خبرگزاری رضوی از مبارزات پیش از انقلاب مردم مشهد گزارش میدهد؛
بازخوانی اهانت رژیم پهلوی به امام رضا(ع) از زبان یکی از مجروحان واقعه آبان 1357
خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ سرنگونی رژیم منفور پهلوی به دست مردم ایران زمین با حماسههای خونین و جنایتهای پی در پی رژیم در ماههای آخر سال 57 همراه بود. حادثه تلخ 29 آبان 57 یکی از جنایتهای ننگین رژیم در حرم است، روزی که مأموران ساواک و نیروهای ارتش برای خاموش کردن شعلههای خشم انقلابی مردم مشهد به صحن مطهر حضرت یورش برده و اقدام به تیراندازی، مجروح و کشتن مردم بیگناه کردند.
حسین خوشبخت یکی از مجروحان حادثه بیستونهم آبان سال 57 است که توانسته بود از حمله وحشیانه رژیم جان سالم به در ببرد. بعد آن واقعه، او به درخواست مادرش به خدمت آستان قدس رضوی درآمد تا حیات دوبارهاش به لطف حضرت را پاس بدارد. او به مدت 30 سال در بخشهای مختلف حرم مطهر مشغول به کار بود و نهایت سال 93 بازنشسته شد.
به مناسبت چهلودومین سال اهانت رژیم منفور پهلوی به ساحت مقدس علیبنموسیالرضا(ع) با این کارمند بازنشسته آستان قدس رضوی و در واقع مجروح آن حادثه گفتوگویی انجام دادیم تا گوشهای از این جنایت را به روایت ایشان بشنویم که مشروح آن رادر ادامه میخوانید.
حسین خوشبخت در صحنه مبارزات علیه رژیم پهلوی حضور پررنگ داشت؟
تقریبا. سال 1353 حدود 20 سال سن داشتم. توسط دوستم آقای علوی که آن زمان طلبه بود با کتابهای دکتر شریعتی و شهید مطهری آشنا شدم و کتابهای آنها را مطالعه میکردم. شغلم هم آزاد بود و مغازه لوکسفروشی در بازار رضا داشتم. در همان بازار، اعلامیههای امام(ره) را پخش میکردم.
سالهای 56 و 57 اوج تظاهرات علیه رژیم پهلوی بود و مردم مشهد هم راهپیماییهای عظیم داشتند که به سمت حرم مطهر امام رضا(ع) ختم میشد. در بیت مرحوم آیتاللَّه سیدکاظم اخوانمرعشی برنامهریزی راهپیماییها را داشتیم که من هم در این راهپیماییها برای انتظامات حضور مییافتم.
29 آبان سال 57 برای زیارت مشرف شده یا به منظور تظاهرات به حرم مطهر حضور یافته بودید؟
من اصلا از حضور مأموران ساواک و سربازان ارتش در اطراف حرم اطلاعی نداشتم. آن روز در بیت مرحوم آیتاللَّه سیدکاظم اخوانمرعشی برنامهریزی راهپیمایی فردا یا پس فردا انجام میشد و من روز حادثه آنجا بودم. تازه هوا تاریک شده بود که با موتورم راهی منزل بودم. دور فلکه حضرت را از خیابان امام رضا(ع) به سمت پایین خیابان دور میزدم تا به خانهام در خیابان طبرسی بروم. سمت پایین خیابان با جمعیتی چشمگیر از نیروهای ارتش مواجه شدم که خیلی غیرطبیعی بود. کنجکاو شدم بدانم جه خبر است. موتورم را کنار خیابان گذاشتم و به آن قفل زدم. دقایقی بیرون حرم رفتوآمدها را نظارهگر بودم، دیدم عدهای با لباس شخصی که ساواکی بودند به داخل حرم میرفتند، ابتدا مخفیانه برخی از مردم را که به آنها مشکوک بودند از حرم بیرون آورده، کتک میزدند و سوار ماشین جیپ میکردند و با خودشان میبردند. داخل حرم شدم، دیدم یکی از همان ساواکیها، اسلحه پشت یک نفر گذاشته و آرام او را به سمت بیرون حرم هدایت میکند؛ فریاد زدم و به مردم گفتم که او، ساواکی است. مردم دورش را محاصره کردند. ظاهرا آن لحظه، مأموران بیرون حرم از طریق بیسیم باخبر شده بودند که یک ساواکی توسط مردم محاصره شده است. بنابراین به سمت مردم بیگناه داخل حرم حملهور شده و به زائران که اغلب در ایوان طلا، کنار پنجره فولاد، سقّاخانه یا پایین خیابان متمرکز بودند، تیراندازی کردند که غیر من، یک نفر دیگر در آن واقعه زخمی و یک نفر هم به شهادت رسید.
چند ماشین برای سوار کردن مبارزان در بیرون حرم مستقر بود؟
حدود 30 تا میشد و تعداد زیادی سرباز ارتشی که عدهای روی چمنهای دور فلکه نشسته و برخی هم داخل ماشینهای خودشان بودند که بعد سوار کردن مردم حرکت کرده و میرفتند.
حدود 30 ماشین نظامی....
بله. این تعداد ماشین بود شاید هم بیشتر. اینها حتما برنامهای داشتند که این همه جمعیت در آنجا مستقر شده بودند. شاید هم میخواستند در حرم امن حضرت در مردم ایجاد وحشت کنند.
در تیراندازی حرم مطهر شما کجای صحن حضور داشتید که مورد اصابت گلوله قرار گرفتید؟
من نزدیک سقّاخانه بودم که سربازان ارتش از بست پایین خیابان به داخل حرم حملهور شدند. من هم برای فرار به سمت بالاخیابان رفتم تا از حرم خارج شوم که زیر ایوان ساعت مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و نقش زمین شدم.
از کدام ناحیه بدن مورد اصابت قرار گرفتید؟
گلوله از نزدیک گوش سمت چپم وارد دهانم شد و فک بالا را کلا از بین برد و سمت راست صورتم را پاره کرد و بیرون افتاد. من هم که با این اصابت گلوله بر زمین افتاده بودم از جا بلند شدم. البته آن لحظه فکر میکردم، مردهام و روحم بوده که بلند شده است. اما کمی بعد که حواسم جمع شد و فهمیدم نه زندهام، به سمت بیرون راهی شدم، ولی گیج بودم و داشتم به دل سربازان میرفتم. برادر دکتر علیاکبر سرجمعی، من را گرفت و گفت: کجا میروی؟ داری به دل سربازان میروی. کمک کرد و من را به بیرون حرم برد و سوار پیکانی کرد و به خانه برادرش که متخصص اطفال بود، برد. دکتر مقداری باند روی زخمم گذاشت و به برادرش گفت: او را باید به بیمارستان ببری، من نمیتوانم برایش کاری کنم. او باید توسط یک متخصص عمل شود.
در تیراندازی سربازان، شما هدف بودید یا در حین تیراندازی یک گلوله هم نصیب شما شد؟
نمیدانم. اما دقیق هدف گرفته بود. پس از پیروزی انقلاب تقریبا شش ماه بعد آن حادثه، دادگاهی برای واقعه 29 آبان تشکیل شد در ساختمان فرمانداری که آن زمان دفتر حزب رستاخیز بود و قاضی آن دادگاه آقای تهرانی بودند. من هم در آن دادگاه حضور داشتم. فردی که محکوم بود را در آن دادگاه بازجویی کردند، اما چون مدارکی کافی علیه او نبود، تبرئه شد. اما سالها بعد هنگام خروج از مرز به دوستانش گفته بود که او هم در واقعه حرم مطهر تیراندازی داشته است.
برادر دکتر علیاکبر سرجمعی شما را به کدام بیمارستان منتقل کرد؟
آن زمان بیمارستانها توسط مأموران ساواک تحت کنترل و نظارت بود. اگر فردی گلوله خورده بود و میفهمیدند، انقلابی است با خودشان میبردند و حتی پول گلوله را هم از او میگرفتند. چون دیگر قدرت تکلم نداشتم روی کاغذی برای برادر دکتر نوشتم هنگام انتقالم به بیمارستان بگوید، من با تریلی حامل میلگرد تصادف کرده و از ناحیه صورت زخم برداشتم. برادر دکتر، من را به بیمارستان امدادی برد و آنجا بستری شدم.
پدرم نقاش ساختمان بود و مدتی برای دکتر رحیم شِرمین جراح و دندانپزشک کار کرده بود. عمویم را سراغ او فرستاد. دکتر آن موقع در مجلس عروسی حضور داشت که عمویم، او را از آن مراسم، مستقیم به بیمارستان آورد و دکتر من را رایگان معالجه کرد. دکتر شِرمین همان شب به همراه یک دکتر هندی به مدت چهار ساعت و نیم من را عمل کردند. البته بیهوشم نکرده، بلکه بهم آمپول بیحسی زدند و حین عمل جراحی هوشیار بودم.
خانواده چگونه در جریان زخمی شدن شما قرار گرفتند؟
من آن زمان در منزل پدرم واقع در کوچه جوادیه سکونت داشتم. برای برادر دکتر سرجمعی آدرس منزل پدرم را نوشته بودم. او سراغ یکی از همسایهها رفته و جریان زخمی شدن من در حرم مطهر را به او اطلاع داد. همسایه هم به در خانه پدرم رفت و او را از این حادثه باخبر کرد.
آن زمان متأهل بودید؟
بله و دو فرزند خردسال هم داشتم. یک ماهی که بیمارستان بستری بودم و خانواده به دیدنم میآمدند، صحبتی از زخمی شدن من در حرم نمیشد و همه من را در بیمارستان به عنوان یک فرد تصادفی میشناختند. واقعا آن روزها به خانوادهام خیلی سخت گذشت. آنها نمیتوانستند از من در مورد آن واقعه و چگونگی زخمی شدنم سوال کنند.
هیچ یک از مسئولان آن زمان به دیدنتان نیامد؟
یک ماه که به خانه برگشتم. یکی و دو روز بعد مرحوم آیتالله واعظ طبسی که یکی از رهبران مبارز در مشهد بود به همراه چند تن از انقلابیون به ملاقاتم آمدند. او گفت: «امام خمینی(ره) سلام رساندند». چند عکس هم از من گرفتند.
برایتان درصد جانبازی مشخص شده است؟
با توجه به اینکه مرحوم آیتالله واعظ طبسی برای بنیاد شهید و امور ایثارگران نامه نوشته بود که من مجروح آن واقعه هستم تا برای معالجه بروم. سال اول، یکی و دو بار من را به تهران فرستادند، اما آنجا نتوانستم وقت دکتر بگیرم. دکتری به نام فرشید که جراح فک و صورت در مشهد بود، بهم گفت: اگر بتوانی در بیمارستان تخت خالی پیدا کنی. من حاضرم تو را مجانی معالجه کنم. بحرحال تو در مکان مقدسی مجروح شدهای که همه ما به آن محل اعتقاد داریم. متأسفانه در هیچ بیمارستانی تخت خالی پیدا نکردیم که من بخوابم تا این دکتر، من را معالجه کند. دوباره من را تهران فرستادند و بعد دیدند هزینه عمل من زیاد میشود، اسمم را از لیست جانبازان حذف کردند و پروندهام نیز گم شد. دو سال پیش رفتم و پروندهام را به جریان انداختم. من را پیش دکتری فرستادند و برایم 50 درصد جانبازی نوشتند. این مراحل که طی شد، گفتند: فک و دندان در تعهدات ما نیست و الان بودجه نداریم برای عمل شما بدهیم. شما بروید با هزینه خودتان عمل کنید، بیایید ما سالی یکی و دو میلیون به شما میدهیم. آن زمان که قصد کرده بودم برای معالجه بروم 10 میلیون باید هزینه میکردم تا آمدم آنها را راضی کنم که هزینه درمانم را بدهند، مبلغ معالجهام به 40 میلیون رسید و نتوانستهام تا الان عمل کنم. به ظاهر مشخص نیست ولی فک بالا با بینیام یکی است.
حسین خوشبخت یکی از مجروحان حادثه بیستونهم آبان سال 57 است که توانسته بود از حمله وحشیانه رژیم جان سالم به در ببرد. بعد آن واقعه، او به درخواست مادرش به خدمت آستان قدس رضوی درآمد تا حیات دوبارهاش به لطف حضرت را پاس بدارد. او به مدت 30 سال در بخشهای مختلف حرم مطهر مشغول به کار بود و نهایت سال 93 بازنشسته شد.
به مناسبت چهلودومین سال اهانت رژیم منفور پهلوی به ساحت مقدس علیبنموسیالرضا(ع) با این کارمند بازنشسته آستان قدس رضوی و در واقع مجروح آن حادثه گفتوگویی انجام دادیم تا گوشهای از این جنایت را به روایت ایشان بشنویم که مشروح آن رادر ادامه میخوانید.
حسین خوشبخت در صحنه مبارزات علیه رژیم پهلوی حضور پررنگ داشت؟
تقریبا. سال 1353 حدود 20 سال سن داشتم. توسط دوستم آقای علوی که آن زمان طلبه بود با کتابهای دکتر شریعتی و شهید مطهری آشنا شدم و کتابهای آنها را مطالعه میکردم. شغلم هم آزاد بود و مغازه لوکسفروشی در بازار رضا داشتم. در همان بازار، اعلامیههای امام(ره) را پخش میکردم.
سالهای 56 و 57 اوج تظاهرات علیه رژیم پهلوی بود و مردم مشهد هم راهپیماییهای عظیم داشتند که به سمت حرم مطهر امام رضا(ع) ختم میشد. در بیت مرحوم آیتاللَّه سیدکاظم اخوانمرعشی برنامهریزی راهپیماییها را داشتیم که من هم در این راهپیماییها برای انتظامات حضور مییافتم.
29 آبان سال 57 برای زیارت مشرف شده یا به منظور تظاهرات به حرم مطهر حضور یافته بودید؟
من اصلا از حضور مأموران ساواک و سربازان ارتش در اطراف حرم اطلاعی نداشتم. آن روز در بیت مرحوم آیتاللَّه سیدکاظم اخوانمرعشی برنامهریزی راهپیمایی فردا یا پس فردا انجام میشد و من روز حادثه آنجا بودم. تازه هوا تاریک شده بود که با موتورم راهی منزل بودم. دور فلکه حضرت را از خیابان امام رضا(ع) به سمت پایین خیابان دور میزدم تا به خانهام در خیابان طبرسی بروم. سمت پایین خیابان با جمعیتی چشمگیر از نیروهای ارتش مواجه شدم که خیلی غیرطبیعی بود. کنجکاو شدم بدانم جه خبر است. موتورم را کنار خیابان گذاشتم و به آن قفل زدم. دقایقی بیرون حرم رفتوآمدها را نظارهگر بودم، دیدم عدهای با لباس شخصی که ساواکی بودند به داخل حرم میرفتند، ابتدا مخفیانه برخی از مردم را که به آنها مشکوک بودند از حرم بیرون آورده، کتک میزدند و سوار ماشین جیپ میکردند و با خودشان میبردند. داخل حرم شدم، دیدم یکی از همان ساواکیها، اسلحه پشت یک نفر گذاشته و آرام او را به سمت بیرون حرم هدایت میکند؛ فریاد زدم و به مردم گفتم که او، ساواکی است. مردم دورش را محاصره کردند. ظاهرا آن لحظه، مأموران بیرون حرم از طریق بیسیم باخبر شده بودند که یک ساواکی توسط مردم محاصره شده است. بنابراین به سمت مردم بیگناه داخل حرم حملهور شده و به زائران که اغلب در ایوان طلا، کنار پنجره فولاد، سقّاخانه یا پایین خیابان متمرکز بودند، تیراندازی کردند که غیر من، یک نفر دیگر در آن واقعه زخمی و یک نفر هم به شهادت رسید.
چند ماشین برای سوار کردن مبارزان در بیرون حرم مستقر بود؟
حدود 30 تا میشد و تعداد زیادی سرباز ارتشی که عدهای روی چمنهای دور فلکه نشسته و برخی هم داخل ماشینهای خودشان بودند که بعد سوار کردن مردم حرکت کرده و میرفتند.
حدود 30 ماشین نظامی....
بله. این تعداد ماشین بود شاید هم بیشتر. اینها حتما برنامهای داشتند که این همه جمعیت در آنجا مستقر شده بودند. شاید هم میخواستند در حرم امن حضرت در مردم ایجاد وحشت کنند.
در تیراندازی حرم مطهر شما کجای صحن حضور داشتید که مورد اصابت گلوله قرار گرفتید؟
من نزدیک سقّاخانه بودم که سربازان ارتش از بست پایین خیابان به داخل حرم حملهور شدند. من هم برای فرار به سمت بالاخیابان رفتم تا از حرم خارج شوم که زیر ایوان ساعت مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و نقش زمین شدم.
از کدام ناحیه بدن مورد اصابت قرار گرفتید؟
گلوله از نزدیک گوش سمت چپم وارد دهانم شد و فک بالا را کلا از بین برد و سمت راست صورتم را پاره کرد و بیرون افتاد. من هم که با این اصابت گلوله بر زمین افتاده بودم از جا بلند شدم. البته آن لحظه فکر میکردم، مردهام و روحم بوده که بلند شده است. اما کمی بعد که حواسم جمع شد و فهمیدم نه زندهام، به سمت بیرون راهی شدم، ولی گیج بودم و داشتم به دل سربازان میرفتم. برادر دکتر علیاکبر سرجمعی، من را گرفت و گفت: کجا میروی؟ داری به دل سربازان میروی. کمک کرد و من را به بیرون حرم برد و سوار پیکانی کرد و به خانه برادرش که متخصص اطفال بود، برد. دکتر مقداری باند روی زخمم گذاشت و به برادرش گفت: او را باید به بیمارستان ببری، من نمیتوانم برایش کاری کنم. او باید توسط یک متخصص عمل شود.
در تیراندازی سربازان، شما هدف بودید یا در حین تیراندازی یک گلوله هم نصیب شما شد؟
نمیدانم. اما دقیق هدف گرفته بود. پس از پیروزی انقلاب تقریبا شش ماه بعد آن حادثه، دادگاهی برای واقعه 29 آبان تشکیل شد در ساختمان فرمانداری که آن زمان دفتر حزب رستاخیز بود و قاضی آن دادگاه آقای تهرانی بودند. من هم در آن دادگاه حضور داشتم. فردی که محکوم بود را در آن دادگاه بازجویی کردند، اما چون مدارکی کافی علیه او نبود، تبرئه شد. اما سالها بعد هنگام خروج از مرز به دوستانش گفته بود که او هم در واقعه حرم مطهر تیراندازی داشته است.
برادر دکتر علیاکبر سرجمعی شما را به کدام بیمارستان منتقل کرد؟
آن زمان بیمارستانها توسط مأموران ساواک تحت کنترل و نظارت بود. اگر فردی گلوله خورده بود و میفهمیدند، انقلابی است با خودشان میبردند و حتی پول گلوله را هم از او میگرفتند. چون دیگر قدرت تکلم نداشتم روی کاغذی برای برادر دکتر نوشتم هنگام انتقالم به بیمارستان بگوید، من با تریلی حامل میلگرد تصادف کرده و از ناحیه صورت زخم برداشتم. برادر دکتر، من را به بیمارستان امدادی برد و آنجا بستری شدم.
پدرم نقاش ساختمان بود و مدتی برای دکتر رحیم شِرمین جراح و دندانپزشک کار کرده بود. عمویم را سراغ او فرستاد. دکتر آن موقع در مجلس عروسی حضور داشت که عمویم، او را از آن مراسم، مستقیم به بیمارستان آورد و دکتر من را رایگان معالجه کرد. دکتر شِرمین همان شب به همراه یک دکتر هندی به مدت چهار ساعت و نیم من را عمل کردند. البته بیهوشم نکرده، بلکه بهم آمپول بیحسی زدند و حین عمل جراحی هوشیار بودم.
خانواده چگونه در جریان زخمی شدن شما قرار گرفتند؟
من آن زمان در منزل پدرم واقع در کوچه جوادیه سکونت داشتم. برای برادر دکتر سرجمعی آدرس منزل پدرم را نوشته بودم. او سراغ یکی از همسایهها رفته و جریان زخمی شدن من در حرم مطهر را به او اطلاع داد. همسایه هم به در خانه پدرم رفت و او را از این حادثه باخبر کرد.
آن زمان متأهل بودید؟
بله و دو فرزند خردسال هم داشتم. یک ماهی که بیمارستان بستری بودم و خانواده به دیدنم میآمدند، صحبتی از زخمی شدن من در حرم نمیشد و همه من را در بیمارستان به عنوان یک فرد تصادفی میشناختند. واقعا آن روزها به خانوادهام خیلی سخت گذشت. آنها نمیتوانستند از من در مورد آن واقعه و چگونگی زخمی شدنم سوال کنند.
هیچ یک از مسئولان آن زمان به دیدنتان نیامد؟
یک ماه که به خانه برگشتم. یکی و دو روز بعد مرحوم آیتالله واعظ طبسی که یکی از رهبران مبارز در مشهد بود به همراه چند تن از انقلابیون به ملاقاتم آمدند. او گفت: «امام خمینی(ره) سلام رساندند». چند عکس هم از من گرفتند.
برایتان درصد جانبازی مشخص شده است؟
با توجه به اینکه مرحوم آیتالله واعظ طبسی برای بنیاد شهید و امور ایثارگران نامه نوشته بود که من مجروح آن واقعه هستم تا برای معالجه بروم. سال اول، یکی و دو بار من را به تهران فرستادند، اما آنجا نتوانستم وقت دکتر بگیرم. دکتری به نام فرشید که جراح فک و صورت در مشهد بود، بهم گفت: اگر بتوانی در بیمارستان تخت خالی پیدا کنی. من حاضرم تو را مجانی معالجه کنم. بحرحال تو در مکان مقدسی مجروح شدهای که همه ما به آن محل اعتقاد داریم. متأسفانه در هیچ بیمارستانی تخت خالی پیدا نکردیم که من بخوابم تا این دکتر، من را معالجه کند. دوباره من را تهران فرستادند و بعد دیدند هزینه عمل من زیاد میشود، اسمم را از لیست جانبازان حذف کردند و پروندهام نیز گم شد. دو سال پیش رفتم و پروندهام را به جریان انداختم. من را پیش دکتری فرستادند و برایم 50 درصد جانبازی نوشتند. این مراحل که طی شد، گفتند: فک و دندان در تعهدات ما نیست و الان بودجه نداریم برای عمل شما بدهیم. شما بروید با هزینه خودتان عمل کنید، بیایید ما سالی یکی و دو میلیون به شما میدهیم. آن زمان که قصد کرده بودم برای معالجه بروم 10 میلیون باید هزینه میکردم تا آمدم آنها را راضی کنم که هزینه درمانم را بدهند، مبلغ معالجهام به 40 میلیون رسید و نتوانستهام تا الان عمل کنم. به ظاهر مشخص نیست ولی فک بالا با بینیام یکی است.