اردبیل
زندگینامه: شیخ صفیالدین اردبیلی
دودمان صفوی نام خویش را از وی گرفته بودند. او پایهگذار خانقاه صفوی در اردبیل بود که با گذشت زمان پیروان بسیاری را به دست آورد.
پدر و اجداد وی در قریه کلخوران اردبیل زراعت داشتند و پیشینیان آنها از قریه رنگین گیلان به اسفرنجان در حدود اردبیل آمده بودند. پدر او امین الدین جبرائیل نام داشت و میگویند با وجود مکنتی که از راه کشاورزی به هم رسانیده بود، علاقه به عزلت و انزواء داشت و از معاشرت با خلق اجتناب میورزید. صفی الدین در سال ۶۵۰ قمری در محیط انزوای خانواده و در صفای زندگی روستایی به دنیا آمد. در عین اشتغال به مقدمات علوم رسمی، تمایلی به زهد و ریاضت یافت و به روزه داری و شب زنده داری پرداخت. گاه اوقات خویش را در مقابر اولیاء بسر میبرد و گاه رؤیاها و مکاشفات صوفیانه میدید و گاه در کوه سبلان برای آنچه وی آنرا «ملاقات مردان خدا» میخواند، میرفت و در آن حال، از آب و خاک آن کوه چیزی به تبرک همراه میآورد. اینکه از علوم رسمی چه اندازه بهره داشت معلوم نیست اما از اقوال و احوالش، آشنایی کافی با علوم شرعی پیداست. به هرحال آنگونه که از قول مؤلف «عالم آرای عباسی» بر میآید «مدتی به اکتساب فضایل و کمالات صوری پرداخت» و این کمالات او لامحاله، آن اندازه بود که قرآن را حفظ کرد، در فرایض و سنن وقوف تمام یافت چنانکه از لغات عربی و فارسی و ترکی و مغولی هم بهرهمند گشت و به قول مؤلف «روضات الجنان» از اشعار و نکات و لطایف نیز محتظی شد.
و در زمان خویش مورد بزرگداشت مردم بود و مردم آن سامان او را به نام پیر و رهنما پذیرا بودند. از او دیوانی به زبان آذری در دست است. شیخ صفی همزمان با الجایتو ایلخان مغول میزیست و سلطان محمد الجاتیو (معروف به خدابنده) با وی با حرمت تمام سلوک میکرد. میگویند این ایلخان مغول، وقتی بنای شهر سلطانیه خویش را تمام کرد، در ضمنِ سایر مراسم و تشریفات، مشایخ و علماء عصر را هم در آنجا به مهمانی خواند. چون طعام پیش آوردند، شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ علاءالدوله سمنانی در دو جانب سلطان نشسته بودند. شیخ صفی الدین غذایی نخورد، اما شیخ علاءالدوله ابایی نکرد. سلطان پرسید که اگر طعام ما حرام بود؛ شیخ علاءالدوله چرا خورد؟ صفی الدین جواب داد شیخ علاءالدوله دریاست؛ دریا را هیچ چیز نمیآلاید. شیخ علاءالدوله هم گفت: شیخ صفی شاهبازست، به هر طعمهای میل نمیکند. این روایت که در آثار صوفیه تا حدی به تواتر نقل شدهاست، حرمت شیخ را در نزد بزرگان عصر خویش نشان میدهد. خانقاه او محل اطعام فقرا و پناه ضعفا و مسکینان بود و همین نکته دستگاه او و اخلافش را همچنان محل محتاجان و درویشان میداشت. در مرض موت هم، «محافظت سفره و خدمت ضعفا» را با تأکید تمام، سفارش میکرد. در آخرین روزهای بیماری، در اثر ضعف شدید، تقریباً از سخن گفتن هم بازماند. فقط آهسته قرآن میخواند و آخرین سخنش این بود: «صلو علیه و سلموا تسلیماً». روز دوشنبه دوازهم محرم سنه ۷۳۵ قمری، بعد از نماز صبح، در سن هشتاد و پنج سالگی وفات یافت و روز بعد به وقت نماز ظهر، در مجاورت خلوت خانقاه خویش دفن شد. هنگام وفات وی، پسرش شیخ صدرالدین موسی، در مسافرت بود و زن شیخ هم که در ایام بیماری از شیخ مراقبت میکرد، چند هفته بعد از شوهر وفات یافت.