خاطراتی از مجروح حج خونین؛
طواف با پای خونین
در حج ۱۳۶۶ برنامهها طبق روال سالهای قبل از آن برنامهریزی شده بود و کسی تصور نمیکرد که قراراست چنین حادثهای رخ دهد؛ حج آن سالها مصادف با جنگ تحمیلی استکبار علیه ایران انقلابی بود؛ جنگی که تمام دنیای استکبار به ایران ظلم کردند و در برابر انقلاب ملت ایران ایستادند. در این جنگ در نهایت مظلومیت بودیم و سوای از بحث برائت از مشرکین که بخشی جداناپذیر از حج و روح و اصالت حج است این ایام فرصتی برای بیان دادخواهی ملت ایران از ظلمهایی بود که در جنگ به ایران وارد شده بود؛ حجاج در این ایام ندای مرگ بر آمریکا و اسرائیل سر میدادند و نسبت به ظلمی که به آنها روا شده بود فریاد دادخواهی سر میدادند و آن سال هم چیزی فراتر از این نبود؛ رویهای که در سالهای قبل از آن تکرار شده بود.
سعودیها گرچه اجازه برگزاری راسم آرام برائت را میدادند، ولی همواره کارشکنی هم داشتند تا نوبت به حج ۶۶ رسید؛ شب از قبل از آن حادثه خونین، دعای کمیل برگزار شد، ولی همان شب خبر رسید که تعدادی از ماموران آل سعود به بعثه حمله کرده و عدهای را دستگیر کردهاند همچنین به آشپزخانه حجاج ایرانی نیز حمله شده و چاقو و ساتور و ابزارهای دیگر لازم برای آشپزی را ضبط کردهاند که بعدا فهمیدم چرا این کار انجام شده است. آن شب مداح کمیل خوان از حجاج خواست برای آزادی دستگیرشدگان دعا کنند و هنوز دعا خاتمه نیافته بود که ظاهرا دستگیرشدگان آزاد شدند و همان شب مذاکراتی هم از سوی ایرانیها با سعودیها صورت گرفت که مراسم فردا بدون مشکل برگزار شود.
مراسم برائت عصر روز حج خونین در مکه و مدینه برگزار شد؛ این راهپیمایی مسالمتآمیز با عنوان وحدت در مدینه بدون حادثهای قبل از نماز مغرب و عشاء خاتمه یافت، اما در مکه رنگ خونین به خود گرفت؛ وقتی زائران کاروانها از مقابل بعثه حرکت کردند ماشینهای امنیتی سعودیها در خیابانهای منتهی به مسجد الحرام بودند، اما چیز غیر عادی وجود نداشت و زائران شعارهای الموت لامریکا و اسرائیل را سر میدادند؛ نزدیک پل حجون که رسیدیم ناگهان دیدیم افرادی با لباسهای خونین از جلوی ردیف حجاج به سمت عقب هجوم میآورند و طبیعتاً جانبازان که معمولاً در ردیف جلو بودند اولین گروه در معرض هجوم سعودیها بودند؛ تیر هوایی به همراه چند تیر زمینی شلیک شده بود؛ هجوم زائران صفهای جلو و ازدحام حجاج سبب شد تا عدهای زیر پا له شوند؛ از پارکینگ اطراف پل هم کسانی بدون اینکه لباس نظامی داشته باشند هرچه به دستشان میرسید از کولرهای از رده خارج گرفته تا سطلهای پر از شن و آشغال را بر سر زائران میریختند و هلیکوپترها هم به دور سر زائران چرخ میزدند و تیرهایی شلیک شد که حتی چندین نفر از بانوان نیز به درجه رفیع شهادت رسیدند.
در این اثنا تیری به پای راست بنده که دوربینی در دست داشتم و مشغول عکس گرفتن از حوادث بودم اصابت کرد؛ گویی ماموری متوجه عکس گرفتن من شده بود و قصد داشت دوربین را هدف بگیرد، ولی به جای آن به پای من زده بود؛ نجات یافتن از آن شلوغی لطف خدا بود؛ زیرا وقتی تیر خوردم به زمین افتادم؛ ولی با هر زحمتی از مهلکه نجات یافتم؛ تعدادی از زائران موتور سیکلت سربازان آل سعود را گرفتند و آتش زدند و با سنگ و هر وسیلهای که داشتند به آنها هجوم بردند تا از خودشان دفاع کنند؛ من از صحنه که دور شدم به کوچهای که نزدیک آنجا بود رفتم و برخی زائران با هر چه که در دست داشتند پای مرا پانسمان کردند؛ حتی یکی آمبولانس سعودی که تعدادی مجروح در آن بود آمد و گفت بیا بالا، ولی من نرفتم و بعدا خبر دار شدیم که چند زائر مجروح را قبل از رساندن به بیمارستان شهید کردهاند؛ تا مغرب در اطراف ساختمان اردنیها و عراقیها ماندیم تا آمبولانس ایرانی آمد و ما را به بیمارستان برد. در حیات بیمارستان جسدهای زیادی بر روی زمین افتاده بود و بانوانی بودند که چادرشان را بر سر آنان کشیده بودند.
چند روزی بیمارستان بودم تا اینکه آقای قرائتی برای سرکشی آمده بود و بنده از ایشان سراغ برادرم را گرفتم، چون نمیدانستم که از ماجرا جان سالم به در برده است یا خیر که متوجه شدم ایشان سالم است و روحیه مضافی گرفتم. دکترهای بیمارستان گفتند تو نمیتوانی با پای زخمی به اعمال حج برسی، ولی زیر بار نرفتم و با همان پای تیرخورده و مجروح به طواف کعبه رفتم و سعی صفا و مروه کردم البته با عصایی لرزان و لغزان که هر لحظه ممکن بود بشکند.
شاید یکی دو روز از ماجرا نگذشته بود که سعودیها برای فرار از فشار روانی ناشی از این جنایت در روزنامهها و رسانهها اعلام کردند که زائران ایرانی چاقو و ساتور و ابزار دیگری به همراه داشتهاند و اینجا فهمیدیم که راز حمله شب قبل از روز خونین به آشپزخانه چه بوده است؛ جمع کردن ابزاری که نشان دهند زائران در این مسئله مقصر هستند.
واقعاً آل سعود در این ماجرا بی نصافی و بیرحمی کرد و دروغ و اتهام خراب کردن خانه کعبه را نثار حجاج ایرانی کرد؛ روز آخر حج آن سال در فرودگاه میخواستند قرآن ملک فهد را به زائران هدیه کنند که هیچ کدام از حاجیان قبول نکردند و بنده هم پایم را نشان دادم و گفتم ما چند روز قبل هدیهمان را از ملک گرفتهایم.
سعودیها گرچه اجازه برگزاری راسم آرام برائت را میدادند، ولی همواره کارشکنی هم داشتند تا نوبت به حج ۶۶ رسید؛ شب از قبل از آن حادثه خونین، دعای کمیل برگزار شد، ولی همان شب خبر رسید که تعدادی از ماموران آل سعود به بعثه حمله کرده و عدهای را دستگیر کردهاند همچنین به آشپزخانه حجاج ایرانی نیز حمله شده و چاقو و ساتور و ابزارهای دیگر لازم برای آشپزی را ضبط کردهاند که بعدا فهمیدم چرا این کار انجام شده است. آن شب مداح کمیل خوان از حجاج خواست برای آزادی دستگیرشدگان دعا کنند و هنوز دعا خاتمه نیافته بود که ظاهرا دستگیرشدگان آزاد شدند و همان شب مذاکراتی هم از سوی ایرانیها با سعودیها صورت گرفت که مراسم فردا بدون مشکل برگزار شود.
