یادداشت محمد اسفندیاری؛
آگاهی و زمانشناسی در بیان ائمه اطهار(ع)
مفهوم حقیقی «آگاهی» چیست؟ به چه کسی میتوان گفت که او آگاه از حقایق اجتماعی است؟ آگاهی، به هر معنایی که از آن اراده شود، در شمار واژههایی است که همواره با احترام به زبان رانده میشود. در فضیلت آگاهی همین بس که همگان، حتی آنان که آگاه نیستند، آن را ارج مینهند. مدارس، دانشگاهها، مؤسسههای علمی و وسایل ارتباطجمعی ادعا میکنند که رسالت آگاه کردن مردم را به دوش میکشند. آگاهی، از آن دست واژههایی است که فراوان استعمال میشود و بسامد دارد. با این وصف، از معنای آن، چنانکه باید، پردهبرداری نشده و هرکسی از ظن خود یار آن شده است. در این مقاله، از معنای آگاهی سخن میرود و چیستی آن شرح داده میشود تا دانسته شود که آگاهی، کیمیایی است که دارندگان آن اندکند. برای بررسی این موضوع، گفتاری از استاد محمد اسفندیاری، پژوهشگر علومدینی، دراختیارتان قرار دادهایم. او معتقد است آگاهی، مفهومی دارای مراتب است و شاخصههای گوناگونی، آن را شکل میدهد.
آگاهی همان «سواد» نیست
بیدرنگ باید گفت که آگاهی به معنای سواد نیست. نباید پنداشت مردمی که باسوادند، لزوما آگاهند. بسا افرادی که سواد و حتی تحصیلات عالی دارند، اما آگاه نیستند. بیفزاییم که سواد، بهتنهایی، انسان را در گستره مناسبات امروزی و بندوبستهای پیچیده اجتماعی و سیاسی به ساحل نجات نمیرساند. در برابر این پرسش که «اگر روزی همه در جهان باسواد شوند، چه روی خواهد داد»، یکی از دانشوران چنین پاسخ داده است: هیچ رویداد خاصی به وقوع نخواهد پیوست؛ زیرا ساختار جهان بهگونهای است که میتواند این رویداد را خنثی کند. اما اگر اجتماع از افرادی باسواد و دارای روحیه مستقل، انتقادی و سازنده تشکیل یافته بود و این افراد میتوانستند افکار خود را، در زمینه شخصی یا اجتماعی، به مرحله عمل درآورند، آنگاه جهان تغییر میکرد. اینکه سواد، بهتنهایی، انسان را به ساحل نجات نمیرساند، ادعایی است که دلایل متعددی میتوان برای آن برشمرد؛ ازجمله اینکه امروز در جهان، نظام آموزشوپرورش، بیطرف نیست، بلکه در دست قدرتها و در جهت منافع آنهاست. هنگامی که متون آموزشی به اهتمام دولتها تنظیم میشود، پیداست که مردم را براساس دیدگاهها و منافع خود آموزش میدهند. باسواد شدن مردم در کشوری که نظام آموزشی آن در دست قدرتهای فاسد است، آنان را رشد نمیدهد و به ساحل نجات نمیرساند.
سادهلوحی است اگر آگاهی را به معنای برخورداری از سواد صرف بدانیم؛ البته سواد، شرط لازم برای آگاهی و وسیله رسیدن به آن است و بیسوادی نیز بستر ناآگاهی، اما آگاهی، فراتر از سواد است و برخورداری از سواد، مترادف با آن نیست.
علاوهبر آن، سواد محض، چیزی جز توانایی خواندن و نوشتن نیست و فقط برای خواندن یک نامه و امضا در پای یک سند مفید است، نه برای نجات انسان در دنیای پرتلاطم امروز. اگر فردی در یک نظام آموزشی بیطرف و حتی مردمی و صحیح، صرفا باسواد شود، راه به جایی نمیبرد و فقط میتواند بخواند و بنویسد، از اینروست که عدهای، سوادآموزی محض را کافی نمیدانند و بر سوادآموزی مبتنیبر روش «آگاهسازی» تأکید میکنند. سعدی نیز در مصرعی زیبا این مفهوم را به تصویر میکشد و میگوید: «خنک رهروی را که آگاهی است».
سنجش و معیار آگاهی و ناآگاهی
میتوان معیاری برای آگاهی و ناآگاهی مردم به دست داد و با آن، به آگاهی یا ناآگاهی هرجامعه پی برد. اگر در جامعهای مردم اختلافهای فکری را بشناسند و از صفبندیهای سیاسی، شناخت درستی داشته باشند، آنها را باید آگاه و بالغ قلمداد کرد. اما اگر مردم تصور درستی از اختلافها نداشته باشند و واقعیتها و مسائل مورد اختلاف به آنان وارونه تلقین شده باشد، آنان را باید ناآگاه و مستضعف فکری شمرد. از صادق آلمحمد(ع) روایت شده است: «من عرف اختلاف الناس فلیس بمستضعف؛ یعنی هرکه اختلافها را بشناسد، مستضعف نیست». همچنین امامکاظم(ع) فرمودهاند: «الضعیف من... لم یعرف الاختلاف، فاذا عرف الاختلاف فلیس بمستضعف؛ ضعیف کسی است که... اختلافات را نشناسد، پس آنکه اختلافها را میشناسد، مستضعف نیست».
در سخنان گذشتگان، تأکیدی بلیغ بر اختلافشناسی شده است. قتادهبندعامه میگوید: «هرکه اختلافها را نمیشناسد، بوی فقه به مشامش نرسیده است». نیز سعیدبنابیعروبه میگوید: «هرکه اختلافات را نشنیده باشد، عالم شمرده نمیشود». همچنین از هشامبنعبیدا... نقل کردهاند: «هرکه اختلاف فقیهان را نمیداند، فقیه نیست». علاوهبر اینها، عثمانبنعطا از پدرش روایت کرده است: «سزاوار نیست کسی به مردم فتوا دهد تااینکه عالم به اختلاف مردم شود».
چنانکه مینگریم، در نگاه گذشتگان، کسی عالم و فقیه شمرده میشد که اختلافها را بداند. این قاعده در همهجا ساری است و اساسا معیار آگاهی، اختلافشناسی است و البته شرط شناخت اختلافها، عرضه آن به مردم است و شرط عرضه اختلافها، محیطی است آزاد که هرکه بتواند بدون هیچ مانعی، دیدگاههای مورد اختلاف خود را با دیگران بیان کند، پس تا رسیدن مردم به آگاهی، حداقل دو شرط لازم است: ۱. اینکه مردم از افکار گوناگون باخبر شوند و هیچکس نتواند با این دستاویز که مردم سفیه و محجورند، آنان را در بیاطلاعی از اختلافهای فکری بگذارد. ۲. چنان محیط آزادی در جامعه فراهم آید که دگراندیشان را هیچ بیم و پروایی از بیان افکار خود نباشد.
لازمه «آگاهی»، تعدد منابع فکری است
با شناخت اختلافنظرهاست که میتوان افکار غلط و درست را تشخیص داد. مادامی که فردی افکار خود را با افکار دیگران مقایسه نکند، نمیتواند به درست بودن افکار خویش اطمینان پیدا کند. از امیرالمؤمنین علی(ع) روایت شده است: «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطأ؛ یعنی هرکه با آرای گوناگون روبهرو شود، نقاط اشتباه را خواهد شناخت». همچنین آن حضرت فرمودهاند: «إضربوا بعض الرأی ببعض یتولد منه الصواب؛ یعنی برخی آرا را درکنار برخی دیگر بگذارید تا رأی درست پدید آید».
بهگفته مولوی: «جز به ضد، ضد را همی نتوان شناخت/ چون ببیند زخم، بشناسد نواخت». از اینروست که خداوند، کسانی را که سخنهای گوناگون را میشنوند و از بهترینش پیروی میکنند، هدایتیافتگان و خردمندان میداند: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ ا... وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ».
آن که از یک منبع کسب اطلاعات میکند، اختلافات را نمیشناسد و کسی که سخن یک طرف را میشنود، یکطرفه میشنود. انسانهای تکمنبعی و یککتابه اگر هم بسیاری از چیزها را بدانند، بسیاری از چیزها را نمیدانند. برای نیل به آگاهی باید چندمنبعی بود و درباره هر عقیده و هر شخصیت به منابع گوناگون رجوع کرد. اما بیدرنگ بیفزاییم که فرق است میان «اختلافشناسی تاریخی» و «اختلافشناسی عصری».
آگاهی؛ مفهومی سیال
شناخت اختلافهایی که مربوطبه گذشته(تاریخ) بوده است و تشخیص صف حق و باطل در آن، دشوار نیست، اما شناخت اختلافات روز(عصری) و تشخیص جبهه حق و باطل در زمان حال، کاری است نهچندان آسان. بسا مردمی که اختلافهای روزگاران گذشته و اختلافهای تاریخی را میشناسند، اما هیچ شناختی از اختلافهای روزگار خویش(اختلافات عصری) ندارند، بنابراین فرق است میان اختلافشناسی تاریخی و عصری و همان اندازه که اولی آسان است، دومی دشوار، از اینروست که گفتهاند «هر نسلی به نسلهای پیشین دشنام میفرستد». یعنی هر نسلی که به کارنامه نسلهای گذشته مینگرد، از ناآگاهی آنها به خشم میآید و آنان را دشنام میدهد، اما همان نسلی که به گذشتگان خود دشنام میدهد، در عصر خود، اشتباهاتی دیگر را مرتکب میشود و از شناخت اختلافهای روزگار خود عاجز میماند و هدف دشنام نسلهای بعدی قرار میگیرد.
برای اینکه تفاوت اختلافشناسی تاریخی و عصری را نشان دهیم، به ذکر واقعهای میپردازیم که برتراند راسل، ناقل و شاهد آن است. وی میگوید: «در یکی از تئاترهای لندن، نمایش زنان تروائی را تماشا میکردم. نمایش مزبور، از نمایشنامههای اوریپید، شاعر یونانی است که در آن، مصیبت زنان تروائی را پس از تسخیر تروا ازسوی یونانیان وصف کرده است. صحنهای بسیار رقتانگیز بود که در آن یونانیان، آستیاناکس (Astyanax)(کودک هکتور، قهرمان تروائی) را کشتند؛ زیرا میترسیدند که اگر بزرگ شود، به انتقام پدرش(هکتور) قیام کند. از تماشای این صحنه شاید هیچ چشمی نبود که گریان نشود. سنگدلی یونانیان برای تماشاچیان، باورکردنی نبود و با وجود این، همان مردمی که در آن لحظه میگریستند، مانند همان سنگدلی، بلکه بدتر از آن را به آنجا رسانده بودند که تخیل اوریپید نمایشنامهنویس از تجسم آن عاجز بود؛ زیرا بیشتر آنان به دولتی رأی داده بودند که به محاصره آلمان بعد از متارکه جنگ ادامه میداد و روسیه را در محاصره گرفته بود و این دو محاصره، باعث مرگ بسیاری از کودکان شد».
همچنین امروز که ما تاریخ صدر اسلام را مطالعه میکنیم، اختلافات فکری و سیاسی را میشناسیم و صف حق و باطل و جبهه عدل و ظلم را از هم تشخیص میدهیم. اما مهم این است که آیا اختلافهای عصری را نیز میشناسیم و تصوری صحیح از آن داریم؟ نکته باریکتر ز مو اینجاست.
اختلافهای عصری، اگر در مسائل فکری باشد، تشخیص حق و باطل در آن چندان دشوار نیست. اما اگر در مسائل سیاسی باشد، تشخیص عدل و ظلم در آن دشوار است؛ زیرا در اختلافهای فکری، هرکسی میکوشد برهان خود را عرضه کند و آدمی میتواند برهان درست را از غلط تشخیص دهد. اما در اختلافنظرهای سیاسی، سروکار آدمی یکسره با برهان نیست. بسا افرادی که در این عرصه کمیتشان لنگ است، اما چون سوار بر قدرت و پول هستند، سخن خود را به مردم تلقین میکنند.
در احادیث ائمه طاهر(ع) توصیه بلیغی به شناخت عصر و زمان شده است و اینکه باید مقتضیات هر زمان را شناخت و خود را از حوادث آن ایمن ندانست و بزرگی به آن نفروخت. شناخت اختلافهای عصری که اینهمه بر آن تأکید میکنیم، جزئی از مسائل هر زمان است. از رسول خدا(ص) روایت شده که در صحفابراهیم آمده است: «على العاقل آن یکون بصیر بزمانه؛ یعنی بر خردمند است که زمان خویش را بشناسد» و از امیرالمؤمنین علی(ع) نیز روایت شده است: «حسب المرء... من عرفانه، علمه بزمانه؛ یعنی برای انسان از دانایی، شناخت او به زمانش کافی است».
منبع: روزنامه شهرآرا
آگاهی همان «سواد» نیست
بیدرنگ باید گفت که آگاهی به معنای سواد نیست. نباید پنداشت مردمی که باسوادند، لزوما آگاهند. بسا افرادی که سواد و حتی تحصیلات عالی دارند، اما آگاه نیستند. بیفزاییم که سواد، بهتنهایی، انسان را در گستره مناسبات امروزی و بندوبستهای پیچیده اجتماعی و سیاسی به ساحل نجات نمیرساند. در برابر این پرسش که «اگر روزی همه در جهان باسواد شوند، چه روی خواهد داد»، یکی از دانشوران چنین پاسخ داده است: هیچ رویداد خاصی به وقوع نخواهد پیوست؛ زیرا ساختار جهان بهگونهای است که میتواند این رویداد را خنثی کند. اما اگر اجتماع از افرادی باسواد و دارای روحیه مستقل، انتقادی و سازنده تشکیل یافته بود و این افراد میتوانستند افکار خود را، در زمینه شخصی یا اجتماعی، به مرحله عمل درآورند، آنگاه جهان تغییر میکرد. اینکه سواد، بهتنهایی، انسان را به ساحل نجات نمیرساند، ادعایی است که دلایل متعددی میتوان برای آن برشمرد؛ ازجمله اینکه امروز در جهان، نظام آموزشوپرورش، بیطرف نیست، بلکه در دست قدرتها و در جهت منافع آنهاست. هنگامی که متون آموزشی به اهتمام دولتها تنظیم میشود، پیداست که مردم را براساس دیدگاهها و منافع خود آموزش میدهند. باسواد شدن مردم در کشوری که نظام آموزشی آن در دست قدرتهای فاسد است، آنان را رشد نمیدهد و به ساحل نجات نمیرساند.
سادهلوحی است اگر آگاهی را به معنای برخورداری از سواد صرف بدانیم؛ البته سواد، شرط لازم برای آگاهی و وسیله رسیدن به آن است و بیسوادی نیز بستر ناآگاهی، اما آگاهی، فراتر از سواد است و برخورداری از سواد، مترادف با آن نیست.
علاوهبر آن، سواد محض، چیزی جز توانایی خواندن و نوشتن نیست و فقط برای خواندن یک نامه و امضا در پای یک سند مفید است، نه برای نجات انسان در دنیای پرتلاطم امروز. اگر فردی در یک نظام آموزشی بیطرف و حتی مردمی و صحیح، صرفا باسواد شود، راه به جایی نمیبرد و فقط میتواند بخواند و بنویسد، از اینروست که عدهای، سوادآموزی محض را کافی نمیدانند و بر سوادآموزی مبتنیبر روش «آگاهسازی» تأکید میکنند. سعدی نیز در مصرعی زیبا این مفهوم را به تصویر میکشد و میگوید: «خنک رهروی را که آگاهی است».
سنجش و معیار آگاهی و ناآگاهی
میتوان معیاری برای آگاهی و ناآگاهی مردم به دست داد و با آن، به آگاهی یا ناآگاهی هرجامعه پی برد. اگر در جامعهای مردم اختلافهای فکری را بشناسند و از صفبندیهای سیاسی، شناخت درستی داشته باشند، آنها را باید آگاه و بالغ قلمداد کرد. اما اگر مردم تصور درستی از اختلافها نداشته باشند و واقعیتها و مسائل مورد اختلاف به آنان وارونه تلقین شده باشد، آنان را باید ناآگاه و مستضعف فکری شمرد. از صادق آلمحمد(ع) روایت شده است: «من عرف اختلاف الناس فلیس بمستضعف؛ یعنی هرکه اختلافها را بشناسد، مستضعف نیست». همچنین امامکاظم(ع) فرمودهاند: «الضعیف من... لم یعرف الاختلاف، فاذا عرف الاختلاف فلیس بمستضعف؛ ضعیف کسی است که... اختلافات را نشناسد، پس آنکه اختلافها را میشناسد، مستضعف نیست».
در سخنان گذشتگان، تأکیدی بلیغ بر اختلافشناسی شده است. قتادهبندعامه میگوید: «هرکه اختلافها را نمیشناسد، بوی فقه به مشامش نرسیده است». نیز سعیدبنابیعروبه میگوید: «هرکه اختلافات را نشنیده باشد، عالم شمرده نمیشود». همچنین از هشامبنعبیدا... نقل کردهاند: «هرکه اختلاف فقیهان را نمیداند، فقیه نیست». علاوهبر اینها، عثمانبنعطا از پدرش روایت کرده است: «سزاوار نیست کسی به مردم فتوا دهد تااینکه عالم به اختلاف مردم شود».
چنانکه مینگریم، در نگاه گذشتگان، کسی عالم و فقیه شمرده میشد که اختلافها را بداند. این قاعده در همهجا ساری است و اساسا معیار آگاهی، اختلافشناسی است و البته شرط شناخت اختلافها، عرضه آن به مردم است و شرط عرضه اختلافها، محیطی است آزاد که هرکه بتواند بدون هیچ مانعی، دیدگاههای مورد اختلاف خود را با دیگران بیان کند، پس تا رسیدن مردم به آگاهی، حداقل دو شرط لازم است: ۱. اینکه مردم از افکار گوناگون باخبر شوند و هیچکس نتواند با این دستاویز که مردم سفیه و محجورند، آنان را در بیاطلاعی از اختلافهای فکری بگذارد. ۲. چنان محیط آزادی در جامعه فراهم آید که دگراندیشان را هیچ بیم و پروایی از بیان افکار خود نباشد.
لازمه «آگاهی»، تعدد منابع فکری است
با شناخت اختلافنظرهاست که میتوان افکار غلط و درست را تشخیص داد. مادامی که فردی افکار خود را با افکار دیگران مقایسه نکند، نمیتواند به درست بودن افکار خویش اطمینان پیدا کند. از امیرالمؤمنین علی(ع) روایت شده است: «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطأ؛ یعنی هرکه با آرای گوناگون روبهرو شود، نقاط اشتباه را خواهد شناخت». همچنین آن حضرت فرمودهاند: «إضربوا بعض الرأی ببعض یتولد منه الصواب؛ یعنی برخی آرا را درکنار برخی دیگر بگذارید تا رأی درست پدید آید».
بهگفته مولوی: «جز به ضد، ضد را همی نتوان شناخت/ چون ببیند زخم، بشناسد نواخت». از اینروست که خداوند، کسانی را که سخنهای گوناگون را میشنوند و از بهترینش پیروی میکنند، هدایتیافتگان و خردمندان میداند: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ ا... وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ».
آن که از یک منبع کسب اطلاعات میکند، اختلافات را نمیشناسد و کسی که سخن یک طرف را میشنود، یکطرفه میشنود. انسانهای تکمنبعی و یککتابه اگر هم بسیاری از چیزها را بدانند، بسیاری از چیزها را نمیدانند. برای نیل به آگاهی باید چندمنبعی بود و درباره هر عقیده و هر شخصیت به منابع گوناگون رجوع کرد. اما بیدرنگ بیفزاییم که فرق است میان «اختلافشناسی تاریخی» و «اختلافشناسی عصری».
