۱
تاریخ انتشار
جمعه ۲۳ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۳۳
امام مهربان به ما هم نگاه كن!

روايت يك روحاني كه دانش آموزان را براي زيارت به حرم امام رضا(ع) مي برد

روايت يك روحاني كه دانش آموزان را براي زيارت به حرم امام رضا(ع) مي برد
روايت يك روحاني كه دانش آموزان را براي زيارت به حرم امام رضا(ع) مي برد
مهدي افخمي: این‌ها را حجت‌السلام سید حسین امیریان معاون پرورشی دبیرستان نمونه دولتی دانشمند در منطه 8 آموزش و پروش تهران می‌گوید.

سیدحسین سه سال اول خدمتش را در دوره اول متوسطه گذرانده است. آنها هر سال دو بار در مدرسه اردوی مشهد داشتند. یکی بعد از امتحانات ترم اول در بهمن و دیگری در اردیبهشت. سید حسین در مدرسه مسئول این اردوها بوده است. سیدحسین می‌گوید «زمانی که اعلام می‌کردیم قرار است بچه‌ها را به اردوی زیارتی ببریم، توی صف پر پچ‌پچ می‌شد. در آن یک هفته یک دوم از دانش آموزان ثبت نام می‌کردند. حدود 100 تا 300 نفر. اما ما تنها می‌توانستیم 40 نفر را با خودمان ببریم. دست به انتخاب می‌زدیم. بعد از اعلام اسامی همه توی دفتر جمع می‌شدند و می‌گفتند: چرا همشاگردی من انتخاب شده است و من نه! » سیدحسین سعی می‌کند بچه‌ها را قانع کند. بالاخره بچه‌ها می‌پذیرند.

سیدحسین آن زمان حس دو گانه‌ایی دارد. از طرفی برای بچه‌هایی که انتخاب شدند خوشحال است و برای آنها که اسمشان توی لیست نیست، ناراحت!

شب اردو  فرا می‌رسد. از فرط ذوق و شوقی که برای زیارت است، خیلی از بچه‌ها خوابشان نبرده است. کوله‌شان را بسته‌اند و به حرم فکر می‌کنند؛ به قطار؛ به ناهاری که قرار است دور هم بخورند. برنامه سفر چهار روزه است. بلیت‌ها تهیه شده است. جا در مشهد رزرو شده است. بچه‌ها توی گروه‌های چهار نفره کوپه بندی شدند. سال اول خود حسین بچه‌ها را دسته بندی کرده است اما انگار به مذاق بچه‌ها خوش نیامده است. سال دوم حسین انتخاب کوپه‌ها را به خود بچه‌ها واگذار کرده است. اینطوری با هم کنار می‌آمدند. برای هر ده نفر  یک مربی تعیین می‌شود. 

ظهر روز حرکت حسین  بچه‌ها را به خانه‌هایشان می‌فرستد تا وسایلشان را بیاورند. خودش در مدرسه تدارک مراسم بدرقه را می‌بیند. را‌س ساعت سه بچه‌ها باید در مدرسه باشند. خیلی‌ها با پدر و مادرشان می‌آیند. بچه‌ها از زیر قرآن رد می‌شوند. بوی اسفند بابای مدرسه همه جا را گرفته است. از لیست یک نفر جا مانده است. چاره‌ایی نیست. اتوبوس باید حرکت کند و گرنه قطار می‌رود. نفر باقیمانده لیست خود را به ایستگاه می‌رساند. برای حسین توضیح می‌دهد پدر و مادرش هر دو سر کار بودند و او هم کلیدش را فراموش کرده است. تا بیایند و او وسایلش را بردارد، دیرمی‌شود و به اتوبوس نمی‌رسد. لیست تکمیل می‌شود. کسی از بچه‌ها حق ندارد گوشی همراه خود داشته باشد. عکس را مربی گروه می‌گیرد. پدر و مادرها هم با مربی تماس می‌گیرند. سال پیش در سفر یکی از بچه‌ها گوشی یکی دیگر را هک کرده بود و یک درگیری حسابی بین بچه‌ها رخ داده بود.

حسین و مربی‌ها قرار می‌گذارند تا فرد خاطی را در ایستگاه بعد از قطار پیاده کنند. به والدینش اطلاع دهند تا بیایند و او را ببرند. اما خود بچه‌ها واسطه می‌شوند و ریش گرو می‌گذارند تا دوستشان از زیارت جا نماند. تمهید حسین کارساز می‌شود. اصلاً قرار نبوده است کسی از قطار پیاده شود و از زیارت محروم. سال بعد قرار می شود کسی گوشی نیاورد.

توی راه یکی از بچه‌ها حالش بد می‌شود. دکتر قطار می‌آید. نبض و دمای بدن دانش‌آموز را کنترل می‌کند. از کیفش آمپولی در می‌آورد. ناگهان مریض رو دوپا می‌ایستد و می‌گوید: من خوب خوب شدم! نگاه کن! و از کوپه می‌زند بیرون.

ساعت حدود سه صبح بچه‌ها به مشهد می رسند. هوا سرد است. اما همه اتاق‌های هتل آپارتمان پر است.  قطار تاخیر داشته است و مسافران قبلی شب را مانده‌اند. بچه‌ها اما سر از پا نمی‌شناسند و دوست دارند هر چه زودتر به زیارت بروند. حسین نظرسنجی می‌کند . همه موافق زیارت هستند. چند نفری دفعه اولشان است که پا به حرم می‌گذارند. هر ده نفر همراه مربیشان به زیارت می‌روند. با بچه‌ها زیارت رنگ و بویی دیگری می‌گیرد. بچه‌ها همان هستند که نشان می‌دهند. برق تو چشمشان را می‌شود دید. نماز را در حرم می‌خوانند. تا طلوع آفتاب زیارت می‌کنند. اما وقتی سر جمع می‌شوند، آمار کم است. به هر کدام از بچه‌ها آدرس و شماره هتل و شماره مربی داده شده است. با راهنمایی خادمان بچه‌ها سر از حجره گمشدگان در می آورند. با حسین تماس می‌گیرند که بیاید دنبال بچه‌ها! وقتی برمی‌گردند مسافران دیروز رفته‌اند. اتاق‌ها خالی شده است. بچه‌ها تنهایی حق رفتن به زیارت را ندارند. باید همراه مربی به زیارت بروند. روز بعد که قرار است بچه‌ها به سر ساعت در لابی هتل باشند تا عازم حرم شوند از چهارتا از بچه‌ها خبری نیست. به اتاقشان سر می‌زنند . هر چقدر در می‌زنند کسی در را باز نمی‌کند . حسین حسابی نگران می‌شود . کارمند هتل کلید یدک اتاق را می‌آورد و در را باز می‌کنند. با آن همه سر و صدا و جیغ و داد بچه‌ها خواب بودند. چهار نفرشان هم در یک اتاق بودند. خپل‌های تپل حسابی خسته بودند. خوابشان هم خواب حضرت فیل بود. عمیق!

روز چهارم  حسین بچه‌ها را به پارک آبی می‌برد. از قبل قرار می‌شود روز آخر بچه‌ها را به پارک آب ببرند تا در مسیر برگشت حسابی خسته شوند و بی حرکت اضافه در قطار خوابشان ببرد. همین هم شود. همه می‌خوابند. از کسی صدایی در نمی‌آید تا مقصد.
حجت الاسلام امیریان اهل نیشابور است. بارها به زیارت امام رضا(ع) رفته است. زیارت اما با بچه‌های سیزده و چهارده ساله مزه دیگری می‌دهد. معصومیتی که در تک تک بچه‌ها جاریست، زیارت او را هم حسابی خاص می‌کند.
https://www.razavi.news/vdcf.cd0iw6dt1giaw.html
razavi.news/vdcf.cd0iw6dt1giaw.html
کد مطلب ۲۵۸۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما