۰
تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۶ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۷:۴۸
خبرگزاری رضوی گزارش می دهد؛

مروری بر شعرهای اخوان ثالث در مدح حضرت امام رضا(ع)

مروری بر شعرهای اخوان ثالث در مدح حضرت امام رضا(ع)
زنده‌یاد مهدی اخوان ثالث(۱۰ اسفند ۱۳۰۷ – ۴ شهریور ۱۳۶۹) معروف به «م.امید» در نظر جمع زیادی از پژوهشگران بزرگ‌ترین چهره‌ی شعر معاصر و دست‌کم بزرگ‌ترین چهره‌ی شعر نو است. او شاگرد استاد «نیما یوشیج» پدر شعر نو بود اما به نظر بسیاری، بهتر از خود نیما، نیمایی می‌سرود. جدا از نوسروده‌ها یا نیمایی‌های شاهکارش، دو کتاب او با عنوان «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج» و «عطا و لقای نیما یوشیج» از مهم‌ترین پشتوانه‌های نظری نهضت شعر نو در تاریخ ادبیات فارسی است.
معروف‌ترین شعر اخوان در میان عموم مردم شعر «زمستان» است که در کتابی با همین عنوان منتشر شده است. اما اخوان شعرهای زیبای بسیار دیگری نیز دارد که راوی اندیشه‌ها، احساسات و اعتقادات او هستند. از جمله این شعرها، شعرهای زیبایی است که اخوان در ستایش حضرت شمس‌الشموس، امام علی بن موسی‌الرضا(ع) سروده است. اخوان که متولد مشهد و اصالتا شاعری خراسانی است، در این دسته از آثار خود شکایت ری(تهران) را به توس(مشهد) می‎برد و از «امام شهر خود» طلب کمک و یاری می‎کند. معروف‎ترین این شعرها، یک شعر نوی نیمایی است که با این سطرها آغاز می‎شود: «ای على موسى‌الرضا! |ای پاکمرد یثربى، در توس خوابیده!| من تو را بیدار مى‌دانم...».
اما زنده‎یاد اخوان ثالث به جز این شعر نو، دو شعر دیگر در قالب‎های کهن-یکی قطعه و دیگری قصیده- در ستایش و تولای حضرت رضا(ع) سروده است که کمتر مورد توجه واقع شده‌اند. این شعرها همگی در آخرین کتاب منتشر شده از مرحوم اخوان پس از درگذشتش، یعنی کتاب «سال دیگر، ای دوست، ای همسایه» منتشر شده‎اند.
در ادامه‌ی این مطلب، متن کامل تمام شعرهای امام رضایی اخوان ثالث را مشاهده می‌کنید:
1. «ای پاکمردِ یثربی در توس خوابیده»
این همان معروف‌ترین شعر اخوان ثالث در ستایش و توسل به مقام بلند حضرت امام هشتم(ع) است. شعری که در نوع خود بی‌همتا و به نوعی از سرمشق‌های ارجمندِ «شعر نوی آیینی و مذهبی» است.
ای علی موسی الرّضا، ای پاکمردِ یثربی در توس خوابیده
من تو را بیدار می‎دانم
زنده‎تر، روشن‎تر از خورشید عالم‎تاب
از فروغ و فرّ شور و زندگی سرشار می‎دانم
 
گرچه پندارند دیری هست، همچون قطره‎ها در خاک
رفته‎ای در ژرفنای خواب
لیکن ای پاکیزه باران بهشت، ای روح عرش، ای روشنای آب
من تو را بیدار ابری پاک و رحمت‎بار می‎دانم
 
ای(چو بختم) خفته در آن تنگ‎نای زادگاهم، توس
- (در کنار دون تبه‌کاری که شیرِ پیر پاک آیین، پدرت، آن روح رحمان را به زندان کشت)-
من تو را بیدارتر از روح و راح صبح، با آن طرّه‌ی زرتار می‎دانم.
 
من تو را بی‎هیچ تردیدی (که دل‎ها را کند تاریک)
زنده‎تر تابنده‎تر از هرچه خورشید است در هرکهکشانی، دور یا نزدیک
خواه پیدا، خواه پوشیده
در نهان‎تر پرده‌ی اسرار می‌دانم
با هزاریّ و دو صد، بل بیشتر، عمرت
ای جوانیّ و جوان جاودان، ای پور پاینده،
مهربان خورشید تابنده،
این غمین همشهری پیرت،
این غریب مُلک ری، دور از تو دلگیرست
با تو دارد حاجتی، دردی که بی‌شک از تو پنهان نیست
وز تو خواهد(در نمانی) راه و درمانی
جاودان جان جهان! خورشید عالم‌تاب!
این غمین همشهری پیر غریبت را، دلش تاریک‌تر از خاک
یا علی موسی‌الرّضا، دریاب.
چون پدرت این خسته‌دل زندانی دردی روان‎کُش را
یا علی موسی‌الرّضا دریاب، درمان بخش
یا علی موسی الرّضا دریاب
تهران، مهرماه ۱۳۶۱
 
۲. «آمد نسیم صبا»
این شعر نیز که در قالب «قصیده» سروده شده است، بهاریه‎ای است که به مدح حضرت امام رضا(ع) گریز می‎زند و به تناسب آن ایام و دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس ایران، در چند سطر به هجو صدام و مهاجمان به وطن نیز می‎پردازد. اخوان در مقدمه‌ی این قصیده نوشته است:
«در فروردین ۶۷ به زادبوم خود، توس(مشهد) رفته بودم. بیمارگونه و گریزان از بمب و موشک جنگ تحمیلی و نیز برای شرکت در مجلس ترحیم درگذشته‎ای رحمه‎الله علیها؛ و مدت‎ها شاید ده یازده ماه بود شعری نگفته بودم؛ اما به محض سکونت و سکون یافتن در مشهد اين قصیده به خاطرم خطور کرد. سرودم و دوستان خراسان من جمله اصحاب «انجمن صائب» (سه‎شنبه شب‎ها در خانه‌ی دوست دیرین و شاعر، استاد محمد قهرمان) از این قصیده نسخه‎ها گرفتند به خط خوش استاد احمد کمال‎پور «کمال» و گویا زیراکس و چه و چه‎ها...، قصیده در بحری مشترک بین عرب و عجم است ولی عرب در این وزن خیلی بیشتر شعر دارد و شعر فارسی خیلی کم است. مستفعلن فعلن، مستفعلن فعلن دوبار و من در قافیه میم را هم لازم گرفته‎ام، گرچه ما لایلزم است.»
آمد نسیم صبا، پیش از سپیده دمان
تا بسترد، بِبَرد، از دل ظلامِ غمان
 
چون فرودین ز بهشت آید غمان برود
گر هست شیر ژیان، ور هست پیل دمان
 
پارینه برف بزرگ، کوچد ز شهر و ز دشت
تا مأمنی طلبد، از کوه امن و امان
 
بنگر به کوه و ببین، کز برف و سنگ سیاه
بنشسته نور یقین، بر جای‎جای گمان
 
صبح است و بزم صبوح، راح است و راحت روح
تا ساعه ستّه منوش، کمتر ز سبع و ثمان
 
یار صبیحت اگر، از باده‎های صبوح
گوید مده، تو بده، گوید بمان، تو ممان
 
زهّادِ منکر می، گولند و گمره و گیج
در عین و اوجِ وجود، بلعیده‌ی عدمان
 
خوشّا نشید خروس، کآید ز هر سوی توس
خوشّا پرستوی جلد، خوشّا همین و همان
 
پوشیده سبز و کشد، سر زی سپهر بلند
اِشنِ برهنه که بود، عریان و زار و خمان
 
آن کوه و دامنه بین، وآن سبزه‎های خوشاب
سایه‎یﹾ سحاب شتاب، چون گلّه‎های رمان
 
آهو بزاد و برست، از جور سرد شتا
نک بنگرش به چمن، با برّه شاه و چمان...
***
 
از «ری» ز مهلک جنگ، جستم به مأمن «توس»
در زادبوم خودم، بهتر امان و ضمان
 
در ظل بوالحسنم، هشتم امام همام (ع)
حبل‎المتین درش ملجای معتصمان
 
همنام و نسل علی(ع)، آن برتر ازلی
سالار لم یزلی، زو محترم حَرَمان
 
توس است و صبح بهار، من زائری سفری
در باغ پیر بزرگ، با یک دو هم‎قدمان
 
شهنامه‎گوی شگرف، ابرو چو مو شده برف
فردوسی آن یم ژرف، دیهیم محتشمان
 
معمار جان و روان، ایران از او به توان
کاخش کتاب بزرگ، ستوارتر هِرمان
 
گیتی از او به شگفت، کاین فره از که گرفت؟
دلتنگ از او عربان، دلشاد از او عجمان
 
سرشار نور و نوید، گوید به فرّ امید:
ایرانی، ای سره مرد، یأس از درون برمان
 
دل خیز و یک‌دله کن، یأس و اسف یله کن
بردار گرز و سپر، برگیر تیر و کمان
 
«صدّام» چون بره‎ای، بدبخت و مسخره‎ای‎ست
ای شرزه‌شیرِ دلیر، او را بدرّ و ممان
 
دیگر ز پا منشین در هر زمان و زمین
دشمن به جا بنشان، در هر زمین و زمان
 
اندیشه یکسره کن، نقد روان سره کن
بگذر ز کوه و دره، منگر به بیش و کمان
 
ای خفته، خیز و بگو یک ره دگر چو «امید»
آمد نسیم صبا، پیش از سپیده‎دمانمشهد، ۲۱ فروردین ۱۳۶۷
 
۳. «علیّ بن موسی الرضا، ای شهی...»
اخوان ثالث مقدمه‌ی مفصّل خود بر این شعر را با این سطرها آغاز می‎کند:
«شکوا و و توسلی است به حضرت امام علی ابن موسی الرّضا، درود بر او، درود پاکان و نیاکان، نه لقلقه‌ی لسانِ هر ریش‎مصلحتیِ ناپاک‎درون، که دور باد از امام شهر ما خراسانیان.
نه از نیکان و پاکانم ولیکن
دلم پر مهر نیکان است و پاکان...
چه وحشت‎ها که نیکان راست در دل
چه دهشت‎هاست در دل‎های پاکان
بله این قطعه‌ی من شکوا و درد دلی است با آن بزرگوار پسر بزرگمرد، پسر ارجمند، پسر گرانمایه (ابن‎الخیرتین) پسر شهید بی‎همتا، پسر علیّ‎ابن ابی‎طالب درود خدا بر او میر و پیر و رائد و قائد پاکان و نیکان و فاطمه(ع) که به قول دکتر علی شریعتی دوستم: فاطمه فاطمه است، دخت نبی امّی، مکّی، مدنی(ص)...»
این شعر که در قالب «قطعه» یا «قطعه ‌قصیده» سروده شده است را در ادامه می‌خوانید:
 
علیّ بن موسی الرضا، ای شهی
که بر درگهت کوسِ دولت زنند
 
شهی کو جبین بر زمینت نسود
بر او ز آسمان داغ نکبت زنند
 
بسا شیرمردان که روباه‎وار
به خاکت سرِ عَجز و خجلت زنند
 
چو بر پای خیزند کرّوبیان
به سرشان گُلِ فخر و عزّت زنند
 
مرا نیز دریاب در «ری» ز «توس»
بگو تا نه تیغ ملامت زنند
 
که من زاده‌ی خاکِ پاکِ توام
رهی، تا که صور قیامت زنند
 
غریبی تو آن‌جا، من این‌جا غریب
مَهِل کِم چنین طعنِ غربت زنند
 
مرا دشمنانند، پُر کین و رشک
کِم از هر کران تیر و تهمت زنند
 
ازیرا که در شعر نام آورم
ز عرشم صلای تحیّت زنند
 
حسودانم از مَکمنِ حقد و خبث
سنانِ جفا، تیر طعنت زنند
 
ولی من چو کوه استوارم، چه بیم
کِم این ابلهان مشتِ شنعت زنند
 
به لطف تو از کیدشان ایمنم
چه باکم که از هرسویی لَت زنند
 
سپر دارم از شعر پولادسان
کز آن گنبدِ چرخِ شوکت زنند
 
همان مشت و لت‎های خود بشکرند
خران جُفته بر کوه صولت زنند
 
چو روباهِ طاووس محسود، خویش
سر و دُم به خُمِّ فضیحت زنند
 
اگر بَد کنانند، با خود کُنان
بِهِل غوطه در بحر غفلت زنند
 
و گر لَت زنانند، سبلت کَنان
لَتِ خود به کوه صلابت زنند
 
من آنم که از شعر من اختران
به پر نقش ابداع و صنعت زنند
 
چنان شعر گویم که از لطف آن
«خط نسخ بر ذکر جنّت» زنند
 
گَرَم بر زمین نیم کَت نی، چه غم
به چرخم ز زر عرشیان کت زنند
 
به نام تو آراستم این سرود
از آن سکّه‌ی سرِّ صفوت زنند
 
مهل، یا علیَ بنِ موسی الرّضا
که بر کشت من سمّ و آفت زنند
 
تو از آن مایی و ما زانِ تو
گواهان بر این مُهرِ صحّت زنند
 
گواهان آگاهِ عرشِ اِله
برآن، مُهر صحّت به رغبت زنند
 
گواهان تاریخ و اخبار نیز
به خاکت سَرِ طوع و طاعت زنند
 
ز عرش آید آیات معصومی‎ات
وز آن سکّه‌ی زرِّ عصمت زنند
 
تو زین بی‎نیازی ولی عرشیان
قدم‎ها به پای ارادت زنند
 
دریغا که دورم ز کویت، بگو
ندای «طلب کرد حضرت» زنند
 
پس آن‌گه نگر، چون پَرَم سوی تو
که گویی صلایم ز جنّت زنند
 
الا یا علیّ بن موسی الرّضا
که صبح و شبت کوس حشمت زنند
 
بسا پنج نوبت زنان بر درت
پشیمان، سر ترک و توبت زنند
 
تو هشتم امامی، دو نوبت کم است
بگو دست کم هفت نوبت زنند!
 
***
مرا مانع آیند از نشر شعر
اگرچه به خود خطِّ عُطلت زنند
 
نتانند شعر مرا خواند و باز
بر آن تیغِ منع از وقاحت زنند
 
ندانند حتّی الفبای شعر
ولی لاف از اوجِ براعت زنند
 
نخوانده ز فضل و ادب بسمله
نگر طرفه کِم تای تَمّت زنند
 
تهیدست جمعی پریشان که لاف
ز فکر و ز فضل و فضیلت زنند
 
ز حِقد و فرومایگی، وَز حسد
ره من به نام فراست زنند
 
کسانی که بر من بتازند، تیغ
به شعرِ بلیغ و فصاحت زنند
 
چو مثلم نبینند، چوبِ فضول
به شعرم مَثَل در بلاغت زنند
 
علیلان کوتاه‌فکرند و تیغ
به شعر بلند سلامت زنند
 
به من لطمه تنها نه از خبث طبع
که بر حسب آیین و عادت زنند
 
ندانند خِنگ ابلهان، کاین زیان
نه بر من، که بر شعر و فکرت زنند
 
تویی پور موسی و فرعونیان
رهِ طورِ شعرِ مشیّت زنند؟
 
عصا اژدها کن، که ماران سِحر
به مُعجز بَرَم نیش نیّت زنند
 
اماما مهل کاین سپاه شریر
چنین طبل خبث و خصومت زنند
 
به دادم رس، ای جامع دین و داد
شبیخون به من این جماعت زنند
 
ازین دین‎به‎مزدان، ستان داد من
که نشتر به قلب شریعت زنند
 
تو مپسند کاین بی‌مروت گروه
چنین آتش اندر مروّت زنند
 
رضا(ع) ای که بر پنجره‎یﹾ مضجعت
همه روز و شب چنگ حاجت زنند
 
 
https://www.razavi.news/vdcjayeo.uqehmzsffu.html
razavi.news/vdcjayeo.uqehmzsffu.html
کد مطلب ۸۹۰۶۷
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما