خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ دیدن خانمی پنجاه ساله که چینوچروک بسیار در صورتش، عمر او را بیشتر از سن واقعیاش نشان میدهد، نمیتوان به ذهن قبولاند که او در اوایل نوجوانی مادر بودن را تجربه کرده و به قول خودش، او هم همراه فرزندانش بزرگ شده و قد کشیده است. این خطوط نامنحی در زوایای مختلف صورتش یادگار روزهای پرتلاش او در عرصه خانهداری و بزرگ کردن چهار فرزند و ایجاد شرکت تولیدی لباس است. او که عاشق هنر و فعالیت در اجتماع بوده با شهادت سردار سلیمانی به عشق امام مهربانیها و به یاد این خادم حضرت ترک وطن میکند تا به مجاوران مناطق محروم حضرت خدمت کند. وقتی او را بین تعدادی جوان دهه هفتادی میبینم که همپای آنها، خستگیناپذیر کوچه پس کوچههای حاشیه شهر مشهد را میپیماید تا به خانوادهها ماسک رایگان توزیع کند، پیشنهاد مصاحبه با خبرگزاری رضوی را میدهم که با کمال میل میپذیرد.
جهادگر غیربومی
کبری جعفریان بانوی فعال استان کهکیلویه و بویراحمد بیش از پنج ماه است که در شهر مقدس مشهد ساکن شده تا در ایام کرونا چند صباحی را به مردم شهر امام رضا(ع) خدمت کند. او در اینباره میگوید: «ما ایرانیها ارادت خاصی به آقا امام رضا(ع) داریم و آرزوی ماست که در جوار او نفس بکشیم. همین عشق به حضرت موجب شد به یاد سردار دلها که او هم خادم حضرت بود به مشهد سفر کنم. برای خادمی امام رضا(ع) اقدام کردم به دلیل اینکه تحصیلاتم پنج دبستان است، نپذیرفتنم. اما در این راه ناامید نشده و با مراجعه به سپاه پیگیر شدم تا در یکی از اردوهای جهادی مشهد شرکت کرده و اینگونه به حضرت خدمت کنم. من را از سپاه به جهاد سازندگی فرستادند. آنجا که رفتم شماره خانمها صدیقی و صالحی را بهم دادند. با خانم صدیقی صحبت کردم و ایشان خوشحال شد که من در تیم آنها حضور یابم. تیم جهادی خانم صدیقی با عنوان «منتظران مهدی(عج)» تازه کار است اما در ایام کرونا در غربالگری کرونا، توزیع ماسک، توزیع غذای گرم و... فعال کار میکند. در کنار او و بچههای تیمش که اغلب دهه هفتادی و هشتادی هستند و بسیار فعال و پرانرژی، کار کردن برایم لذتبخش است».
خدمت جهادی؛ ارثیه پدری
این بانوی جهادگر ثمره حضور فعال خود در عرصه اجتماع و اردوهای جهادی را تلاش پدرش در این راه میداند و در توضیح بیشتر میگوید: «پدرم بسیجی بود و در فعالیتهای جهادی حضور پررنگ داشت. او اولین شخص انقلابی شهرمان «سیسخت» بود، که سال 1354 اعلامیههای امام خمینی(ره) را توزیع میکرد. پدرم به ما یاد داد که این مسیر را طی کنیم. 20 سال است که بسیجی هستم و کارهای جهادی هم میکنم، فعالیت جهادی من بیشتر در حوزه اقتصادی است».
