آوازخوان سواد نداشت. چون من در آن موقع کودکی ده ساله بودم و در سال تحصیلی به مدرسه تجریش و تابستانها به مکتب میرفتم و میتوانستم شعرها را بخوانم، فرخی آنها را به من میداد و من در کنار آوازخوان که در بلندترین محل باغ مشرف به رودخانه دربند مینشست، مینشستم و شعرها را از روی دستنویسهای فرخی آهسته میخواندم و او آنها را با صدایی رسا که چند بار در کوهستانها میپیچید، میخواند و درهی دربند را در شور و حالی فرو میبرد
هدیه سادات میرمرتضوی/سرویس هنر خبرگزاری رضوی
کتاب فارسی دوم دبستان را باز میکردیم، دور اتاق میچرخیدیم و با اشتیاق فریاد میزدیم: «من یار مهربانم... دانا و خوشبیانم... گویم سخن فراوان... با آنکه بیزبانم... پندت دهم فراوان... من یار پنددانم... من دوستی هنرمند... با سود و بیزیانم... از من مباش غافل... من یار مهربانم». شعر که تمام میشد در پایان میگفتیم: «عباس یمینی شریف» و اسم اولین شاعر کودکان سرزمینمان بدون اینکه چیز زیادی راجع بهش بدانیم، از دهانمان خارج میشد. شعری که 72 سال از انتشار آن میگذرد ولی هنوز که هنوز است از زبان کودکان دیروز و امروز ایران زمین جاری میشود. امروز 28 آذر سالروز درگذشت عباس یمینی شریف است. مردی که از هفتاد سال عمر خود، نیم قرن را صرف ادبیات کودکان این مرز و بوم کرد. او که نخستین کتاب درسی به سبک جدید را به مدارس آورد و هنوز اشعارش در کتابهای درسی چاپ میشود. اشعاری که همه درس مهربانی، عشق به طبیعت و محبت به همنوع دارد: «به دست خود درختی مینشانم... به پایش جوی آبی میکشانم... کمی تخم چمن بر روی خاکش... برای یادگاری میفشانم... درختم کمکم آرد برگ و باری... بسازد بر سر خود شاخساری... چمن روید در آنجا سبز و خرم... شود زیر درختم سبزهزاری... به تابستان که گرما رو نماید... درختم چتر خود را میگشاید... خنک میسازد آنجا را ز سایه... دل هر رهگذر را میرباید... به پایش خستهای بی حال و بی تاب... میان روز گرمی میرود خواب... شود بیدار و گوید: ای که اینجا... درختی کاشتی، روح تو شاداب».
روزهای کودکی
«تاریخ تولدم 1298 شمسی است. محل تولدم تهران. دلیل اینکه شعرها و داستانهای من بیشتر مربوط به روستاهاست این است که بیشتر دوران کودکی و نوجوانی را در ده دربند که در روزگاران گذشته لطف و صفای روستایی خود را حفظ کرده و به صورت محلهای از شهر تهران درنیامده بود، گذراندهام. هنگامی هم که به کار فرهنگی پرداختم به علت تنوع شغلم با روستاهای اطراف خوار و ورامین و غار و فشافویه و روستاهای اطراف تهران و ساکنان آنها سر و کار و رفت و آمد و گفتگو و معاشرت داشتهام. اساسا زندگی پر هیاهو و خشن شهری را در هوا و فضای آلودهاش عذابی الیم میدانم و به عکس، زندگی در روستا را با فضای آرام و هوای پاک و مردم بیآلایش و معصوم و ملایمش که مولد رزق و روزی و مواد اولیه زندگی انسانها و حیوانات اهلی هستند، سعادت میشمارم». شاعر مهربان بچهها با این مقدمه در کتاب «نیم قرن در باغ شعر کودکان» که به زندگینامه و اشعارش میپردازد، به نخستین زمینهها و ریشههای علاقهمندیاش به ادبیات کودک اشاره میکند: «در خانواده ما مانند بسیاری از خانوادهها، عادت بر این بود که کودکان را با لالایی میخواباندند و کار خواباندن بچه به هر کس محول میشد چه مادر، چه مادربزرگ و چه دیگران، هیچ تغییری در این برنامه حاصل نمیشد. گویی کسی باور نداشت که بچه بی لالایی خوش بخوابد. مادر، علاوه بر لالایی، اشعار زیبای دیگر را نیز با آهنگی سوزناک میخواند. گاهواره میجنبید و صدای مادر با جنبشهای آن هماهنگی میکرد: "لالای لایلای گل فندق... بابات رفته سر صندوق... لالای لایلای گل پونه... بابات میاد حالا خونه"... برای خواباندن بچههای بزرگتر که شیطنت به آنها آرامشی را که لازمه قبل از خواب است نمیداد، قصههای منظوم و متل میخواندند: "دویدم و دویدم... سر کوهی رسید... دوتا خاتونی دیدم... یکیش به من آب داد... یکیش به من نون داد...". بعدها هنگامی که بچهها باز هم بزرگتر میشدند با قصههای منثور طولانی خواب به چشم آنان میآوردند. من در این مرحله برای خوابیدن به کمتر از دو قصه راضی نمیشدم».
تا قلم نگردد آزاد
کودکی عباس یمینی شریف مصادف بود با آثار مثبت نهضت مشروطه و آزادی قلمی که از خواستهها، دردها و اعتراضات و مشکلات اجتماع به زبانی ساده میگفت. در دورانی که امثال ایرج میرزا، میرزاده عشقی، بهار و فرخی یزدی، با زبان شعر، از دردهای اجتماع میگفتند و همه اینها بر ذهن عباس کوچک تاثیرگذار بود. ولی بیشترین تاثیر را در آن دوران شاعر آزادیخواه فرخی یزدی بر او گذاشت که خود درباره این ماجرا اینطور شرح میدهد: «در ایام کودکی، از جمله عوامل جالب برای روی آوردن من به شعر این بود که فرخی علاوه بر انتشار اشعار و افکارش از طریق روزنامهها و مطبوعات به خصوص روزنامه خودش طوفان، آوازخوانی را استخدام کرده بود که اشعار سیاسی و انتقادی او را در آن باغ که بر روی کوه و مشرف به رودخانه و جاده دربند بود، شبهای جمعه و شبهای شنبه که جمعیت فراوانی برای تفریح در دره دربند و سربند رفت و آمد میکردند یا در باغها ساکن میشدند، به صورت آواز بخواند و پیام او را به گوش مردم برساند. اما اشکال کار در این بود که آوازخوان سواد نداشت. چون من در آن موقع کودکی ده ساله بودم و در سال تحصیلی به مدرسه تجریش و تابستانها به مکتب میرفتم و میتوانستم شعرها را بخوانم، فرخی آنها را به من میداد و من در کنار آوازخوان که در بلندترین محل باغ مشرف به رودخانه دربند مینشست، مینشستم و شعرها را از روی دستنویسهای فرخی آهسته میخواندم و او آنها را با صدایی رسا که چند بار در کوهستانها میپیچید، میخواند و درهی دربند را در شور و حالی فرو میبرد و اشعاری زیبا و سخنانی دلپذیر را که از دل برخاسته بود بر گوشها و دلها مینشاند. من به اینگونه، شعرهای زیادی برای آوازخوان فرخی میخواندم و او هم آنها را به آواز بازگو میکرد که چند نمونه از آنها به این قرار است: "فصل گل چو غنچه لب را از غم زمانه بستم... از سرشک لاله رنگ در چمن به خون نشستم... ای شکسته بال بلبل، کن چو من فغان و غلغل... تو الم چشیده هستی، من ستم کشیده هستم... تا قلم نگردد آزاد، از قلم نمیکنم یاد... گر قلم شود ز بیداد، همچو خامه هر دو دستم... گر زنم دم از حقایق، بر مصالح خلایق... شحنه میکشد که رندم، شرطه میکشد که مستم". بار دوم که فرخی به دربند نزد ما آمد، پس از تبعید آلمان بود. من در آن هنگام حدود چهارده سال داشتم و در کلاس ششم دبستان تجریش درس میخواندم. در ایام سکونت مجدد در عمارت کلاه فرنگی که بیکار و تنگدست بود و به کمک دوستانش زندگی میکرد به گفتن اشعار انقلابی ادامه داد ولی نه روزنامهای داشت که آنها را چاپ کند نه آوازخوانی بود که آنها را در میان کوههای دربند بخواند و به گوش مردم برساند. یکی از غزلهایی را که در این ایام ساخت، غزلی به مطلع ذیل بود که آن را با گیاه ناز در باغچه کنار کلاه فرنگی نوشته بود: "ای که گویی تا به کی در بند دربندیم ما... تا که آزادی بود در بند، در بندیم ما"».
