یک فعال رسانهای و پژوهشگر عرصه موسیقی مقامی:
حال موسیقی مقامی بد است، نجاتش دهید!
هدیه سادات میرمرتضوی/سرویس هنر،خبرگزاری رضوی
در یک عصر بهاری که زمین و زمان، زیر دریایی از باران است و نعرههای خشمگین رعد و برق، در فضا میپیچد، به دفتر کار حسن احمدیفرد میروم تا با او گفتگو کنم. او که متولد تربتجام و بزرگ شده مشهد است و به گفتهی خودش، همه خاطرههای کودکیاش با موسیقی دوتار عجین شده است و همین، باعث شده نسبت به موسیقی کهن این ناحیه، احساس تعلق خاطر و مسئولیت داشته باشد. احمدیفرد به عنوان یک فعال رسانهای و پژوهشگر حوزه موسیقی مقامی، در این سالها سعی کرده، وظیفهاش را در قِبال هنر زادگاهش، ایفا کند؛ آن هم با گفتوگوهایی که با استادان بزرگ و نامدار این ناحیه داشته و با تحقیقاتی که درباره پیشینه موسیقی این خطه انجام داده است. حاصل این درددلها و بیان دغدغهها را که چیزی حدود دو ساعت طول کشید، با هم میخوانیم.
حُسن مطلع کارم، گفتوگو با مرحوم درپور بود
حدود پانزده سال قبل، توفیق پیدا کردم خدمت استاد مرحوم «حاجی نورمحمد دُرپور» برسم. مرحوم درپور یکی از بهترین خوانندگان موسیقی مقامی تربتجام بود. همان سالها، آلبومی شنیده بودم که «موسیقی تربتجام» نام داشت. در این کاست، مرحوم درپور، آواز میخواند و استاد مرحوم «ذوالفقار عسکریان»، دوتار میزد. همنوایی این دو استاد در آن کاست واقعا بینظیر است. این اثر، هنوز هم یکی از بهترین آثار موسیقی این خطه محسوب میشود. همین کاست بهانهای شد تا خدمت استاد درپور برسم. وقتی خدمت این استاد بزرگ موسیقی مقامی رسیدم، سادگی و صفایش من را تحتتاثیر قرار داد. اصلا تصور نمیکردم از طرف ایشان این همه مورد پذیرایی و استقبال قرار بگیرم. استاد دُرپور، در روستای «علی خوجه» که حالا «یادگار» نامیده میشود زندگی میکرد و صفای روستایی، به هنرش جلوهای دوچندان میداد. تجربه شیرین آن گفتوگو، حسن مطلعی شد که باز هم برای آشنایی بیشتر خودم با موسیقی مقامی، خدمت استادان بزرگ این هنر کهن برسم. از تربتجام و تایباد و باخرز تا قوچان و شیروان و آشخانه، دیدن استادان بهانهای شد تا شنونده موسیقی مقامی خراسان باشم. استاد مرحوم «غلامعلی پورعطایی»، استاد «سهراب محمدی»، استاد مرحوم «عبدالله سروراحمدی»، استاد «علیرضا سلیمانی» فرزند استاد مرحوم «حاج قربان سلیمانی»، استاد مرحوم «ذوالفقار عسکریان»، استاد «محمد یگانه» و بسیاری نامهای دیگر از جمله هنرمندانی بودهاند که توفیق داشتهام بیواسطه، شنونده هنرشان باشم. بخشی از آن گفتوگوها با حمایت و هدایت مرحوم «رضا رستمی» که از روزنامهنگاران فهیم و توانمند بود، در یکی از سایتهای خبری صاحبنام کار شد.
