اختصاصی خبرگزاری رضوی/سخنرانی مرحوم آیت الله هاشمی شاهرودی سال۱۳۶۷ در مشهد؛
صندوق قرض الحسنه نمی تواند جایگزین بانکداری اسلامی شود/نقد دیدگاه آیت الله واعظ زاده در ربای بانکی
نه فقط اقتصاد اسلامى بلکه مکانيزمهاى اقتصاد اسلامى را نیز داريم
موضوع صحبت من مجموعه برداشتهایی است از سخنرانیهای برادران، اساتید، علما و بزرگان در این سه چهار روز کنفرانس. از آنچه که در این سخنرانیها ذکر شد به این نتیجه میرسیم که باید یکسری سئوالات و مسائل اساسی در رابطه با اقتصاد اسلامی قبل از وارد شدن به مسائل اقتصادی و موضوعات اقتصاد اسلامی مطرح شود تا موضوع صبحت و زبان صحبت میان اساتید دانشگاه، علما و فضلای حوزه ـ که عمدتاً این دو قشر نقش فوقالعادهای در بررسی مسائل اقتصادی خواهند داشت ـ روشن شود. ضمناً اشکالی را که بعضی از آقایان درکمیسیون دوم مطرح کردند که ما اصلاً زبان این اصطلاحات را نمیفهمیم و غیر از الفاظ از خیلی از این سخنرانیها مطلب دیگری بدست نمیآوریم، برطرف شود. در اینجا چند موضوع را به عنوان سئوالهای اساسی قبل از داخل شدن به کل مسائل اقتصادی مطرح میکنم که باید مشخص شود:
آیا اساساً ما اقتصاد اسلامی داریم؟ این پسوند «اسلامی» که برای اقتصاد میآوریم، درست است یا درست نیست؟ آیا این پسوند باید به مکتب اقتصادی بخورد یا به علم اقتصاد؟ آیا «اقتصاد اسلامی» امری حقوقی و فقهی است؟ که در این صورت میتوان گفت همان مجموعه فتاوای فقها در ابواب معاملات است؛ بنابراین ما این فتاوا را جمع میکنیم و کنار هم میگذاریم میشود «اقتصاد اسلامی»؛ اینکه دیگر بحثی ندارد! یا اقتصادی که به عنوان دروس اقتصادی مطرح و خوانده میشود، «اقتصاد اسلامی» است؟ و یا اینکه نه آن است و نه این، بلکه اقتصاد اسلامی مسأله دیگری است؟ آیا میتوان گفت که فقها تنها فتاوی و ضوابط حقوق را مشخص میکنند؟ زیرا احکام آن کاری صرفاً فقهی و حقوقی است و اینها را در اختیار کارشناسان اقتصادی قرار دهند، بعد کارشناسان اقتصادی بنشینند و الگوهای اقتصادی بسازند؛ چنانکه برخی از اساتید دانشگاه چنین عقیدهای دارند و شاید در بعضی از سخنرانیها هم در همین کنفرانس پربار مطرح شد.
به نظر من قبل از وارد شدن به مسائل اقتصادی، باید این سؤالات و نظیر اینها مشخص شود تا موضوع، ماهیت و جهت بحثها مشخص گردد. بایستی زبان بحث، نقد و ایراد بین طرفین حوزه و دانشگاه، علما و اساتید دانشگاه مشخص شود تا بتوانیم به یک نتیجه درست و صحیحی به عنوان «اقتصاد اسلامی» برسیم. با توجه به این وقت کوتاهی که برایم معین کردهاند، اکنون در مقام جواب به تمام این سئوالها را برمیآیم.
ابتدا باید موضوع، طبیعت، جهت و فرق بحثهای اقتصادی با بحثهای صرفاً حقوقی و فقهی آشکار شود؛ زیرا اگر مشخص نشود بسیاری از مسائل با یکدیگر مخلوط میشوند. چنانکه در برخی از تیترهایی که به عنوان بحثهای اقتصادی مطرح شد، بحثهای صرفاً حقوقی و فقهی یا احیاناً اصولی با بحثهای اقتصادی مخلوط گردید. بدیهی است که بحثهای حقوقی و فقهی با مباحث اقتصادی در موضوع فرق میکنند. زیرا اساساً دو موضوع هستند، البته در پارهای از مسائل یک موضوع است که از دو جهت بحث میشود؛ یعنی جهت بحث اقتصادی غیر از جهت بحث فقهی و حقوقی است که این دو جهت بایستی درست از هم تفکیک شود والا دچار همان خلطها و اشکالهای بیجا و غیروارد از طرفین بر یکدیگر میشویم. ما در رشتههای دیگر علوم اسلامی نیز داریم که یک مبحث، موضوع دو علم قرار میگیرد و از دو جهت در آن بحث میشود. مثلاً جهتی را که علم اصول از معانی حروف بحث میکند، غیر از جهتی است که علم لغت از معنای حرفی صحبت میکند.
موضوع کلی علم اقتصاد، رفتارهای انسانها در رابطه با توزیع، تولید، تولید ثروت، توزیع ثروت، مصرف و مبادله است که شاید مصرف و مبادله هم باز اثرش بر تولید و توزیع باشد. لذا در این موضوعات انسانها در جامعه، رفتاری اقتصادی دارند. به دست آوردن ثروت که همان تولید ثروت است و به دست آوردن درآمد که همان توزیع ثروتهاست، به مصرف رساندن و کیفیت مصرف و آثاری که چگونگی مصرف بر توزیع و تولید میگذارد و اثراتی را که توزیع بر تولید و مبادله دارد؛ تمام اینها موضوع کلی و اصلی علم اقتصاد را تشکیل میدهند. در این دانش، از چگونگی این رفتارها و عوامل مؤثر در بهتر و بیشتر کردن تولید، ایجاد رفاه اقتصادی، مادی و معیشتی و توزیع بهتر و عادلانهتر نیز بحث میشود.
برخی از مسائل حقوقی و فقهی در ارتباط با جنبههای قانونی و مدنی قضیه است؛ نظیر مالکیت خصوصی که صرفاً جنبههای قانونی آن مورد نظر است. در این مالکیت به هیچ وجه درباره تولید و توزیع ثروت و آثار اقتصادی منتهی به رفاه اجتماعی بحث نمیشود. بلکه مسائلی نظیر انتقال در مالکیت خصوصی از شخصی به شخص دیگر و یا در مورد تعریف، ماهیت و اسباب و شرایط انتقال بحث میشود. همچنین بحث درباره بیان و شرایط معاملات و بحثهای مربوط به ایجاب و قبول، همه بحثهای حقوقی هستند که در جای خودش از مالکیت بحث میکند، ولی هیچ یک از این بحثها را نمیتوان به عنوان بحثهای اقتصادی آورد و داخل موضوعات اقتصادی کرد.
