرم سیمین بابایی، شاگردی مکتب استاد مجید کیانی و استاد شفیعیان را کرده بود و در شمار اساتید ارزنده موسیقی مشهد قرار داشت. کسی که شاگردان زیادی تربیت کرده است. ایشان عمرش را صرف تدریس موسیقی کرد و نتیجه این شد من و برادرم امیرفرهنگ که از کودکی در دامان موسیقی پرورش یافتیم و ساز، نخستین اسباب‌بازی‌مان بود، مسیرمان به سمت موسیقی سوق پیدا کند و همه زندگی‌مان را به پای این هنر بگذاریم.
جاده‌ی هزار کیلومتری عشق
اولین اساتید ما مادر و پدر بودند. مرحوم پدرم عقیده داشت اولین پایه‌ی موسیقی، ریتم است و اگر موسیقی‌دان، ریتم را درست درک نکند، نمی‌تواند راه درست را طی کند. بنابراین ما را نزد استاد داریوش اسحاقی فرستاد. من همراه امیرفرهنگ که حالا نوازنده قابل عود و تار است، ساز تنبک را شروع کردیم. بعد، در کنار پدر سه تار کار کردم و سپس به تهران در رفت و آمد بودم تا از محضر بهداد بابایی، استاد چیره‌دست
سه‌تار، بهره‌مند شوم. هر 15 روز یک بار تهران می‌آمدم و باز به مشهد برمی‌گشتم. مسعود شعاری و سپس جلال ذوالفنون اساتید بعدی من بودند که سه‌تار را نزدشان فرا گرفتم. این روزها دیده‌ام هنرجویانی را که از دوری مسافت منزلشان تا آموزشگاه موسیقی شکوه دارند. ولی معلوم نیست آن روزها، چه عشقی در دل ما وجود داشت که هزار کیلومتر راه را می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. بدون اینکه کفش از پایمان بیرون بیاید.عصر حرکت می کردیم، فردا تهران بودیم و سر کلاس می‌رفتیم. دوباره عصر با اتوبوس یا قطار به شهرمان برمی‌گشتیم. یعنی دو روز کامل وقتمان را صرف بیست دقیقه تا نیم ساعت بهره‌مندی از کلاس استاد می کردیم. وقتی شروع به فراگیری کمانچه نزد استاد اردشیر کامکار کردم، کار سخت‌تر شد. کلاس‌های ایشان هفتگی بود و من هر هفته سه چهار روز در مشهد بودم و بدون اینکه فرصت چندانی برای تمرین داشته باشم باید دوباره به تهران برمی‌گشتم.
موفقیت‌ها، بی‌مهری‌ها
فعالیت‌های جدی من و برادرم از سال 85 شروع شد. گروه برزین را تشکیل دادیم و در جشنواره‌های مختلف حائز رتبه شدیم. در جشنواره دانشجویی فرهنگ دوم شدیم. در دومین فستیوال گروه نوازی دانشجویان کشور، مقام اول را کسب کردیم. در جشنواره بین‌المللی فجر، بخش موسیقی سنتی، مقام دوم، از آنِ ما شد. در این جشنواره، حجت اشرف‌زاده خواننده گروهمان بود. بعد از این رتبه ارزشمند، منصفانه این بود به ما مجوز اجرا در مشهد بدهند. در تهران یا هر شهر دیگر، کمترین کار این است که برای حسن نیت و تشکر و تشویق، سالن‌های کوچکی، به رایگان در اختیار هنرمند داده می‌شود تا کارش را ارائه و گسترش دهد. در مشهد نه تنها به ما سالن رایگان ندادند حتی نگذاشتند در سالنی به هزینه خودمان، کار را اجرا کنیم. در شهری که نمی‌شود اجرا داشت، هنرمند منزوی می‌شود و نمی‌تواند ادامه دهد. به نقد کشیده شدن هنرمند و ارج نهادن به هنرش او را به بالا می‌برد. این مسیری است که باید هنرمند در زندگی طی کند. متاسفانه در مشهد، کار سخت پیش می‌رود و به شکست می‌انجامد. من هشت ماه دنبال مجوز اجرا بودم. ولی موفق
نشدم و این به سرد شدن گروه انجامید و گروه از هم پاشید. بعد از این ماجرا، به فعالیت در عرصه تولید رو آوردم و آهنگسازی را شروع کردم. اما در حین کار، خلأیی را احساس کردم که آهنگسازی نمی‌تواند فقط تجربی جلو برود. این موضوع من را به سمت کلاس‌های استاد کیوان علایی سوق داد و من موسیقی کلاسیک را در محضر ایشان آموختم و سپس در زمینه موسیقی ارکسترال، سنتی، تلفیقی و پاپ فعالیت‌هایم را ادامه دادم . ولی کارهای تولیدی هم بالاخره باید به اجرا در بیاید. همین است که از بزرگترین اساتید شهر مشهد تا کمترینشان که من هستم، جایی برای ماندن نمی‌بینیم و ناگزیر همه به پایتخت و حتی خارج از کشور کوچ می‌کنیم.
سه‌تار؛ ساز دل‌ها
ساز سنتی بر روحیات معنوی و عرفانی نوازنده، تاثیری شگرف دارد. موسیقی سنتی با شعر کلاسیک ما عجین است. تمام شعرای ما عارف بودند و کسی که اشعار مولانا و حافظ و سعدی در زندگی‌اش جریان یابد، حالی معنوی دارد. ساز ایرانی نیز می‌تواند این حس را تشدید کند. خود من سه‌تار را انتخاب کردم. چون نوایی عرفانی دارد. بین نوازنده‌ها و موسیقی‌دان‌ها، همه سه‌تار را سازی عجین با دل می‌دانند. چون با ناخن زده می‌شود و ناخن عضوی از بدن است. بعضی سازها با آرشه نواخته می‌شوند. ولی وقتی سه‌تار زده می‌شود به جان می‌نشیند و روح و روان را به لرزه درمی‌آورد. سه‌تار سازی بود که به من کمک کرد این حس معنوی در وجودم بیشتر ایجاد شود. با اینکه نوازندگی را از تنبک شروع کردم، دف زدم و بعد سراغ سه‌تار و سپس کمانچه رفتم، باز بین همه سازها، سه‌تار را از همه بیشتر دوست دارم چون با روحم عجین‌تر است. لازم است بگویم هر ساز، روح و اخلاق و خصوصیات خودش را دارد. با سازها باید مثل خودشان حرف زد.هر ساز زیبایی‌های خودش را دارد. چه در زمینه نوازندگی و چه گوش دادن. در هر برهه‌ای از زمان، گوش انسان هر چقدر موسیقی را حرفه‌ای‌تر بشنود و دامنه گوش‌دهی‌اش به موسیقی بیشتر شود، از سازهای مختلف لذت بیشتری می‌برد. گوش تربیت می‌خواهد و باید آن را با موسیقی‌های متفاوت آشنا ساخت.


قدم اول؛ احساس
همیشه
با توجه به این سخن ارزشمند که هر چه از دل برآید، بر دل نیز می‌نشیند، سعی کرده‌ام احساس در موسیقی‌ام شرط اول باشد و تکنیک و مسائل علمی، اولویت‌های بعدی‌. البته که علم باید پشت هر قطعه موسیقی باشد. در غیر اینصورت هنرمند در جا می‌زند و نمی‌تواند پیش برود. اما اگر احساس و علم را توامان داشته باشد و هم‌پا جلو ببرد و احساسش همیشه قدم اولش باشد مطمئنا موفق خواهد بود به مخاطب، احساس واقعی‌اش را انتقال بدهد و این یعنی اوج موفقیت هنرمند. ترجیحم این است در انتقال این حس، موسیقی‌ام را با شعر روز پیش ببرم. با ترانه‌ها و غزل‌ها حرف‌های شاعرانی که این زمانه را حس می‌کنند. این روزگار و حال مردم را. اشعار کلاسیک جایگاه خودشان را دارند. سعدی، مولانا و حافظ بر قله‌هایی ایستادند که دست نیافتنی است. ولی من ترجیح می‌دهم با شاعرانی کار کنم که شاعر مردم امروز هستند. شاعر ناملایمات و روزهای سخت.
آثار رضوی
بین فعالیت‌های سال‌های اخیرم، کار موسیقی چهار پویانمایی رضوی را به سفارش موسسه آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی و علی ثابت‌نیا بر عهده داشتم که برایم خاص و خاطره‌انگیز است. «درخت بادام» یکی از این آثار بود. «وصال» نیز پویانمایی ویژه‌ای بود بدون دیالوگ که فضای پیچیده‌ای داشت و با کمک موسیقی توانستیم آن را گویاتر کنیم. «رنگین کمان»، یک پویانمایی کوتاه بود درباره پرنده‌ای که جوجه‌اش مریض است و برای کمک گرفتن به صحرا می‌رود و با نماز باران امام رضا(ع) و یارانش مواجه می‌شود. موسیقی این اثر را ارکسترال کار کردم و با اینکه کوتاه بود، موسیقی سنگینی داشت. کار دیگر، اثر 16 دقیقه‌ای «شهر هزار کبوتر» بود درباره دختری که کبوتری را در رویا می‌بیند. کبوتر از او می‌خواهد به شهر هزار کبوتر بیاید و دختر تصمیم می‌گیرد رویایش را تحقق ببخشد. آهنگسازی و تنظیم موسیقی این کار، سه ماه به طول انجامید. موسیقی این اثر ارکسترال و تلفیق با سنتی و بعضی قسمت‌ها کاملا ارکسترال و سنگین بود. سختی موسیقی کودک در این است که موسیقی باید حرکت داشته باشد و خیلی سریع بتواند
از ناراحتی به شادی برود. مثل خود حالات یک کودک که در عین حال که گریه می‌کند، در کسری از ثانیه می‌تواند بخندد. این اثر، چون تدوینگر نداشت، موسیقی لحظه ‌‌لحظه‌اش را خودم ساختم و خدا را شکر می‌کنم از عهده‌اش برآمدم و مطمئنم به مذاق مخاطبین کودک هم خوش می‌آید. از فعالیت‌های دیگرم در موضوعات رضوی می‌توانم به آلبوم «آوای ارادت» اشاره کنم که به سفارش موسسه آفرینش های هنری ساخته شده و شامل آواهای محلی مناطق مختلف کشور است.
