ایستگاه راه آهن مشهد پر است از رانندههایی که بیشترشان مسافرها را به یک مقصد سوار میکنند. «حرم مطهر.» خیلیها اولین نگاهشان به گنبد زرد امام رضا (ع) وقتی میافتد که نشستهاند داخل تاکسی همین رانندگان. رانندگان هم که هر کدام از زائران آقا داستانها دارند. از اینکه چطور شد آقا آنها را طلبید؟ چطور اسباب سفر جور شد؟ چند سال است که به مشهد نیامدهاند و با هر بار دیدن تصاویر حرم در تلویزیون دلشان پر میکشیده است؟ شمار زیارتهایشان دو رقمی شده است یا نه؟ حتی ذهن این آدمها پر از خاطرههایی است از کیفهایی که زائران توی ماشین جا گذاشتهاند و مدتها به دنبال صاحبان کیفها گشتهاند تا به دستشان برسانند. گاهی هم مسافرها از آقای راننده خواستهاند تا داستانهایش را از زائران آقا برایشان بگویند تا هنگام رسیدن به حرم و خواندن اذن دخول حالی و احوالی پیدا کنند.