درختی که دارد ریشهاش را از دست میدهد
موسیقی مقامی، قدمتی چند هزار ساله دارد و مترادف با فرهنگ و تاریخ ایرانزمین است. این موسیقی، مانند سفالینه ارزشمندی است که نیاز به مراقبتهای ویژه دارد. البته موسیقی، برخلاف اشیای عتیقه، ماهیتی زنده و پویا دارد اما بینیاز از مراقبت نیست. موسیقی مقامی، مثل همه هنرهای دیگر، رودخانه سیالی است که همه ماهیتش در همین سیال بودن است. اینکه بخواهیم رودخانهای را از مسیر خودش، منحرف کنیم، یا بخواهیم در آن رودخانه ماهی خودمان را پرورش بدهیم، کار خطرناکی است و میتواند به مرگ رودخانه منجر شود. موسیقی مقامی هر منطقه، آیینهای است که جهانبینی مردم آن دیار را نشان میدهد. موسیقی مقامی، حافظه جمعی مردم است و اگر آن را به درختی تشبیه کنیم که برگ و بارش از ریشه تغذیه میکند، این ریشه، حضور هنرمندان در دل مردم و بودن در کنار آنها است. وقتی این ریشه قطع شود، نمیتوان به ادامهی حیات درخت، امید داشت. در قدیم، هنرمندان موسیقی مقامی، در زندگی مردم، حضوری چشمگیر داشتهاند. از مراسم برداشت گندم بگیرید تا سور عروسی همه جا هنرمند موسیقی مقامی کنار مردمش بوده است. سازش را دستش میگرفته و میخوانده و مینواخته. اینطوری چرخ زندگی خود هنرمند هم میچرخیده. هنرمند موسیقی مقامی با حضور پررنگ در وسط تحولات جامعه، برای هر اتفاق و رخداد، شعری میسروده و نغمهای خلق میکرده. مقامهای موسیقی، همینطور شکل گرفتهاند. امیر عادلی مثل «امیرعلیشیرنوایی» حاکم میشده و تا میتوانسته در آبادی ملک، میکوشیده؛ هنرمند موسیقی مقامی هم برایش مقامی میساخته و نامش را ماندگار میکرده. یا سردار «عیوضخان جلالی» در مقابل دشمن مقاومت میکرده و جانش را بر سر آب و خاکش فدا میکرده و بخشیها برایش مقامی میساختهاند و از رشادتهایش تقدیر میکردهاند تا یاد و نام در حافظه جمعی بماند. چرخ موسیقی مقامی، همیشه بر همین منوال چرخیده. حالا در روزگار ما، ماجرا دارد عوض میشود.
بزرگترین جفا
از یک طرف فخر میفروشیم که فرهنگ کهن ما سابقه اینچنینی دارد و قدرت آنچنانی؛ از آن طرف موسیقی را بد میدانیم و ساز هنرمند را در تلویزیون نشان نمیدهیم. ما، فرصت حضور هنرمندان موسیقی در جمع مردم را، هم از مردم دریغ کردهایم و هم از هنرمندها. هنرمند و جامعه، در روزگار ما، مثل مادر و فرزندی شدهاند که بینشان جدایی افتاده است. نه مادر میتواند به فرزندش برسد و نه فرزند، مادرش را میشناسد. این، انحراف بزرگی است. ما داریم ریشه هنر را که تنفس در هوای جامعه است، قطع میکنیم. هنرمند موسیقی مقامی ما امروز به جای آن که نگاهش به مردم باشد، به مسئولان دولتی است. وقتی خواننده و نوازنده تربتجامی، فقط در جشنوارهها فرصت دارد دوتاری بزند و آوازی بخواند تا هم هنرش را ارایه کند و هم چرخ زندگیاش را بچرخاند، معلوم است نگاهها از جامعه گرفته میشود و به سلیقه و ذائقه مسئولان، دوخته میشود. هنر موسیقی مقامی که در همه تاریخش مردمی بوده، در روزگار ما و با سیاستهای دانسته و ندانسته فرهنگی، دارد به هنر دولتی تبدیل میشود و این، به نظر من یعنی مرگ موسیقی مقامی. همین سیاست غلط باعث شده هنرمند، ناخودآگاه از مردم فاصله بگیرد و نه مردم، هنرمندشان را بشناسند و نه هنرمند کاری به مردم داشته باشد. حالا هنرمندی که معاشش تامین نمیشود، چشم به جشنوارهها میدوزد و به دعوتی که از سوی مسئولین میشود تا سکهای بگیرد و بخشی از نیازهای مالیاش برطرف شود. این، بزرگترین جفایی است که سیستم فرهنگی ما در حق موسیقی مقامی روا داشته است. ما پرنده آزادی را که خودش دانه پیدا میکرده را در قفس انداختهایم تا آوازی که میخواهیم برایمان بخواند؛ در عوض مقداری آب و دانه هم به او میدهیم. تازه کاش آب و دانه بدهیم. حالا اگر این پرنده را آزاد هم بکنیم، دیگر پرواز و زندگی آزادانه از یادش رفته است.
