معرفی یکی از شهدای دانشآموز مدفون در حرم رضوی؛
شیخ رضا نوجوان؛ آرمیده در جوار علیبنموسیالرضا(ع)
خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ نوجوان بود و خانواده او را شیخ رضا صدا میزدند. از مادرش شنیده بود که هر کس چهل جمعه متوالی غسل جمعه انجام دهد، پس از مرگ بدنش سالم میماند. با اینکه ۱۶ سال بیشتر نداشت مشتاقانه هر جمعه حتی بدون دسترسی به آب گرم و در هوای سرد زمستان غسل جمعه میکرد و در جبهه از انجام این عمل مستحبی غافل نبود.
خبرگزاری رضوی در هفته جاری که مقارن با ایام دانشآموز شده به معرفی شهید سیدمحمدرضا شعاعیآستانه دانشآموز بسیجی مدفون در حرم مطهر امام رضا(ع) پرداخته است.
در گزارش پیشرو، بیشتر با این شهید آشنا خواهید شد.
تقارن تولد با ولادت امام رضا(ع)
سال 1346 در جوار امام مهربانیها و همزمان با سالروز ولادت امام رضا(ع) دیده به جهان گشود و سیدمحمدرضا نام گرفت. دو برادر و پنج خواهر داشت و فرزند پنجم خانواده بود. برخلاف سایر پسربچه ها، از همان دوران کودکی آرام بود و آزارش به کسی نمیرسید.
آغاز مدرسه با شور انقلابی
مدرسه رفتن سیدمحمدرضا هم زمان با راهپیمایی های انقلاب بود و او هم به همراه سایر دوستانش به راهپیمایی می رفتند. در نوجوانی بسیار سر زنده بود و با اینکه به درس خواندن روی خوشی نشان نمیداد، اما به کارهای خلاقانه و فنی علاقه بسیاری داشت.
او پس از گذراندن سال دوم راهنمایی، مدرسه را ترک کرد و در چاپخانه پدر مشغول کار شد. بعد از دو سال دوباره تحصیل را شروع کرد و روزها را در چاپخانه پدر و عصرها در کلاسهای شبانه، سال سوم راهنمایی را ادامه میداد.
حضور مخفیانه در راهپیماییها
از همان کودکی شور انقلابی داشت و از شاه متنفر بود. قبل از پیروزی انقلاب عکسی از امام خمینی(ره) را به درب منزل چسبانده بود که با توجه به شرایط اختناق آن دوران مستبد ستمشاهی، باعث نگرانی خانواده شده بود. همچنین او همیشه عکسی از حضرت امام(ره) به همراه داشت و با وجود مراقبتهای شدید پدر، مخفیانه در راهپیماییها حضور پیدا میکرد.
پدر شیفته پسر
پدر و مادر سیدمحمدرضا بسیار پایبند به عقاید دینی و مذهبی بودند و به فرزندان خود با صبر و حوصله فراوان، درس دین و اخلاق میآموختند. او در بین خواهران و برادرانش، بیش از همه از این آموختهها استقبال میکرد. از این رو، هر روز بیش از پیش در قلب و روح خانواده خصوصا پدر جای میگرفت.
لقب شیخ رضا
سیدمحمدرضا در انجام فرائض دینی اشتیاق زیادی نشان میداد و همین موضوع خوشحالی والدینش را در پی داشت تا جائی که خانواده او را با لقب شیخ رضا صدا میزدند. همچنین وی علاقه شدیدی به خواندن کتابها و شنیدن نوارهای مذهبی داشت. در سال اول راهنمایی به همراه خواهر کوچکش چهل حدیث را جمعآوری کرده و آن را بصورت کتابچه دستنویسی درآورده بود. سیدمحمدرضا معمولا ذکر خدا بر لب داشت و در هر حال و در سختترین شرایط، لبخند از چهرهاش محو نمیشد.
حراست اطراف محلهشان
زمانی که انقلاب مردم ستمدیده، باشکوه هر چه تمامتر به پیروزی رسید، او ابتدا در بسیج مسجد امام حسین(ع) واقع در خیابان امام خمینی(ره) مشهد شروع به فعالیت کرد و زمانی که در سال ۱۳۶۰ بسیج مسجد صنعتگران واقع در فلکه برق تشکیل شد، به علت دوری مسیر تا مسجد امام حسین(ع) به همراه چند نفر از دوستانش به این پایگاه بسیج که نزدیک منزل بود، منتقل شد. در آنجا به فعالیتهای نظامی و فرهنگی پرداخت و وظیفه حراست و گشتزنی در محلههای اطراف پایگاه را انجام میداد.
دستکاری در شناسنامه
با شروع جنگ، اواخر سال 1363 به دنبال آموزش های نظامی رفت. در این مدت هم به دنبال گرفتن رضایت از والدین خود بود که بالاخره مادرش برگه رضایت نامه اش را امضا کرد. او که برای رفتن به جبهه سن کمی داشت و مسئولان با اعزامش موافقت نمیکردند. بالاجبار همچون بقیه نوجوانان در شناسنامه دستکاری کرد و سال تولدش را به دو سال بزرگتر تغییر داد تا بتواند راهی جبهه شود.