ممکن است در رابطه با موضوع بحث اقتصادی، بحثهای فقهی و قانونی هم مطرح شوند ولی آنها نمیتوانند به عنوان یک اصل اقتصادی مطرح باشند. اگر تمام فتاوای علما را کنار هم بگذاریم و بگوییم آنچه را که در رسالههای عملیه وجود دارد اقتصاد اسلامی و یا سیستم اقتصادی اسلام است، این فرض یک فرض نادرستی است. چون آن بحثها بیشتر جنبه قانونی و فقهی دارد و موضوعیت آنها در ارتباط با امور اعتباری و احکام شرعی است. اثرات آن احکام هرگز در توزیع ثروت، تولید ثروت، رفاه اجتماعی مورد بحث قرار نمیگیرد. حتی بحث از مالکیتهای عمومی که یک بحث خیلی روشنی است در اقتصاد نمیتواند ملاک عمل باشد.
بحث از انفال، موارد انفال و ادله انفال در آخر کتاب خمس نیز بحثی صرفاً حقوقی و فقهی است. چون در آنجا از انفال به عنوان اینکه مال آیا مالکی دارد یا ندارد یا آن مالک شخصی حقیقی است یا شخصی حقوقی، بحث میشود. این بحثها اصلاً به اقتصاد ربطی ندارد و اقتصاددان برایش فرقی نمیکند که طرف رابطه شخصیت حقیقی است یا شخصیت حقوقی، و آیا این مال مالکی دارد یا ندارد، از مباحات است که در اختیار ولی امر قرار گرفته یا نه و... .
این بحثها دو جهت دارد. وقتی که جهتها از هم تفکیک شد، دیگر بسیاری از مسائل، مناقشات و رد و بدلهایی که در میان سخنرانیها به وجود میآید و سئوال و جوابهایی که بعد از هر سخنرانی مطرح است حل میشود. بنابراین باید این جهتها از یکدیگر جدا شوند. در اینجا چند نکته وجود دارد که با توجه به آنها شاید جواب برخی از آن مسائل را هم بتوانیم به دست آوریم.
در این بحثها ما دو نوع بحث اقتصادی داریم: یکی بحثهایی که راجع به رفتارهای انسان در رابطه با تولید و توزیع ثروت یا رسیدن به رفاه اقتصادی و معیشتی است. زیرا هنگامی که بخواهیم این رفتارها را بررسی و مشخص کنیم خواهیم دید که اینها بر اساس ضوابطی شکل میگیرد؛ یعنی جامعه یا فرد، بنگاه یا کل جامعه در اقتصاد کلان ـ به اصطلاح اقتصاددانان ـ که رفتاری را انتخاب میکنند، گاهی بر اساس یک رابطه تکوینی که به دست آمده این انتخاب رفتار را انجام میدهند. بر اساس یک رابطه تکوینی، رفتار تولید و یا رفتار توزیع را انتخاب میکنند که نتیجتاً تولید بیشتر یا بهتر و توزیع عادلانهتر میشود و به آن هدفها، آرمانها و رفاه اقتصادی میرسند.
از باب مثال: مسأله مزیت نسبی و قانون مزیت نسبی را بعضی از اساتید دانشگاه در اینجا مطرح کردند. قانون مزیت نسبی یک رابطه تکوینی است که اگر در به کارگیری منابع به جهت تولید و کارآیی مراعات شود تقسیم کار میشود و بالنتیجه تولید بهتر و بیشتر خواهد شد. این رابطه به عنوان یک رابطه علمی واقعی در قلمرو جامعه مطرح میشود، ثابت میشود، وقتی هم که ثابت شد سبب یک رفتاری میشود که همان تقسیم کار است که بعضی از اقتصاددانان در سیستمهای اقتصادی بر این اصل تکیه کردهاند و آن را بسیار اصل مهمی دانستهاند. این رفتار بر اساس یک قانون تکوینی، رابطه علیت و معلولیت یا قضیه شرطیه واقعی ـ به تعبیر ما طلبهها ـ مطرح میشود و در علم اقتصاد آن رفتارها را شکل میدهد و لذا تقسیم کار میشود. مثلاً در یک اقتصاد باز و آزاد، تقسیم کار یک رفتار اقتصادی در تولید است.
گاهی این رفتارها بر اساس ارزشها برقرار میشود نه بر اساس رابطه علیتی و معلولیتی. مثلاً رفتاری را اقتصاد سرمایهداری در رابطه با آزادی اقتصادی مطرح میکند و فرض را بر این قرار میدهد که آزادی اقتصادی منجر به بهتر شدن تولید، افزایش کارآیی و استفاده بیشتر از منابع و بالنتیجه رفاه اقتصادی میشود. در جامعه، این رفتار در حقیقت بر اساس یک مفهوم ارزشی تأیید میشود و این ارزش همان مطلبی است که لابلای صحبتهای بعضی از آقایان در اینجا مطرح شد. آزادی اقتصادی یک حق فطری است و آن را به عنوان یک حق که همان ارزش است پذیرفتهایم، حق هم غیر از ارزش چیز دیگری نیست. در مقابل این، اقتصاددان یا سیستم اقتصادی دیگری معتقد است اگر این آزادی محدود و یا به کلی مُلغی شود، توزیع عادلانهتری در جامعه برقرار میشود و به اجرا درمیآید؛ این هم یک رفتار اقتصادی است که اقتصاددانان، مثلاً رادیکالها و یا سوسیالیستها معتقدند. این رفتار هم باز بر اساس یک قانون یا یک حکم ارزشی است، نه بر طبق بهاصطلاح رابطه علمی. اساساً عدالت، عادلانه بودن و بسیاری از این مقولههایی که معمولاً اقتصاددانان در بحثهای اقتصادی روی آن تکیه میکنند، مسائل ارزشی هستند و صرفاً علمی نیستند.
پس در مسائل اقتصادی، در رفتارهای انسانها در حقیقت دوگونه روابط و دو گونه ضوابط داریم؛ بعضی از روابط و ضوابط جنبههای علمی دارند که اینها مؤثرند در شکل دادن به آن رفتارها و برخی از این روابط و ضوابط ارزشی هستند و جنبه علمی ندارند؛ البته به این معنی نیست که چون جنبه علمی ندارند از علم اقتصاد خارجند. نه، زیرا ضمن دانش اقتصاد از آنها بحث میشود و هیچیک از این کتابهای علمی اقتصادی هم اینطور نیست که از این روابط بحثی نکند. فقط گاهی اینها را به شکل مسلم فرض میکند، این را عادلانه فرض میگیرد، این را عدل و قسط فرض میکند و بحث را ادامه میدهد و بحثها را انجام میدهد. بنابراین میتوانیم کلاً این مسائل اقتصادی را به این دو گونه روابط و مکانیزمهای اقتصادی که قضایای شرطیه علمی هستند تقسیم کنیم. دسته دوم، روابط و ضوابطی است که جنبه ارزشی دارند و محدودههای ارزشی یک نظام، سیستم اقتصادی یا مکتب اقتصادی را تشکیل میدهند. به این دو دسته میتوان مسائل اقتصادی را تقسیم کرد و این همان تقسیمی است که شهید بزرگوار آیةالله صدر در کتاب خود بیان فرموده است. به نظر من، هنوز ابعاد ژرف و عمیق این کتاب حتی در جامعه خود ما شناخته نشده است! متأسّفانه هنوز از این کتاب ترجمه کامل و موسعی نشده و شاید آن عمق مراد ایشان و مطالب ایشان را هنوز بسیاری از آقایان ندانند. بیش از سی سال است که این تقسیمبندی را در این کتاب مطرح کردهاند و ایشان نوع اول را به قوانین علمی اقتصاد یا علم اقتصاد تعبیر فرمودهاند که در دانش اقتصاد از آن بحث میشود و نوع دوم را «المذهب الاقتصاد» یا مکتب اقتصاد میدانند که همان ضوابط حقوقی و ارزشی است. بنابراین، تقسیمبندی جدیدی نیست، بلکه همان تقسیمی است که در آن کتاب به صورت خیلی مختصر مطرح شده است و ما در اینجا این دو قسمت را از هم جدا کردیم.