خراسان؛ میراث کهن
چند سالی میشود با توجه به علاقه و دغدغهام در خصوص خردهفرهنگها، مشغول تالیف کتاب «خراسان؛ میراث کهن» هستم. این کتاب به آداب و آیینهای کهن میپردازد که جلوه و رد پایی از آنها هنوز در فرهنگ امروز باقی مانده است. مثل وقتی که برکهای فروکش میکند و قسمتهایی از آن دیرتر خشک میشود. در این قسمتها میتوان اصالتها را یافت. تربتجام شهری است که در ناحیه هرات بزرگ واقع شده و اصالتها و آیینها هنوز در فرهنگ مردمان این شهر، پررنگ است. بخشی از کتاب من، به طور ویژه به موسیقی مقامی و پیشینه مقامها اختصاص دارد. مثلا ما مقامی به نام «پرش جَل» داریم. واژه «جَل» در گویش تربتجام به معنای چکاوک است و جالب اینکه در شعری کهن، به مقامی در موسیقی اشاره شده که «چکاوک» نام دارد. جایی نوشته نشده که «پرش جل» همان مقام باستانی «چکاوک» است. چون مقام چکاوک، در روزگار کهن، نتنویسی نشده است. ولی میشود حدس زد این مقام، برگرفته از همان مقام باستانی است. اینجاست که رد پای یک آیین 1000 ساله را میشود پیدا کرد. لازم به توضیح است که چون چکاوک، پرندهای حشرهخوار است و قدرت عمودپروازی دارد، میتواند درجا بال بزند و مطابق حرکت حشره، بچرخد. این نوع متفاوت پرواز، باعث شده اینطور تلقی شود که چکاوک پرواز نمیکند بلکه یکجور حرکت آیینی انجام میدهد. درنگها در موسیقی مقامی «پرش جل» حس همان لحظههایی را تداعی میکند که پرنده درجا میزند و در هوا زیر و رو میشود. مقام «اُشتُرخِجو» مقام دیگری است که برگرفته از صدای زنگ حرکت یکنواخت و آهسته شترهاست. «خِجو» به معنی صدای آهسته، واژهای کهن در زبان تربتجام است که سالها است در سایهگستر زبان فارسی، واژهای مُرده به حساب میآید. این در حالی است که ما در مقام «اشترخجو» موفق میشویم این کلمه را بیابیم. بخش دیگری از این کتاب، در حوزه همین کلمات قدیمی است که امیدوارم با حمایتهای مسئولین فرهنگی در آیندهای نزدیک موفق به چاپ آن شوم.
خردهفرهنگهایی که از دست میرود
از بین رفتن خردهفرهنگها، دردی نیست که به موسیقی مقامی، محدود شده باشد. همین پوشش محلی مردم تربتجام را در نظر بگیرید. ما قرنها به یک شکل خاص لباس میپوشیدیم؛ لباسی که متناسب جغرافیا و متناسب با هویت فرهنگیمان بوده است. اما رفتهرفته پوششهای محلی دارد به حاشیه رانده میشود. فرهنگی که از مرکز دیکته میشود، دارد خردهفرهنگها را خفه میکند. من خودم بارها از هنرمندانی که لباس محلی تربتجام را میپوشند و به جشنوارهها میروند پرسیدهام آیا حاضرند با همین پوشش به مهمانی بروند یا با نامزدشان ملاقات کنند؟ جواب، منفی بوده است. یعنی لباس محلی تربتجام که زمانی لباس زندگی بوده، به یک کالای ویترینی تقلیل پیدا کرده است. ویترینی کردن یک فرهنگ، یعنی کشتن آن. این اتفاق، در لهجهها هم صورت گرفته است. لهجهها که ذخیرهگاه واژگانی زبان است، در روزگار ما، اسباب تمسخر شدهاند. در همین تربتجام ما، فردی هست که پول میگیرد و به جشنوارههای مختلف میرود تا با لهجه و لباس تربتجامی برنامه طنز اجرا کند و همه را بخنداند. این بزرگوار نمیداند دارد تیشه به ریشه درختی میزند که جامعهای در سایه آن، پناه گرفته است. این ماجرا، برای لهجه مشهدی هم کمابیش اتفاق افتاده است. طوری که بسیاری از کاراکترهای طنز صدا و سیما، با لهجه مشهدی صحبت میکنند و هیچ مسئولی نگران این وضعیت نیست. مدیران فرهنگی که باید جلوی این فجایع را بگیرند، خودشان عامل ترویج همین سیاستهای غلط هستند.
امکانات، کم است
سالها قبل در دهه پنجاه، یک نفر از اهالی تربتجام، در خیابان لالهزار تهران، در یک مرکز ضبط موسیقی شاگرد بوده است. او بعد از اینکه سالها پولهایش را جمع میکند، با همه داراییاش دستگاه قدیمی این مرکز را خریداری کرده و با خودش به تربتجام میآورد. برای چندین دهه تنها کاستهای موسیقی مقامی این خطه، کاستهایی بود که پشتش نوشته شده بود: به کوشش «حیدر قدسی». این همه سال، این همه نهاد و سازمان فرهنگی، این همه مدیر مدعی آمدهاند و رفتهاند، بروید در تربتجام و بپرسید شما که در دهه پنجاه دستگاه ضبط موسیقی داشتهاید، امروز چه امکاناتی برای ضبط موسیقی دارید؟ پس این مدیران این همه سال چه کردهاند؟ خدا به استاد حیدر قدسی عمر با عزت بدهد انشاءالله. هنر موسیقی مقامی تربتجام مدیون این مرد و فهم بلند و همت رسای اوست. در همین سالهای گذشته چندین استاد برجسته را از دست دادهایم. بروید بپرسید چند دقیقه فیلم خوب از آنها داریم؟ چند مستند در خور توجه، برای این استادان ساخته شده؟ اصلا چند قطعه موسیقی از آنها ضبط استودیویی شده است؟ مسئولان فرهنگی باید این کارها را میکردهاند که نکردهاند. آنها باید جاده صافکن اجرا و ترویج موسیقی مقامی مبودند که نبودهاند.
امید به نسل جوان
هنر موسیقی مقامی، با سیاستهای نادرست فرهنگی، در روزگار ما، دارد دچار ایستایی میشود. اینکه دلخوش باشیم در روزگار ما، مقام «اشترخجو» و «پرش جل» و «الله مدد» و «جمشیدی» و «سرحدی» اجرا میشود، فقط بخشی از ماجرا است. بخش مهمتر آن است که در روزگار ما، چه به این گنجینه اضافه شده؟ ما در نیم قرن اخیر که جامعه شاهد تحولات فراوان بوده، چه به داشتههای قبلی در موسیقی مقامی اضافه کردهایم؟ هیچیک از این تحولات اجتماعی عظیمی نتوانسته در موسیقی مقامی، نمود پیدا کند و باعث خلق نغمه مانایی در این عرصه شود. این که نوه نظرمحمد سلیمانی، صرفا همان مقامهایی را اجرا کند که مرحوم پدربزرگش اجرا میکرده، نگرانکننده است. هنر موسیقی مقامی در روزگار ما دارد از پویایی میافتد؛ نه اینکه فکر کنیم نسل هنرمندان جوان، از هنرمندان پیشین، چیزی کم دارند. اتفاقا هنوز هم اگر امیدی به بقای هنر کهن موسیقی مقامی باشد، به دست همین نسل جوان است؛ به دست سعید سروراحمدی، محسن عسکریان، جمشید پورعطایی، غفور محمدزاده، سلمان طاهری، بصیر احمدی و بسیاری اسمهای دیگر. ولی مشکل امروز موسیقی مقامی، در سیاستهای مثلا فرهنگی است که دارد این هنر را به شیای موزهای تبدیل میکند.
موسیقی مقامی میتواند پویا باشد
هنرمند باید بداند اگر توانست برای مردم اثری عرضه کند، بها دارد. در غیر این صورت، هنر او محکوم به فنا است. هنرمند موسیقی مقامی باید به این درک برسد که موظف است مقولهای را که با آن سر و کار دارد، زنده نگه دارد. درختی که زنده است، شکوفه میزند، برگ و بار میدهد و میوه تولید میکند. و الا چوب خشکی است که بهار و تابستان و پاییز و زمستان، یکی است. اینکه مرحوم عسکریان پردههای دوتارش را بیشتر میکند، نشاط میدهد که او هنر موسیقی مقامی را یک هنر پویا میداند؛ هنری که صرفا تکرار داشتههای قبلی نیست. هنرمند موسیقی مقامی بعد از آموختن همه اصول کهن، باید قدرت فرا روی از کلیشهها را پیدا کند؛ در غیر این صورت، هیچوقت مقام تازهای خلق نمیشود. هنرمندان هر دوره، داشتههای قبلی را در وجودشان نهادینه کردهاند و سپس بر اساس تحولات جامعه، چیزی به داشتههای قبلی افزودهاند. حالا سوال من از هنرمند امروز موسیقی مقامی این است: «شما چه چیزی به این موسیقی کهن اضافه کردهاید»؟ این که استاد عزیز تنها میآید و شیوه آموزش دوتار را بر مبنای نت و نت نویسی پایهگذاری میکند، بالذات خیلی ارزشمند است. اینکه آهنگسازها، دوتار را با سازهای دیگر تلفیق میکنند، اتفاق ارزشمندی است. گروهنوازی بالذات حرکت مهمی است. اینها نشان میدهد هنر موسیقی مقامی میتواند پویا باشد. البته طبیعی است که لزوما هر حرکتی به موفقیت نمیانجامد. اما همین که هنرمند احساس کند وظیفه دارد، چیزی به داشتههای قبلی اضافه کند، یعنی آن هنر، هنوز زنده است.
در یک عصر بهاری که زمین و زمان، زیر دریایی از باران است و نعرههای خشمگین رعد و برق، در فضا میپیچد، به دفتر کار حسن احمدیفرد میروم تا با او گفتگو کنم. او که متولد تربتجام و بزرگ شده مشهد است و به گفتهی خودش، همه خاطرههای کودکیاش با موسیقی دوتار عجین شده است و همین، باعث شده نسبت به موسیقی کهن این ناحیه، احساس تعلق خاطر و مسئولیت داشته باشد. احمدیفرد به عنوان یک فعال رسانهای و پژوهشگر حوزه موسیقی مقامی، در این سالها سعی کرده، وظیفهاش را در قِبال هنر زادگاهش، ایفا کند؛ آن هم با گفتوگوهایی که با استادان بزرگ و نامدار این ناحیه داشته و با تحقیقاتی که درباره پیشینه موسیقی این خطه انجام داده است. حاصل این درددلها و بیان دغدغهها را که چیزی حدود دو ساعت طول کشید، با هم میخوانیم.
حُسن مطلع کارم، گفتوگو با مرحوم درپور بود
حدود پانزده سال قبل، توفیق پیدا کردم خدمت استاد مرحوم «حاجی نورمحمد دُرپور» برسم. مرحوم درپور یکی از بهترین خوانندگان موسیقی مقامی تربتجام بود. همان سالها، آلبومی شنیده بودم که «موسیقی تربتجام» نام داشت. در این کاست، مرحوم درپور، آواز میخواند و استاد مرحوم «ذوالفقار عسکریان»، دوتار میزد. همنوایی این دو استاد در آن کاست واقعا بینظیر است. این اثر، هنوز هم یکی از بهترین آثار موسیقی این خطه محسوب میشود. همین کاست بهانهای شد تا خدمت استاد درپور برسم. وقتی خدمت این استاد بزرگ موسیقی مقامی رسیدم، سادگی و صفایش من را تحتتاثیر قرار داد. اصلا تصور نمیکردم از طرف ایشان این همه مورد پذیرایی و استقبال قرار بگیرم. استاد دُرپور، در روستای «علی خوجه» که حالا «یادگار» نامیده میشود زندگی میکرد و صفای روستایی، به هنرش جلوهای دوچندان میداد. تجربه شیرین آن گفتوگو، حسن مطلعی شد که باز هم برای آشنایی بیشتر خودم با موسیقی مقامی، خدمت استادان بزرگ این هنر کهن برسم. از تربتجام و تایباد و باخرز تا قوچان و شیروان و آشخانه، دیدن استادان بهانهای شد تا شنونده موسیقی مقامی خراسان باشم. استاد مرحوم «غلامعلی پورعطایی»، استاد «سهراب محمدی»، استاد مرحوم «عبدالله سروراحمدی»، استاد «علیرضا سلیمانی» فرزند استاد مرحوم «حاج قربان سلیمانی»، استاد مرحوم «ذوالفقار عسکریان»، استاد «محمد یگانه»
درختی که دارد ریشهاش را از دست میدهد
موسیقی مقامی، قدمتی چند هزار ساله دارد و مترادف با فرهنگ و تاریخ ایرانزمین است. این موسیقی، مانند سفالینه ارزشمندی است که نیاز به مراقبتهای ویژه دارد. البته موسیقی، برخلاف اشیای عتیقه، ماهیتی زنده و پویا دارد اما بینیاز از مراقبت نیست. موسیقی مقامی، مثل همه هنرهای دیگر، رودخانه سیالی است که همه ماهیتش در همین سیال بودن است. اینکه بخواهیم رودخانهای را از مسیر خودش، منحرف کنیم، یا بخواهیم در آن رودخانه ماهی خودمان را پرورش بدهیم، کار خطرناکی است و میتواند به مرگ رودخانه منجر شود. موسیقی مقامی هر منطقه، آیینهای است که جهانبینی مردم آن دیار را نشان میدهد. موسیقی مقامی، حافظه جمعی مردم است و اگر آن را به درختی تشبیه کنیم که برگ و بارش از ریشه تغذیه میکند، این ریشه، حضور هنرمندان در دل مردم و بودن در کنار آنها است. وقتی این ریشه قطع شود، نمیتوان به ادامهی حیات درخت، امید داشت. در قدیم، هنرمندان موسیقی مقامی، در زندگی مردم، حضوری چشمگیر داشتهاند. از مراسم برداشت گندم بگیرید تا سور عروسی همه جا هنرمند موسیقی مقامی کنار مردمش بوده است. سازش را دستش میگرفته و میخوانده و مینواخته. اینطوری چرخ زندگی خود هنرمند هم میچرخیده. هنرمند موسیقی مقامی با حضور پررنگ در وسط تحولات جامعه، برای هر اتفاق و رخداد، شعری میسروده و نغمهای خلق میکرده. مقامهای موسیقی، همینطور شکل گرفتهاند. امیر عادلی مثل «امیرعلیشیرنوایی» حاکم میشده و تا میتوانسته در آبادی ملک، میکوشیده؛ هنرمند موسیقی مقامی هم برایش مقامی میساخته و نامش را ماندگار میکرده. یا سردار «عیوضخان جلالی» در مقابل دشمن مقاومت میکرده و جانش را بر سر آب و خاکش فدا میکرده و بخشیها برایش مقامی میساختهاند و از رشادتهایش تقدیر میکردهاند تا یاد و نام در حافظه جمعی بماند. چرخ موسیقی مقامی، همیشه بر همین منوال چرخیده. حالا در روزگار ما، ماجرا دارد عوض میشود.
بزرگترین جفا
از یک طرف فخر میفروشیم که فرهنگ کهن ما سابقه اینچنینی
خراسان؛ میراث کهن
چند سالی میشود با توجه به علاقه و دغدغهام در خصوص خردهفرهنگها، مشغول تالیف کتاب «خراسان؛ میراث کهن» هستم. این کتاب به آداب و آیینهای کهن میپردازد که جلوه و رد پایی از آنها هنوز در فرهنگ امروز باقی مانده است. مثل وقتی که برکهای فروکش میکند و قسمتهایی از آن دیرتر خشک میشود. در این قسمتها میتوان اصالتها را یافت. تربتجام شهری است که در ناحیه هرات بزرگ واقع شده و اصالتها و آیینها هنوز در فرهنگ مردمان این شهر، پررنگ است. بخشی از کتاب من، به طور ویژه به موسیقی مقامی و پیشینه
خردهفرهنگهایی که از دست میرود
از بین رفتن خردهفرهنگها، دردی نیست که به موسیقی مقامی، محدود شده باشد. همین پوشش محلی مردم تربتجام را در نظر بگیرید. ما قرنها به یک شکل خاص لباس میپوشیدیم؛ لباسی که متناسب جغرافیا و متناسب با هویت فرهنگیمان بوده است. اما رفتهرفته پوششهای محلی دارد به حاشیه رانده میشود. فرهنگی که از مرکز دیکته میشود، دارد خردهفرهنگها را خفه میکند. من خودم بارها از هنرمندانی که لباس محلی تربتجام را میپوشند و به جشنوارهها میروند پرسیدهام آیا حاضرند با همین پوشش به مهمانی بروند یا با نامزدشان ملاقات کنند؟ جواب، منفی بوده است. یعنی لباس محلی تربتجام که زمانی لباس زندگی بوده، به یک کالای ویترینی تقلیل پیدا کرده است. ویترینی کردن یک فرهنگ، یعنی کشتن آن. این اتفاق، در لهجهها هم صورت گرفته است. لهجهها که ذخیرهگاه واژگانی زبان است، در روزگار