اعزام 1364/4/4
چهارم تیرماه سال 1364 بود که سیدمحمدرضا برای خداحافظی به محل کار برادرش رفت. پدرش از رفتن او دلگیر بود. اما او به همراه مادر و برادرش به حرم ولینعمت خود علیبنموسیالرضا(ع) رفتند تا پس از وداع با حضرت، همراه دیگر رزمندهها پیاده راهی راه آهن شوند. گرمای تیرماه موجب شد بود تا از سر و صورتش عرق بریزد. برادر برایش آب برد تا او صورت خود را بشوید و برای رفع عطش یک لیوان آب بنوشد. مادر که خود رضایتنامه سیدمحمدرضا را امضا کرده و راضی شده بود، شیخ رضایش به جبهه برود، در تمام این مدت به صحنه محبت دو پسران خود مینگریست و اشک می ریخت.
گروهان خط شکن
سیدمحمدرضا به سمت خوزستان اعزام شد. یک ماهونیم در «هورالهویزه» بود و سپس به سمت تهران برمی گشت که در راه دستور می رسد برای عملیات قادر 2 به شهر اشنویه اعزام شود.
گروهان آن ها خط شکن بود، جلوتر رفتند و خط را شکستند؛ اما عراقی ها پاتک شدیدی زده و خط را گرفتند. هیچ کسی لحظه شهادت سیدمحمدرضا و شهدای دیگر را در آنجا ندید، بعد از سه روز که خبری از آن ها نشد. کولهپشتی سیدمحمدرضا را به دوستش حمید فیضآبادی دادند تا به مشهد برگرداند.
شناسایی سیدمحمدرضا توسط مادرش
خبر مفقودالأثر شدن سیدمحمدرضا را پس از دو روز به والدین او اعلام کردند. مادر با آن حس قوی مادرانه اش می دانست که اتفاقی برای فرزندش افتاده است و سال ها چشمانتظار پسرش بود تا اینکه در بهمنماه سال 1372 خبر شهادت سیدمحمدرضا را به خانوادهاش دادند.
مادر سیدمحمدرضا با اصرار فراوان برای شناسایی فرزندش به معراج رفت و از روی زیرپیراهنی قرمزی که به تن داشت و یکی از دندان هایش که کج بود، فرزندش را شناسایی کرد.
آرمیده در جوار امام رئوف
پس از شناسایی مجوز دفن برای قطعه شهدا گرفته شد، اما امام رضا(ع) میخواست این شهید گرانقدر که سالروز تولدشان با هم مقارن شده در جوار خودش دفن شود. لذا یکی از پسرعمه های شهید اعلام کرد، مزاری برای سیدمحمدرضا در حرم خریده که پس از طواف، پیکر مطهرش در بلوک 9، بهشت ثامنالائمه(ع) صحن جمهوری اسلامی به خاک سپرده شد.
خبرگزاری رضوی در هفته جاری که مقارن با ایام دانشآموز شده به معرفی شهید سیدمحمدرضا شعاعیآستانه دانشآموز بسیجی مدفون در حرم مطهر امام رضا(ع) پرداخته است.
در گزارش پیشرو، بیشتر با این شهید آشنا خواهید شد.
تقارن تولد با ولادت امام رضا(ع)
سال 1346 در جوار امام مهربانیها و همزمان با سالروز ولادت امام رضا(ع) دیده به جهان گشود و سیدمحمدرضا نام گرفت. دو برادر و پنج خواهر داشت و فرزند پنجم خانواده بود. برخلاف سایر پسربچه ها، از همان دوران کودکی آرام بود و آزارش به کسی نمیرسید.
آغاز مدرسه با شور انقلابی
مدرسه رفتن سیدمحمدرضا هم زمان با راهپیمایی های انقلاب بود و او هم به همراه سایر دوستانش به راهپیمایی می رفتند. در نوجوانی بسیار سر زنده بود و با اینکه به درس خواندن روی خوشی نشان نمیداد، اما به کارهای خلاقانه و فنی علاقه بسیاری داشت.
او پس از گذراندن سال دوم راهنمایی، مدرسه را ترک کرد و در چاپخانه پدر مشغول کار شد. بعد از دو سال دوباره تحصیل را شروع کرد و روزها را در چاپخانه پدر و عصرها در کلاسهای شبانه، سال سوم راهنمایی را ادامه میداد.
حضور مخفیانه در راهپیماییها
از همان کودکی شور انقلابی داشت و از شاه متنفر بود. قبل از پیروزی انقلاب عکسی از امام خمینی(ره) را به درب منزل چسبانده بود که با توجه به شرایط اختناق آن دوران مستبد ستمشاهی، باعث نگرانی خانواده شده بود. همچنین او همیشه عکسی از حضرت امام(ره) به همراه داشت و با وجود مراقبتهای شدید پدر، مخفیانه در راهپیماییها حضور پیدا میکرد.