چند نکته دیگر باید گفته شود که بعضی از این نکات به اساتید، علما و فقهای حوزه مربوط است و بعضی دیگر به اساتید اقتصاد دانشگاهها مربوط میشود:
نکته اول اینکه در بررسی مسائل اقتصادی نباید روی کلیه تلاشها، افکار و اندیشههایی که اقتصاددانان جهان و کارشناسان اقتصادی مطرح کردهاند خط بطلان بکشیم و بگوییم چون این افکار و اندیشهها مال افرادی بوده که در جوامع سرمایهداری و یا سوسیالیستی زندگی میکردهاند و اصلاً مسلمان نبوده و به اسلام اعتقاد نداشته و یا شاید اغلب آنها معتقد به خدا هم نبودهاند، به هیچ وجه قابل استفاده نیست و به درد جوامع ما و یا به درد نظام اجتماعی ما نمیخورد! این نوع برخورد با اندیشههای اقتصاددانان جهان، به نظر من نادرست است. مخصوصاً اینکه ما اکنون متوجه شدهایم که بحثهای اقتصادی دارای دو جنبه است؛ که یکی از جوانب، روابط تکوینی است که جنبه علمی دارد. البته خواهیم گفت که باز این گونه روابط علمی با آن روابط علمی در قلمرو فیزیک و علوم تجربی فرق دارد. در اینجا انسان بایستی مسائل را صرفاً از دید علمی نگاه کند که آن هم با بینش بیطرفانه و به دور از هر شعار سیاسی و یا شعار خطی. این مسائل باید با دقت بررسی شود والا آن علم نیست، آن دیگر تحقیق نیست، مسأله دیگری میشود. در تلاشهای اینها گاهی نکات جالبی به چشم میخورد که این نکات قابل قبول است و از نظر علمی قابل اثبات میباشد و از این رابطهای که کشف کردهاند خیلی خوب میتوان استفاده کرد، البته چنانچه شرایطش قابل پذیرش باشد که این اقدام در حقیقت، کار کارشناسان اقتصاد اسلامی است که باید بیشتر به این شرایط توجه داشته باشند و اینها را قوانین مطلقی نگیرند.
مثلاً در آن کمیسیون دوم که افتخار حضور داشتم، مطرح شد که اصلاً بانکداری برای چه؟ ما بانکداری نمیخواهیم! همان صندوقهای قرضالحسنه کافی است. بعد این صندوق قرضالحسنه را به عنوان بانکداری اسلامی قلمداد میکنیم! باید گفت که صندوق قرضالحسنه نمیتواند جایگزین بانکداری اسلامی شود. به جهت این که اولاً مهمترین نقش بانک ـ همانطور که بعضی از اساتید فرمودند ـ این است که بانک قادر است کارآیی منابع پولی راکد در جامعه را به کار اندازد و کارآیی بیشتری به این منابع بدهد و بهاصطلاح فعالیت اقتصادی را رشد دهد. با پول قرضالحسنه که نمیشود این کار را کرد، قرضالحسنههایی را که تاکنون جمع شده، فقط میتوان به مستضعفان، کسانی که درمانده و وامانده هستند و مشکلات مصرفی دارند داد. امّا به یک شرکتی که میخواهد از این منابع استفاده کند و تولیدش را بالا ببرد ـ که افزایش تولید در کارآیی اقتصاد جامعه مؤثّر است ـ آیا صندوق قرضالحسنه میتواند به آن قرض بدهد یا نه؟ اگر ندهد پس آن هدف اقتصادی محقق نشده است؛ آن هدفی که شکی در صحتش نیست که هر چه اقتصاد جامعه کارآئیش بالاتر باشد، رشدش بیشتر باشد، برای جامعه اسلامی قدرت و قوّتی است. برعکس اگر قرضالحسنه بدهد معنایش این است که پول مفتی را در اختیار شرکتی گذاشته است؛ بدون شک این خلاف عدالت است. در قانون بانکداری اسلامی هم که در مجلس تصویب شده به این نکته اشاره شده است و دیگر جای این اشکال نبایستی باشد زیرا در آن ذکر شده که قرضالحسنه بهتنهایی نمیتواند این کار را انجام دهد. معمولاً سپردههایی که در صندوق قرضالحسنه جمع میشود ـ چنانچه بخواهد بر اساس دستورات اسلامی به کار گرفته شود ـ به عنوان قرضالحسنه در اختیار کسانی قرار میگیرد که نیازهای مصرفی دارند، واماندهاند و پولی ندارند که اینها مبرات و احسانهاست. اما چنانچه قرضالحسنه را بدون هیچگونه درآمدی در اختیار آن شرکتهایی که میخواهند تولید کنند قرار دهند، این احسان در حق شرکتها معنی ندارد. زیرا شرکت فقیر نیست ولی فعلاً نیاز به پول دارد، ممکن است حتی افراد شرکت خیلی هم متمول باشند و نیازی نداشته باشند.
بنابراین اگر صندوق قرضالحسنه به این شرکتها قرض ندهد، کارآیی اقتصاد متوقف شده و اگر قرضالحسنه بدهد، حقیقت روشنی است که خلاف عدالت عمل شده است. چون مال آن بنده خدا را گرفتهاند و به این شرکت دادهاند و سودش هم که در جیب این شرکت میرود. این برخلاف عدالت است. در همان قانون هم این مسأله ذکر شده است. اگر قرض بدهد و از آن سودی بگیرد که میشود سودگیری، و این یا ربا است و یا همان سود سرمایه است که در بانکداری اسلامی به همین مسأله تکیه شده است. سود را هم که گرفت قهراً نباید همهاش برای خود صندوق قرضالحسنه باشد، چون این سود آن پولهایی است که صاحبان سپردهها دادهاند و اینجاست که همان نهاد مضاربه باید مطرح شود، کاری که در صندوق سرمایهگذاریهای بانکداری اسلامی مطرح شده است. پس ببینید جهتهای این بحثها وقتی مشخص و روشن شود، کار و آن نکات فنی که در این مباحث اقتصادی وجود دارد روشن خواهد شد.
گمان میکنم بسیاری از این اشکالات و شبهاتی که در ذهنها بود وارد نباشد. آقای واعظ زاده مطرح کردند که اصلاً ما بیاییم مسأله ربا را برای دولت جایز کنیم و بگوییم به دولت ربا دادن اشکالی ندارد، چون این دولت یک شخصیت حقوقی است و برای مردم است، از پولهایش به مردم میدهد و در مقابل بهره میگیرد.
اولاً ، فقها برای ربا گرفتن و ربا دادن بین شخصیت حقوقی و یا حقیقی فرقی قائل نشدهاند. ثانیاً مگر پولهای بانکها مال خود دولت است؟ پولهای بانکهای دولتی که مال دولت نیست تا کسی بگوید این پولها را به مردم میدهد که بهره بگیرد. فرضاً بهره دادن به دولت از نظر فقهی جایز باشد، پولهایی که در بانکها هست سپردههای مردم است. اگر دولت بودجه خود را به عنوان بانک به دست مردم بدهد این که دیگر بانک نمیشود و بانکداری نیست. اولاً دولت اینطور بودجهای را به دست مردم نمیدهد و بودجه خودش را در اختیار مردم قرار نمیدهد. ثانیاً بانک یک مؤسسه واسطهای است، پولها را از صاحبان سپرده میگیرد و به صاحبان منابع میدهد. این حقیقت بانک است. این بانکهای دولتی پولها را از مردم به شکل قرضالحسنه و یا سپرده گرفته و به مردم مىدهند و ربا مىگيرند. اگر اين ربا را از اينها بگيرند و به آنها با نسبت در کمى که کارهاى ربوى است بدهند، اين معنايش اين است که دولت واسطه ربا بين مردمى با مردم ديگر شده است که مجدد ربا بين مردم واقع شده و ربا بين مردم حرام است. نقش بانک در اینجا اين بود که پول صاحب سپرده را با يک نرخ ربوى گرفت، بعد آن را با نرخ بيشترى به شخص ديگرى داد و خودش واسطه شد. سپس يک مقدار از اين ربا را به هر اسمى براى خودش برداشت و بقيه را به صاحب سپرده داد. معناى اين عمل «دلالى ربا» است. وقتى ربا حرام است، دلالى آن نیز به طريق اولى حرام مىباشد.
بنابر اين هنگامى که از بانکدارى بحث مىشود، بايد بدانيم که بانکدارى يعنى وسيله شدن ميان صاحبان سپرده و ميان کسانى که محتاج به اين منابع پولى هستند. اينجاست که قانون و برنامه مىخواهد، يک نهاد و سيستمى مىخواهد که اين کار را انجام دهد و ثمرات خوب اين واسطهگرى را عرضه کند. همانطور که گفته شد يکى از مهمترين ثمراتش انجام کارهاى اقتصادى به دور از گرفتاريها و مشکلات سيستمهاى ربوى است.
مرحوم شهيد صدر در سى سال پيش در کتابش موضوع بانک بدون ربا را مطرح کرد. اين مسأله را ايشان خوب درک کرده بود و دنبال سيستمى بود که اين مسأله را مشخص کند و اين سيستم به هيچ وجه از لوازم ربا نيست. بانک، لوازم رباخوارى و رباگيرى نيست. اگرچه سيستم ربا را به وسيله نهاد ربا خيلى آسان مىتوان پيدا کرد و بانکدارى در جوامع ربوى بيشتر گسترش دارد ولى علتش اين نيست که بانکدارى از خصلتهاى رباست و اين مؤسسه فقط به خاطر ربا بوجود آمده يا از لوازم رباست؛ بلکه به جهت اين است که با نهاد ربا و با سيستم ربوى آسانتر مىتوان اين واسطهگرى را انجام داد و مثلاً به همان هدفها با انتفاعات کلان و بيشترى براى صاحبان اين بانکهاى اسلامى رسيد. لذا وقتى اين بحثها در جايگاه خودش مشخص شود، ايرادها و اشکالها واضحتر مىشود و بسيارى از اين اختلاطات از بين مىرود. بنابراين، بر کليه صحبتها و تحليلهايى که اقتصاددانان دارند، نبايد خط بطلان کشيد و گفت که اينها اصلاً به درد نمىخورد و بياييد فلان کار را بکنيم.
مسأله ديگرى که در ارتباط با اساتيد دانشگاه مىباشد اين است که آيا مىتوان گفت فقها فقط تنها ضوابط حقوقى را بدهند و کارشناسان اقتصادى بيايند الگوى اقتصادى را بسازند؟ در عين حال که من به اين خُبرهها و اساتيد ارجمند دانشگاه احترام مىگذارم، بايد عرض کنم که نسبت به روابط علمى و مکانيزمهاى اقتصادى، محاسبهها و مسائل فنى و در لزوم استفاده از خبرهها برای بهدست آوردن اقتصاد اسلامى ـ چه در کليات، چه در سياستها، چه در تبليغات و چه در پياده کردن آن ـ بايد خيلى تأمل کرد. زيرا آنچه که در کلاسهاى درس اقتصادى دانشگاهها مطرح است، معمولاً در غرب مطرح شده است و غربیها سعى کردهاند اين روابط را نیز مانند روابط علوم طبيعى ـ بهاصطلاح خود آنان
(Natural Science) ـ داراى قوانين ثابت لايتغير در نظر بگیرند. در حالى که اينطور نيست زيرا با اندکى تأمل و دقت معلوم مىشود که اين روابط اقتصادى با روابط در قلمرو فيزيک، شيمى و غيره فرقهاى اساسى دارد و يک اقتصاددان بايد در استفاده از روابط و قوانين علمى در الگوسازی يا در هر برنامه و طرحى اين تفاوتها را مورد توجه قرار دهد. زيرا قلمرو اين روابط انسان است؛ يعنى قضاياى شرطيهاى که طرف آن، رفتار انسان است و مانند روابط در علم فيزيک نيست، نظير انبساط يک فلز بر اثر بالا رفتن درجه حرارت نيست. اگر چه اينها دو امر تکوينى خارجى است ولى چون طرف قضيه، انسان و رفتارهاى او است، هنگام تقسيم کار قانون مزيت نسبى را پياده مىکنيم تا رشد توليد بالا رود. بنابراين در رفتارهاى اقتصادى طرف خود انسان و رفتارهاى انسانى است و انسان در جميع رفتارهايش انتخابگر است؛ يعنى مختار است و مانند يک جسم فيزيکى و طبيعى نيست و اين قانون هم يک رابطه اختيارى است.
مسأله ديگر؛ بسيارى از اين روابط قانونى تحت تأثير فرهنگهاى مختلف قرار مىگيرند؛ يعنى با تأثير مفاهيم ارزشى که يک انسان از يک موضوعى دارد تغيير مىپذيرند و خود آقايان هم به همين نتيجه رسيدهاند. در بسيارى از مباحث ديده شده که مکانيزم مطلق اين روابط بر اثر اختلاف انتظار، اختلاف فرهنگ و اختلاف توقعات انسانها از بين مىرود. زيرا مکانيزمها معمولاً مبتنى بر مفروضات و مفاهيم معينى است و هر اقتصاددانى مکانيزمها را از روزنه ديد خودش معنى مىکند. يکى دنبال مسائل معيشتى مىرود و فقط آن را مطلوب مىداند، سپس مقدار زيادى از مسائلى را که در فرهنگ اسلامى و جامعه اسلامى مطلوبيت دارد انتخاب مىکند و يک مکانيزم خاص خودش به وجود مىآورد و بقیه را ناديده مىگيرد، بعد مشغول محاسبه و الگوسازى مىشود که اين الگوسازى قهراً مورد اشکال قرار خواهد گرفت. آقايان اساتيد دانشگاه بايد اين مسأله را مورد توجه قرار دهند.
صحبتى را با برادران اساتيد دانشگاه داشتيم که آيا مىشود ما يک اقتصاد اسلامى داشته باشيم، بلى مىشود اگر آن رفتارهاى مربوط به توليد و توزيع ثروت در ارتباط با روابط ارزشى حقوقى، ضوابط و چارچوبهاى حقوقى، همراه با مفاهيم و بينشهاى اسلامى مورد توجه قرار گيرد و اين بينشها و مفاهيم به رفتار يک فرد مسلمان در جامعه شکل دهد. بر اساس آن خصوصيتها، مفروضات و مکانيزم به عنوان ارزش تعيينشده و يک نظر علمى تعيينشده، يک مفهوم و بينش از مالکيت، از مطلوبيت، از سود موثّر است و بحثهاى اقتصادى و حتى مکانيزمهاى اقتصادى را تغيير شکل مىدهد. اينجاست که مىتوان گفت: ما نه فقط اقتصاد اسلامى بلکه مکانيزمهاى اقتصاد اسلامى را نیز داريم؛ يعنى آنچه را که بهاصطلاح آقايان «علم اقتصاد» و يا «روابط علمى اقتصادى» است داريم با پسوند «اسلامى» که مىتوان گفت «اقتصاد اسلامی»؛ چه در بخش معيارهاى مکتبى و چه در بخش معيارهاى علمى. والسّلام عليکم ورحمه الله وبرکاته.
(انتشار این خبر صرفا با ذکر منبع بلامانع است)
آیا اساساً ما اقتصاد اسلامی داریم؟ این پسوند «اسلامی» که برای اقتصاد میآوریم، درست است یا درست نیست؟ آیا این پسوند باید به مکتب اقتصادی بخورد یا به علم اقتصاد؟ آیا «اقتصاد اسلامی» امری حقوقی و فقهی است؟ که در این صورت میتوان گفت همان مجموعه فتاوای فقها در ابواب معاملات است؛ بنابراین ما این فتاوا را جمع میکنیم و کنار هم میگذاریم میشود «اقتصاد اسلامی»؛ اینکه دیگر بحثی ندارد! یا اقتصادی که به عنوان دروس اقتصادی مطرح و خوانده میشود، «اقتصاد اسلامی» است؟ و یا اینکه نه آن است و نه این، بلکه اقتصاد اسلامی مسأله دیگری است؟ آیا میتوان گفت که فقها تنها فتاوی و ضوابط حقوق را مشخص میکنند؟ زیرا احکام آن کاری صرفاً فقهی و حقوقی است و اینها را در اختیار کارشناسان اقتصادی قرار دهند، بعد کارشناسان اقتصادی بنشینند و الگوهای اقتصادی بسازند؛ چنانکه برخی از اساتید دانشگاه چنین عقیدهای دارند و شاید در بعضی از سخنرانیها هم در همین کنفرانس پربار مطرح شد.
به نظر من قبل از وارد شدن به مسائل اقتصادی، باید این سؤالات و نظیر اینها مشخص شود تا موضوع، ماهیت و جهت بحثها مشخص گردد. بایستی زبان بحث، نقد و ایراد بین طرفین حوزه و دانشگاه، علما و اساتید دانشگاه مشخص شود تا بتوانیم به یک نتیجه درست و صحیحی به عنوان «اقتصاد اسلامی» برسیم. با توجه به این وقت کوتاهی که برایم معین کردهاند، اکنون در مقام جواب به تمام این سئوالها را برمیآیم.
ابتدا باید موضوع، طبیعت، جهت و فرق بحثهای اقتصادی با بحثهای صرفاً حقوقی و فقهی آشکار شود؛ زیرا اگر مشخص نشود بسیاری از مسائل با یکدیگر مخلوط میشوند. چنانکه در برخی از تیترهایی که به عنوان بحثهای اقتصادی مطرح شد، بحثهای صرفاً حقوقی و فقهی یا احیاناً اصولی با بحثهای اقتصادی مخلوط گردید. بدیهی است که بحثهای حقوقی و فقهی با مباحث اقتصادی در موضوع فرق میکنند. زیرا اساساً دو موضوع هستند، البته در پارهای از مسائل یک موضوع است که از دو جهت بحث میشود؛ یعنی جهت بحث اقتصادی غیر از جهت بحث فقهی و حقوقی است که این دو جهت بایستی درست از هم تفکیک شود والا دچار همان خلطها و اشکالهای بیجا و غیروارد از طرفین بر یکدیگر میشویم. ما در رشتههای دیگر علوم اسلامی نیز داریم که یک مبحث، موضوع دو علم قرار میگیرد و از دو جهت در آن بحث میشود. مثلاً جهتی را که علم اصول از معانی حروف بحث میکند، غیر از جهتی است که علم لغت از معنای حرفی صحبت میکند.
موضوع کلی علم اقتصاد، رفتارهای انسانها در رابطه با توزیع، تولید، تولید ثروت، توزیع ثروت، مصرف و مبادله است که شاید مصرف و مبادله هم باز اثرش بر تولید و توزیع باشد. لذا در این موضوعات انسانها در جامعه، رفتاری اقتصادی دارند. به دست آوردن ثروت که همان تولید ثروت است و به دست آوردن درآمد که همان توزیع ثروتهاست، به مصرف رساندن و کیفیت مصرف و آثاری که چگونگی مصرف بر توزیع و تولید میگذارد
برخی از مسائل حقوقی و فقهی در ارتباط با جنبههای قانونی و مدنی قضیه است؛ نظیر مالکیت خصوصی که صرفاً جنبههای قانونی آن مورد نظر است. در این مالکیت به هیچ وجه درباره تولید و توزیع ثروت و آثار اقتصادی منتهی به رفاه اجتماعی بحث نمیشود. بلکه مسائلی نظیر انتقال در مالکیت خصوصی از شخصی به شخص دیگر و یا در مورد تعریف، ماهیت و اسباب و شرایط انتقال بحث میشود. همچنین بحث درباره بیان و شرایط معاملات و بحثهای مربوط به ایجاب و قبول، همه بحثهای حقوقی هستند که در جای خودش از مالکیت بحث میکند، ولی هیچ یک از این بحثها را نمیتوان به عنوان بحثهای اقتصادی آورد و داخل موضوعات اقتصادی کرد.
ممکن است در رابطه با موضوع بحث اقتصادی، بحثهای فقهی و قانونی هم مطرح شوند ولی آنها نمیتوانند به عنوان یک اصل اقتصادی مطرح باشند. اگر تمام فتاوای علما را کنار هم بگذاریم و بگوییم آنچه را که در رسالههای عملیه وجود دارد اقتصاد اسلامی و یا سیستم اقتصادی اسلام است، این فرض یک فرض نادرستی است. چون آن بحثها بیشتر جنبه قانونی و فقهی دارد و موضوعیت آنها در ارتباط با امور اعتباری و احکام شرعی است. اثرات آن احکام هرگز در توزیع ثروت، تولید ثروت، رفاه اجتماعی مورد بحث قرار نمیگیرد. حتی بحث از مالکیتهای عمومی که یک بحث خیلی روشنی است در اقتصاد نمیتواند ملاک عمل باشد.
بحث از انفال، موارد انفال و ادله انفال در آخر کتاب خمس نیز بحثی صرفاً حقوقی و فقهی است. چون در آنجا از انفال به عنوان اینکه مال آیا مالکی دارد یا ندارد یا آن مالک شخصی حقیقی است یا شخصی حقوقی، بحث میشود. این بحثها اصلاً به اقتصاد ربطی ندارد و اقتصاددان برایش فرقی نمیکند که طرف رابطه شخصیت حقیقی است یا شخصیت حقوقی، و آیا این مال مالکی دارد یا ندارد، از مباحات است که در اختیار ولی امر قرار گرفته یا نه و... .
این بحثها دو جهت دارد. وقتی که جهتها از هم تفکیک شد، دیگر بسیاری از مسائل، مناقشات و رد و بدلهایی که در میان سخنرانیها به وجود میآید و سئوال و جوابهایی که بعد از هر سخنرانی مطرح است حل میشود. بنابراین باید این جهتها از یکدیگر جدا شوند. در اینجا چند نکته وجود دارد که با توجه به آنها شاید جواب برخی از آن مسائل را هم بتوانیم به دست آوریم.
در این بحثها ما دو نوع بحث اقتصادی داریم: یکی بحثهایی که راجع به رفتارهای انسان در رابطه با تولید و توزیع ثروت یا رسیدن به رفاه اقتصادی و معیشتی است. زیرا هنگامی که بخواهیم این رفتارها را بررسی و مشخص کنیم خواهیم دید که اینها بر اساس ضوابطی شکل میگیرد؛ یعنی جامعه یا فرد، بنگاه یا کل جامعه در اقتصاد کلان ـ به اصطلاح اقتصاددانان ـ که رفتاری را انتخاب میکنند، گاهی بر اساس یک رابطه تکوینی که به دست آمده این انتخاب رفتار را انجام میدهند. بر اساس یک رابطه تکوینی، رفتار تولید و یا رفتار توزیع را انتخاب میکنند که نتیجتاً تولید بیشتر یا بهتر و توزیع عادلانهتر میشود و به آن هدفها، آرمانها و رفاه اقتصادی میرسند.
از باب مثال: مسأله مزیت نسبی و قانون مزیت نسبی را بعضی از اساتید دانشگاه در اینجا مطرح کردند. قانون مزیت نسبی یک رابطه تکوینی است که اگر در به کارگیری منابع به جهت تولید و کارآیی مراعات شود تقسیم کار میشود و بالنتیجه تولید بهتر و بیشتر خواهد شد. این رابطه به عنوان یک رابطه علمی واقعی در قلمرو جامعه مطرح میشود، ثابت میشود، وقتی هم که ثابت شد سبب یک رفتاری میشود که همان تقسیم کار است که بعضی از اقتصاددانان در سیستمهای اقتصادی بر این اصل تکیه کردهاند و آن را بسیار
گاهی این رفتارها بر اساس ارزشها برقرار میشود نه بر اساس رابطه علیتی و معلولیتی. مثلاً رفتاری را اقتصاد سرمایهداری در رابطه با آزادی اقتصادی مطرح میکند و فرض را بر این قرار میدهد که آزادی اقتصادی منجر به بهتر شدن تولید، افزایش کارآیی و استفاده بیشتر از منابع و بالنتیجه رفاه اقتصادی میشود. در جامعه، این رفتار در حقیقت بر اساس یک مفهوم ارزشی تأیید میشود و این ارزش همان مطلبی است که لابلای صحبتهای بعضی از آقایان در اینجا مطرح شد. آزادی اقتصادی یک حق فطری است و آن را به عنوان یک حق که همان ارزش است پذیرفتهایم، حق هم غیر از ارزش چیز دیگری نیست. در مقابل این، اقتصاددان یا سیستم اقتصادی دیگری معتقد است اگر این آزادی محدود و یا به کلی مُلغی شود، توزیع عادلانهتری در جامعه برقرار میشود و به اجرا درمیآید؛ این هم یک رفتار اقتصادی است که اقتصاددانان، مثلاً رادیکالها و یا سوسیالیستها معتقدند. این رفتار هم باز بر اساس یک قانون یا یک حکم ارزشی است، نه بر طبق بهاصطلاح رابطه علمی. اساساً عدالت، عادلانه بودن و بسیاری از این مقولههایی که معمولاً اقتصاددانان در بحثهای اقتصادی روی آن تکیه میکنند، مسائل ارزشی هستند و صرفاً علمی نیستند.
پس در مسائل اقتصادی، در رفتارهای انسانها در حقیقت دوگونه روابط و دو گونه ضوابط داریم؛ بعضی از روابط و ضوابط جنبههای علمی دارند که اینها مؤثرند در شکل دادن به آن رفتارها و برخی از این روابط و ضوابط ارزشی هستند و جنبه علمی ندارند؛ البته به این معنی نیست که چون جنبه علمی ندارند از علم اقتصاد خارجند. نه، زیرا ضمن دانش اقتصاد از آنها بحث میشود و هیچیک از این کتابهای علمی اقتصادی هم اینطور نیست که از این روابط بحثی نکند. فقط گاهی اینها را به شکل مسلم فرض میکند، این را عادلانه فرض میگیرد، این را عدل و قسط فرض میکند و بحث را ادامه میدهد و بحثها را انجام میدهد. بنابراین میتوانیم کلاً این مسائل اقتصادی را به این دو گونه روابط و مکانیزمهای اقتصادی که قضایای شرطیه علمی هستند تقسیم کنیم. دسته دوم، روابط و ضوابطی است که جنبه ارزشی دارند و محدودههای ارزشی یک نظام، سیستم اقتصادی یا مکتب اقتصادی را تشکیل میدهند. به این دو دسته میتوان مسائل اقتصادی را تقسیم کرد و این همان تقسیمی است که شهید بزرگوار آیةالله صدر در کتاب خود بیان فرموده است. به نظر من، هنوز ابعاد ژرف و عمیق این کتاب حتی در جامعه خود ما شناخته نشده است! متأسّفانه هنوز از این کتاب ترجمه کامل و موسعی نشده و شاید آن عمق مراد ایشان و مطالب ایشان را هنوز بسیاری از آقایان ندانند. بیش از سی سال است که این تقسیمبندی را در این کتاب مطرح کردهاند و ایشان نوع اول را به قوانین علمی اقتصاد یا علم اقتصاد تعبیر فرمودهاند که در دانش اقتصاد از آن بحث میشود و نوع دوم را «المذهب الاقتصاد» یا مکتب اقتصاد میدانند که همان ضوابط حقوقی و ارزشی است. بنابراین، تقسیمبندی جدیدی نیست، بلکه همان تقسیمی است که در آن کتاب به صورت خیلی مختصر مطرح شده است و ما در اینجا این دو قسمت را از هم جدا کردیم.