امکانات، کم است
سالها قبل در دهه پنجاه، یک نفر از اهالی تربتجام، در خیابان لالهزار تهران، در یک مرکز ضبط موسیقی شاگرد بوده است. او بعد از اینکه سالها پولهایش را جمع میکند، با همه داراییاش دستگاه قدیمی این مرکز را خریداری کرده و با خودش به تربتجام میآورد. برای چندین دهه تنها کاستهای موسیقی مقامی این خطه، کاستهایی بود که پشتش نوشته شده بود: به کوشش «حیدر قدسی». این همه سال، این همه نهاد و سازمان فرهنگی، این همه مدیر مدعی آمدهاند و رفتهاند، بروید در تربتجام و بپرسید شما که در دهه پنجاه دستگاه ضبط موسیقی داشتهاید، امروز چه امکاناتی برای ضبط موسیقی دارید؟ پس این مدیران این همه سال چه کردهاند؟ خدا به استاد حیدر قدسی عمر با عزت بدهد انشاءالله. هنر موسیقی مقامی تربتجام مدیون این مرد و فهم بلند و همت رسای اوست. در همین سالهای گذشته چندین استاد برجسته را از دست دادهایم. بروید بپرسید چند دقیقه فیلم خوب از آنها داریم؟ چند مستند در خور توجه، برای این استادان ساخته شده؟ اصلا چند قطعه موسیقی از آنها ضبط استودیویی شده است؟ مسئولان فرهنگی باید این کارها را میکردهاند که نکردهاند. آنها باید جاده صافکن اجرا و ترویج موسیقی مقامی مبودند که نبودهاند.
امید به نسل جوان
هنر موسیقی مقامی، با سیاستهای نادرست فرهنگی، در روزگار ما، دارد دچار ایستایی میشود. اینکه دلخوش باشیم در روزگار ما، مقام «اشترخجو» و «پرش جل» و «الله مدد» و «جمشیدی» و «سرحدی» اجرا میشود، فقط بخشی از ماجرا است. بخش مهمتر آن است که در روزگار ما، چه به این گنجینه اضافه شده؟ ما در نیم قرن اخیر که جامعه شاهد تحولات فراوان بوده، چه به داشتههای قبلی در موسیقی مقامی اضافه کردهایم؟
موسیقی مقامی میتواند پویا باشد
هنرمند باید بداند اگر توانست برای مردم اثری عرضه کند، بها دارد. در غیر این صورت، هنر او محکوم به فنا است. هنرمند موسیقی مقامی باید به این درک برسد که موظف است مقولهای را که با آن سر و کار دارد، زنده نگه دارد. درختی که زنده است، شکوفه میزند، برگ و بار میدهد و میوه تولید میکند. و الا چوب خشکی است که بهار و تابستان و پاییز و زمستان، یکی است. اینکه مرحوم عسکریان پردههای دوتارش را بیشتر میکند، نشاط میدهد که او هنر موسیقی مقامی را یک هنر پویا میداند؛ هنری که صرفا تکرار داشتههای قبلی نیست. هنرمند موسیقی مقامی بعد از آموختن همه اصول کهن، باید قدرت فرا روی از کلیشهها را پیدا کند؛ در غیر این صورت، هیچوقت مقام تازهای خلق نمیشود. هنرمندان هر دوره، داشتههای قبلی را در وجودشان نهادینه کردهاند و سپس بر اساس تحولات جامعه، چیزی به داشتههای قبلی افزودهاند. حالا سوال من از هنرمند امروز موسیقی مقامی این است: «شما چه چیزی به این موسیقی کهن اضافه کردهاید»؟ این که استاد عزیز تنها میآید و شیوه آموزش دوتار را بر مبنای نت و نت نویسی پایهگذاری میکند، بالذات خیلی ارزشمند است. اینکه آهنگسازها، دوتار را با سازهای دیگر تلفیق میکنند، اتفاق ارزشمندی است. گروهنوازی بالذات حرکت مهمی است. اینها نشان میدهد هنر موسیقی مقامی میتواند پویا باشد. البته طبیعی است که لزوما هر حرکتی به موفقیت نمیانجامد. اما همین که هنرمند احساس کند وظیفه دارد، چیزی به داشتههای قبلی اضافه کند، یعنی آن هنر، هنوز زنده است.