وضعیت شعر در کتابهای دبستان
عباس یمینی شریف در کتاب زندگینامهاش، از فضای سنگین حاکم بر شعرهای درسی مدارس در آن دوران، اینطور یاد میکند: «در کتابهای دبستان، شعر و داستانهای منظوم فراوان بود. ولی اشعار کتابها حتی کتابهای اول از حیث کلمات و عبارات دشوار و پیچیده و از حیث معنی، دور از ذهن و درک کودکان و از حیث موضوع، بیرون از محیط زندگانی آنان بود. آموختن و تدریس آنها نیز از لطافت و ظرافت و ذوق هنری بیبهره بود. معلمان این شعرهای دشوار و پیچیده دور از ذهن کودکان را یک بار بیروح، خشک و نازیبا میخواندند و در حالی که بچهها نه درست خواندن لفظ آنها را یاد گرفته بودند نه از معنی آنها سر در میآوردند، دستور صادر میشد که آنها را برای روز بعد حفظ کنند. گاه شعرهایی که میبایستی برای فردا حفظ میشد تا بیست بیت بلکه بیشتر بود. سزای حفظ نکردن شعر هم وحشتناک بود. اما نفهمیدنش دردسری ایجاد نمیکرد. این بود که نسبت به شعر، بیعلاقگی و رمیدگی پیدا میشد و در تمام مدرسهها شعر خواندن و شعر یاد گرفتن برای کودکان نوعی شکنجه بود. ابیات ذیل نمونههایی از اشعار کتابهای ابتدایی بود: "ای روبهک چرا ننشستی به جای خویش... با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش... دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد... با نفس خود کند به مراد هوای خویش". یا: "یکی خار پای یتیمی بکند... به خواب اندرش دید صدر خجند... همی گفت و در روضهها میچمید...کزان خار بر من چه گلها دمید". یا: "ای چارده سال غرةالعین... بالغ نظر علوم کونین"». شاعر نام آشنای کودکان که در دوران دبستان، با اشعار سخت و پیچیده دست و پنجه نرم کرده بود، در بزرگسالی، زیباترین شعرهای کودک را به زبانی ساده و صمیمی سرود تا برای نسلها خاطرهساز شود. از شعری که به بچهها درس وطندوستی میدهد: «ما گلهای خندانیم... فرزندان ایرانیم... ایران پاک خود را... مانند جان میدانیم...» تا شعری که فصلهای سال را به ساده ترین و زیباترین شکل ممکن توصیف میکند: «فروردین ماه گلها... دنیا دارد تماشا... اردیبهشت از سبزه... زیبا میگردد صحرا... خرداد آید پیاپی... میوههای گوارا...».
تحفهای از گلستان شعر
«در سالهای 1317 و 1318 که در دانشسرای مقدماتی تهران برای پیشه ساختن شغل آموزگاری تحصیل میکردم، پایم به کتابخانه آن باز شد. در آن جا کتب متعدد و مختلفی برای کودکان به زبان انگلیسی، فرانسه و عربی وجود داشت. با دیدن این کتابها و خواندن و لذت بردن از آنها پی بردم که تنها کتابهای درسی و مطالب خشک و مشکل و ثقیل و اشعار عرفانی و فلسفی و ادبی و تربیتی نیست که کودک باید بخواند. بلکه باید کتابها و مجلات و اشعار خاص کودکان و نوجوانان وجود داشته باشد که به سبکی ساده و روان با مطالبی جالب و شیرین و مربوط به زندگانی و محیط کودک و متناسب با فهم و استعداد و ذوق هر گروه سنی نوشته و در اختیارشان گذاشته شود. به طوری که در برابر هر کتاب درسی چندین کتاب غیر درسی وجود داشته باشد که کودک بدون احساس تحمیل و جبر و زور آنها را بخواند تا نیازهای روانی و عاطفی او برآورده شود. با دیدن این کتابها، من که تا آن زمان کتابی جز کتاب درسی، آن هم کتاب درسی آن زمان را نخوانده بودم، حتی در سن هشت نه سالگی به خواندن قابوسنامه و گلستان و بوستان و نصاب صبیان وادار میشدم، چنان به شوق آمدم که تصمیم گرفتم از این گلستان که بودم، کودکان را تحفهای ببرم و مذاق جانشان را مانند مذاق خودم شیرین کنم». یمینی شریف که در دانشسرا درسهای روانشناسی و تعلیم و تربیت کودک را نیز خوانده بود حالا بیشتر ضرورت وجود کتابها و خواندنیها و مجلات ویژه کودکان را احساس میکرد. همین احساس نیاز باعث شد او در اولین گام، کتابی از افسانه پریان را به نام «ابران و تینانیا» از زبان انگلیسی انتخاب و برای کودکان سرزمینش ترجمه کند. تشویق معاون دانشسرای مقدماتی برای این ترجمه، آن قدر زیاد بود که این معلم جوان را در ادامه راه خود مصممتر کرد: «حالا دیگر عزمم را جزم کرده بودم که به جای سرودن شعرهای مختلف، اشعار سادهای نیز برای کودکان بگویم. پس از جستجو در میان کتابها چند شعر انگلیسی و عربی کودکان را به فارسی ترجمه کردم و چند شعر به فارسی برای کودکان سرودم و آنها را نیز به نظر او رساندم. او علاوه بر اینکه بر تشویق و تحسینم افزود، مرا به معلمان دانشسرا از جمله آقای ابراهیم بنیاحمد به عنوان شاعر و نویسنده آینده کودکان معرفی کرد. تشویقها بود که از هر سو نثارم میشد. آقای بنیاحمد علاوه بر تشویق و تحسین گفت: "من باید مجلهای برای کودکان به وجود بیاورم و اشعار تو را در آن به چاپ برسانم". و مرا بر آن داشت که گفتن اشعار کودکان را ادامه دهم تا گرفتن امتیاز مجله عملی شود. از تشویقها و وعده او چنان به شوق آمدم که هر جا و همه وقت، چه در مدرسه، چه در خانه، چه در کوچه و خیابان و چه در اتوبوس شعر میگفتم و بر روی کاغذپارههایی که همیشه در جیب داشتم مینوشتم».
بیان معضلات اجتماعی
بالاخره اولین شعر شاعر خوب کودکان در سال 1321 در روزنامه نونهالان نخستین روزنامه کودک و نوجوان ایران به چاپ میرسد. شعری با این مطلع: «سوسکه میگه جیرجیر... کرده گلوم گیرگیر». سال1323 اولین شماره مجله بازی کودکان به صاحب امتیازی ابراهیم بنیاحمد و با چاپ چند شعر از یمینی شریف منتشر شده و بعد از مدتی خود او، سردبیر این مجله میشود. در سال 1324 اشعار یمینی شریف به کتابهای ابتدایی وارد شده و در سال 1328، او به مدیریت مجلات دانشآموز و سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ منصوب میشود. در ششم دی ماه 1335 اولین شماره کیهان بچهها با همکاری یمینی شریف و جعفر بدیعی منتشر شده و بعدها بدیعی به عنوان صاحب امتیاز و یمینی شریف به عنوان مدیر کیهان تا سال 1358 به انتشار این مجله ادامه میدهند. این هنرمند خوشذوق درباره مضامین اشعارش توضیح میدهد که موضوع شعرها، گاه خود پیش میآمد و محیط القاء میکرد. گاه برای بیان منظورهای خاص، موضوعات مناسب انتخاب میشد. مثل دو شعری که در دوران اهمیت ندادن به فرزندان دختر، به بچهها و بزرگترها میآموزد، تفاوتی بین دختر و پسر قائل نباشند و با هدف بیان صفات خوب دختر و پسر و برابر و مساوی نشان دادن هر دو و مبارزه با سنتها و باورهای غلط بود. دو شعری که به کتاب درسی اول ابتدایی هم راه پیدا کرد: «من که از گل بهترم... پسرم من پسرم... یار کار پدرم... در کمک با مادرم... مهربان با خواهرم... بچهای با هنرم» و «بچهها من دخترم... در خانهداری ماهرم... شریک کار مادرم... دختر خوب پدرم... پاکیزه از پا تا سرم... شیرین مثال شکرم» و یا شاعر خوب کودکان، بنا به رفتارهای نادرست جامعه، شعرهای ساده و روانش را برای کودکان میسرود تا آنها را از رفتارهای زشت منع کند. رفتارهایی مثل سنگ انداختن، تخمه شکستن در سینما و انداختن پوست آن روی سر دیگران و یا سیگار کشیدن به تقلید از بزگترها: «فکر میکنی این کار خوبه؟... کشیدن سیگار خوبه؟... تو آدمی یا دودکشی؟... یا چوب روی آتشی؟... آخر بگو چه سود داره... چه فایده این دود داره؟...».
