جلسه نقد و بررسی کتاب در دفتر ماهنامه بارثاوا
نغمه هایی از پشت دیوار/داستان هایی از درون زندان
«آرام و پذیرا بود. با زندان یگانه شده بود، یکی شده بود، اما در زندان نبود؛ رها در ساحل رامسر، در کوچه های خشتی یزد بود. لابهلای شعرها و بین خطوط نقاشیهایش، لای موهای عشق گریختهاش، اندی دوفرینِ زندان بود. بی نیاز از کندن سلولاش، بینیاز از برنامهریزی برای فرار، بینیاز از شنا در لولۀ فاضلاب، یک رستگاری یافتِۀ شرقی بود. کهن الگوی خاورمیانۀ رنجور در او متبلور بود؛ شرمگین و نجیب با بدنی در بند و تخیلی آزاد و روحی رستگار.»
نغمههایی از پشت دیوار
روز جمعه ساعت 17 و نیم، نشستی با حضور آرش رمضانی، نویسندۀ کتاب «نغمههای پشت دیوار»، آقای هادی تقی زاده، نویسنده، تحلیلگر و پژوهشگر، و جمعی از علاقمندان در دفتر ماهنامه فرهنگی بارثاوا برگزار شد. این اثر که اولین نوشتۀ این نویسنده است با موفقیت چشم گیری در همان ابتدا روبهرو شده است. آرش رمضانی متولد سال1368دانشآموخته روانشناسی و دانشجوی فوق لیسانس جامعه شناسی است که کتاب «نغمههای پشت دیوار» تجربیات ایشان در زندان به عنوان روانشناس است که با نثری پخته و زیبا به بیان واقعیتهای تلخ زندان می پردازد. این نشست که به همت کمیته نویسندگی خانه هنر تشکیل شده بود، در محیطی فرهنگی برگزار شد. در ابتدای این جلسه آقای هادی تقیزاده، خالق اثر «گراف گربه» به بررسی این اثر پرداختند که توجه شما را به آن جلب میکنم:
«من کتاب آرش را قبل از اینکه چاپ شود، خوانده بودم. این کتاب مجموعه 60 داستان کوتاه است. تکنیک آرش در این داستانها مینیمالیستی است و او شعار مینیمالیستها را که هر داستان باید در کوتاه ترین حد با تأثیرگذاری زیاد باشد، در این کتاب به کار گرفته است. او سعی کرده هر داستان را در کوتاه ترین حدش و با حفظ تأثیر ضربه زنندگیاش بنویسد و در اکثر داستانها در جملات نهایی، ضربه نهایی را به مخاطب وارد میکند. من نمیخواهم امروز این کتاب را نقد کنم و بگویم اگر جملهها کوتاه یا فلان جمله اینچنین بود، بهتر بود یا... این مجموعه علاوه بر اینکه به ما لذت دراماتیک میدهد، از لحاظ گزندگی هم ما را اقناع می کند. در ضمن یک کتاب پژوهشی هم هست.
میشل فوکو یکی از بزرگترین فیلسوفان و متفکران معاصر است که تأثیر فوق العادهای در فلسفۀ سیاسی و اجتماعی داشته است. و شاید پرمخاطبترین
همه متفکران معتقدند که زندان یک پدیده مدرن است. قرن 17 قرن تعذیب است و با تن انسانها کار دارد. انسانها را تنبیه میکند، مجازات میکند، شلاق میزند و در ملأ عام می چرخاند تا آنها را بترساند و برای اعمال حاکمیت دچار خشونت میشود تا از رفتاری که مغایر با قانون است پیشگیری کند. این موضوع بعدها به چالش کشیده میشود که مجازات اعدام برای ترساندن مردم و بازگرداندن مجرم به قانون است تا با ترس دوباره به قانون گردن بنهد.
با انقلاب کبیر فرانسه در سال 1987 فئودالیسم به دامن بورژوازی میافتد که به نوعی لیبرته و آزادیخواهی جای نظام تعذیبی را میگیرد، اما شکل مجازاتشان را عوض میکند و زندان درست میکنند. یعنی از قرن 18 به بعد زندانها ساخته میشوند. کار زندان حبس کردن مجرم نیست، بلکه اصلاح است. یعنی سلولها اهمیتی ندارند، بلکه برنامۀ روزانه مجرمین است که اهمیت دارد. در واقع در زندان مجرم هنجارشکن را بدل به آدمی میکند که هنجارها را قبول دارد و مجرمین را
پس از آن آقای آرش رمضانی در پاسخ به پرسش دبیر نشست، سید پارسا علوی، که این کتاب چه چیزی را میخواهد به مخاطب برساند، گفت:
«این کتاب نمیخواهد چیزی را به مخاطب برساند. چیزی که هست، بخشی از خواننده خود کتاب را به خودش نشان میدهد؛ بخشی که به راحتی در دسترس نبوده و دیده نمیشده است؛ وگرنه من آگاهانه پیام اخلاقی را منتقل نمیکنم و فکر نمیکنم که کتاب پیام اخلاقی و جنبۀ نصیحت و موعظه داشته باشد. اگر در کتاب احساس کردید که دارید وارد موعظه میشوید آدرس صفحه را بدهید تا من آنرا حذف کنم..
این کتاب تجربیات واقعی من است. من در زندان یکی از شهرستانها که مربوط به جرائم مواد مخدر بود به عنوان مشاور و روانشناس کار کردم. زندانی که تعداد زندانیان آن حدودا 5 هزار نفر بود و همۀ آنها مجرمینی بودند که در زمینۀ تولید توزیع و حتی مصرف مواد مخدر مجرم شناخته شده بودند. بندی که من در آن بودم، یک بند 700 یا 800نفره بود که به بند شغالها معروف بود که آنها خودشان این نام را برای خودشان انتخاب کرده بودند. من طی مدتی طولانی که دراین محیط کار کردم، نتایج ارزشمندی گرفتم و حس کردم ودیدم و فهمیدم که زندان دقیقا آیینه خود جامعه است. به هیچ وجه زندان فاسدتر و سالمتر از جامعه نیست. آدمهایی که آنجا هستند، مطلقا آدمهای دشمن مردم نیستند و اکثر قریب به اتفاق، کسانی هستند که آنها هم طعمه واقع شدهاند و درسرنوشت خودشان دخیل نبودهاند؛ یعنی مجبور بودهاند و اکثرا
من سعی کردهام در این کتاب حقیقت را دخیل کنم. البته داستانها دراماتیزه شدهاند و من وقایع نگاری اتفاقات زندان را نکرده ام و راوی تاریخ نبودهام. بعضی وقتها یک شخصیت آنچنان برای من جذاب بوده که شخصیت را درکتابم تبدیل به سه نفر کرده ام؛ چون اگر میخواستم آن شخصیت را در قالب یک شخصیت نشان بدهم، باید نصف کتاب را به آن اختصاص میدادم و نمیخواستم چنین شود. ولی هیچ چیز دروغی در آن نیست و بدیل شخصیتهایی که در این کتابند همه در زندان هستند و کسی نمیتواند بگوید که افسانه بافی است. در این کتاب 60 داستان داریم که بعضی شخصیتها تکرار شونده اند؛ ولی هر شخصیتی فقط دریک داستان نقش محوری دارد. من 100 کاراکتر زندانی را انتخاب کردم که ازبین 700 تا 800 نفر گلچین شده بودند و از این صد نفر هرکدام بیانگر یک تیپ خاص هستند. باز این 100نفر را غربال کردم و به 40یا50 شخصیت رسیدم که همهشان نماینده آدمهایی بودند که در این زندان سکونت و محکومیت داشتند. در مجموع با 30 یا 40 شخصیت که اکثرا اسم دارند و آنهایی که اسم ندارند، تعمدا اسم ندارند برمیخورید که اگر کتاب را با دقت بخوانید، باید متوجه شوید که چرا اسم ندارند.
این60 رویداد، بیانگر رویدادهای عادی زندانند و خارق العاده نیستند،
در مورد زندان و کاری که من انجام دادم، باید بگویم که کار من با نوشتن این کتاب تکمیل شد. یعنی انگار این زایمان ناقص بود و با نوشتن این کتاب کامل شد. پیش از من هزاران نفر در زندان کار کرده و میکنند. از این تعداد، کسری هم هستند که معروفند به زندانبانها که اصلا آدم های جذابی نیستند و هیچ کسی نمیخواهد که با آنها روبهرو شود. من حاضرم در بند و در کنار زندانیها زندگی کنم، اما حتی چند کلمه با زندانبانها همکلام نشوم. کسانی هم هستند به نام رئیس بندها که معمولا انسانهای شریفی هستند. رئیس بندها سالهای سال در آنجا کار کردهاند و انسانهای سالمی هستند.
در بندی که من بودم، ده ها روانپزشک و پزشک و مشاور وجود داشت که معروف بودند به بندهای مشاوره. در بند مشاوره سیگار ممنوع است. در آنجا تراکم زندانیان کم است. همه تختخواب دارند و اتاق ها حتما تلویزیون دارد و امکاناتش بهتر است. بندهایی که اینها را ندارند معروفند به بندهای عادی. بندهای عادی بازار بغداد است؛ همه در هم میلولند. قبل از اینکه زندانی وارد بند عادی شود باید وارد بند قرنطینه شود که اگر کسی به زندان مشهد برود در این بند قرنطینه باید سه هفته بگذراند که بتواند کف اتاق بخوابد؛ درغیراینصورت باید در کف سالن بخوابد.
نقطه مثبت بندهای عادی در مقایسه با بندهای مشاوره این است که سیگار به صورت آزاد موجود است. تنها چیزی که در زندان شورش به پا میکند سیگار است. بند مشاوره، یعنی همان بندی که من در آنجا بودم، سیگار در آنجا ممنوع بود. آن موقع یک نخ سیگار کنت 150 تومان بود و در بند مشاوره که استفاده از سیگار ممنوع بود، یک نخ کنت 8000 تومان فروخته میشد که اگر یک نخ سیگار از کسی میگرفتند، اتاق را از زندانی میگرفتند، از بند خارجش کرده و بیچارهاش میکردند.
این است که 8000 تومان اینجا خیلی ارزشش کمتر از 8000 تومان بیرون است. اگر یک کارگر عادی خارج از زندان روزی 30 هزار تومان کار کند و درآمد داشته باشد،
و یا مثلا قرص ب 2 که قرص ترک اعتیاد و سم زدایی است در بازار تا 2500 تومان است. این قرص اصلا نشئه کننده نیست و خرید و فروش و معاملۀ آن هیچ جرمی هم ندارد، وقتی وارد زندان شوید، قیمت آن میشود 25000تومان. زندانبانها تعدادیشان این کار را میکردند. به همین جهت حاضرم با زندانیان در بدترین بند زندگی کنم و از خلافکارهایشان کتک بخورم و سرکیسه بشوم، ولی توسط زندانبانبان خلافکار به بازی گرفته نشوم. این تجربه من بود و بدون هیچ تعارفی من در برابر زندانبان فاسد در ائتلافم با زندانی مجرم. این نکته خاصی بود که در این کتاب به وفور به آن اشاره کردهام.
در این کتاب هم شخصیت خوب داریم و هم شخصیت مطلقا بد. شخصیت مطلقا بد ما زندانبانی است به نام نادعلیزاده. باقی شخصیتها من جمله خود من، همه خاکستریاند، چون من بارها توسط زندانیان فریب خوردم و با دروغ آنها فریفته شدم؛ اما سعی کردم با شجاعت خطای خودم را عنوان کنم.
این کتاب به هیچ عنوان یک کتاب روانشناسی زرد نیست. من دانشجوی آخرین ترم جامعهشناسی هستم. حاکمیت روانی جامعه، کاری میکند که یکسری چیزها را از جلوی چشم ما جمع کند و آنها را در یک جایی دور از چشم ما متراکم کند و ما فکر میکنیم لابد نیستند. فقط کافیست یک بار سهوا گذرتان به یکی از این نقاط تراکم بیفتد که برایتان خیلی شوکه آور است. یکی از این نقاط تراکم زندان است و یکی تیمارستان و یکی گورستان و یکی اورژانس بیمارستان که با شکلی از مردم طرف میشوی که اصلا فکر نمیکنی که انسانها ممکن است این شکلی هم باشند. همچنین مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست و بدسرپرست که شکل جدیدی را در آنجا میبینید و من سعی کردم شکل جدیدی را روایت کنم که امیدوارم موفق شده باشم.
فضای مجازی کمک کرده است که هر یک از ما یک رسانه باشیم. درخواست میکنم اگر تئاتر یا فیلم خوبی دیدید یا موسیقی خوبی شنیدید یا اگر کتاب خوبی خواندید با دیگران به اشتراک بگذارید و حتی اگر بدش را هم میبینید نظرتان را با یکدیگر به اشتراک بگذارید.همانطوریکه وقتی ناهار یا شام یا پیتزایی را که میخورید بارها به اشتراک میگذارید. چون چیزی که در جامعه رواج دارد کالای نامرغوب است.