گفت و گو با جواني كه به دليل تاخير در صدور دفترچه اش نتوانست در راهپيمايي بزرگ اربعين حضور داشته باشد
از كربلا جاماند و به مشهد مقدس رسيد
بیست و سه سالش است. میگوید برای این سوار هواپیما نشده است چرا که میخواسته این چند ساعت توی قطار در راه آمادگی ذهنی برای زیارت بدست آورد.
علیرضا عشق فراوانی به اهل بیت دارد. روی انگشتر انگشت سبابه دست راستش کلمه مادر حک شده است. حالا که کربلا نشد به پیش امام رضا آماده است. برای علیرضا آرامش همه چیز است . حرم اهل بیت تنها جایی است که به او آرامش میدهد. از وسط دود و دم تهران و درس و کار کندن و خود را به جایی رساندن که جدای از زمین است آدم را برای همه اتفاقات ناگهان آماده میکند.
علیرضا زیارتهای کودکیش را بسیار دوست دارد . وقتی روس دست پدر بلند میشده است تا ضریح را ببوسد. توی چشمهاش میشود شوق زیارت را دید. مکتوم است. کمتر رازهای دلش را میگوید. چشمش منتظر رسیدن قطار به ایستگاه مشهد است. آخرین بار عید با رفقایش به زیارت آماده است. این بار اما تنها. آماده است تا با امامش خلوت کند.
علیرضا منتظر اربعین سال بعد است تا پاسپورت و ویزایش به موقع بیاید تا از کاروان کربلا جا نماند. حالا مشهد برای علیرضا شده است کربلا و چه جایی بهتر از آغوش امام مهربانی فرزند سیدالشهدا. قطار در ایستگاه سلام ایستاده است و چشم علیرضا خیره به پنجره.