فرهاد حسن زاده؛ نویسنده محبوب کودک و نوجوان در دانشگاه امام رضا(ع)
قصهها، منتظرم ماندند
قصه های کودکی همان نوستالژی هایی است که در یک روز زمستانی می تواند با یک استکان چای داغ در یک جمع دوستانه با حضور نویسندهاش تو را به آن روزها ببرد. ردیف جلو نشسته است. موهای فر و جوگندمی دارد. با عینک گرد سیاه که تصورش میکنی دلت قنج میشود که او را ببینی. شروع جلسه با خوانش بخشی کوتاه از رمانش با عنوان "هستی" شروع می شود.
تازه شام را تمام کرده بودیم که وضعیت قرمز شد و آژیر خطر را کشیدند. برقها قطع شد و همه ریختند بیرون. من و خاله قدم زنان از خانه دور شدیم. بابا پیش یکی ازهمسایه ها نشسته بود و سیگار میکشید.گفت: کجا؟ زیاد دور نشید، ها. خاله گفت: خیالت راحت تا عراق میریم و برمیگردیم و در گوش من خندید. صدای بابا را شنیدم که میگفت: بی مزه رو آب بخندی. خاله جوابش را با کنایه داد. ناخداها روی آب می خندند ما که فعلا داریم روی آتش می خندیم. نمی دانم بابا شنید یا نه....
تکنیک خاص در آثارش
دکتر نویدی مهر مدیریت گروه زبان و ادبیات فارسی و دبیر علمی نشست دانشگاه امام رضا (ع) در ابتدا صحبتی می کند و می گوید: ((برای دانشجویان دانشگاه بین المللی امام رضا (ع) تا کنون با پدید آورندگان و پژوهشگران و چهره های برجسته ادبیات کودک و نوجوان کشور همایشها و نشستهایی را داشته ایم. امیدواریم این نشستها به بهبود عرصه مطالعاتی کودک و نوجوان در بخش مطالعات دانشگاهی کمک رسان باشد و ما بتوانیم سهم خود را در ارتقاء وضعیت تولیدات ادبیات کودک و نوجوان داشته باشیم. در ادامه صحبتش از حسن زاده میگوید:(( فرهاد حسن زاده نویسنده کودک و نوجوان نامزد دریافت جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن معروف به نوبل ادبیات
سر خوردگیهای کودکی
در تریبون که نامش را میگویند. حاضران می ایستند و با تشویق هایشان همراهیش میکنند تا به روی سن برسد. نور چراغها صورت مهربانش را نشان میدهد. با صدای لرزان صحبتش را شروع میکند:(( برای دومین بار است که به مشهد می آیم. این جمعیت مرا احساساتی کرد. خوشحالم که در اینجا فضای خوبی به لحاظ فرهنگی و داستان نویسی و این اندازه مشتاق به ادبیات داستانی کودک و نوجوان داریم.))
نفسی تازه میکند و ادامه میدهد:(( راستش وقتی به من پیشنهاد سخنرانی می شود میگویم من نویسنده هستم. حرفهایم را در داستانهایم می زنم. ولی از طرفی هم با خودم میگویم شاید بعضی حرفها ممکن است بار علمی زیادی نداشته باشد ولی به لحاظ تجربی شنیدنش خالی از لطف نباشد.))
از کودکیش میگوید: ((پسری آرام و خجالتی بودم بچه های کلاس نوشته ها و احساساتم را مسخره می کردند روزنامه دیواری هایی که با زحمت زیاد و به تنهایی تهیه می کردم از دیوار می کندند، همینها باعث درخود
چند سال بعد در ایران دو اتفاق مهم انقلاب و جنگ پیش می آید و حسن زاده را مجبور به کوچ می کند. در این باره میگوید:(( در آبادان زندگی میکردم. آنجا بمباران شد،من و خانواده ام به اصفهان مهاجرت کردیم و از نویسندگی دور شدم. ولی تجربه ای شد تا آدمها را بهتر بشناسم. این آدمها و قصه هایشان در من شکل گرفتند و منتظر ماندند تا پایشان به جهان ادبیات باز شود. 25 سالگی ازدواج کردم. زندگیم به سطحی از آرامش رسید تا پسرم به دنیا آمد. با او بازی می کردم برایش قصه می گفتم. در این مرحله مخاطب قصههایم پسرم بود و بعد احساس کردم یک مخاطب کافی نیست و شروع کردم به نوشتن و انتشار. آن زمان در شیراز بودم. کار انتشار به کندی پیش می رفت. من به دنبال مخاطب بی شمار بودم از این رو به تهران رفتم. اولین تجربه ام در آنجا مجله هایی بود که راهی برای ورود به کتاب بود. مجلهها به دلیل کوتاهی مطالب و جذابیتهای بصری، بچه ها را با خوانذن آشنا می کند که یکی از پاتوقهای من کیهان بچه ها و چاپ آثار طنزم بود و اولین برخوردم با مخاطبم همین جا بود. با اینکه علاقه مندیام به آثار جدی بود. ولی بچه ها فرمان ماشین مرا چرخاندند به سمت خودشان. در سال 1382به همشهری دعوت شدم و 15 سال همکاری کردم. جوائزی که دریافت کردم یک طرف و ارتباط با مخاطبین طرف دیگر بود بزرگترین نعمت زندگیم همین بود که با بچه ها دمخور بودم. آنها فرزندان من بودند
نویسندگان دو زیست دارند
حاضرین در سالن میخکوب صحبتهایش هستند و حسن زاده با همان لحن آرامش به چرایی نوشتنش می رسد و میگوید:(( وقتی در جمع بچه ها هستم از من می پرسند چرا مینویسی؟ و بعضی هم با کنجکاوی نگاهم می کنند و می پرسند چرا برای بچهها مینویسی؟ جواب من به آنها خیلی ساده است. فلسفی و روشنفکرانه نیست. از روی حس و عاطفه میگویم. چون دوست دارم. همانطور که یک نقاش نقاشی کردن را دوست دارد. اما در جواب اینکه چرا برای کودکان می نویسی. پاسخم به همین سادگی است. چون دنیایم به دنیای بچهها نزدیکتر است. چون آنچه را دوست دارم. با آنها در میان می گذارم و میبینم آنها هم لذت می برند. این جوابی است که به آنها می دهم. اما.. با کمی مکث، وقتی خلوت می کنم تا به دنبال جواب منطقی تر باشم به پاسخی کاملتر نمی رسم. فقط گمان می کنم تمام نویسندگان به جزء من شناسنامه ای، یک من دیگر در وجودشان دارند که برای آن من نازنین می نویسند. برای کسی که در جلدشان زندگی میکند. و بیشتر که تامل می کنم بیشتر نویسندگان کتاب کودک دوزیستهایی هستند که نمی شود چهره واقعیشان را به درستی تشخیص داد. بیشتر اوقات یک من نهفته درون دارند که برای آرامش و دلخوشی او می نویسند.)
از تجربه نوشتنش میگوید: ((بیشتر مواقع هنگام نوشتن خودم را رها می کنم و به مخاطب کار ندارم اما در مراحل بازنویسی هدف گیری می کنم. به قصد فهمیده شدن توسط مخاطبم زبان و تفکر در اثر را تراش می دهم و آن طور هم خودم به حظ رسیدم و هم مخاطبم.))
منتقدان در نقد ادبیات کودک می گویند: قید برای هر نوشته ای را از ساخت هنری جدا میکند و وی در این باره میگوید:((
بند بازی در داستانهایم
چند سال پیش وقتی پروژه رمان نوجوان در کانون فکری کودک و نوجوان کلید خورد. بسیاری از نویسندگان که سابقه کار داشتند پیش آمدند و کار نوشتند. این را حسن زاده میگوید و ادامه می دهد: ( با اینکه کاره ای نبودم و با نویسندگان بزرگسال نویس در ارتباط بودم از آنها خواستم پا پیش بگذارند و رمان نویسی برای نوجوانها را هم تجربه کنند. بعصی از آنها به رمان نوجوان نگاه غریبانه ای داشتند و در ذهنشان این تفکیک قابل درک نبود و میپرسیدند چه فرقی بین رمان نوجوان و بزرگسال است؟ می گفتم تفاوت عمده در سادگی و پیچیدگی نگاه شما است. نوجوان به دلیل ساختار تکامل نیافته ذهنیش از درک پیچیدگیهای زندگی و داستان قاصر است. بگذریم که بعضی از نوجوانهای کتابخوان گرایش به رمانهای بزرگسال دارند ولی شکل طبیعی آن این است که به داستان و طرح داستان نگاه سادتری داشته باشند.ممکن است در داستان بزرگسال مسائل ساده را پیچیده کنیم. اما اینجا پیچید گیها را به سادگی باید بیان کرد. باید کاری کرد قهرمان در متن داستان کنش گر باشد تا منفعل. نکته دیگر در این گونه ادبی، داشتن شخصیتهای نوجوان است. داشتن اتفاق و تعلیق هم از ویژگیهای این رمان ها است که
همزیستی با مخاطب
دنیای کودکان را باید شناخت این حسن زاده میگوید: (( برخی بزرگسالان با دیدن کودک لحن کودکانه میگیرند و خیال میکنند که با کودک ارتباط برقرار میکنند یا بعضی از مجریان در تلویزیون با حرکاتی سخیف ادا بازی در می آورند در حالی که کودکان می دانند چه تصنعی پشت آن است و زبان کودک نیست.برای ارتباط برقرار کردن با کودکان باید ورود به دنیای آنها داشت و باید مفهوم کودکی را شناخت.)) این هنرمند از همزیستی که بین او و مخاطبش است، میگوید: (( در ادبیات داستانی بزرگسالان مخاطب اهمیت چندانی ندارد و نویسنده در فرآیند نوشتن او را کنار می گذارد ولی در داستان کودک و نوجوان توجه به مخاطب بخشی از دغدغههای نویسنده است. بین من نویسنده و مخاطبم یک داد و ستد و همزیستی وجود دارد. من با مخاطبانم در وسط داستانهایم بازی میکنم. گاهی برای داستانهایم چند جور پایان می نویسم تا خودشان انتخاب کنند.)) وی از سیستم فرسوده آموزش پرورش میگوید و اینکه بچهها تبدیل به ماشینهایی شدهاند که مغزشان پر از اطلاعات می شود و مدارسی که کتابخانهها در آن خاک خورده هستند. در آخر صحبتش را با جملهای از فرانتس کافکا به پایان می برد: (( نوشتن بیرون جهیدن از صف مردگان است.))