پدر شیفته پسر
پدر و مادر سیدمحمدرضا بسیار پایبند به عقاید دینی و مذهبی بودند و به فرزندان خود با صبر و حوصله فراوان، درس دین و اخلاق میآموختند. او در بین خواهران و برادرانش، بیش از همه از این آموختهها استقبال میکرد. از این رو، هر روز بیش از پیش در قلب و روح خانواده خصوصا پدر جای میگرفت.
لقب شیخ رضا
سیدمحمدرضا در انجام فرائض دینی اشتیاق زیادی نشان میداد و همین موضوع خوشحالی والدینش را در پی داشت تا جائی که خانواده او را با لقب شیخ رضا صدا میزدند. همچنین وی علاقه شدیدی به خواندن کتابها و شنیدن نوارهای مذهبی داشت. در سال اول راهنمایی به همراه خواهر کوچکش چهل حدیث را جمعآوری کرده و آن را بصورت کتابچه دستنویسی درآورده بود. سیدمحمدرضا معمولا ذکر خدا بر لب داشت و در هر حال و در سختترین شرایط، لبخند از چهرهاش محو نمیشد.
حراست اطراف محلهشان
زمانی که انقلاب مردم ستمدیده، باشکوه هر چه تمامتر به پیروزی رسید، او ابتدا در بسیج مسجد امام حسین(ع) واقع در خیابان امام خمینی(ره) مشهد شروع به فعالیت کرد و زمانی که در سال ۱۳۶۰ بسیج مسجد صنعتگران واقع در فلکه برق تشکیل شد، به علت دوری مسیر تا مسجد امام حسین(ع) به همراه چند نفر از دوستانش به این پایگاه بسیج که نزدیک منزل بود، منتقل شد. در آنجا به فعالیتهای نظامی و فرهنگی پرداخت و وظیفه حراست و گشتزنی در محلههای اطراف پایگاه را انجام میداد.
دستکاری در شناسنامه
با شروع جنگ، اواخر سال 1363 به دنبال آموزش های نظامی رفت. در این مدت هم به دنبال گرفتن رضایت از والدین خود بود که بالاخره مادرش برگه رضایت نامه اش را امضا کرد. او که برای رفتن به جبهه سن کمی داشت و مسئولان با اعزامش موافقت نمیکردند. بالاجبار همچون بقیه نوجوانان در شناسنامه دستکاری کرد و سال تولدش را به دو سال بزرگتر تغییر داد تا بتواند راهی جبهه شود.
اعزام 1364/4/4
چهارم تیرماه سال 1364 بود که سیدمحمدرضا برای خداحافظی به محل کار برادرش رفت. پدرش از رفتن او دلگیر بود. اما او به همراه مادر و برادرش به حرم ولینعمت خود علیبنموسیالرضا(ع) رفتند تا پس از وداع با حضرت، همراه دیگر رزمندهها پیاده راهی راه آهن شوند. گرمای تیرماه موجب شد بود تا از سر و صورتش عرق بریزد. برادر برایش آب برد تا او صورت خود را بشوید و برای رفع عطش یک لیوان آب بنوشد. مادر که خود رضایتنامه سیدمحمدرضا را امضا کرده و راضی شده بود، شیخ رضایش به جبهه برود، در تمام این مدت به صحنه محبت دو پسران خود مینگریست و اشک می ریخت.
گروهان خط شکن
سیدمحمدرضا به سمت خوزستان اعزام شد. یک ماهونیم در «هورالهویزه» بود و سپس به سمت تهران برمی گشت که در راه دستور می رسد برای عملیات قادر 2 به شهر اشنویه اعزام شود.
گروهان آن ها خط شکن بود، جلوتر رفتند و خط را شکستند؛ اما عراقی ها پاتک شدیدی زده و خط را گرفتند. هیچ کسی لحظه شهادت سیدمحمدرضا و شهدای دیگر را در آنجا ندید، بعد از سه روز که خبری از آن ها نشد. کولهپشتی سیدمحمدرضا را به دوستش حمید فیضآبادی دادند تا به مشهد برگرداند.
شناسایی سیدمحمدرضا توسط مادرش
خبر مفقودالأثر شدن سیدمحمدرضا را پس از دو روز به والدین او اعلام کردند. مادر با آن حس قوی مادرانه اش می دانست که اتفاقی برای فرزندش افتاده است و سال ها چشمانتظار پسرش بود تا اینکه در بهمنماه سال 1372 خبر شهادت سیدمحمدرضا را به خانوادهاش دادند.
مادر سیدمحمدرضا با اصرار فراوان برای شناسایی فرزندش به معراج رفت و از روی زیرپیراهنی قرمزی که به تن داشت و یکی از دندان هایش که کج بود، فرزندش را شناسایی کرد.
آرمیده در جوار امام رئوف
پس از شناسایی مجوز دفن برای قطعه شهدا گرفته شد، اما امام رضا(ع) میخواست این شهید گرانقدر که سالروز تولدشان با هم مقارن شده در جوار خودش دفن شود. لذا یکی از پسرعمه های شهید اعلام کرد، مزاری برای سیدمحمدرضا در حرم خریده که پس از طواف، پیکر مطهرش در بلوک 9، بهشت ثامنالائمه(ع) صحن جمهوری اسلامی به خاک سپرده شد.