گفتوگوی خبرگزاری رضوی با هنرمند انقلابی مشهد؛
نقاشی تصویر امام خمینی(ره) ابهت خاصی به تظاهرات مشهد می داد/نوارهای فیلم برداری را قسطی می خریدم
خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ در بحبوحه انقلاب اسلامی تمامی شهرهای کشورمان درگیر مبارزات سخت و البته مقاومتها و حماسههای جاودانه شدند. جوانان پا به پای علما و روحانیان به عرصه مبارزه آمدند. مشهدالرضا(ع) نیز در کنار شهرهای تهران، اصفهان، تبریز و... در عرصه مبارزه خوش درخشید.
علیرضا خالقی یکی از فرزندان همین شهر شهیدپرور است که سال 1334 به دنیا آمد. جوانیاش در بحبوحه انقلاب با شور انقلابی سپری گشت. او تمام استعداد و ذوق هنری خود را در تظاهرات و مبارزات انقلاب به منصه ظهور گذاشت. تصویر بزرگی که از امام راحل(ره) نقاشی کرده بود شاهد این مدعاست.
به مناسبت چهلودومین سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به سراغ این هنرمند پیشکسوت انقلابی رفتیم تا بیشتر با او و هنرهایش آشنا شویم که مشروح آن از نظرتان میگذرد.
علیرضا خالقی چگونه و از کجا متوجه استعداد هنری خود به نقاشی و خطاطی شد؟
از دوران کودکی علاقه به نقاشی داشتم قبل از رفتن به دبستان روی کاغد خط خطی میکردم اما از کلاس دوم و سوم سر کلاس برای خودم شکل اشیاء و حیوانات را نقاشی میکردم. در دوران دبیرستان هم نقاشیام همیشه بیست بود. آقای بطحایی دبیر نقاشیام در دبیرستان فردوسی بسیار من را تشویق میکرد و بعضی از مسائل فنی را به من یاد میداد و میگفت: طراحیات را قوی کن. باید اول دستت به طراحی قوی شود. در مسابقات مختلف نقاشی که از سوی آموزشوپرورش برگزار میشد رتبه اول را کسب میکردم.
ابتدای ورودم به دبیرستان خانهمان در خیابان امام رضا(ع) کوچه عنصری قرار داشت، پدرم ملّاک بود و بر اثر اتفاقی ناگوار مریض و خانهنشین شد. چون داخل خانه حوصلهاش سر میرفت برخی روزها به مغازه تابلونویسی آقای آسایی میرفت. همین رفت و آمدها او را به کار خطاطی علاقهمند کرد. بعد مدتی به ما میگفت: میروم پیش آسایی تا خطاطی یاد بگیرم. خانه هم که میآمد به رختخواب تکیه میداد و خط تمرین میکرد. من هم به دستهایش نگاه میکردم و گاهی کلمهای مینوشتم. اینگونه پای خوشنویسی به خانه ما باز شد. اوایل سال 48 بود که مغازهای در بازارچه سراب گرفتیم و اسمش را «نگارستان خالقی» گذاشتیم. پدرم که خوشنویسی را شروع کرد من خیلی خوشحال شدم، آنجا هم درس میخواندم و هم به پدرم کمک میکردم. اوایل من فقط داخل خط هایی را که پدرم طراحی میکرد، پر میکردم؛ ولی چون علاقهمند بودم خوب به خط ها دقت میکردم و از روی رسمالخط های نستعلیق و شکسته نستعلیق «استاد میرخانی» که در کتابهای دبیرستانمان بود، تمرین میکردم تا اینکه به مرور خطم خوب شد.
در آرشیو تصاویر راهپیماییها و تظاهرات مردم انقلابی مشهد تصویر بزرگی از امام راحل(ره) دیده میشود که به دست توانمند شما خلق گردیده است. این تصویر سفارش بود یا به علاقه خودتان آن را ترسیم کردید؟
تظاهرات و راهپیماییهای مردم در خیابان تهران طوری بود که بعضی روزها سر جمعیت فلکه آب بود و آخر آن به فلکه بسیج و حتی آن طرفتر میرسید. برای چنین جمعیتی، نقاشیهای کوچکی از امام(ره) دیگر فایدهای نداشت. نیاز به کارهای بزرگتری بود که جلوی تظاهرات بیاید و تأثیر بیشتری داشته باشد و به عنوان سمبل در راهپیماییها شناخته شود. برای همین یکی از نقاشها برای اولینبار تصویر بزرگی از روی عکس امام برای راهپیماییها کشیده بود که وقتی کارش را در راهپیماییها دیدم، خیلی خوشم آمد. این تصویر برای مردم خیلی ارزش داشت. چون تا آن زمان خیلیها عکسی از امام ندیده بودند. چند روزی که از آمدن نقاشی بزرگ امام توی خیابانها گذشت. یک نفر پیش من آمد و گفت: آن نقاشی بزرگ امام روی پرده، پاره شده است؛ شما میتوانی مثل همان را دوباره بکشی؟ من تا آن موقع کارهای کوچک انجام میدادم و کسی سفارش کار بزرگ به من نداده بود. این اولین کارم بود که برای انجام این کار پارچهای از جنس متقال نازک با طول و عرض ۱۲ در ۶ متر به من دادند. حیاط خودمان جایی برای پهن کردن این مقدار پارچه نداشت؛ به همین خاطر آن را به خانه عمویم در «تَپُل محله» بردم. نقاشی اول نوشته نداشت و بچهها برای این کار از من خواستند که آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» را روی پرده بنویسم. من هم پایین تصویر امام(ره) این آیه و معنیاش را نیز با رنگ قرمز نوشتم. حضور تصویر امام به راهپیماییها رسمیت داد و وقتی که در راهپیماییها حرکت داده میشد، کسی جلوتر از آن حرکت نمیکرد، صلابتی داشت که به جمعیت پشت سرش انرژی میداد.
نقاشیهایتان موجب حساسیت مأموران ساواک نشده بود که به دستگیری و شکنجه شما بیانجامد؟
آن زمان برای ورود محمدرضاشاه به مشهد، خیابان تهران را طاق نصرت میبستند. یک روز که قرار بود محمدرضا پهلوی از خیابان شاهرضا (آزادی فعلی) که سر کوچه مغازه ما میشد، رد شود با چند نفر از بچههای بازارچه سراب سر کوچه رفتیم، جمعیت دو طرف خیابان منتظر شاه ایستاده بودند. من کمی که با بچهها بگو و بخند کردم به داخل مغازه برگشتم. چند دقیقه بعد دو نفر وارد مغازه شدند یکی که قدش کوتاهتر بود و هیکل درشتی داشت؛ پرسید اسمت چیست؟ صاحب مغازه کجاست؟ پشت سر هم سه و چهار تا سوال پرسید. من هم که تا به حال به این وضعیت برنخورده بودم که بفهمم منظور خاصی دارند، یکی و دو تا جواب سر بالا دادم که یک دفعه همانی که هیکل درشتی داشت یقهام را گرفت و از پشت میز به طرف خودش کشید. بعد با یک پس گردنی، اسلحه کلتش را پشت کمرم گذاشت و با لگد مرا از مغازه بیرون برد. مأمورهای ساواک یک ماشین پیکان جلوی مغازه پارک کرده بودند. نزدیک ماشین یکی از مأموران در ماشین را باز کرد و من را عقب ماشین انداخت و به کلانتری عشرتآباد بردند و چند روزی به همراه تعداد دیگری از متّهمان در زیرزمین کلانتری نگه داشتند. معمولا نصف شبها که در خواب بودم، میآمدند و با زدن سیلی به صورتم و فحشهای زشت مرا اذیت میکردند و مدام میپرسیدند چرا سر خیابان میخندیدید و مسخره میکردید؟ یا میپرسیدند محصلی؟ دبیرستانت کجاست؟ خانه و مغازه، همه چیز را زیر و رو کردند. حتی از تابلوی کبوتری که به شیشه مغازه نصب کرده بودم پرسیدند. این تابلو را دو و سه سال قبلش کشیده بودم و تا آن موقع حساسیتی ایجاد نکرده بود اما هنگام دستگیریام مورد سوال مأموران بود که چرا کبوتری با زنجیری به پا کشیدم که یک سر زنجیر به تابلوی علامت ممنوع وصل است. خلاصه بعد ده روز که کتکم زدند و فهمیدند اهل هیچ گروهی نیستم، آزادم کردند.