جای خالی ادبیات کودک و نوجوان
«در دوران تحصیل چه در دانشسرای مقدماتی تهران چه در دانشسرای عالی و دانشکده ادبیات چه در تیچرز کالج کلمبیا، رشته تحصیلاتم سراسر آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان بود. در تیچرز کلمبیا علاوه بر رشته آموزش و پرورش، به تحصیل در رشته ادبیات کودکان نیز پرداختم. بنابراین به سائقه یکی از نیازهای مهم این رشته یعنی ادبیات کودکان، به مطالعه کتب و مجلات در انواع ادبیات کودکان میپرداختم و خود نیز نمونههایی از آن انواع میساختم». یمینی شریف با این توضیحات، فعالیتهای نوشتاریاش را طی نیم قرن در حوزه کودک و نوجوان اینطور تقسیمبندی میکند: «1-شعرهای مختلف2-قصههای منظوم3-نمایشنامه منظوم برای کودکستانها و دبستانها4-ترجمه اشعار کودکان از زبانهای دیگر به فارسی5-قصههای منثور6-نمایشنامههای منثور برای خیمهشببازی و نمایش در باشگاه کودکان، کودکستان، دبستان و راهنمایی7-ترجمه داستان از زبان انگلیسی8-ترجمه کتاب و مطالب ساده علمی برای کودکان9-نوشتن داستانهای مصور10-ترجمه داستانها و مطالب اجتماعی مربوط به ملل دیگر11-نوشتن کتاب اول ابتدایی برای دبستانها». او که برای رشد فکری و ذهنی و ذوقی کودکان و نوجوانان، کار را برای آنان کافی نمیدانست بلکه آمادهسازی زمینه فکری و ذهنی بزرگسالان را نیز ضروری میدید، سهمی از تالیفاتش را نیز به بزرگسالان اختصاص داده است. یمینی شریف با همین نگاه، برای مبارزه با بیسوادی بزرگسالان نخستین کتاب سوادآموزی بزرگسالان را تالیف کرد. این شاعر مهربان، در کتاب خاطرات خود که 32 سال قبل نوشته شده، با یادآوری وضعیت قبلی ادبیات کودک و نوجوان و مقایسه آن با شرایط جامعه آن روز میگوید: «حدود چهل سال پیش که در وزارت فرهنگ آن روز، نشستی تشکیل داده بودند تا برای کودکان کتابهای غیر درسی تهیه کنند، نویسنده این سطور نیز به شرکت در نشست دعوت بود. نظر کلیه اعضا این بود که حتی یک کتاب غیر درسی هم برای کودکان وجود ندارد. هنگامی که من اظهار داشتم صرفنظر از مناسب یا نامناسب بودن کتب، میتوان شصت جلد کتاب به زبان فارسی برای کودکان پیدا کرد، با اعتراض شدید و انکار سخت اعضا روبرو شدم». یمینی شریف، طبق خواسته اعضای جلسه در نشست بعدی فهرست 60 کتاب مورد نظر را ارائه میدهد و باعث تعجب حضار میشود. او خاطرهاش را اینطور ادامه میدهد: «شگفتآور است که چهل سال پیش ادعای وجود شصت جلد کتاب برای کودکان و نوجوانان باورنکردنی بود. ولی اکنون اگر فهرستی از کلیه کتابهای کودکان و نوجوانان که در ایران طبع و نشر شده، از مناسب و نامناسب تهیه شود، سر به چندین هزار جلد میزند که چند هزار جلد آن مناسب است و میتوان با آنها برای کودکان و نوجوانان کتابخانههای غنی ترتیب داد». این شاعر مهربان ادامه میدهد: «حدود پنجاه سال پیش که به سرودن شعر کودکان و نوجوانان پرداختم، کسی دیگر به نام شاعر کودکان وجود نداشت. تنها چند شاعر مانند ایرجمیرزا، یحیی دولتآباد، مهدیقلی خان هدایت، ملکالشعرای بهار، حبیب یغمایی، پروین اعتصامی، گل گلاب و یکی دو تن دیگر چند شعری برای کودکان سروده بودند. جبار باغچهبان نیز چند شعر برای کودکان سروده بود». یمینی شریف ضمن ابراز خشنودی از وجود شاعران کودک فراوان و با استعداد در دوره فعلی، از موضوع دیگری احساس نگرانی دارد: «جای تاسف و حیرت است که این رشته از ادبیات در کتب تاریخ ادبیات ایران جای به حق خود را باز نکرده و مورد عنایت و توجه ادبا قرار نگرفته است. امید است که از این پس در هر تاریخ ادبیات ایران، فصل بزرگ و پر محتوایی به ادبیات کودکان و نوجوانان اختصاص داده شود. چنان که حق مطلب ادا و جبران مافات گردد».
نغمهسرای کودکان
نوشتن کتاب «دارا و آذر» برای کودکان اول دبستانی با همکاری شمسالملوک مصاحب به عنوان اولین کتاب آموزشی کودکان در سراسر ایران، تاسیس مدرسه ملی «روش نو» به كمك همسر خود توراندخت مقومی تهرانی، تاسیس نخستین باشگاه بچهها و همکاری داود پیرنیا و همکاران هنرمند رادیو، سیما بینا، بیژن پیرنیا، الیس و بلا و نیکل الوندی، فضلالله مهتدی(صبحی) با برنامههای هنری این باشگاه، مشارکت در تاسیس شورای کودک و... تنها بخش کوچکی از فعالیتهای بزرگمردی است که تا روزهای پایان عمر هم به فکر کودکان سرزمینش بود. یمينی شريف در بهار ۱۳۶۸وقتی برای آخرين بار جهت معالجه به آمريكا رفت و فهمید ديگر معالجهای برای بيماریاش وجود ندارد، به راحتی اين واقعيت تلخ را پذيرفت و به فعالیتهای ادبی خود ادامه داد. در فرصتهای کمی که دردهای مهلك به او مجال میداد، بر زمين زانو میزد، لب تخت خم میشد و قلم را بر كاغذ میآورد. به همین ترتيب، آخرين كتابش «شهر ناپديدان» را چند روز قبل از عزيمت به ايران تمام کرد. وقتی مرگ خود را نزديك دید، برای بازگشت به ايران مصمم شد. دوستانی سعی داشتند او را به ماندن و استفاده بيشتر از امكانات پزشکی در خارج از کشور تشویق کنند. ولی مگر امکان داشت شاعر شعر "ایران عزیز"، چنین پیشنهادی را بپذیرد؟ او که زمانی عاشقانه سروده بود: «آه ایران عزیز... سرزمین زرخیز... تو چه زیبا هستی... از دو سو بر دریا... راه خود باز کنی... سر به دریا زدهای... پا به دریا کردی... دادهای جای در آغوش خود این مردم خوب... مردمی خوب و صبور... مردمی عاشق و دلباختهی نوع بشر...». یمینی شریف در پاسخ به دوستان خود، گفت: «من فرزند آن آب و خاكم. بايد در كوهپايههای البرز، در خاك ری دفن شوم» و چندی بعد، این آرزو به حقیقت پیوست. در آخرين دوبيتی كه روزهای پایانی عمر برای سنگ مزارش سرود، چه زیبا گفت: «من نغمهسرای کودكانم...شادست ز مهرشان روانم... عباس يمينی شريفم... گيرید ز كودكان نشانم». سحرگاه بيست و هشتم آذر ماه ۱۳۶۸، این نغمه برای همیشه خاموش ماند.