روزنوشت هاي يك خبرنگار در ميان زائران عاشق-1
به سوى مرز عاشقى / اين ها بهانه است، آقا نطلبيده!
حدودا 150 کيلومتر تا مرز راه است و هوا هم 28 درجه بالاى صفر. همان ابتداى جاده تابلويى بزرگ خودنمايى ميکند، نوشته است" سلام بر حسين و زائرانش". در ماشين صوت مداحى عربى انگار با جاده عجين شده است. آفتاب، نخل و صحرا دور تا دور جاده را گرفته است.
در ابتدا راننده از همه چيز برايمان ميگفت اما کم کم هم صحبتش فقط جاده شد. همه در ماشين به خواب فرو رفتند.اما چشمان راننده خيره به جاده و دستانش چسبيده به فرمان است. در کنار جاده تک و توک موکب هايى هم براى پذيرايى فراهم است.
راننده ميگويد اين جاده فقط در ايام اربعين رنگ و بو ميگيرد و بقيه سال خاموش است. يکي از همسفران مان که هميشه آنلاين است، خبرى را در فضاي مجازي ميخواند" مرز مهران به دليل ازدحام بسته شده است و زائران بايستى از شلمچه يا چزابه راهى کربلا شوند" . با اين خبر احساس زرنگى به همه مان دست ميدهد که خدا را شکر، ما که از شلمچه ميرويم. 5 کيلومترى خرمشهر که ميرسيم راننده ميگويد چيزى نمانده است، رسيديم. پول را حساب ميکنيم ولي راننده انگار حرفى براى گفتن دارد. ميگويم چيزى شده؟ در پاسخ با بغضى خاص و لهجه اهوازى گفت دعا کنيد قسمت من هم بشود. ميگفت تا به حال کربلا نرفته. به شوخى گفتيم بيا با خودمان برويم، تا بدون ويزا ردت کنيم. اما او کاملا جدى گفت بچه ام تازه به دنيا آمده است،نميتوانم. و در آخر آرام تر گفت البته اين ها بهانه است، آقا نطلبيده است و رفت.