آگاهی؛ مفهومی سیال
شناخت اختلافهایی که مربوطبه گذشته(تاریخ) بوده است و تشخیص صف حق و باطل در آن، دشوار نیست، اما شناخت اختلافات روز(عصری) و تشخیص جبهه حق و باطل در زمان حال، کاری است نهچندان آسان. بسا مردمی که اختلافهای روزگاران گذشته و اختلافهای تاریخی را میشناسند، اما هیچ شناختی از اختلافهای روزگار خویش(اختلافات عصری) ندارند، بنابراین فرق است میان اختلافشناسی تاریخی و عصری و همان اندازه که اولی آسان است، دومی دشوار، از اینروست که گفتهاند «هر نسلی به نسلهای پیشین دشنام میفرستد». یعنی هر نسلی که به کارنامه نسلهای گذشته مینگرد، از ناآگاهی آنها به خشم میآید و آنان را دشنام میدهد، اما همان نسلی که به گذشتگان خود دشنام میدهد، در عصر خود، اشتباهاتی دیگر را مرتکب میشود و از شناخت اختلافهای روزگار خود عاجز میماند و هدف دشنام نسلهای بعدی قرار میگیرد.
برای اینکه تفاوت اختلافشناسی تاریخی و عصری را نشان دهیم، به ذکر واقعهای میپردازیم که برتراند راسل، ناقل و شاهد آن است. وی میگوید: «در یکی از تئاترهای لندن، نمایش زنان تروائی را تماشا میکردم. نمایش مزبور، از نمایشنامههای اوریپید، شاعر یونانی است که در آن، مصیبت زنان تروائی را پس از تسخیر تروا ازسوی یونانیان وصف کرده است. صحنهای بسیار رقتانگیز بود که در آن یونانیان، آستیاناکس (Astyanax)(کودک هکتور، قهرمان تروائی) را کشتند؛ زیرا میترسیدند که اگر بزرگ شود، به انتقام پدرش(هکتور) قیام کند. از تماشای این صحنه شاید هیچ چشمی نبود که گریان نشود. سنگدلی یونانیان برای تماشاچیان، باورکردنی نبود و با وجود این، همان مردمی که در آن لحظه میگریستند، مانند همان سنگدلی، بلکه بدتر از آن را به آنجا رسانده بودند که تخیل اوریپید نمایشنامهنویس از تجسم آن عاجز بود؛ زیرا بیشتر آنان به دولتی رأی داده بودند که به محاصره آلمان بعد از متارکه جنگ ادامه میداد و روسیه را در محاصره گرفته بود و این دو محاصره، باعث مرگ بسیاری از کودکان شد».
همچنین امروز که ما تاریخ صدر اسلام را مطالعه میکنیم، اختلافات فکری و سیاسی را میشناسیم و صف حق و باطل و جبهه عدل و ظلم را از هم تشخیص میدهیم. اما مهم این است که آیا اختلافهای عصری را نیز میشناسیم و تصوری صحیح از آن داریم؟ نکته باریکتر ز مو اینجاست.
اختلافهای عصری، اگر در مسائل فکری باشد، تشخیص حق و باطل در آن چندان دشوار نیست. اما اگر در مسائل سیاسی باشد، تشخیص عدل و ظلم در آن دشوار است؛ زیرا در اختلافهای فکری، هرکسی میکوشد برهان خود را عرضه کند و آدمی میتواند برهان درست را از غلط تشخیص دهد. اما در اختلافنظرهای سیاسی، سروکار آدمی یکسره با برهان نیست. بسا افرادی که در این عرصه کمیتشان لنگ است، اما چون سوار بر قدرت و پول هستند، سخن خود را به مردم تلقین میکنند.
در احادیث ائمه طاهر(ع) توصیه بلیغی به شناخت عصر و زمان شده است و اینکه باید مقتضیات هر زمان را شناخت و خود را از حوادث آن ایمن ندانست و بزرگی به آن نفروخت. شناخت اختلافهای عصری که اینهمه بر آن تأکید میکنیم، جزئی از مسائل هر زمان است. از رسول خدا(ص) روایت شده که در صحفابراهیم آمده است: «على العاقل آن یکون بصیر بزمانه؛ یعنی بر خردمند است که زمان خویش را بشناسد» و از امیرالمؤمنین علی(ع) نیز روایت شده است: «حسب المرء... من عرفانه، علمه بزمانه؛ یعنی برای انسان از دانایی، شناخت او به زمانش کافی است».
منبع: روزنامه شهرآرا