مراسم برائت عصر روز حج خونین در مکه و مدینه برگزار شد؛ این راهپیمایی مسالمتآمیز با عنوان وحدت در مدینه بدون حادثهای قبل از نماز مغرب و عشاء خاتمه یافت، اما در مکه رنگ خونین به خود گرفت؛ وقتی زائران کاروانها از مقابل بعثه حرکت کردند ماشینهای امنیتی سعودیها در خیابانهای منتهی به مسجد الحرام بودند، اما چیز غیر عادی وجود نداشت و زائران شعارهای الموت لامریکا و اسرائیل را سر میدادند؛ نزدیک پل حجون که رسیدیم ناگهان دیدیم افرادی با لباسهای خونین از جلوی ردیف حجاج به سمت عقب هجوم میآورند و طبیعتاً جانبازان که معمولاً در ردیف جلو بودند اولین گروه در معرض هجوم سعودیها بودند؛ تیر هوایی به همراه چند تیر زمینی شلیک شده بود؛ هجوم زائران صفهای جلو و ازدحام حجاج سبب شد تا عدهای زیر پا له شوند؛ از پارکینگ اطراف پل هم کسانی بدون اینکه لباس نظامی داشته باشند هرچه به دستشان میرسید از کولرهای از رده خارج گرفته تا سطلهای پر از شن و آشغال را بر سر زائران میریختند و هلیکوپترها هم به دور سر زائران چرخ میزدند و تیرهایی شلیک شد که حتی چندین نفر از بانوان نیز به درجه رفیع شهادت رسیدند.
در این اثنا تیری به پای راست بنده که دوربینی در دست داشتم و مشغول عکس گرفتن از حوادث بودم اصابت کرد؛ گویی ماموری متوجه عکس گرفتن من شده بود و قصد داشت دوربین را هدف بگیرد، ولی به جای آن به پای من زده بود؛ نجات یافتن از آن شلوغی لطف خدا بود؛ زیرا وقتی تیر خوردم به زمین افتادم؛ ولی با هر زحمتی از مهلکه نجات یافتم؛ تعدادی از زائران موتور سیکلت سربازان آل سعود را گرفتند و آتش زدند و با سنگ و هر وسیلهای که داشتند به آنها هجوم بردند تا از خودشان دفاع کنند؛ من از صحنه که دور شدم به کوچهای که نزدیک آنجا بود رفتم و برخی زائران با هر چه که در دست داشتند پای مرا پانسمان کردند؛ حتی یکی آمبولانس سعودی که تعدادی مجروح در آن بود آمد و گفت بیا بالا، ولی من نرفتم و بعدا خبر دار شدیم که چند زائر مجروح را قبل از رساندن به بیمارستان شهید کردهاند؛ تا مغرب در اطراف ساختمان اردنیها و عراقیها ماندیم تا آمبولانس ایرانی آمد و ما را به بیمارستان برد. در حیات بیمارستان جسدهای زیادی بر روی زمین افتاده بود و بانوانی بودند که چادرشان را بر سر آنان کشیده بودند.
چند روزی بیمارستان بودم تا اینکه آقای قرائتی برای سرکشی آمده بود و بنده از ایشان سراغ برادرم را گرفتم، چون نمیدانستم که از ماجرا جان سالم به در برده است یا خیر که متوجه شدم ایشان سالم است و روحیه مضافی گرفتم. دکترهای بیمارستان گفتند تو نمیتوانی با پای زخمی به اعمال حج برسی، ولی زیر بار نرفتم و با همان پای تیرخورده و مجروح به طواف کعبه رفتم و سعی صفا و مروه کردم البته با عصایی لرزان و لغزان که هر لحظه ممکن بود بشکند.
شاید یکی دو روز از ماجرا نگذشته بود که سعودیها برای فرار از فشار روانی ناشی از این جنایت در روزنامهها و رسانهها اعلام کردند که زائران ایرانی چاقو و ساتور و ابزار دیگری به همراه داشتهاند و اینجا فهمیدیم که راز حمله شب قبل از روز خونین به آشپزخانه چه بوده است؛ جمع کردن ابزاری که نشان دهند زائران در این مسئله مقصر هستند.
واقعاً آل سعود در این ماجرا بی نصافی و بیرحمی کرد و دروغ و اتهام خراب کردن خانه کعبه را نثار حجاج ایرانی کرد؛ روز آخر حج آن سال در فرودگاه میخواستند قرآن ملک فهد را به زائران هدیه کنند که هیچ کدام از حاجیان قبول نکردند و بنده هم پایم را نشان دادم و گفتم ما چند روز قبل هدیهمان را از ملک گرفتهایم.