گفتگو خبرگزاری رضوی با یکی از فراشان پیشکسوت حرم مطهر رضوی؛
از خدمت به انقلاب در ارتش ستمشاهی تا خادمی بارگاه منور رضوی
خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در پیامی به تاریخ 11 آذرماه 1357 فرمودند: «من از سربازان سراسر كشور خواستارم كه از سربازخانهها فرار كنند. این وظیفه شرعی است که نباید در خدمت ستمکار بود». طولی نکشید که روشنگریهای امام تأثیر خود را گذاشت و ارتشیان طی این پیام امام امت، به نافرمانی و تمرّد از دستورات فرماندهی خود روی آوردند و ارتش از هم گسیخت.
پادگان لشکر 77 مشهد مهمترین مرکز نظامی این شهر به شمار میرفت که نظامیان این پادگان تحت تأثیر تبلیغات سوء منافقین و ساواک اقدامات وحشیانهای در بحبوحه انقلاب رقم زدند که از جمله فجیعترین انها میتوان به حمله چماقداران به بیمارستان امام رضا(ع) در 23 آذرماه و حمله تانکها به صفوف زنان در تظاهرات نهم دیماه سال 1357 اشاره کرد.
افرادی انقلابی در این پادگان وجود داشتند که تأثیرات سوء منافقین در آنها اثر نداشت و با وجود پیام امام خمینی(ره) در پادگان ماندند تا از انبار عظیم مهمات و تدارکات این پادگان محافظت کنند تا به دست منافقین نیافتد. سرهنگ سیدمجتبی حسینی خلیلآباد یکی از آنها بود.
سرهنگ سیدمجتبی حسینی خلیلآباد یکی از فراشان پیشکسوت حرم مطهر رضوی است که خود را سرهنگ ارتش در دوران رژیم طاغوت تا عصر یاقوت میداند. در چهارشنبه امام رضایی این هفته که مصادف با دهه فجر است به سراغ این شخصیت انقلابی رفتیم تا گوشهای از جنایات رژیم را از بیان او به تصویر بکشیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
هجرت از کاشمر به مشهد
سیدمجتبی حسینی خلیلآباد سال 1327 در شهرستان خلیلآباد کاشمر متولّد شد و 12 سال از عمر خود را در زادگاهش زیست و بخاطر شغل پدرش که تجارت کشمش بود، در سال 1339 با خانواده به مشهدالرضا(ع) هجرت کرده و در منطقه 15 خرداد مشهد ساکن شدند. او تا سوم دبیرستان در مدرسه هدایت واقع در محله عیدگاه مشغول تحصیل شد و پس از اخذ مدرک سوم متوسطه به استخدام ارتش درآمد.
استخدام در ارتش با پیشنهاد دایی
آقای حسینی معتقد است که قبل انقلاب، اغلب جوانان شغل نداشتند و او در سن 19 سالگی به پیشنهاد دایی خود وارد ارتش شده که در توضیح بیشتر ادامه میدهد: «با پیشنهاد و تشویق داییام سال 1346 وارد ارتش شدم. در اردبیل و زنجان خدمت کردم و همیشه مأموریتهای مختلف میرفتم. لذا موقعیت پیدا نکردم تا ادامه تحصیل بدهم. اما زمانی که برای ادامه خدمت از زنجان به مشهد منتقل شدم، در سال 1353 مجدد فرصت پیدا کردم، شبانه درس بخوانم و در سال 1356 دیپلم خود را در رشته تجربی اخذ کنم و همچنین سال 1361 وارد دانشگاه افسری شوم.
قبل واقعه 15 خردادماه سال 1342 آنقدر با رژیم منفور پهلوی و ستمهای او آشنا نبودم. من در دبیرستان هدایت واقع در محله عیدگاه سر کلاس بودم که در این روز مردم مشهد نیز همچون تهران، ورامین و قم برای تظاهرات به خیابان آمده بودند و مورد هجوم وحشیانه نیروهای نظامی قرار گرفتند. این رخداد تاریخی موجب شد، من هم با رژیم و افراد مذهبی کمی آشنا شوم و به لطف خدا راه خود را پیدا کنم و با استخدام در ارتش رژیم شاهنشاهی اقدامی علیه مردم انجام ندهم».
واحد پشتیبانی پادگان لشکر 77 مشهد
سرهنگ حسینی در واحد پشتیبانی پادگان لشکر 77 مشهد مشغول به خدمت بود و در بحبوحه انقلاب و اتفاقات آن دوران نقشی نداشت. او در اینباره چنین خاطرنشان میکند: «دوران انقلاب در این پادگان بودم و کار من فقط پشتیبانی و تدارکات نیروها بود. خوشبختانه نقشی در حکومت نظامی و در اتفاقات اواخر رژیم که به کشتار مردم بیگناه میانجامید، نداشتم. اواخر دیماه شاه از ایران فرار کرد و مردم در خیابانها مشغول تظاهرات بودند. پادگان به نیروهای نظامی اجازه نمیداد به خانوادههایشان سر بزنند. من یادم نمیرود در همین جاده سنتو «بزرگراه شهید کلانتری» که وصل به پادگان بود، یک پلی وجود داشت که زیر آن را با سیم خاردار پوشانده بودند. ما عصر از میان همین سیم خاردارها به بیرون پادگان میرفتیم و از خانواده خود سر زده و کسب اطلاعات میکردیم. سپس با بچههای انقلابی در داخل انبارهای پادگان جلساتی تشکیل میدادیم و اخبار بدست آورده را به یکدیگر منتقل میکردیم.
فاصله 12 تا 22 بهمنماه گروههای مختلف ضدانقلاب مثل فدائیان خلق، حزب توده، منافقین ضدانقلاب و... در داخل پادگانها شروع به فعالیت میکردند و هر کدام میخواستند به نفع خودشان، نیروهای نظامی را به سمت خودشان بکشند. حدود 20 نفر بودیم که شبها اسلحه به دست گرفته و دور پادگان نگهبانی میدادیم که گروههای ضد انقلاب از بیرون به داخل پادگان رخنه نکنند تا اینکه به سلامتی انقلاب پیروز شد».
فاجعه نهم دیماه با تحریک گردان 292 تانک
هتک حرمت به ساحت مقدس امام رضا(ع) در 29 آبانماه، حمله چماقداران به بیمارستان امام رضا(ع) در 23 آذرماه و حمله نظامیها با تانک به صفوف زنان در تظاهرات 9 دیماه از جمله جنایاتی است که در بحبوحه انقلاب رقم خورد. سرهنگ بازنشسته ارتش نیروی زمینی، پشت صحنه واقعه کشتار زنان در نهم دیماه را اینگونه یادآور میشود: «مردم مبارز و انقلابی در بحبوحه انقلاب، پرشور در صحنه حضور داشتند و هیچ نیروی نظامی نمیتوانست جلودار آنها باشد. وقتی رژیم خود را ناچیز در برابر مردم میدید وحشیانه وارد عمل میشد. روز نهم دیماه قبل آن فاجعه، نیروهای ضدانقلاب جسد مردم غیرنظامی و حتی جسد چند ساواکی که در میدان شهدا بدست مرم به دار کشیده شده بودند را به داخل مسجد پادگان آوردند و نیروهای نظامی را مجبور میکردند که از یک در وارد شده و از در دیگر خارج شوند و این این اجساد را ببینند و برای تحریک آنها تبلیغ میکردند که این نیروهای نظامی را مردم کشتهاند. این تبلیغات بالاخره نتیجه داد و چند نفر از رانندگان تانک گردان 292 تانک، عصبانی سوار بر تانکهای خود شده و آن را روشن کردند و جلوی درب خروجی لشکر رفتند که دژبان مانع شد، اما آنها نردهها را شکستند و به دل جمعیت تظاهرکنندگان زدند که حسب اتفاق در محدوده پادگان، زنان و کودکان بودند که در این واقعه دردناک زیر تانکها رفته و به شهادت رسیدند».
حفاظت از انبار مهمات پادگان
دو ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) پیامی مبنی بر فرار سربازان از سربازخانهها دادند که این سخن ایشان موجب از هم گسیختگی پادگانها و فرار سربازان شد. اما سرهنگ حسینی طبق وظیفهای که در پادگان داشت برای حفاظت از انبار مهمات فرار نکرد و ماجرای را چنین توضیح میدهد: «زمانی که امام
دستور دادند سربازها از پادگانها فرار کنند، بنده خدمت آیتالله قمی رفتم تا از او کسب تکلیف کنم. ایشان از من پرسیدند: «وظیفه تو در پادگان چیست؟». گفتم: من واحد پشتیبانی پادگان هستم و با تعدادی از افراد کار تدارکاتی انجام میدهیم و همچنین اطلاعات و اخبار بیرون را در داخل پادگان نشر میدهم. آیتالله قمی فرمودند: «شما نیازی نیست که پادگان را ترک کنید، بمانید و از انبارها محافظت کنید». پادگان ما انبارهای عظیم تدارکات داشت که انبار پوشاک، خواروبار، سلاح، مهمات و... بود. من و برخی از افراد مأمور شدیم در پادگان بمانیم تا گروههای ضدانقلاب انبارها را خالی نکنند».
هسته مرکزی انجمنهای اسلامی
بعد انقلاب پادگانها دست نیروهای مبارز و انقلابی افتاد و پادگانها سر و سامانی گرفت و فرماندهان نیز تقریبا غربال شدند. آقای حسینی در اینباره میگوید: «اوایل اسفندماه سال 1357، من به عنوان نماینده بچههای انجمنهای اسلامی از بین افرادی که نگهبانی پادگان را شبهای بعد انقلاب بر عهده داشتیم، انتخاب و به خدمت شهید هاشمینژاد و شهید دیالمه رفتم و طبق دستور شهید هاشمینژاد، من رابط بین ارتش و حزب جمهوری اسلامی معرفی شدم. در همان زمان شهید صیاد شیرازی، سرهنگ حسام هاشمی، شهید کامیاب، شهید دیالمه داخل پادگان میآمدند، سخنرانی و آگاهسازی میکردند. تقریبا عقیده و راه عدهای عوض شد و کم کم پاکسازی شده و بازنشست شدند».
نیروی نظامی ایران زیر چتر مستشار آمریکایی
در زمان طاغوت نظامیان ایرانی مطیع مستشاران آمریکایی بودند و یک سرهنگ ایرانی باید استوار آمریکایی را احترام میکرد. آقای حسینی در اینباره چنین بیان میکند: «قبل انقلاب فرمانده پادگان ما سرهنگ جوانشیر بود. یک روز تلگرافی رسید، مبنی بر اینکه مستشاران آمریکایی میخواهند این پادگان را بازدید کنند. چون آن زمان تمام نیروهای ارتش ایران زیر چتر مستشاران آمریکایی بودند. سرهنگ جوانشیر سوال کرد، درجه این افراد چیست؟ وقتی فهمید سرپرست آنها یک استوار است، پادگان را ترک کرد و گفت: «اگر آمدند به آنها بگویید سرهنگ کار داشته و جایی رفته است. چون دوست نداشت تشریفات خاص را برای یک استوار آمریکایی انجام دهد.
قبل انقلاب یک استوار آمریکایی بر سرهنگی ایرانی که فرمانده پادگان بود، حکومت میکرد و اگر آن استوار آمریکایی میخواست وارد پادگان شود باید تشریفات خاص برایش قائل میشدند و فرمانده پادگان با احترام جلو میرفت و به او خوشآمد گفته و گزارش ارائه میداد. این سرهنگ یکی از کارهای خوبی که داشت، همین بود. بعد انقلاب زمانی که برای او دادگاه نظامی برگزار شد. به عنوان وظیفه حاضر شدیم و به این مطلب اشاره کردیم. او بخاطر حفظ عزت نیروی نظامی ایرانی از دادگاه انقلاب تبرئه شد. اما معاون او به نام سرهنگ نیکبین جزو کسانی بود که بر علیه جمهوری اسلامی تبلیغات سوء کرده و از رژیم طاغوت تعریف میکرد. او هم بعد از پیروزی انقلاب به دادگاه نظامی معرفی شد، ولی مثل سرهنگ جوانشیر عاقبتبخیر نشد».
تهدید خانواده توسط مردم انقلابی
قبل انقلاب تبلیغات علیه نظامیان زیاد بود و مردم همه ارتشیها را بد و مخالف انقلاب میدانستند. از اینرو، خانواده سرهنگ حسینی را نیز مورد تهدید قرار داده بودند. او با ناراحتی خاطرات اوایل سال 1356 را چنین تعریف میکند: «آن زمان ما محله مطهری شمالی 23 سکونت داشتیم. همسایههای این محله چندبار میخواستند خانه ما را به آتش بکشند که با شفاعت حاج آقای بیوکی امام جماعت مسجد جوادالائمه(ع) از خشم همسایهها در امان ماندیم».
ارجحیت خادمی حضرت به ادامه خدمت
سرهنگ سیدمجتبی حسینی خلیلآباد 11 سال قبل انقلاب و 20 سال بعد انقلاب در ارتش نیروی زمینی خدمت کرد که از خدمت در این دو بازه زمانی به خدمت در دوران طاغوت و یاقوت یاد میکند. او سه سال قبل از بازنشستگی به خدمت در بارگاه منور رضوی مفتخر شد و چگونگی خادمی خود را در این بارگاه، اینگونه یادآور میشود: «سال 1373 در شام شهادت امام رضا(ع) یکی از دوستان نظامی خود را بین خادمان دیدم که از جلوی سازمان مرکزی واقع در چهارراه شهدا راهی حرم است. از او پرسیدم چگونه خادم شدی؟ او گفت: «برو پیش امام رضا(ع) از او خادمی را طلب کن و فردا درخواست خادمیات را به دبیرخانه آستان قدس ببر، انشاا... که برای خادمی پذیرفته شوی». همان شب حرم رفتم و به حضرت درخواست خادمی خود را گفتم و روز بعد هم درخواست خود را مکتوب کرده و به سازمان مرکزی بردم تا یکسال بعد، خبری از جواب درخواست من نیامد و من هم پیگیر نشدم. در این مدتی که از درخواست خادمی من میگذشت. یک دوست تهرانی به من زنگ زد و درخواست همکاری داشت و من بخاطر امام رضا(ع) دوست نداشتم از مشهد بروم و درخواست او را رد کردم. وقتی پیگیر درخواست خادمی خود شدم، با درخواست من موافقت شده بود و این توفیق را بخاطر قبول نکردن درخواست دوستم میدانم که خدمت در بارگاه امام رضا(ع) را به ادامه خدمت در نظام ترجیح دادم.
مرحوم آیتالله واعظ طبسی به نظامیها بها میدادند و میدانستند یک فرد نظامی هر کجا باشد، نظم خود را دارد. بنده هم در طول 26 سال خادمی خود در بخش فرّاشان کشیک هفتم، همیشه سعی کردم سر ساعت در خدمت خود حاضر شوم. حدالمقدور از مرخصیهایم نیز استفاده نکردم و فقط دو ساعت ترک خدمت برای فوت مادر خانمم داشتم و خدمت خود را انجام ندادم».
پادگان لشکر 77 مشهد مهمترین مرکز نظامی این شهر به شمار میرفت که نظامیان این پادگان تحت تأثیر تبلیغات سوء منافقین و ساواک اقدامات وحشیانهای در بحبوحه انقلاب رقم زدند که از جمله فجیعترین انها میتوان به حمله چماقداران به بیمارستان امام رضا(ع) در 23 آذرماه و حمله تانکها به صفوف زنان در تظاهرات نهم دیماه سال 1357 اشاره کرد.
افرادی انقلابی در این پادگان وجود داشتند که تأثیرات سوء منافقین در آنها اثر نداشت و با وجود پیام امام خمینی(ره) در پادگان ماندند تا از انبار عظیم مهمات و تدارکات این پادگان محافظت کنند تا به دست منافقین نیافتد. سرهنگ سیدمجتبی حسینی خلیلآباد یکی از آنها بود.
سرهنگ سیدمجتبی حسینی خلیلآباد یکی از فراشان پیشکسوت حرم مطهر رضوی است که خود را سرهنگ ارتش در دوران رژیم طاغوت تا عصر یاقوت میداند. در چهارشنبه امام رضایی این هفته که مصادف با دهه فجر است به سراغ این شخصیت انقلابی رفتیم تا گوشهای از جنایات رژیم را از بیان او به تصویر بکشیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
هجرت از کاشمر به مشهد
سیدمجتبی حسینی خلیلآباد سال 1327 در شهرستان خلیلآباد کاشمر متولّد شد و 12 سال از عمر خود را در زادگاهش زیست و بخاطر شغل پدرش که تجارت کشمش بود، در سال 1339 با خانواده به مشهدالرضا(ع) هجرت کرده و در منطقه 15 خرداد مشهد ساکن شدند. او تا سوم دبیرستان در مدرسه هدایت واقع در محله عیدگاه مشغول تحصیل شد و پس از اخذ مدرک سوم متوسطه به استخدام ارتش درآمد.
استخدام در ارتش با پیشنهاد دایی
آقای حسینی معتقد است که قبل انقلاب، اغلب جوانان شغل نداشتند و او در سن 19 سالگی به پیشنهاد دایی خود وارد ارتش شده که در توضیح بیشتر ادامه میدهد: «با پیشنهاد و تشویق داییام سال 1346 وارد ارتش شدم. در اردبیل و زنجان خدمت کردم و همیشه مأموریتهای مختلف میرفتم. لذا موقعیت پیدا نکردم تا ادامه تحصیل بدهم. اما زمانی که برای ادامه خدمت از زنجان به مشهد منتقل شدم، در سال 1353 مجدد فرصت پیدا کردم، شبانه درس بخوانم و در سال 1356 دیپلم خود را در رشته تجربی اخذ کنم و همچنین سال 1361 وارد دانشگاه افسری شوم.
قبل واقعه 15 خردادماه سال 1342 آنقدر با رژیم منفور پهلوی و ستمهای او آشنا نبودم. من در دبیرستان هدایت واقع در محله عیدگاه سر کلاس بودم که در این روز مردم مشهد نیز همچون تهران، ورامین و قم برای تظاهرات به خیابان آمده بودند و مورد هجوم وحشیانه نیروهای نظامی قرار گرفتند. این رخداد تاریخی موجب شد، من هم با رژیم و افراد مذهبی کمی آشنا شوم و به لطف خدا راه خود را پیدا کنم و با استخدام در ارتش رژیم شاهنشاهی اقدامی علیه مردم انجام ندهم».
واحد پشتیبانی پادگان لشکر 77 مشهد
سرهنگ حسینی در واحد پشتیبانی پادگان لشکر 77 مشهد مشغول به خدمت بود و در بحبوحه انقلاب و اتفاقات آن دوران نقشی نداشت. او در اینباره چنین خاطرنشان میکند: «دوران انقلاب در این پادگان بودم و کار من فقط پشتیبانی و تدارکات نیروها بود. خوشبختانه نقشی در حکومت نظامی و در اتفاقات اواخر رژیم که به کشتار مردم بیگناه میانجامید، نداشتم. اواخر دیماه شاه از ایران فرار کرد و مردم در خیابانها مشغول تظاهرات بودند. پادگان به نیروهای نظامی اجازه نمیداد به خانوادههایشان سر بزنند. من یادم نمیرود در همین جاده سنتو «بزرگراه شهید کلانتری» که وصل به پادگان بود، یک پلی وجود داشت که زیر آن را با سیم خاردار پوشانده بودند. ما عصر از میان همین سیم خاردارها به بیرون پادگان میرفتیم و از خانواده خود سر زده و کسب اطلاعات میکردیم. سپس با بچههای انقلابی در داخل انبارهای پادگان جلساتی تشکیل میدادیم و اخبار بدست آورده را به یکدیگر منتقل میکردیم.
فاصله 12 تا 22 بهمنماه گروههای مختلف ضدانقلاب مثل فدائیان خلق، حزب توده، منافقین ضدانقلاب و... در داخل پادگانها شروع به فعالیت میکردند و هر کدام میخواستند به نفع خودشان، نیروهای نظامی را به سمت خودشان بکشند. حدود 20 نفر بودیم که شبها اسلحه به دست گرفته و دور پادگان نگهبانی میدادیم که گروههای ضد انقلاب از بیرون به داخل پادگان رخنه نکنند تا اینکه به سلامتی انقلاب پیروز شد».
فاجعه نهم دیماه با تحریک گردان 292 تانک
هتک حرمت به ساحت مقدس امام رضا(ع) در 29 آبانماه، حمله چماقداران به بیمارستان امام رضا(ع) در 23 آذرماه و حمله نظامیها با تانک به صفوف زنان در تظاهرات 9 دیماه از جمله جنایاتی است که در بحبوحه انقلاب رقم خورد. سرهنگ بازنشسته ارتش نیروی زمینی، پشت صحنه واقعه کشتار زنان در نهم دیماه را اینگونه یادآور میشود: «مردم مبارز و انقلابی در بحبوحه انقلاب، پرشور در صحنه حضور داشتند و هیچ نیروی نظامی نمیتوانست جلودار آنها باشد. وقتی رژیم خود را ناچیز در برابر مردم میدید وحشیانه وارد عمل میشد. روز نهم دیماه قبل آن فاجعه، نیروهای ضدانقلاب جسد مردم غیرنظامی و حتی جسد چند ساواکی که در میدان شهدا بدست مرم به دار کشیده شده بودند را به داخل مسجد پادگان آوردند و نیروهای نظامی را مجبور میکردند که از یک در وارد شده و از در دیگر خارج شوند و این این اجساد را ببینند و برای تحریک آنها تبلیغ میکردند که این نیروهای نظامی را مردم کشتهاند. این تبلیغات بالاخره نتیجه داد و چند نفر از رانندگان تانک گردان 292 تانک، عصبانی سوار بر تانکهای خود شده و آن را روشن کردند و جلوی درب خروجی لشکر رفتند که دژبان مانع شد، اما آنها نردهها را شکستند و به دل جمعیت تظاهرکنندگان زدند که حسب اتفاق در محدوده پادگان، زنان و کودکان بودند که در این واقعه دردناک زیر تانکها رفته و به شهادت رسیدند».
حفاظت از انبار مهمات پادگان
دو ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) پیامی مبنی بر فرار سربازان از سربازخانهها دادند که این سخن ایشان موجب از هم گسیختگی پادگانها و فرار سربازان شد. اما سرهنگ حسینی طبق وظیفهای که در پادگان داشت برای حفاظت از انبار مهمات فرار نکرد و ماجرای را چنین توضیح میدهد: «زمانی که امام
دستور دادند سربازها از پادگانها فرار کنند، بنده خدمت آیتالله قمی رفتم تا از او کسب تکلیف کنم. ایشان از من پرسیدند: «وظیفه تو در پادگان چیست؟». گفتم: من واحد پشتیبانی پادگان هستم و با تعدادی از افراد کار تدارکاتی انجام میدهیم و همچنین اطلاعات و اخبار بیرون را در داخل پادگان نشر میدهم. آیتالله قمی فرمودند: «شما نیازی نیست که پادگان را ترک کنید، بمانید و از انبارها محافظت کنید». پادگان ما انبارهای عظیم تدارکات داشت که انبار پوشاک، خواروبار، سلاح، مهمات و... بود. من و برخی از افراد مأمور شدیم در پادگان بمانیم تا گروههای ضدانقلاب انبارها را خالی نکنند».
هسته مرکزی انجمنهای اسلامی
بعد انقلاب پادگانها دست نیروهای مبارز و انقلابی افتاد و پادگانها سر و سامانی گرفت و فرماندهان نیز تقریبا غربال شدند. آقای حسینی در اینباره میگوید: «اوایل اسفندماه سال 1357، من به عنوان نماینده بچههای انجمنهای اسلامی از بین افرادی که نگهبانی پادگان را شبهای بعد انقلاب بر عهده داشتیم، انتخاب و به خدمت شهید هاشمینژاد و شهید دیالمه رفتم و طبق دستور شهید هاشمینژاد، من رابط بین ارتش و حزب جمهوری اسلامی معرفی شدم. در همان زمان شهید صیاد شیرازی، سرهنگ حسام هاشمی، شهید کامیاب، شهید دیالمه داخل پادگان میآمدند، سخنرانی و آگاهسازی میکردند. تقریبا عقیده و راه عدهای عوض شد و کم کم پاکسازی شده و بازنشست شدند».
نیروی نظامی ایران زیر چتر مستشار آمریکایی
در زمان طاغوت نظامیان ایرانی مطیع مستشاران آمریکایی بودند و یک سرهنگ ایرانی باید استوار آمریکایی را احترام میکرد. آقای حسینی در اینباره چنین بیان میکند: «قبل انقلاب فرمانده پادگان ما سرهنگ جوانشیر بود. یک روز تلگرافی رسید، مبنی بر اینکه مستشاران آمریکایی میخواهند این پادگان را بازدید کنند. چون آن زمان تمام نیروهای ارتش ایران زیر چتر مستشاران آمریکایی بودند. سرهنگ جوانشیر سوال کرد، درجه این افراد چیست؟ وقتی فهمید سرپرست آنها یک استوار است، پادگان را ترک کرد و گفت: «اگر آمدند به آنها بگویید سرهنگ کار داشته و جایی رفته است. چون دوست نداشت تشریفات خاص را برای یک استوار آمریکایی انجام دهد.
قبل انقلاب یک استوار آمریکایی بر سرهنگی ایرانی که فرمانده پادگان بود، حکومت میکرد و اگر آن استوار آمریکایی میخواست وارد پادگان شود باید تشریفات خاص برایش قائل میشدند و فرمانده پادگان با احترام جلو میرفت و به او خوشآمد گفته و گزارش ارائه میداد. این سرهنگ یکی از کارهای خوبی که داشت، همین بود. بعد انقلاب زمانی که برای او دادگاه نظامی برگزار شد. به عنوان وظیفه حاضر شدیم و به این مطلب اشاره کردیم. او بخاطر حفظ عزت نیروی نظامی ایرانی از دادگاه انقلاب تبرئه شد. اما معاون او به نام سرهنگ نیکبین جزو کسانی بود که بر علیه جمهوری اسلامی تبلیغات سوء کرده و از رژیم طاغوت تعریف میکرد. او هم بعد از پیروزی انقلاب به دادگاه نظامی معرفی شد، ولی مثل سرهنگ جوانشیر عاقبتبخیر نشد».
تهدید خانواده توسط مردم انقلابی
قبل انقلاب تبلیغات علیه نظامیان زیاد بود و مردم همه ارتشیها را بد و مخالف انقلاب میدانستند. از اینرو، خانواده سرهنگ حسینی را نیز مورد تهدید قرار داده بودند. او با ناراحتی خاطرات اوایل سال 1356 را چنین تعریف میکند: «آن زمان ما محله مطهری شمالی 23 سکونت داشتیم. همسایههای این محله چندبار میخواستند خانه ما را به آتش بکشند که با شفاعت حاج آقای بیوکی امام جماعت مسجد جوادالائمه(ع) از خشم همسایهها در امان ماندیم».
ارجحیت خادمی حضرت به ادامه خدمت
سرهنگ سیدمجتبی حسینی خلیلآباد 11 سال قبل انقلاب و 20 سال بعد انقلاب در ارتش نیروی زمینی خدمت کرد که از خدمت در این دو بازه زمانی به خدمت در دوران طاغوت و یاقوت یاد میکند. او سه سال قبل از بازنشستگی به خدمت در بارگاه منور رضوی مفتخر شد و چگونگی خادمی خود را در این بارگاه، اینگونه یادآور میشود: «سال 1373 در شام شهادت امام رضا(ع) یکی از دوستان نظامی خود را بین خادمان دیدم که از جلوی سازمان مرکزی واقع در چهارراه شهدا راهی حرم است. از او پرسیدم چگونه خادم شدی؟ او گفت: «برو پیش امام رضا(ع) از او خادمی را طلب کن و فردا درخواست خادمیات را به دبیرخانه آستان قدس ببر، انشاا... که برای خادمی پذیرفته شوی». همان شب حرم رفتم و به حضرت درخواست خادمی خود را گفتم و روز بعد هم درخواست خود را مکتوب کرده و به سازمان مرکزی بردم تا یکسال بعد، خبری از جواب درخواست من نیامد و من هم پیگیر نشدم. در این مدتی که از درخواست خادمی من میگذشت. یک دوست تهرانی به من زنگ زد و درخواست همکاری داشت و من بخاطر امام رضا(ع) دوست نداشتم از مشهد بروم و درخواست او را رد کردم. وقتی پیگیر درخواست خادمی خود شدم، با درخواست من موافقت شده بود و این توفیق را بخاطر قبول نکردن درخواست دوستم میدانم که خدمت در بارگاه امام رضا(ع) را به ادامه خدمت در نظام ترجیح دادم.
مرحوم آیتالله واعظ طبسی به نظامیها بها میدادند و میدانستند یک فرد نظامی هر کجا باشد، نظم خود را دارد. بنده هم در طول 26 سال خادمی خود در بخش فرّاشان کشیک هفتم، همیشه سعی کردم سر ساعت در خدمت خود حاضر شوم. حدالمقدور از مرخصیهایم نیز استفاده نکردم و فقط دو ساعت ترک خدمت برای فوت مادر خانمم داشتم و خدمت خود را انجام ندادم».