شرکت تولید لباس
خانم جعفریان قبل از اینکه در عرصه جهاد به هموطنان خود کمک کند، کارآفرین موفق بوده و با دوخت لباس فرم مدارس، بیمارستانها و... کم کم به وادی جهاد هم ورود پیدا کرده است. او در مورد شرکت تولیدی لباس خود، چنین میگوید: «در سن 12 سالگی ازدواج کردم و بچههایم زود به دنیا آمدند که من هم با آنها بزرگ شدم. وقتی بچههایم بزرگ شدند به دنبال علایق خودم رفتم. با مدرک فنی و حرفهای که داشتم به فکر افتادم کاری در شهرمان راه بیاندازیم که اشتغالزایی باشد و نانی به سفره زنان بیسرپرست برود. فصل مدارس خانواده ها فرم لباس بچههای خود را از کلانشهرهای تهران، شیراز و اصفهان فراهم میکردند. بنابراین تصمیم گرفتم شرکت تولیدی دوخت لباس در شهرمان راهاندازی کنم تا اشتغالزایی شود. در این کار موفق بودم و تعاونیهای من جزو تعاونیهای برتر در شهر و استان بود. 18 سال شبانهروز زحمت کشیدم، 55 خانم در این شرکت کار میکردند که 30 نفر مستقیم و مابقی غیرمستقیم بودند. در مناقصههای مختلف استان و کشور شرکت کردم و همه جا مناقصهها را بردم. برای همین غیر از لباسهای مدارس و بیمارستانها، لباس ناجا هم میزدم».
کارآفرین موفق
این کارآفرین موفق کشورمان ادامه میدهد: «به طرحهای بزرگتر فکر میکردم و تواناییاش را هم داشتم. هر اداره یا وزارتخانهای برای مجوز میرفتم همه با من همکاری میکردند. چون خودشان آمده و از شرکت تولیدی من بازدید کرده بودند و میدانستند که من توانایی انجام این کار را دارم، لذا همکاریهای لازم را با من میکردند. این شرکت را گسترش دادم و شرکتم با عنوان «شرکت تعاونی دوخت دنا» ثبت ملی شد که 35 درصد درآمد این شرکت را برای انجام کار خیر ثبت کردم. بدون کمک هیچ ارگانی با هزینه شخصی مانتو، شلوار، مقنعه، چادر نماز، سجاده آماده میکردم و کمیته امداد، بهزیستی و حوزههای بسیج را پوشش میدادم. همچنین خودم به روستاهای صعبالعبور میرفتم و برای بچهها لباس فرم مدرسه میبردم، وقتی مردم روستا را در فقر میدیدم لباسها را به مدیر مدرسه میدادم تا بین دانشآموزان توزیع کند بدون اینکه اسم فروش ببرم. اما متأسفانه مخالفت خانواده به تعطیلی این شرکت انجامید».
گروه جهادی در اصفهان
دختر کوچک خانم جعفریان دانشجوی موفق در رشته بازرگانی است که چند سالی میشود برای تحصیل در اصفهان زندگی میکند. این بانوی فعال یاسوجی در مورد فعالیت جهادی خود در اصفهان نیز یادآور میشود: «از سال 87 در شهر خودمان کارهای جهادی میکردم، با هزینه شخصی چادرنماز و سجاده آماده میکردم و حتی برای مراسم شیرخوارگان حسینی لباس حضرت علیاصغر(ع) میدوختیم و با کمک بسیج به روستاها میرفتیم و توزیع میکردیم. به خاطر دخترم که دانشجوی اصفهان است از شهر خودمان به اصفهان آمدم و آنجا فعالیتهای اجتماعی خودم را ادامه دادم. بعد شهادت سردار سلیمانی یک تیم جهادی راه انداختم و نام تیم خود را «جهادگران شهید سردار حاج قاسم سلیمانی» گذاشتم. 10 نفر بسیجی عضو این تیم هستیم. با شیوع ویروس کرونا با همکاری بسیج دوخت ماسک و دستکش را شروع کردیم. هر کدام از خانمها، خودجوش پای کار آمدند و چرخ خیاطی منزلشان را برای دوخت آوردند. بسیج مواد اولیه ماسک و دستکش را تهیه میکرد و ما هم دوخت و اتو میزدیم و بستهبندی میکردیم. مردم اوایل شیوع ویروس کرونا با کمبود ماسک روبرو بودند. ما فعال کار میکردیم، شب به شب میآمدند و ماسک را تحویل میگرفتند».
دوبار دیدار با سردار سلیمانی
خانم جعفریان که دوبار سعادت دیدار با سردار سلیمانی را داشته در اینباره با افتخار میگوید: «از وقتی در اصفهان با دخترم زندگی میکنم، تصمیم داشتم شعبهای از شرکت تولیدی خود در اصفهان راه بیاندازم. برای شروع کار به سرمایه نیاز داشتم. در ذهن خودم تصور میکردم تنها کسی که بتواند به من کمک کند، سردار سلیمانی است. اولین دیدار من با حاج قاسم در اربعین سال گذشته اتفاق افتاد. بعد زیارت امامینعسکرین تصمیم داشتم به شهر بلد برای زیارت امامزاده سیدمحمد عموی امام زمان(عج) بروم. چون نمیدانستم از کجا باید سوار ماشین شوم، به کیوسک ایست و بازرسی رفتم و راهنمایی خواستم. گفتند: ماشینی مسافران ایرانی دارد که جا برای یک نفر دارند. وقتی سوار آن ماشین شدم یکی از مسافران جایش را به من داد و خودش صندلی کنار راننده نشست. طبق عادت که همیشه از آشنایان دستخط و امضای یادگاری میگیرم. دفترم را در آوردم به یکی از مسافرها دادم برایم چند خط بنویسد، او هم دفترم را به دوستش داد تا او برایم بنویسد. وقتی دستخط و امضا را دیدم تازه متوجه شدم با سردار سلیمانی همسفر هستم و این وسیله، ماشین سردار سلیمانی است که میخواهند به کربلا بروند. ایشان از من پرسید: سامرا امن نیست نمیترسی تنها به این شهر آمدهای؟ گفتم: نه. تا سردار دلیری همچون قاسم سلیمانی باشد همه جا امنیت حاکم است، من چرا باید بترسم!».
شهادت سردار سلیمانی مانع دیدار مجدد
این جهادگر خاطره دیدار دوم خود با سردار سلیمانی را اینگونه بیان میکند: «پنجم آذر تقریبا دو ماه بعد، در حرم مطهر امام خمینی(ره) دیدار مجدد با سردار سلیمانی برایم اتفاق افتاد که ایشان در آنجا به مناسبت روز بسیج سخنرانی داشتند. نامهای با مضمون درخواستم به ایشان دادم که بهم گفتند: 22 بهمن برای سخنرانی به حرم مطهر امام(ره) میآیند و از آنجا به مشهد میروند. این شهید بزرگوار به من قول داده بودند که بعد سخنرانیشان در حرم امام(ره) در سفرشان به مشهد من را هم همراه خود به مشهد بیاورند و من را به آقای مروی معرفی کنند تا با کمک آستان قدس رضوی، بتوانم دوباره شرکت تولیدی لباس را راه بیاندازم و اگر هم ممکن بود خادم حضرت شوم. اما کوردلان او را به شهادت رساندند و دیدار مجدد ما محقق نشد. با شهادت ایشان بر حسب ارادت به حضرت رضا(ع) و سردار سلیمانی به مشهد آمدم تا خدمت خود به حضرت را با خدمت به مردم محروم حاشیه شهر مشهد انجام دهم. من همیشه با سردار حرف میزنم و درددل میکنم و هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم به حاج قاسم میگویم امروز چکار کنم؟ من را در کارهایم موفق کن».
یادداشت روزانه
خانم جعفریان با اینکه سواد چندانی ندارد اما علاقه زیادی به نوشتن دارد و یادداشتهای روزانهاش را در دفتری نوشته و تصمیم دارد آنها را به صورت کتابچهای دربیاورد. او میگوید: «تا زمانی که زنده هستم این راه را ادامه میدهم و دارم تلاش میکنم این کار در جامعهمان برای سنین و اقشار مختلف فراگیر شود. میخواهم ثابت کنم یک مادر هم میتواند در کنار فرزندان موفق خود، در جامعه حضور فعال داشته باشد».