چطور به فیلمبرداری علاقهمند شدید و در بحبوحه انقلاب دوربین به دست گرفتید؟
اواسط سال 57 سینما آزاد در روزنامه اطلاعیهای داد که برای آموزش فیلمبرداری کلاس گذاشتهاند. چون دوربین داشتم و به فیلمبرداری هم علاقهمند بودم تا اطلاعیه را دیدم برای ثبتنام اقدام کردم. دوربین من هشت میلیمتری بود که کاست سهونیم دقیقهای میخورد. این دوربین را پدرم سوغات از مکه برایم آورده بود. چند جلسهای بیشتر کلاسهای سینما آزاد را نرفته بودم که به درگیریهای انقلاب خورد و کلاسها تعطیل شد.
در کنار خطاطی، نقاشی و درست کردن کلیشه، گاهی با دوربین هشت میلیمتریام از راهپیماییهای مردم هم فیلمبرداری میکردم، اما دوربینم آماتوری بود و ویژگی فنی خاصی نداشت. فقط صداها را سر صحنه ضبط میکرد. چون چند جلسه کلاسهای سینما آزاد را رفته بودم و کار با دوربین ده چهارده کانن را تا حدی یاد گرفته بودم دوست داشتم در راهپیماییها از آن دوربین که در مقایسه با دوربین من حرفهای تر بود و میشد کارهای فنی بیشتری با آن انجام داد، استفاده کنم. برای همین پیش سرپرست گروهمان رفتم و از او خواستم که دوربین سینما آزاد را برای فیلمبرداری به من بدهد.
بیشتر تصاویری که از راهپیماییها میگرفتم از مردم و بهویژه راهپیماییهای خیابان تهران بود که با آن عظمتش یک ابهتی داشت. گاهی قبل از رسیدن جمعیت، با هزار التماس روی پشتبام یکی از هتلهای خیابان تهران میرفتم و از آن بالا از مردم فیلم میگرفتم؛ از زن و مردهایی که میآمدند و تمام خیابان را پر میکردند؛ پلاکاردهای مردم، پرچم هیئتها؛ روحانیونی همچون رهبر معظم انقلاب و آقایان طبسی، نوغانی، شهید کامیاب، مرعشی، مروارید، شهید هاشمینژاد که همیشه جلوی راهپیماییها حرکت میکردند. معمولا برای اینکه از نزدیک به تظاهرات مسلط باشم روی ماشین صوت میایستادم. یکی از ماشینهای صوت وانت آبی رنگی بود که آقای سینیچی روی آن میایستاد و با بلندگو برای جمعیت شعار میداد و آنها هم تکرار میکردند. از روی همین ماشین صحنههای نابی از تظاهرات خانمها گرفتم. حضور خانمها در راهپیماییها پورشور بود؛ طوری که بعضی مواقع از مردها هم بیشتر میشدند. از این صحنهها در راهپیماییها زیاد بود و خیلی از آنها را نمیتوانستم بگیرم، چون فیلمهایم تمام میشد. قیمت هر کاست فیلم سه و نیم دقیقهای، نود و پنج تا صد تومان بود. من فقط میتوانستم سه چهار تا کاست فیلم بخرم. گاهی وقتها پول همین را هم نداشتم، میرفتم عکاسی نزدیک مغازهمان در خیابان شاهرضا، نصف پول چهار تا فیلم را میدادم و میگفتم: بقیهاش را بعدا برایت میآورم. وقتی میخواستم از صحنهای فیلم بگیرم با احتیاط انتخابش میکردم که به درد بخور باشد.
بهترین صحنههایی که دوربین شما آنها را ثبت کرد کدام گوشه از مبارزات مردم بوده است؟
برای فیلمبرداری دنبال صحنههای خاص میگشتم. خیلی نترس بودم و جاهایی برای فیلمبرداری میرفتم که خطر داشت. یک روز که دوربین همراهم بود با جمعیت داشتم به سمت صحن پهلوی (رواق امام) میرفتم که معمولا پایان راهپیماییها آنجا بود. نزدیکیهای حرم دیدم چندین تانک بین فلکه آب و صحن پهلوی گوشهای به ردیف مستقر شدهاند و سربازها هم روی تانکها ایستادهاند. این جور مواقع ارتشیها کاری به جمعیت نداشتند و فقط برای ترساندن مردم میآمدند. ما همینطور که از جلوی سربازها رد میشدیم. به نفع آنها شعارهای قشنگی میدادیم که «ارتش برادر ماست / خمینی رهبر ماست / ارتشیها / خمینی / سلامتان رسانده» این شعارها باعث میشد سربازها احساس کنند که امام خمینی(ره) دوستشان دارد. صحنه جالبی بود، دوربینم را با احتیاط از داخل کیفم درآوردم و از لای جمعیت از پشت شانههای بچههای جلویی، طوری که سربازها آن را نبینند، از سربازهای روی تانک فیلمبرداری میکردم. آن صحنه را خیلی با ترس و لرز گرفتم و سریع دوربین را جمع کردم. چون اگر سربازها میدیدند دوربین را از دستم میگرفتند و قطعا دستگیرم میکردند.
چه آثار هنری بعد انقلاب به دست شما خلق شد؟
در تشییع جنازهها معمولا یک عکس جلوی جمعیت حرکت میکرد آن هم عکس امام بود این عکس را همان اوایل که تشییع شهدا راه افتاد برای سپاه کشیدم. طولش دو و نیم متر بود. روزهای تشییع بچههای بخش فرهنگی سپاه از دو طرف میگرفتند و جلو میبردند.
سفارش عکس شهدا از سازمانها و ارگانهای مختلف یا توسط خانواده شهدا داشتم که آمار آنها بالغ بر صدها تابلو میباشد. حتی در مناسبتها نیز نقاشیهای مختلفی داشتم که از جمله آنها میتوان به پوسترهای بزرگداشت شهدای 17 شهریور، بزرگداشت نخستین سالروز شهادت آیتالله مطهری، بزرگداشت روز کارگر، نخستین سالگرد رحلت آیتالله طالقانی، تمثال امام خمینی(ره) برای توزیع در سالگرد پیروزی انقلاب، انتخابات و تنفیذ ریاست جمهوری آیتالله خامنهای، طرح اولیه پوستر سالگرد پیروزی انقلاب و... اشاره کرد که این پوسترها را در سالهای 59 و 60 کشیدم. البته پوسترهای بسیار دیگر هم داشتم که تا اوایل دهه 70 اجرا کردم، از آنها در مراسمها و نصب در خیابانها استفاده میشد.
اوایل انقلاب جذب آستان قدس رضوی شدم و سال 1362 برای اولینبار به منطقه هویزه اعزام شدم. صدام اوایل جنگ هویزه را با خاک یکسان کرده بود؛ به همین خاطر حضرت امام(ره) به آستان قدس دستور داد که شهر هویزه را بازسازی کند. من آنجا پردهنویسی و دیوارنویسی میکردم، عکس امام(ره) را نقاشی میکردم، مخصوصاً زمانی که شهر داشت شکل میگرفت. همان موقع صدام برای دو و سه بار هویزه را زد، اما ما برای اینکه نشان دهیم کم نمیآوریم سخنان امام را روی دیوارها مینوشتیم که هر چقدر بزنید ما دوباره هویزه را میسازیم.
فعالیت هنریتان که به نوعی شغلتان نیز محسوب میشد، بعد پیروزی انقلاب ادامه یافت؟ یا شغل و حرفه دیگری را در پیش گرفتید؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی جذب کمیتههای انقلاب، حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران منطقه ۴ خراسان شدم. انجام کلیه امور تبلیغات محیطی همچون نقاشی، خطاطی، طراحی پوستر به ویژه نقاشی تصاویر شهدا و طراحی پوسترهای دفاع مقدس از وظایفی بود که در حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران بر عهده بنده بود. سال ۱۳۵۸ مغازه تابلونویسی در کوچه آیتالله خامنهای دایر کردم و همزمان با پدرم هم همکاری داشتم، این ایام مصادف بود با اوج درگیری با گروهکهای ضد انقلاب.
بنا به علاقه شخصی و ارادت به ساحت مقدس حضرت رضا(ع) سال ۱۳۶۲ در آستان قدس رضوی استخدام و مدت ۳۳ سال افتخار خدمت داشتم. در این ایام در کنکور هنر نیز شرکت کرده و در بهمنماه سال ۱۳۶۳ وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم و به تحصیل در رشته نقاشی روی آوردم. همکاری با برخی از نهادهای انقلاب، انجمنهای هنری، ستادهای تبلیغاتی و بسیج مساجد در امور تبلیغاتی و آموزش هنر از فعالیتهایی بود که در سالهای بعد انجام گرفت.
علیرضا خالقی یکی از فرزندان همین شهر شهیدپرور است که سال 1334 به دنیا آمد. جوانیاش در بحبوحه انقلاب با شور انقلابی سپری گشت. او تمام استعداد و ذوق هنری خود را در تظاهرات و مبارزات انقلاب به منصه ظهور گذاشت. تصویر بزرگی که از امام راحل(ره) نقاشی کرده بود شاهد این مدعاست.
به مناسبت چهلودومین سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به سراغ این هنرمند پیشکسوت انقلابی رفتیم تا بیشتر با او و هنرهایش آشنا شویم که مشروح آن از نظرتان میگذرد.
علیرضا خالقی چگونه و از کجا متوجه استعداد هنری خود به نقاشی و خطاطی شد؟
از دوران کودکی علاقه به نقاشی داشتم قبل از رفتن به دبستان روی کاغد خط خطی میکردم اما از کلاس دوم و سوم سر کلاس برای خودم شکل اشیاء و حیوانات را نقاشی میکردم. در دوران دبیرستان هم نقاشیام همیشه بیست بود. آقای بطحایی دبیر نقاشیام در دبیرستان فردوسی بسیار من را تشویق میکرد و بعضی از مسائل فنی را به من یاد میداد و میگفت: طراحیات را قوی کن. باید اول دستت به طراحی قوی شود. در مسابقات مختلف نقاشی که از سوی آموزشوپرورش برگزار میشد رتبه اول را کسب میکردم.
ابتدای ورودم به دبیرستان خانهمان در خیابان امام رضا(ع) کوچه عنصری قرار داشت، پدرم ملّاک بود و بر اثر اتفاقی ناگوار مریض و خانهنشین شد. چون داخل خانه حوصلهاش سر میرفت برخی روزها به مغازه تابلونویسی آقای آسایی میرفت. همین رفت و آمدها او را به کار خطاطی علاقهمند کرد. بعد مدتی به ما میگفت: میروم پیش آسایی تا خطاطی یاد بگیرم. خانه هم که میآمد به رختخواب تکیه میداد و خط تمرین میکرد. من هم به دستهایش نگاه میکردم و گاهی کلمهای مینوشتم. اینگونه پای خوشنویسی به خانه ما باز شد. اوایل سال 48 بود که مغازهای در بازارچه سراب گرفتیم و اسمش را «نگارستان خالقی» گذاشتیم. پدرم که خوشنویسی را شروع کرد من خیلی خوشحال شدم، آنجا هم درس میخواندم و هم به پدرم کمک میکردم. اوایل من فقط داخل خط هایی را که پدرم طراحی میکرد، پر میکردم؛ ولی چون علاقهمند بودم خوب به خط ها دقت میکردم و از روی رسمالخط های نستعلیق و شکسته نستعلیق «استاد میرخانی» که در کتابهای دبیرستانمان بود، تمرین میکردم تا اینکه به مرور خطم خوب شد.
در آرشیو تصاویر راهپیماییها و تظاهرات مردم انقلابی مشهد تصویر بزرگی از امام راحل(ره) دیده میشود که به دست توانمند شما خلق گردیده است. این تصویر سفارش بود یا به علاقه خودتان آن را ترسیم کردید؟
تظاهرات و راهپیماییهای مردم در خیابان تهران طوری بود که بعضی روزها سر جمعیت فلکه آب بود و آخر آن به فلکه بسیج و حتی آن طرفتر میرسید. برای چنین جمعیتی، نقاشیهای کوچکی از امام(ره) دیگر فایدهای نداشت. نیاز به کارهای بزرگتری بود که جلوی تظاهرات بیاید و تأثیر بیشتری داشته باشد و به عنوان سمبل در راهپیماییها شناخته شود. برای همین یکی از نقاشها برای اولینبار تصویر بزرگی از روی عکس امام برای راهپیماییها کشیده بود که وقتی کارش را در راهپیماییها دیدم، خیلی خوشم آمد. این تصویر برای مردم خیلی ارزش داشت. چون تا آن زمان خیلیها عکسی از امام ندیده بودند. چند روزی که از آمدن نقاشی بزرگ امام توی خیابانها گذشت. یک نفر پیش من آمد و گفت: آن نقاشی بزرگ امام روی پرده، پاره شده است؛ شما میتوانی مثل همان را دوباره بکشی؟ من تا آن موقع کارهای کوچک انجام میدادم و کسی سفارش کار بزرگ به من نداده بود. این اولین کارم بود که برای انجام این کار پارچهای از جنس متقال نازک با طول و عرض ۱۲ در ۶ متر به من دادند. حیاط خودمان جایی برای پهن کردن این مقدار پارچه نداشت؛ به همین خاطر آن را به خانه عمویم در «تَپُل محله» بردم. نقاشی اول نوشته نداشت و بچهها برای این کار از من خواستند که آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» را روی پرده بنویسم. من هم پایین تصویر امام(ره) این آیه و معنیاش را نیز با رنگ قرمز نوشتم. حضور تصویر امام به راهپیماییها رسمیت داد و وقتی که در راهپیماییها حرکت داده میشد، کسی جلوتر از آن حرکت نمیکرد، صلابتی داشت که به جمعیت پشت سرش انرژی میداد.
نقاشیهایتان موجب حساسیت مأموران ساواک نشده بود که به دستگیری و شکنجه شما بیانجامد؟
آن زمان برای ورود محمدرضاشاه به مشهد، خیابان تهران را طاق نصرت میبستند. یک روز که قرار بود محمدرضا پهلوی از خیابان شاهرضا (آزادی فعلی) که سر کوچه مغازه ما میشد، رد شود با چند نفر از بچههای بازارچه سراب سر کوچه رفتیم، جمعیت دو طرف خیابان منتظر شاه ایستاده بودند. من کمی که با بچهها بگو و بخند کردم به داخل مغازه برگشتم. چند دقیقه بعد دو نفر وارد مغازه شدند یکی که قدش کوتاهتر بود و هیکل درشتی داشت؛ پرسید اسمت چیست؟ صاحب مغازه کجاست؟ پشت سر هم سه و چهار تا سوال پرسید. من هم که تا به حال به این وضعیت برنخورده بودم که بفهمم منظور خاصی دارند، یکی و دو تا جواب سر بالا دادم که یک دفعه همانی که هیکل درشتی داشت یقهام را گرفت و از پشت میز به طرف خودش کشید. بعد با یک پس گردنی، اسلحه کلتش را پشت کمرم گذاشت و با لگد مرا از مغازه بیرون برد. مأمورهای ساواک یک ماشین پیکان جلوی مغازه پارک کرده بودند. نزدیک ماشین یکی از مأموران در ماشین را باز کرد و من را عقب ماشین انداخت و به کلانتری عشرتآباد بردند و چند روزی به همراه تعداد دیگری از متّهمان در زیرزمین کلانتری نگه داشتند. معمولا نصف شبها که در خواب بودم، میآمدند و با زدن سیلی به صورتم و فحشهای زشت مرا اذیت میکردند و مدام میپرسیدند چرا سر خیابان میخندیدید و مسخره میکردید؟ یا میپرسیدند محصلی؟ دبیرستانت کجاست؟ خانه و مغازه، همه چیز را زیر و رو کردند. حتی از تابلوی کبوتری که به شیشه مغازه نصب کرده بودم پرسیدند. این تابلو را دو و سه سال قبلش کشیده بودم و تا آن موقع حساسیتی ایجاد نکرده بود اما هنگام دستگیریام مورد سوال مأموران بود که چرا کبوتری با زنجیری به پا کشیدم که یک سر زنجیر به تابلوی علامت ممنوع وصل است. خلاصه بعد ده روز که کتکم زدند و فهمیدند اهل هیچ گروهی نیستم، آزادم کردند.
چطور به فیلمبرداری علاقهمند شدید و در بحبوحه انقلاب دوربین به دست گرفتید؟
اواسط سال 57 سینما آزاد در روزنامه اطلاعیهای داد که برای آموزش فیلمبرداری کلاس گذاشتهاند. چون دوربین داشتم و به فیلمبرداری هم علاقهمند بودم تا اطلاعیه را دیدم برای ثبتنام اقدام کردم. دوربین من هشت میلیمتری بود که کاست سهونیم دقیقهای میخورد. این دوربین را پدرم سوغات از مکه برایم آورده بود. چند جلسهای بیشتر کلاسهای سینما آزاد را نرفته بودم که به درگیریهای انقلاب خورد و کلاسها تعطیل شد.
در کنار خطاطی، نقاشی و درست کردن کلیشه، گاهی با دوربین هشت میلیمتریام از راهپیماییهای مردم هم فیلمبرداری میکردم، اما دوربینم آماتوری بود و ویژگی فنی خاصی نداشت. فقط صداها را سر صحنه ضبط میکرد. چون چند جلسه کلاسهای سینما آزاد را رفته بودم و کار با دوربین ده چهارده کانن را تا حدی یاد گرفته بودم دوست داشتم در راهپیماییها از آن دوربین که در مقایسه با دوربین من حرفهای تر بود و میشد کارهای فنی بیشتری با آن انجام داد، استفاده کنم. برای همین پیش سرپرست گروهمان رفتم و از او خواستم که دوربین سینما آزاد را برای فیلمبرداری به من بدهد.
بیشتر تصاویری که از راهپیماییها میگرفتم از مردم و بهویژه راهپیماییهای خیابان تهران بود که با آن عظمتش یک ابهتی داشت. گاهی قبل از رسیدن جمعیت، با هزار التماس روی پشتبام یکی از هتلهای خیابان تهران میرفتم و از آن بالا از مردم فیلم میگرفتم؛ از زن و مردهایی که میآمدند و تمام خیابان را پر میکردند؛ پلاکاردهای مردم، پرچم هیئتها؛ روحانیونی همچون رهبر معظم انقلاب و آقایان طبسی، نوغانی، شهید کامیاب، مرعشی، مروارید، شهید هاشمینژاد که همیشه جلوی راهپیماییها حرکت میکردند. معمولا برای اینکه از نزدیک به تظاهرات مسلط باشم روی ماشین صوت میایستادم. یکی از ماشینهای صوت وانت آبی رنگی بود که آقای سینیچی روی آن میایستاد و با بلندگو برای جمعیت شعار میداد و آنها هم تکرار میکردند. از روی همین ماشین صحنههای نابی از تظاهرات خانمها گرفتم. حضور خانمها در راهپیماییها پورشور بود؛ طوری که بعضی مواقع از مردها هم بیشتر میشدند. از این صحنهها در راهپیماییها زیاد بود و خیلی از آنها را نمیتوانستم بگیرم، چون فیلمهایم تمام میشد. قیمت هر کاست فیلم سه و نیم دقیقهای، نود و پنج تا صد تومان بود. من فقط میتوانستم سه چهار تا کاست فیلم بخرم. گاهی وقتها پول همین را هم نداشتم، میرفتم عکاسی نزدیک مغازهمان در خیابان شاهرضا، نصف پول چهار تا فیلم را میدادم و میگفتم: بقیهاش را بعدا برایت میآورم. وقتی میخواستم از صحنهای فیلم بگیرم با احتیاط انتخابش میکردم که به درد بخور باشد.
بهترین صحنههایی که دوربین شما آنها را ثبت کرد کدام گوشه از مبارزات مردم بوده است؟
برای فیلمبرداری دنبال صحنههای خاص میگشتم. خیلی نترس بودم و جاهایی برای فیلمبرداری میرفتم که خطر داشت. یک روز که دوربین همراهم بود با جمعیت داشتم به سمت صحن پهلوی (رواق امام) میرفتم که معمولا پایان راهپیماییها آنجا بود. نزدیکیهای حرم دیدم چندین تانک بین فلکه آب و صحن پهلوی گوشهای به ردیف مستقر شدهاند و سربازها هم روی تانکها ایستادهاند. این جور مواقع ارتشیها کاری به جمعیت نداشتند و فقط برای ترساندن مردم میآمدند. ما همینطور که از جلوی سربازها رد میشدیم. به نفع آنها شعارهای قشنگی میدادیم که «ارتش برادر ماست / خمینی رهبر ماست / ارتشیها / خمینی / سلامتان رسانده» این شعارها باعث میشد سربازها احساس کنند که امام خمینی(ره) دوستشان دارد. صحنه جالبی بود، دوربینم را با احتیاط از داخل کیفم درآوردم و از لای جمعیت از پشت شانههای بچههای جلویی، طوری که سربازها آن را نبینند، از سربازهای روی تانک فیلمبرداری میکردم. آن صحنه را خیلی با ترس و لرز گرفتم و سریع دوربین را جمع کردم. چون اگر سربازها میدیدند دوربین را از دستم میگرفتند و قطعا دستگیرم میکردند.
چه آثار هنری بعد انقلاب به دست شما خلق شد؟
در تشییع جنازهها معمولا یک عکس جلوی جمعیت حرکت میکرد آن هم عکس امام بود این عکس را همان اوایل که تشییع شهدا راه افتاد برای سپاه کشیدم. طولش دو و نیم متر بود. روزهای تشییع بچههای بخش فرهنگی سپاه از دو طرف میگرفتند و جلو میبردند.
سفارش عکس شهدا از سازمانها و ارگانهای مختلف یا توسط خانواده شهدا داشتم که آمار آنها بالغ بر صدها تابلو میباشد. حتی در مناسبتها نیز نقاشیهای مختلفی داشتم که از جمله آنها میتوان به پوسترهای بزرگداشت شهدای 17 شهریور، بزرگداشت نخستین سالروز شهادت آیتالله مطهری، بزرگداشت روز کارگر، نخستین سالگرد رحلت آیتالله طالقانی، تمثال امام خمینی(ره) برای توزیع در سالگرد پیروزی انقلاب، انتخابات و تنفیذ ریاست جمهوری آیتالله خامنهای، طرح اولیه پوستر سالگرد پیروزی انقلاب و... اشاره کرد که این پوسترها را در سالهای 59 و 60 کشیدم. البته پوسترهای بسیار دیگر هم داشتم که تا اوایل دهه 70 اجرا کردم، از آنها در مراسمها و نصب در خیابانها استفاده میشد.
اوایل انقلاب جذب آستان قدس رضوی شدم و سال 1362 برای اولینبار به منطقه هویزه اعزام شدم. صدام اوایل جنگ هویزه را با خاک یکسان کرده بود؛ به همین خاطر حضرت امام(ره) به آستان قدس دستور داد که شهر هویزه را بازسازی کند. من آنجا پردهنویسی و دیوارنویسی میکردم، عکس امام(ره) را نقاشی میکردم، مخصوصاً زمانی که شهر داشت شکل میگرفت. همان موقع صدام برای دو و سه بار هویزه را زد، اما ما برای اینکه نشان دهیم کم نمیآوریم سخنان امام را روی دیوارها مینوشتیم که هر چقدر بزنید ما دوباره هویزه را میسازیم.
فعالیت هنریتان که به نوعی شغلتان نیز محسوب میشد، بعد پیروزی انقلاب ادامه یافت؟ یا شغل و حرفه دیگری را در پیش گرفتید؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی جذب کمیتههای انقلاب، حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران منطقه ۴ خراسان شدم. انجام کلیه امور تبلیغات محیطی همچون نقاشی، خطاطی، طراحی پوستر به ویژه نقاشی تصاویر شهدا و طراحی پوسترهای دفاع مقدس از وظایفی بود که در حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران بر عهده بنده بود. سال ۱۳۵۸ مغازه تابلونویسی در کوچه آیتالله خامنهای دایر کردم و همزمان با پدرم هم همکاری داشتم، این ایام مصادف بود با اوج درگیری با گروهکهای ضد انقلاب.
بنا به علاقه شخصی و ارادت به ساحت مقدس حضرت رضا(ع) سال ۱۳۶۲ در آستان قدس رضوی استخدام و مدت ۳۳ سال افتخار خدمت داشتم. در این ایام در کنکور هنر نیز شرکت کرده و در بهمنماه سال ۱۳۶۳ وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم و به تحصیل در رشته نقاشی روی آوردم. همکاری با برخی از نهادهای انقلاب، انجمنهای هنری، ستادهای تبلیغاتی و بسیج مساجد در امور تبلیغاتی و آموزش هنر از فعالیتهایی بود که در سالهای بعد انجام گرفت.