چند نکته دیگر باید گفته شود که بعضی از این نکات به اساتید، علما و فقهای حوزه مربوط است و بعضی دیگر به اساتید اقتصاد دانشگاهها مربوط میشود:
نکته اول اینکه در بررسی مسائل اقتصادی نباید روی کلیه تلاشها، افکار و اندیشههایی که اقتصاددانان جهان و کارشناسان اقتصادی مطرح کردهاند خط بطلان بکشیم و بگوییم چون این افکار و اندیشهها مال افرادی بوده که در جوامع سرمایهداری
مثلاً در آن کمیسیون دوم که افتخار حضور داشتم، مطرح شد که اصلاً بانکداری برای چه؟ ما بانکداری نمیخواهیم! همان صندوقهای قرضالحسنه کافی است. بعد این صندوق قرضالحسنه را به عنوان بانکداری اسلامی قلمداد میکنیم! باید گفت که صندوق قرضالحسنه نمیتواند جایگزین بانکداری اسلامی شود. به جهت این که اولاً مهمترین نقش بانک ـ همانطور که بعضی از اساتید فرمودند ـ این است که بانک قادر است کارآیی منابع پولی راکد در جامعه را به کار اندازد و کارآیی بیشتری به این منابع بدهد و بهاصطلاح فعالیت اقتصادی را رشد دهد. با پول قرضالحسنه که نمیشود این کار را کرد، قرضالحسنههایی را که تاکنون جمع شده، فقط میتوان به مستضعفان، کسانی که درمانده و وامانده هستند و مشکلات مصرفی دارند داد. امّا به یک شرکتی که میخواهد از این منابع استفاده کند و تولیدش را بالا ببرد ـ که افزایش تولید در کارآیی اقتصاد جامعه مؤثّر است ـ آیا صندوق قرضالحسنه میتواند به آن قرض بدهد یا نه؟ اگر ندهد پس آن هدف اقتصادی محقق نشده است؛ آن هدفی که شکی در صحتش نیست که هر چه اقتصاد جامعه کارآئیش بالاتر باشد، رشدش بیشتر باشد، برای جامعه اسلامی قدرت و قوّتی است. برعکس اگر قرضالحسنه بدهد معنایش این است که پول مفتی را در اختیار شرکتی گذاشته است؛ بدون شک این خلاف عدالت است. در قانون بانکداری اسلامی هم که در مجلس تصویب شده به این نکته اشاره شده است و دیگر جای این اشکال نبایستی باشد زیرا در آن ذکر شده که قرضالحسنه بهتنهایی نمیتواند این کار را انجام دهد. معمولاً سپردههایی که در صندوق قرضالحسنه جمع میشود ـ چنانچه بخواهد بر اساس دستورات اسلامی به کار گرفته شود ـ به عنوان قرضالحسنه در اختیار کسانی قرار میگیرد که نیازهای مصرفی دارند، واماندهاند و پولی ندارند که اینها مبرات و احسانهاست. اما چنانچه قرضالحسنه را بدون هیچگونه درآمدی در اختیار آن شرکتهایی که میخواهند تولید کنند قرار دهند، این احسان در حق شرکتها معنی ندارد. زیرا شرکت فقیر نیست ولی فعلاً نیاز به پول دارد، ممکن است حتی افراد شرکت خیلی هم متمول باشند و نیازی نداشته باشند.
بنابراین اگر صندوق قرضالحسنه به این شرکتها قرض ندهد، کارآیی اقتصاد متوقف شده و اگر قرضالحسنه بدهد، حقیقت روشنی است که خلاف عدالت عمل شده است. چون مال آن بنده خدا را گرفتهاند و به این شرکت دادهاند و سودش هم که در جیب این شرکت میرود. این برخلاف عدالت است. در همان قانون هم این مسأله ذکر شده است. اگر قرض بدهد و از آن سودی بگیرد که میشود
گمان میکنم بسیاری از این اشکالات و شبهاتی که در ذهنها بود وارد نباشد. آقای واعظ زاده مطرح کردند که اصلاً ما بیاییم مسأله ربا را برای دولت جایز کنیم و بگوییم به دولت ربا دادن اشکالی ندارد، چون این دولت یک شخصیت حقوقی است و برای مردم است، از پولهایش به مردم میدهد و در مقابل بهره میگیرد.
اولاً ، فقها برای ربا گرفتن و ربا دادن بین شخصیت حقوقی و یا حقیقی فرقی قائل نشدهاند. ثانیاً مگر پولهای بانکها مال خود دولت است؟ پولهای بانکهای دولتی که مال دولت نیست تا کسی بگوید این پولها را به مردم میدهد که بهره بگیرد. فرضاً بهره دادن به دولت از نظر فقهی جایز باشد، پولهایی که در بانکها هست سپردههای مردم است. اگر دولت بودجه خود را به عنوان بانک به دست مردم بدهد این که دیگر بانک نمیشود و بانکداری نیست. اولاً دولت اینطور بودجهای را به دست مردم نمیدهد و بودجه خودش را در اختیار مردم قرار نمیدهد. ثانیاً بانک یک مؤسسه واسطهای است، پولها را از صاحبان سپرده میگیرد و به صاحبان منابع میدهد. این حقیقت بانک است. این بانکهای دولتی پولها را از مردم به شکل قرضالحسنه و یا سپرده گرفته و به مردم مىدهند و ربا مىگيرند. اگر اين ربا را از اينها بگيرند و به آنها با نسبت در کمى که کارهاى ربوى است بدهند، اين معنايش اين است که دولت واسطه ربا بين مردمى با مردم ديگر شده است که مجدد ربا بين مردم واقع شده و ربا بين مردم حرام است. نقش بانک در اینجا اين بود که پول صاحب سپرده را با يک نرخ ربوى گرفت، بعد آن را با نرخ بيشترى به شخص ديگرى داد و خودش واسطه شد. سپس يک مقدار از اين ربا را به هر اسمى براى خودش برداشت و بقيه را به صاحب سپرده داد. معناى اين عمل «دلالى ربا» است. وقتى ربا حرام است، دلالى آن نیز به طريق اولى حرام مىباشد.
بنابر اين هنگامى که از بانکدارى بحث مىشود، بايد بدانيم که بانکدارى يعنى وسيله شدن ميان صاحبان سپرده و ميان کسانى که محتاج به اين منابع پولى هستند. اينجاست که قانون و برنامه مىخواهد، يک نهاد و سيستمى مىخواهد که اين کار را انجام دهد و ثمرات خوب اين واسطهگرى را عرضه کند. همانطور که گفته شد يکى از مهمترين ثمراتش انجام کارهاى اقتصادى به دور از گرفتاريها و مشکلات سيستمهاى ربوى است.
مرحوم شهيد صدر در سى سال پيش در کتابش موضوع بانک بدون ربا را مطرح کرد. اين مسأله را ايشان خوب درک کرده بود و دنبال سيستمى بود که اين مسأله را مشخص کند و اين سيستم به هيچ وجه از لوازم ربا نيست. بانک، لوازم رباخوارى و رباگيرى نيست. اگرچه سيستم ربا را به وسيله نهاد ربا خيلى آسان مىتوان پيدا کرد و بانکدارى در جوامع ربوى بيشتر گسترش دارد ولى علتش اين نيست که بانکدارى از خصلتهاى رباست و اين مؤسسه فقط به خاطر ربا بوجود آمده يا از لوازم رباست؛ بلکه به جهت اين است که با نهاد ربا و با سيستم ربوى آسانتر مىتوان اين واسطهگرى را انجام داد و مثلاً به همان هدفها با انتفاعات کلان و بيشترى براى صاحبان اين بانکهاى اسلامى رسيد. لذا وقتى اين بحثها در جايگاه خودش مشخص شود، ايرادها و اشکالها واضحتر مىشود و بسيارى از اين اختلاطات از بين مىرود. بنابراين، بر کليه صحبتها و تحليلهايى که اقتصاددانان دارند، نبايد خط بطلان کشيد و گفت که اينها اصلاً
مسأله ديگرى که در ارتباط با اساتيد دانشگاه مىباشد اين است که آيا مىتوان گفت فقها فقط تنها ضوابط حقوقى را بدهند و کارشناسان اقتصادى بيايند الگوى اقتصادى را بسازند؟ در عين حال که من به اين خُبرهها و اساتيد ارجمند دانشگاه احترام مىگذارم، بايد عرض کنم که نسبت به روابط علمى و مکانيزمهاى اقتصادى، محاسبهها و مسائل فنى و در لزوم استفاده از خبرهها برای بهدست آوردن اقتصاد اسلامى ـ چه در کليات، چه در سياستها، چه در تبليغات و چه در پياده کردن آن ـ بايد خيلى تأمل کرد. زيرا آنچه که در کلاسهاى درس اقتصادى دانشگاهها مطرح است، معمولاً در غرب مطرح شده است و غربیها سعى کردهاند اين روابط را نیز مانند روابط علوم طبيعى ـ بهاصطلاح خود آنان
(Natural Science) ـ داراى قوانين ثابت لايتغير در نظر بگیرند. در حالى که اينطور نيست زيرا با اندکى تأمل و دقت معلوم مىشود که اين روابط اقتصادى با روابط در قلمرو فيزيک، شيمى و غيره فرقهاى اساسى دارد و يک اقتصاددان بايد در استفاده از روابط و قوانين علمى در الگوسازی يا در هر برنامه و طرحى اين تفاوتها را مورد توجه قرار دهد. زيرا قلمرو اين روابط انسان است؛ يعنى قضاياى شرطيهاى که طرف آن، رفتار انسان است و مانند روابط در علم فيزيک نيست، نظير انبساط يک فلز بر اثر بالا رفتن درجه حرارت نيست. اگر چه اينها دو امر تکوينى خارجى است ولى چون طرف قضيه، انسان و رفتارهاى او است، هنگام تقسيم کار قانون مزيت نسبى را پياده مىکنيم تا رشد توليد بالا رود. بنابراين در رفتارهاى اقتصادى طرف خود انسان و رفتارهاى انسانى است و انسان در جميع رفتارهايش انتخابگر است؛ يعنى مختار است و مانند يک جسم فيزيکى و طبيعى نيست و اين قانون هم يک رابطه اختيارى است.
مسأله ديگر؛ بسيارى از اين روابط قانونى تحت تأثير فرهنگهاى مختلف قرار مىگيرند؛ يعنى با تأثير مفاهيم ارزشى که يک انسان از يک موضوعى دارد تغيير مىپذيرند و خود آقايان هم به همين نتيجه رسيدهاند. در بسيارى از مباحث ديده شده که مکانيزم مطلق اين روابط بر اثر اختلاف انتظار، اختلاف فرهنگ و اختلاف توقعات انسانها از بين مىرود. زيرا مکانيزمها معمولاً مبتنى بر مفروضات و مفاهيم معينى است و هر اقتصاددانى مکانيزمها را از روزنه ديد خودش معنى مىکند. يکى دنبال مسائل معيشتى مىرود و فقط آن را مطلوب مىداند، سپس مقدار زيادى از مسائلى را که در فرهنگ اسلامى و جامعه اسلامى مطلوبيت دارد انتخاب مىکند و يک مکانيزم خاص خودش به وجود مىآورد و بقیه را ناديده مىگيرد، بعد مشغول محاسبه و الگوسازى مىشود که اين الگوسازى قهراً مورد اشکال قرار خواهد گرفت. آقايان اساتيد دانشگاه بايد اين مسأله را مورد توجه قرار دهند.
صحبتى را با برادران اساتيد دانشگاه داشتيم که آيا مىشود ما يک اقتصاد اسلامى داشته باشيم، بلى مىشود اگر آن رفتارهاى مربوط به توليد و توزيع ثروت در ارتباط با روابط ارزشى حقوقى، ضوابط و چارچوبهاى حقوقى، همراه با مفاهيم و بينشهاى اسلامى مورد توجه قرار گيرد و اين بينشها و مفاهيم به رفتار يک فرد مسلمان در جامعه شکل دهد. بر اساس آن خصوصيتها، مفروضات و مکانيزم به عنوان ارزش تعيينشده و يک نظر علمى تعيينشده، يک مفهوم و بينش از مالکيت، از مطلوبيت، از سود موثّر است و بحثهاى اقتصادى و حتى مکانيزمهاى اقتصادى را تغيير شکل مىدهد. اينجاست که مىتوان گفت: ما نه فقط اقتصاد اسلامى بلکه مکانيزمهاى اقتصاد اسلامى را نیز داريم؛ يعنى آنچه را که بهاصطلاح آقايان «علم اقتصاد» و يا «روابط علمى اقتصادى» است داريم با پسوند «اسلامى» که مىتوان گفت «اقتصاد اسلامی»؛ چه در بخش معيارهاى مکتبى و چه در بخش معيارهاى علمى. والسّلام عليکم ورحمه الله وبرکاته.
(انتشار این خبر صرفا با ذکر منبع بلامانع است)