قصه‌ی تلخ هجرت
سخن از سختی‌های کوچ و هجران فراوان است. فقط در همین حد بگویم که وقتی هنرمندی سی سال از عمرش را در مشهد زندگی کرده، ارتباطاتی به دست آورده و تمام تلاشش در زادگاهش بوده و به شناخت در شهر خود رسیده است، زمانی که از سر اجبار به تهران می‌آید، باید همه چیز را از نو شروع کند. باید تا زمانی که خودش را در معرض دید بگذارد و شناخته شود، هزار ناملایمات را به جان بخرد و رنج بسیار ببیند بلکه بتواند با تلاش و اقبال به جایگاه خوبی برسد. مسائل مالی هم بخش دیگری از این دغدغه‌ها است. این در حالی است که مشهد پتانسیل‌های بالایی در عرصه موسیقی دارد. ولی خیلی از فعالان چون نمی‌توانند هنرشان را عرضه کنند، شالوده کار از هم می‌پاشد و چاره‌ای جز رفتن نیست. خیلی‌ها را می‌شناسم که هنوز با وجود این‌همه کم لطفی‌ها در مشهد به کار ادامه می‌دهند. بچه‌ها رو به دلسردی هستند ولی باز می‌بینیم عشقی که به موسیقی دارند وادارشان می کند دوباره به اجرا فکر کنند، گروه بچینند و تولید موسیقی داشته باشند. خوشبختانه استودیوهای خوبی در مشهد داریم و ظرفیت‌هایی که حیف است نتوانیم از آن‌ها بهترین استفاده‌ها را ببریم و ارزنده‌ترین آثار را تولید کنیم.
غم نان
حرف درباره بی‌مهری به هنرمندان موسیقی مشهد و خراسان بزرگ بسیار است. طوری که می‌توان گوشه‌ای از این دغدغه‌ها و گلایه‌ها را در سخنان این اساتید بزرگ و نجیب در رسانه‌ها خواند. شاید خیلی از این دردها را من لمس نکرده باشم و نتوانم اشاره کنم. ولی می‌دانم بسیاری هنرمندان ما از ساده‌ترین حقوق
شهروندی مانند درآمد ثابت، حق بیمه‌ و مزایای بازنشستگی، محروم‌اند. ما در خراسان، هنرمندانی داریم که در موسیقی نواحی، چیره‌دست هستند و جزو بزرگترین هنرمندان جهان به شمار می‌روند. برخی از این اساتید در کنج تنهایی، فوت شده‌اند و بعضی، هنوز هستند و با عشق به هنرشان، با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنند. اینها عمرشان را برای موسیقی گذاشتند ولی از حداقل امکانات بی‌بهره‌ا‌ند. باید برای این اساتید خصوصا اساتید نازنین موسیقی نواحی، تمهیداتی اندیشیده شود تا با دل و جان، هنر خود را به جلو پیش ببرند. بدون اینکه غم نان داشته باشند.
موسیقی برای عوام و خواص
مسیر کلی هنر برای من این است که آثار جاودانه‌ای خلق کنم که همیشه بر دل بشیند. این حرف ساده است ولی عمل به آن بسیار مشکل است و یک هنرمند باید عمر بگذارد تا بتواند هنری عرضه کند که دلنشین باشد. یکی دیگر از خواسته‌ها و اهدافم در عرصه موسیقی، رسیدن به جایگاهی است که هم عوام موسیقی‌ام را دوست داشته باشند و هم خواص. راضی نگه داشتن هر دو گروه، دشوار است و من، رسیدن به این درجه از هنر را بالاترین مرحله می‌دانم. چرا که هنر چیزی نیست جز این رسالت که به دوش ما گذاشته شده تا بتوانیم این حس را به بهترین نحو برای مخاطب بیان کنیم.
به مشهد برنمی‌گردم
شاید گفتن این حرف تلخ باشد. ولی حقیقت امر این است که حتی اگر روزی شرایط فعالیت موسیقی در مشهد برایم مهیا شد، به مشهد برنمی‌گردم. چون احساس می‌کنم تغییر این شرایط امکان‌پذیر نیست. البته نباید این اصل را فراموش کنیم که شاید هر هنرمند، زاده‌ی شهری خاص باشد ولی هنرمندان به یک شهر و یک سرزمین تعلق ندارند. وقتی هنری عرضه می‌شود، آن هنر متعلق به همه جهان است. من شاید دیگر در مشهد فعالیت نداشته باشم ولی مهم این است که در هر جایی، به فعالیت هنری مشغول هستم، هیچوقت از یاد نخواهم برد اصلیتم متعلق به کجاست و همیشه افتخار می‌کنم به اینکه یک خراسانی‌ام.
 
                                    
 
https://www.razavi.news/vdcd5o0x.yt0js6a22y.html
razavi.news/vdcd5o0x.yt0js6a22y.html
کد مطلب ۲۸۴۳۷
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما