معرفی یکی از شهدای دفاع مقدس مدفون در حرم مطهر رضوی؛
شهید پرافتخار جنگ تحمیلی و نخبه جهانی
به گزارش خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ استاد از او پرسید موضوع «تزی» که انتخاب کردهای چیست؟ گفت: «سایت موشکهای زمین به هوا». وی را به سایت بردند و برای انحرافش، دختران نیمه برهنه را در سایت گذاشتند. اما او با توکل به خدا در سایت ماند و عفت پیشه کرد و در برابر چشمان حیرتزده استادانش، تزش را با نمره عالی قبول شد و با معدل بالایی در رشته پلسازی از دانشگاه تورنتوی کانادا فارغالتحصیل گردید.
وقتی روزنامه گاردین از کسب رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا از سوی یک دانشجوی ایرانی باخبر شد، از او درخواست مصاحبه کرد. همچنین از وی تقاضای اقامت در کانادا با حقوق بالا کردند که با مخالفتش مواجه شدند و او در جواب آنها گفت: «باید به ایران برگردم و به ملتم خدمت کنم، مدیون آنها هستم».
سردار شهید حسن آقاسیزادهشعرباف همان دانشجوی ممتاز فارغالتحصیل دانشگاه تورنتوی کانادا بود که طی شش سال حضور در جبهه در 2400 پروژه کوچک و بزرگ از خط مقدم تا عقبه شهرها شرکت داشت و عاقبت در 28 مهرماه سال 1366 در منطقه ماووت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همزمان با فرارسیدن هفته دفاع مقدس به معرفی یکی از شهدای جنگ تحمیلی مدفون در حرم رضوی پرداختیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
بچهای فوقالعاده
تقی آقاسیزادهشعرباف چهار پسر و دو دختر داشت که حسن در فروردینماه سال 1338 با قابلگی مادربزرگ پا به دنیا نهاد. مادربزرگ از دیدن نوهاش شگفتزده شده و به عروسش گفت: «این بچه، بچهای فوقالعاده خواهد شد». حسن از همان دوران طفولیت آرام، جستجوگر و کنجکاو بود. از 6 سالگی نماز میخواند، کمی که بزرگتر شد قرآن و دعایش ترک نمیشد.
استعداد سرشار
سال 1344 به دبستانی واقع در کوچه خواجهربیع رفت. آنقدر با استعداد بود که توجه معلمها و مسئولان مدرسه را جلب کرد. مقطع دبستان را با معدل 20 به اتمام رساند و در سال 1350 وارد دبیرستان فردوسی شد و در رشته ریاضی ثبتنام کرد.
آغاز فعالیت سیاسی از دبیرستان
رساله امام را حفظ کرده بود و فعالیتهای انقلابی را با ورود به دبیرستان آغاز کرد. خانواده از کارهای او خبر نداشتند. یک روز سر کلاس، اعلامیه امام را پخش میکرد که معلم میبیند و یک سیلی محکم به صورت او میزند. خانه که میرود به مادرش میگوید: «معلم تو گوشم زده است اما دلیلش را نمیگوید». وقتی پدرش میفهمد فردای آن روز به دبیرستان میرود؛ زنگ تفریح که معلمها در دفتر بودند، میپرسد: «آقای ...!» و بدون معطلی میزند زیر گوش معلم و میگوید: «یکی به بچهام زدی، یکی هم من میزنم». ظهر که حسن به خانه میرود، خوشحال به پدرش میگوید: «خدا را شکر که شما فهمیدید فعالیت انقلابی دارم و از این پس با خیال راحت اعلامیه پخش میکنم».
مخالفت پدر
پدر مخالف فعالیت سیاسیاش بود، ولی او قبل از این که والدینش گلایهای بکنند، گفت: «من تابع امام خمینی هستم و هر چه او بگوید همان را انجام میدهم، مسئولیت ما بزرگتر از آن است که خانواده مانع ما شود». این حرف او موجب شد که خانواده دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشند. از آن روز، آزادانه صبح زود میرفت و شب دیر میآمد. این فعالیتها، مانع درس خواندنش نبود و باز هم شاگرد اول مدرسه بود.
یک روز تعداد زیادی از بچههای دبیرستان جلوی مغازه پدرش، عکس شاه را آتش زدند که تعدادی را ساواک گرفت و بقیه فرار کردند. پدر که این وضعیت را میبیند به حسن نصیحت میکند که تو استعداد داری درس بخوان، فردا به درد آینده کشور میخوری. او در جواب پدرش میگوید: «من به قم میروم و از نماینده حضرت امام کسب تکلیف میکنم هر چه گفت انجام میدهم». نماینده حضرت امام در قم گفته بودند: «تو با استعدادی که داری درس بخوان در آینده نزدیک به درد کشور میخوری». وقتی برگشت گفت: «میروم و درس میخوانم» و تورنتوی کانادا را برای درس خواندن انتخاب کرد.
بازگشت به تورنتو طبق فرمان امام
در کانادا به تحصیل مشغول بود که خبر تبعید امام به پاریس را میفهمد و با چند نفر از دوستانش به پاریس میرود. دو هفته آنجا میماند، مترجمی و نگهبانی میکند. پس از 14 روز امام دستور میدهند همه دانشجویانی که در آنجا هستند به خدمتشان برسند. دانشجویان که جمع میشوند، امام برای آنها صحبت میکنند و از دانشجویان میخواهند خودشان را معرفی کنند و رشته تحصیلیشان را هم بگویند. همه معرفی میکنند وقتی نوبت به حسن میرسد، میگوید: «من از مشهد هستم و رشته تحصیلیام ریاضی است و رشته راه و ساختمان و پلسازی میخوانم» آقا میفرمایند: همهتان بروید و ادامه تحصیل دهید انشاءالله به زودی پیروز میشویم و به وجود شما نیاز داریم، او هم طبق فرمان امام به تورنتو برمیگردد.
حفظ عفت در کانادا
روزی که دانشجویان سفارت آمریکا لانه جاسوسی را تسخیر میکنند، حسن فردای آن روز بچههای کانادا را هماهنگ میکند و با راهپیمایی و سخنرانی موضع ایران را تأیید میکنند و روزنامه لوموند کانادا هم با او مصاحبه میکند و حسن با قاطعیت از پیروزی انقلاب اسلامی صحبت میکند و پس از آن رئیس انجمن اسلامی دانشجویان در کانادا میشود و مسجدی را در اختیار میگیرد. امام که به ایران تشریف آوردند، او به ترکیه میرود و به پدرش زنگ میزند که دولت ترکیه مانع ورود ما به ایران میشود. پدر به او میگوید: «پسر جان! مگر تو نگفتی که فقط حرف امام برای تو حجت است؟ مگر امام نفرمودند که بروید درس بخوانید»! این حرف روی او اثر گذاشت و به تورنتو برگشت و با فشرده گذراندن واحدهایش، دو سال تحصیل را در یک سال و نیم تمام کرد. استادش از او پرسید موضوع تزی که انتخاب کردهای چیست؟ میگوید: «سایت موشکهای زمین به هوا» او را به سایت میبرند و برای انحرافش دختران نیمه برهنه را در سایت میگذارند که او با توکل به خدا در سایت میماند و در برابر چشمان حیرتزده استادانش، تزش را با نمره عالی قبول میشود.
بازگشت به ایران
کارشناسی خود را در رشته مهندسی سازهها و کارشناسیارشد را با معدل بالایی در رشته پلسازی در دانشگاه تورنتوی کانادا گذراند و رتبه اول دانشگاه را کسب کرد. وقتی روزنامه گاردین از کسب رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا از سوی یک دانشجوی ایرانی باخبر میشود از او درخواست مصاحبه میکند. همچنین از او تقاضای اقامت در کانادا با حقوق بالا کردند که با مخالفتش مواجه شدند و او در جواب آنها گفت: «باید به ایران برگردم و به ملتم خدمت کنم، مدیون آنها هستم».
عازم جبهه در سال 1361
سال 1360 به کشور بازگشت و وارد جهاد سازندگی شد، مدتی هم به اطلاعات رفت و پس از اندک زمانی گفت: «من فقط به درد جبهه میخورم». سپس سال 1361 عازم جبهه شد و در عملیاتهای مختلف حضور فعالی داشت. او در کمترین زمان و در پی لیاقتی که از خودش نشان داد در قرارگاه «صراط المستقیم و خاتمالانبیا» فرمانده شد و مهندسی کرد. حسن از ابتدای ورود به جبهه تا هنگام شهادت در 2400 پروژه کوچک و بزرگ از خط مقدم تا عقبه شهرها شرکت کرد. همچنین با همتی که داشت نزدیک به چهل پایگاه موشکی در جبههها زد. برای همه پلها شناسنامه درست کرده بود، هر پلی را که عراق میزد، نقشهاش را درمیآورد و در سه چهار روز آن را بازسازی میکرد.
شش بار مجروحیت
طی سالهای 1360 الی 1366 در جبهه حضور پررنگی داشت و شش مرتبه مجروح شد که بار آخر از ستون فقرات جراحت برداشت و نتوانست رو پا بایستد، قرار بود عمل کند. روز 25 مهرماه سال 1366 به مشهد برگشت تا گذرنامهاش را بگیرد و برای عمل به خارج برود. چند روز مانده به رفتنش به قرارگاه زنگ زد که به او گفتند، یک عملیات در پیش است. او هم سوال کرد اگر واجب است بیایم، گفته بودند واجب که نیست ولی اگر بتوانی بیایی خیلی خوب است با همان حالی که داشت به تهران و سپس ارومیه و ماووت رفت.
او پیش از شهادت، دستور توقف خودروها را میدهد و خودش به همراه دو تن از همرزمانش که از مهندسان قرارگاه بودند، رانندگی را به عهده میگیرد. در حرکت شبانه که برای استتار از دید عراقیها چراغ خاموش میرفت، جاده زیر آتش توپخانه دشمن قرار میگیرد و با اصابت گلوله توپ به دامنه ارتفاعات مشرف به جاده، سنگهای بزرگ در جاده نظامی ریزش میکند و خودروی او به پایین پرتگاه سرازیر میشود و سرانجام در همان ماووت به شهادت میرسد.
ازدواج ساده و بابرکت
حسن سال 1359 در سن 21 سالگی با زینب طوسی دختر یکی از اقوام ازدواج کرد و حاصل زندگی مشترک آنها یک پسر و دو دختر بود. او قبل از اینکه از کانادا به ایران بیاید در نامههایش همیشه مینوشت که من دوست ندارم عروسی مجلل بگیریم؛ با اینکه وضعیت مالی پدرش خیلی خوب بود، اما دوست داشت مجلس سادهای بگیرد و پول تالار و مخارج دیگر را به انصارالحجه بدهد تا به خانوادههای بیسرپرست کمک شود.
شهادت در ماووت و دفن در حرم رضوی
سردار شهید حسن آقاسیزادهشعرباف سرانجام پس از سالها تحصیل در خارج از کشور و خدمات ارزنده در جنگ تحمیلی عاقبت در 28 مهرماه سال 1366 در سن 28 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک این شهید والامقام پس از تشییع باشکوه در سه شهر غرب، تهران و مشهد در بهشت ثامنالائمه(ع) صحن آزادی به خاک سپرده شد.
وقتی روزنامه گاردین از کسب رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا از سوی یک دانشجوی ایرانی باخبر شد، از او درخواست مصاحبه کرد. همچنین از وی تقاضای اقامت در کانادا با حقوق بالا کردند که با مخالفتش مواجه شدند و او در جواب آنها گفت: «باید به ایران برگردم و به ملتم خدمت کنم، مدیون آنها هستم».
سردار شهید حسن آقاسیزادهشعرباف همان دانشجوی ممتاز فارغالتحصیل دانشگاه تورنتوی کانادا بود که طی شش سال حضور در جبهه در 2400 پروژه کوچک و بزرگ از خط مقدم تا عقبه شهرها شرکت داشت و عاقبت در 28 مهرماه سال 1366 در منطقه ماووت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همزمان با فرارسیدن هفته دفاع مقدس به معرفی یکی از شهدای جنگ تحمیلی مدفون در حرم رضوی پرداختیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
بچهای فوقالعاده
تقی آقاسیزادهشعرباف چهار پسر و دو دختر داشت که حسن در فروردینماه سال 1338 با قابلگی مادربزرگ پا به دنیا نهاد. مادربزرگ از دیدن نوهاش شگفتزده شده و به عروسش گفت: «این بچه، بچهای فوقالعاده خواهد شد». حسن از همان دوران طفولیت آرام، جستجوگر و کنجکاو بود. از 6 سالگی نماز میخواند، کمی که بزرگتر شد قرآن و دعایش ترک نمیشد.
استعداد سرشار
سال 1344 به دبستانی واقع در کوچه خواجهربیع رفت. آنقدر با استعداد بود که توجه معلمها و مسئولان مدرسه را جلب کرد. مقطع دبستان را با معدل 20 به اتمام رساند و در سال 1350 وارد دبیرستان فردوسی شد و در رشته ریاضی ثبتنام کرد.
آغاز فعالیت سیاسی از دبیرستان
رساله امام را حفظ کرده بود و فعالیتهای انقلابی را با ورود به دبیرستان آغاز کرد. خانواده از کارهای او خبر نداشتند. یک روز سر کلاس، اعلامیه امام را پخش میکرد که معلم میبیند و یک سیلی محکم به صورت او میزند. خانه که میرود به مادرش میگوید: «معلم تو گوشم زده است اما دلیلش را نمیگوید». وقتی پدرش میفهمد فردای آن روز به دبیرستان میرود؛ زنگ تفریح که معلمها در دفتر بودند، میپرسد: «آقای ...!» و بدون معطلی میزند زیر گوش معلم و میگوید: «یکی به بچهام زدی، یکی هم من میزنم». ظهر که حسن به خانه میرود، خوشحال به پدرش میگوید: «خدا را شکر که شما فهمیدید فعالیت انقلابی دارم و از این پس با خیال راحت اعلامیه پخش میکنم».
مخالفت پدر
پدر مخالف فعالیت سیاسیاش بود، ولی او قبل از این که والدینش گلایهای بکنند، گفت: «من تابع امام خمینی هستم و هر چه او بگوید همان را انجام میدهم، مسئولیت ما بزرگتر از آن است که خانواده مانع ما شود». این حرف او موجب شد که خانواده دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشند. از آن روز، آزادانه صبح زود میرفت و شب دیر میآمد. این فعالیتها، مانع درس خواندنش نبود و باز هم شاگرد اول مدرسه بود.
یک روز تعداد زیادی از بچههای دبیرستان جلوی مغازه پدرش، عکس شاه را آتش زدند که تعدادی را ساواک گرفت و بقیه فرار کردند. پدر که این وضعیت را میبیند به حسن نصیحت میکند که تو استعداد داری درس بخوان، فردا به درد آینده کشور میخوری. او در جواب پدرش میگوید: «من به قم میروم و از نماینده حضرت امام کسب تکلیف میکنم هر چه گفت انجام میدهم». نماینده حضرت امام در قم گفته بودند: «تو با استعدادی که داری درس بخوان در آینده نزدیک به درد کشور میخوری». وقتی برگشت گفت: «میروم و درس میخوانم» و تورنتوی کانادا را برای درس خواندن انتخاب کرد.
بازگشت به تورنتو طبق فرمان امام
در کانادا به تحصیل مشغول بود که خبر تبعید امام به پاریس را میفهمد و با چند نفر از دوستانش به پاریس میرود. دو هفته آنجا میماند، مترجمی و نگهبانی میکند. پس از 14 روز امام دستور میدهند همه دانشجویانی که در آنجا هستند به خدمتشان برسند. دانشجویان که جمع میشوند، امام برای آنها صحبت میکنند و از دانشجویان میخواهند خودشان را معرفی کنند و رشته تحصیلیشان را هم بگویند. همه معرفی میکنند وقتی نوبت به حسن میرسد، میگوید: «من از مشهد هستم و رشته تحصیلیام ریاضی است و رشته راه و ساختمان و پلسازی میخوانم» آقا میفرمایند: همهتان بروید و ادامه تحصیل دهید انشاءالله به زودی پیروز میشویم و به وجود شما نیاز داریم، او هم طبق فرمان امام به تورنتو برمیگردد.
حفظ عفت در کانادا
روزی که دانشجویان سفارت آمریکا لانه جاسوسی را تسخیر میکنند، حسن فردای آن روز بچههای کانادا را هماهنگ میکند و با راهپیمایی و سخنرانی موضع ایران را تأیید میکنند و روزنامه لوموند کانادا هم با او مصاحبه میکند و حسن با قاطعیت از پیروزی انقلاب اسلامی صحبت میکند و پس از آن رئیس انجمن اسلامی دانشجویان در کانادا میشود و مسجدی را در اختیار میگیرد. امام که به ایران تشریف آوردند، او به ترکیه میرود و به پدرش زنگ میزند که دولت ترکیه مانع ورود ما به ایران میشود. پدر به او میگوید: «پسر جان! مگر تو نگفتی که فقط حرف امام برای تو حجت است؟ مگر امام نفرمودند که بروید درس بخوانید»! این حرف روی او اثر گذاشت و به تورنتو برگشت و با فشرده گذراندن واحدهایش، دو سال تحصیل را در یک سال و نیم تمام کرد. استادش از او پرسید موضوع تزی که انتخاب کردهای چیست؟ میگوید: «سایت موشکهای زمین به هوا» او را به سایت میبرند و برای انحرافش دختران نیمه برهنه را در سایت میگذارند که او با توکل به خدا در سایت میماند و در برابر چشمان حیرتزده استادانش، تزش را با نمره عالی قبول میشود.
بازگشت به ایران
کارشناسی خود را در رشته مهندسی سازهها و کارشناسیارشد را با معدل بالایی در رشته پلسازی در دانشگاه تورنتوی کانادا گذراند و رتبه اول دانشگاه را کسب کرد. وقتی روزنامه گاردین از کسب رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا از سوی یک دانشجوی ایرانی باخبر میشود از او درخواست مصاحبه میکند. همچنین از او تقاضای اقامت در کانادا با حقوق بالا کردند که با مخالفتش مواجه شدند و او در جواب آنها گفت: «باید به ایران برگردم و به ملتم خدمت کنم، مدیون آنها هستم».
عازم جبهه در سال 1361
سال 1360 به کشور بازگشت و وارد جهاد سازندگی شد، مدتی هم به اطلاعات رفت و پس از اندک زمانی گفت: «من فقط به درد جبهه میخورم». سپس سال 1361 عازم جبهه شد و در عملیاتهای مختلف حضور فعالی داشت. او در کمترین زمان و در پی لیاقتی که از خودش نشان داد در قرارگاه «صراط المستقیم و خاتمالانبیا» فرمانده شد و مهندسی کرد. حسن از ابتدای ورود به جبهه تا هنگام شهادت در 2400 پروژه کوچک و بزرگ از خط مقدم تا عقبه شهرها شرکت کرد. همچنین با همتی که داشت نزدیک به چهل پایگاه موشکی در جبههها زد. برای همه پلها شناسنامه درست کرده بود، هر پلی را که عراق میزد، نقشهاش را درمیآورد و در سه چهار روز آن را بازسازی میکرد.
شش بار مجروحیت
طی سالهای 1360 الی 1366 در جبهه حضور پررنگی داشت و شش مرتبه مجروح شد که بار آخر از ستون فقرات جراحت برداشت و نتوانست رو پا بایستد، قرار بود عمل کند. روز 25 مهرماه سال 1366 به مشهد برگشت تا گذرنامهاش را بگیرد و برای عمل به خارج برود. چند روز مانده به رفتنش به قرارگاه زنگ زد که به او گفتند، یک عملیات در پیش است. او هم سوال کرد اگر واجب است بیایم، گفته بودند واجب که نیست ولی اگر بتوانی بیایی خیلی خوب است با همان حالی که داشت به تهران و سپس ارومیه و ماووت رفت.
او پیش از شهادت، دستور توقف خودروها را میدهد و خودش به همراه دو تن از همرزمانش که از مهندسان قرارگاه بودند، رانندگی را به عهده میگیرد. در حرکت شبانه که برای استتار از دید عراقیها چراغ خاموش میرفت، جاده زیر آتش توپخانه دشمن قرار میگیرد و با اصابت گلوله توپ به دامنه ارتفاعات مشرف به جاده، سنگهای بزرگ در جاده نظامی ریزش میکند و خودروی او به پایین پرتگاه سرازیر میشود و سرانجام در همان ماووت به شهادت میرسد.
ازدواج ساده و بابرکت
حسن سال 1359 در سن 21 سالگی با زینب طوسی دختر یکی از اقوام ازدواج کرد و حاصل زندگی مشترک آنها یک پسر و دو دختر بود. او قبل از اینکه از کانادا به ایران بیاید در نامههایش همیشه مینوشت که من دوست ندارم عروسی مجلل بگیریم؛ با اینکه وضعیت مالی پدرش خیلی خوب بود، اما دوست داشت مجلس سادهای بگیرد و پول تالار و مخارج دیگر را به انصارالحجه بدهد تا به خانوادههای بیسرپرست کمک شود.
شهادت در ماووت و دفن در حرم رضوی
سردار شهید حسن آقاسیزادهشعرباف سرانجام پس از سالها تحصیل در خارج از کشور و خدمات ارزنده در جنگ تحمیلی عاقبت در 28 مهرماه سال 1366 در سن 28 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک این شهید والامقام پس از تشییع باشکوه در سه شهر غرب، تهران و مشهد در بهشت ثامنالائمه(ع) صحن آزادی به خاک سپرده شد.