مصیبت امروز، قطببندی کاذب میان ملیت و مذهب است/ میراث فرهنگی جلوی برجسازی اطراف حرم رضوی را بگیرد
در این کافه-تریا که اسمش چاتانوگا و خیلی هم بزرگ بود، اجازه نمیدادند که عمه ما که چادر بسر داشت وارد شود. گفتند اینجا کسی نمیتواند با چادر یا روسری بیاید.دکتر شریعتی گفت چرا نمیشود؟ ما در پاریس میتوانیم در کافه بنشینیم، شما در کشور ایران با روسری نمیگذارید؟! نزدیک بود یک درگیری فیزیکی پیش آید که مادر ما گفت اصلا پول هم بهاندازه کافی نیآوردهایم، بیایید برویم.
سرویس معرفت/ شاید تا به حال در رابطه با هر چیزی که ربطی به جامعه شناسی دارد صبحت کرده بود، جز مختصات شهر زیارتی. او اما تمام داشته ها و آموخته های جامعه شناسی اش را به کار می گیرد تا مختصات شهر زیارتی را به بهترین نحو تفسیر کند. احسان شریعتی، اگرچه همواره سنگینی نام پدر و پدربزرگ را بر دوش خود احساس کرده است، اما سالها آموختن و پژوهش بی ادعا و بی حاشیه، او را به یکی از زبده ترین جامعه شناسان ایرانی دنیا بدل کرده است. فارغ التحصیل دکتری دانشگاه سوربن و ارشد دانشگاه پاریس، در گفتگوی اختصاصی با رضوی، سعی دارد تا نقطه تعادلی برای حفظ ارزشهای مذهبی، ملی و حقوق شهروندی معرفی کند. او که پایان نامه هایی خود را با موضوعات «نقد قرائت ایرانی از هیدگر» و «فلسفه سیاسی فارابی» دفاع کرده است، این بار اما به واکاوی مختصات شهر زیارتی با تمرکز بر مشهد می پردازد.
* در شهر مشهد به دلیل شهر زیارتی بودن آن و تفاوت با دیگر شهرهای کشور، با برگزاری کنسرت مخالفت شده است. در مورد هویت شهر زیارتی و ایجاد برخی محدودیتها در حقوق شهروندی در آن، لطفا توضیح دهید که چگونه باید با این مساله تعامل کرد؟
باید به شهرهای مذهبی در جهان بیشتر توجه کرد که در آنها چگونه این دو سیستم شرعی و عرفی را با هم هماهنگ ساختهاند. مثلا شهری مذهبی مثل لورد در فرانسه که به آنجا میروند برای شفای بیماران دخیل میبندند، یا پیاده بسویش راه میافتند و مؤمنان براین باور اند که در این شهر مذهبی معجزاتی اتفاق افتاده است؛ و مانند امامزادههای ما جلب زوار میکند؛ و این بهطبع یک ویژگی برای آن شهر محسوب میشود.
ولی در کنارش یک سیستم نظام عرفی حقوقی و قضایی هم هست که در آن امور کل کشور مشترکاند. دیگر فرقی نمیکند که شما در آن شهر مذهبی باشید یا در یک شهری که هیچ نهاد مذهبی قوی در آن نیست. حقوق شهروندان همه جا مساوی است. البته برای اینکه تزاحمی ایجاد نشود، طرفین رعایت میکنند تا تفکیکهایی صورت گیرد. مثلا هیچ وقت نمیآیند یک کنسرت مثلا راک و پاپ و امثال آن در جوار اماکن و معابد برگزار کنند، بلکه میروند جای مناسبتری انتخاب میکنند. متقابلا کلیسا یا نهادهای مذهبی هم پذیرفتهاند که در کنارشان یک حوزهٔ منطقةالفراغی باشد تا در آنجا رویدادهای فرهنگی یا هنری متنوع در جریان باشد.
در جهانزیستهایی مثل جهانهای شرقی و در هند هم دیدهام که مثلا در بُنارس که شهری مذهبی در هندوستان است و رودخانه گنگ از آنجا رد میشود، در کنارش نظام رسمی کشوری هم فعالیتهای فرهنگی خاص خود را دارد. البته در آنجا تنوع دینی هم بشدت حضور دارد، با اینکه فرهنگ غالب هندویسم است، اما بوداییسم، اسلام و حتی تشیع و ادیان و مذاهب دیگر مانند سیکها و پارسیان و غیره هم هستند. درآنجا همه با هر دینی، آزادی و تنوع و تحمل خاص خود هند را رعایت میکنند. هند بزرگترین دموکراسی دنیا از نظر تنوع و تحمل پلورالیسم دینی است. ولی در آنجا کنسرتهای ملی یا غیرمذهبی هنری هم برگزار میشد، بدون اینکه مشکلی پیش آید. اصولا این تساهل به عُرف اجتماعی بدل شدهاست. حال ما میبایست میان آن نوع تساهل هندی و این نظام شهروندی جدید، با توجه به حساسیتها و ویژگیهای فرهنگی و جامعه دینی و مراکز مذهبی زیارتی نوعی تعادل و تناسب برقرار سازیم. ولی متأسفانه الآن تزاحم وجود دارد. یعنی سوءتفاهم، تزاحم، تحدید و تهدید را حس میکنیم که این وضع بهنفع هیچ کس نیست. نه به نفع دین، به این دلیل که خودمان بهعنوان آدمهای دیندار بمعنای عمیق ایمانی میدانیم که وقتی که تحجر و تعصب و اکراه در دین بهوجود آید، لطمه میزند به آن صدق و صفای ایمانی که جوهر ذاتی دین است و بر ایمان اصیل بنا شده است. وقتی که دینداری شکل صوری و تحمیلی بهخود گیرد و محدودکننده دیگران شود، نه فقط به اقلیتها ظلم میشود، که به خود دین اصلی هم ضربه میزند و سیمایی منفی از آن دین را در جهان به نمایش میگذارد؛ و الآن متاسفانه این حالت پیش آمده است.
تاثیر این تعصب را از صورت عکسش در یک مورد تاریخی میتوانیم مورد توجه قرار دهیم. قبل از انقلاب در کشوری مثل ایران که همواره مذهب در آن زنده بوده است، برخی مراکز در همین تهران بود که با حجاب اسلامی اصلا نمیتوانستیم وارد آن شویم، چون در آنجا حجاب ممنوع بود. مثلا در کافه تریایی در خیابان ولیعصر با دکتر شریعتی که برخی اعضای خانواده از مشهد آمده بودند رفتیم تا پس از یک سخنرانی ایشان چای بخوریم. در این کافه-تریا که اسمش چاتانوگا و خیلی هم بزرگ بود، اجازه نمیدادند که عمه ما که چادر بسر داشت وارد شود. گفتند اینجا کسی نمیتواند با چادر یا روسری بیاید.دکتر شریعتی گفت چرا نمیشود؟ ما در پاریس میتوانیم در کافه بنشینیم، شما در کشور ایران با روسری نمیگذارید؟! نزدیک بود یک درگیری فیزیکی پیش آید که مادر ما گفت اصلا پول هم بهاندازه کافی نیآوردهایم، بیایید برویم. منظورم جو افراطی آن زمان است که الآن شده معکوسش، و هر دو افراط و تفریط خطرناکی اند که در درازمدت آثار سوءاش آشکار میشود. در مجموع جامعهای که به نوعی تعادل و بلوغ در مسائل فرهنگی رسیده باشد، میتواند سرپا بماند.
* ایده مهندسی فرهنگی را اساسا چگونه ارزیابی میکنید؟ مثلا شهروندان مشهد، خود میدانند که امام رضا(ع) چه شخصیتی است، به ایشان احترام هم میگذارند، میدانند اینجا حرمت دارد، یعنی مردم خود باورهای دینی عمیقی در این خصوص دارند. قانون جمهوری اسلامی هم حاکم است و این شهر هم از شهرهای همین کشور است. اینکه عدهای مهندسی فرهنگی بکنند بقیه را، یعنی بگویند که شما خودتان نمیدانید دقیقا باید چه کار کنید، بلکه باید فرمهای احترام گذاشتن را ما به شما یاد دهیم. مثلا اجازه ندهیم بازارهای بزرگ در شهر مشهد ساخته بشود، هتلهای آنچنانی ساخته شود. مبادا فضای مذهبی زیارتی را تبدیل به یک فضای تفریحی-تجاری کنیم که زیارت گم بشود. نظرتان در رابطه با این نوع نگرش به ساکنان شهر مذهبی چیست؟
در خصوص مورد اخیر باید از منظر میراث فرهنگی با این تخریب و تهاجم وحشیانه شبهمدرنی که مثلا میآیند در کنار میدان نقش جهان اصفهان برج بسازند مخالفت کرد. این مورد مخالفت یونسکو و سازمانهای جهانی هم قرار گرفت. حال در مشهد متأسفانه در کنار حرم میبینیم برجهایی دارند میسازند و مسافرخانههای آنچنانی که شبی میلیونها قیمتش هست و معمولا هم شیوخ عرب میآیند و در آنجا احتمالا فسادهایی هم رخ میدهد. ایناست که از منظر میراث فرهنگی باید اجازه نداد که شهر مورد آسیب تاریخی و ساختاری قرار گیرد و از نظر فرهنگی توحشی حاکم شود.
این وضع متأسفانه در تهران هم مشهود است که در فضاهای تاریخی ما میتواند آثاری فجیع داشته باشد، چنانکه شخصیت شهرها از بین میرود و دیگر اصفهان که بهخاطر همان میدان و آثار تاریخیاش برای جهان، اصفهان است، از بین میرود.
بنابراین از این منظر من هم جزء مخالفین اینگونه ساخت-و-سازهای بیرویه هستم. ولی از سوی دیگر، شهرهای زیارتی یک بُعد تجاری و اقتصادی هم دارند. بههرحال همه شهرهای مذهبی تولیدات و محصولات خاص خود را دارند و در همه جای دنیا و در میان پیروان ادیان مختلف اینگونه است. بهنحوی که امر معنوی با سایر امور درهم نیامیزد که وقتی میگویند هم زیارت باشد هم سیاحت، زیارتش تحت تأثیر سیاحتش قرار گیرد.
اما آیا چون من مشهدی هستم و شهرم هم زیارتی است، دیگر من کنسرت یا فعالیتهای هنری ولو سنتی نباید داشته باشم؟! همانطور که آقای رییسجمهور هم در سفر آخر انتخاباتی به خراسان گفت، ما خراسان را بهنام بزرگانی که در طول تاریخ آنرا همچون قلب فرهنگی ایران مطرح ساختهاند میشناسیم، خراسان یعنی قلب ایران، قلب فرهنگ و تمدنی که در برابر یونانیان و مقدونیان از آنسو خلافتهای عربی، و از سوی دیگر مغولها در ادوار مختلف نه فقط مقاومت نظامی، که مقاومت فرهنگی کرده است. حالا برخی فکر میکنند خراسان سرزمینی است متعصب که در آن فلسفه بعد از غزالی به محاق رفته است!
در حالیکه ما تا همین اواخر فیلسوفانی بزرگی چون ملاهادی سبزواری در اینجا داشتهایم و بعد از او هم ما همین سنت ایرانی اسلامی فلسفه استمرار یافته تا امثال مرحوم آقای آشتیانی. هرچند در خراسان بیشتر روح عرفان و ادبیات و شعر حاکم بوده که منبع فرهنگی زبان ایران است. این خراسان نمیتواند محکوم نظامهای محدود شرعی از آن نوع که در قلمروی طالبان و داعش دیدیم بشود و این بار بخواهد روایتی شیعی از این نوع شریعتمداری بشود. در هر حال به نظر من مردم این را تحمل نمیکنند و نه تاریخ این منطقه اقتضاء میکند و نه خود دین که چنین نگاه محدودی به مسائل فرهنگی داشته باشیم. امام رضا(ع) وقتی میآیند در نیشابور کنفرانس میدهند و با همه ادیان و طرفدارانش وارد بحث میشوند. این قلمرو همواره یک حوزهٔ تمدنی عنی و گسترده و متنوع بوده است. «دوران طلایی» اسلامی که میگویند با نهضت ترجمه و بحث با یونانیون شروع شد و با ادیان شرقی و هندی و انواع شعر و تصوف و فِرَق مختلف ایرانی، مانوی و مزدکی و زرتشتی و همهٔ اینها در آنجا همواره حضور داشتهاند؛ و حتی از حضور بوداییها هم آثاری برجای مانده است. دکتر شریعتی هم در کتاب «راهنمای خراسان» اشارهای به این سوابق کرده است.
الآن مصیبتی که ما در دوران حاضر به آن دچار شدهایم نوعی قطببندی کاذب است میان ملیت و مذهب، مثل همین جریانات مربوط به بزرگداشت کوروش که اخیرا شاهد بودیم.
خود دانشگاه در نشستهای ایرانشناسی که مانند امروز میبینیم برگزار میکند، باید از نظر علمی مسائل تاریخ ملی ما را بررسی کند، چون این دوران برای ما ایرانیان هنوز هم خوب شناختهشده نیست؛ مثلا دین هخامنشیان چه بوده؟ تساهل دینیشان واقعا چقدر بوده؟ نقاط مثبت و منفیشان چه بوده؟ وقتی ملیگرا میشویم منفی را هم نمیبینیم؛ گویی کوروش کبیر با روش خشونتپرهیز رفته جهان را گرفته بدون هیچ جنگ و کشتاری و یا گویی میخواهیم مدل امپراطوری شاهنشاهی ایران را دوباره مطرح کنیم.
ایران بزرگ فرهنگی که برخی میگویند، آیا تا به حال آسیبشناسی شده است؟ هگل که ایران را نخستین امپراطوری میداند، در ادامه ادعا میکند که اصل سازندهاش از یونان ضعیفتر بوده و در نهایت در مقابل آنان شکست خورده است. حال باید بپرسیم که اگر این پروژه اینقدر ایدهآل بوده چرا شکست خورده است؟
ما در دوره ساسانی ضعفهای درونی داشتهایم که از اعراب مسلمان شکست خوردهایم و الا نباید چنین میشد؛ هر چقدر هم که انگیزه آنها از لحاظ مادی قوی بوده باشد. ما در دوره هخامنشی اصلا رقیب قدرتمند و بزرگی هم نداشتهایم، با این حال هخامنشیان دوام نیاوردهاند. چرا؟ تاریخ را خوب نمیشناسیم. بنابراین حرفهای گزاف در این حوزه زیاد زده میشود که واقعیت را باید دانشگاه و محققان نشان دهند. ولی چون در این زمینهها ضعیف هستیم بنابراین فضا میافتد دست معرکهگیران فضای مجازی و سیاسی. یعنی همانطورکه در زمان شاه جشنهای ۲۵۰۰ ساله میگرفتند و میفرمودند «کوروش آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم!» حالا ما عکسش عمل میکنیم و کوروش را هم ممنوعالملاقات و محصور میکنیم؛ که البته چندی پیش دیدم مقبره کوروش را جلوی درب دانشکده ادبیات (تهران) درست کردهاند!
*ظاهرا چند وقت پیش هم مسیر پاسارگاد را بههردلیل بستهاند.
از آن سو سلطنتطلبها و رضا پهلوی (۹ آبان) را جشن تولد میگیرند و میخواهند از این قضیه سوءاستفاده کنند. از این طرف هم شیوههای اینجور مصنوعی محدود کردن که راهها را ببندیم و حصار بکشیم؛ هیچکدام جواب نمیدهد. نیروهای فرهنگی و ملی و مذهبی باید روایت درست را مطرح کنند.در حالیکه در همین زمان آقای احمدینژاد دولت که حاکم رسمی محسوب میشد، آمدند و منشور آوردند و بعد نوعی ایران باستانگرایی راه افتاد و حالا بهعکس، میخواهند محدودش کنند که نکند به جریان ضد نظام تبدیل شود.
*مسئله این است که هر وقت ما به تاریخمان توجه میکنیم، یعنی تاریخ ملی قبل از انقلاب، گویی این تاریخ فقط بهعنوان نابودگر وضع موجود قابل خواندن است! سریع میخواهد طوری عَلَم بشود که همه این حس را میکنند که این توجه به تاریخ ملی بیطرف نیست و در تقابل با نظام پس از انقلاب است. چرا چنین وضعی پیش آمده، یعنی ما نخواهیم توانست از یک موضع بیطرفتری به تاریخمان بنگریم؟
پیش آمدن این وضع به این دلیل است که نهادهای فرهنگی ما ضعیف هستند. مثلا دانشگاه که این نقش را باید ایفا کند خود اسیر این گرایشات شبهایدئولوژیک یا سلایق شبهملی-قومی و .. میشود. وقتی به آذربایجان میرویم میبینیم حتی در دانشگاه و نظام آموزشی زبان ترکی را بهعنوان یک زبان زندهٔ جهان مطالعهٔ علمی نمیکنند. فونتیک و گرامر ودستور و نگارش این زبان در دانشگاه و مدارس آنجا باید آموزش داده بشود که وقتی کسی که زبان مادریاش ترکی هست بتواند بنویسد و بخواند و بداند این زبان از نظر علمی چه ساختاری دارد.
یک همچین کرسیهایی در خود آذربایجان نیز نیست! در حالیکه اگر در آذربایجان ما چنین کرسیهای علمی وجود میداشت میتوانست درخششی داشته باشد در برابر ترکیه و تمام کشورهای اقمار ترک زبان. ترکزبانها فقط متعلق به ترکیه و آن کشورها نیستند. در خراسان ما هم ترکزبان داریم؛ و شعرا و خطبای ترک داشته و داریم که با ترکی آذری هم کمی متفاوت است. و یا زبان کردی، بهجای اینکه کردها تهدید تلقی شوند، میتوانند متحد ما باشند در جهان خاورمیانه، چون ما با هم علائق مشترک زیاد داریم.
این روشهای ناشیانه که بیشتر به مسائل نگاه و رویکرد امنیتی یا سیاسی و یا عقیدتی جزمی دارد، به خود این معیارها ضربه میزند. چنانکه در گذشته اگر ایران باستان و کوروش و..، ارزشی هم میداشت با آن شیوه تبلیغاتی شاهنشاهی ضربه خورد. و در نتیجه امروز هنگامیکه از هخامنشی و کوروش و داریوش و... سخن میرود یاد زمان شاه میافتیم؛ چون آنها مدعیاش بودند. درحالیکه تمایز باید گذارد میان ایندو مدعا و مدعی، همچنان که بین اسلام و داعش تفاوت میگذاریم.
کشف دوران هخامنشی و کوروش و ..، همه در همین دوره مدرن توسط مستشرقین غربی و باستانشناسان صورت گرفته است. هنوز هم ممکن است تمدن دیگری کشف شود مثل آنچه چندی پیش در جیرفت کشف کردند و دادهها را میتواند بهکلی عوض کند و تصور ما از آن دوران تغییر کند. این تلاش برای شناخت میراث ملی اگر حالت ایدئولوژیک و سیاسی و استراتژیک بگیرد اما، داستان متاسفانه جور دیگری میشود.
*بهعنوان جمعبندی در مورد آن نقطه تعادلی که عرف، قانون و حقوق شهروندی و اقتضائات شهر زیارتی جمع بشوند، چه معیاری وجود دارد؟
تعادل اول از طریق تفکیک حوزهها و بعد یافتن نسبت این حوزهها حاصل میشود. برای نمونه، هگل سپهر جان/ذهن را در سه بخش تفسیم و بررسی میکرد و جان عینی را باز در سه سطح: یکی حقوق انتزاعی میدانست، سپس، قلمروی اخلاق(moral)، و آنگاه فوق همه، سپهر «زیست اخلاق جمعی» (اتیک، Sittlichkeit)، که در خانواده و جامعه و دولت تجلی مییابد؛ و در این حوزه است که همهٔ ابعاد حقوقی و اخلاقی با هم درمیآمیزند و خلق-و-خو و رفتار یک خلق، فراسوی ابعاد حقوقی و اخلاقی و شرعی و عرفی، در کنار یکدیگر نمود عملی مییابد و راه برای تجلی روح مطلق (هنر، دین، فلسفه) گشوده میشود. در آنجا تفکیک و نسبتها با هم دریافته میشود؛ عرف و آداب و سنن هم به دین و اصول اخلاقی مجرد و حقوق انتزاعی همافزایی میشوند. یعنی با اینکه نهادی سیاسی، به نام دولت هست اما متعلق به همه آحاد ملت، از هر دین و قوم و طبقهای است. این دولت تزاحمی نسبت به هیچ دینی نمیتواند داشته باشد، بهخصوص دین اکثریت که اسلام باشد. از همین منظر بود که از صدر مشروطه فقهایی تعیین شدند تا نظارت کنند که بین حقوق مدنی و حقوق فقهی و شرعی تناقضی ایجاد نشود؛ نه اینکه یکی بر یکی چنگ اندازد و سیطره داشته باشد. مثلا فرض کنید در سطح روابط جهانی که اسلام حاکم نیست، یک شخصیت خارجی اجباری ندارد که آن مسائل شرعی شما را رعایت کند.
بنابراین در اینجا ما وارد حوزهای میشویم که اصلا از همان زمان تشکیل مدینه نبوی هم مطرح بوده و شیوه کار روشن است. پیامبر وقتی با یهود و اهل مدینه پیمان بست، آنها که مسلمان نشده بودند. اصل حاکم این بود که تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم، معیاری مدنی که بتوانیم سر آن توافق کنیم و به یکدیگر ضربهو ضرر نزنیم. آن اصل حالا در دموکراسیهای جدید به شکلی دیگر مطرح شده، هر چند در همان معنویتهای قدیم نوع هندی نیز این روحیه تساهل جاری بوده است؛ روحی که در عرفان و تصوف ما هم مشهود است: «هرکس در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید!» اما در فقه ما متأسفانه هنوز جهشهای حقوقی جدید صورت نگرفته، به همین دلیل هم مدام مسئله ایجاد میشود. ما در دورههای خلافتهای اسلامی نیز چنین تساهلهایی را سراغ داریم. در دوره صفویه که شما میینید در اصفهان مسیحیها و محله جلفا حضور دارند. یا در خلافت عثمانی مورخان غربی میگویند میگویند تساهل نسبت به تنوع دینی روح حاکم بوده است.
اصلا وقتی که ما میشویم یک کشور متنوع الاقوام و مذاهب، اصول حاکم برای مدیریتش اصولی است فرا-فقهی و شرعی. «فرا» نه به این معنی که تناقضی داشته باشد، ولی باید بتواند در امر رعایت حقوق دگرباوران و دگراندیشان احتیاط و تحمل کند. مثلا غربیها اصل لائیسیته را دارند که دولت در آنجا نسبت به عقاید دینی خنثی و بیطرف است. اتخاذ این راهکار از سوی آنها تمهیدی برای مواجهه با تنشهای بینالادیانی بوده است. ما چه معادلی داریم در فرهنگ شرعی و فقهی خودمان که مشکل این تنوع را بتواند، بهشیوهٔ آسانگیری نبوی «بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیةِ السمْحَةِ السهْلَةِ»، حل کند؟ از موسیقی گرفته تا مسائلی که در شرع محدودیتهایی برای آن هست، در سطح ملی چگونه باید بازاندیشیده شود؟ فقدان همین نوع نگاه ملی-مذهبی، در زمینهٔ رشد هنر و ادبیات و فرهنگ، پس از انقلاب، تنشهای بسیاری را ایجاد کرد که تاکنون ادامه یافته است. بنابراین ما به یک تفکر نو نیاز داریم که همهٔ این حوزهها را بتواند بکاود و با درک و فهم و شعور و رفتاری نو وارد میدان شود.