کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

گفت‌وگوی خبرگزاری رضوی با مردی که در 9 سالگی انقلابی شد؛

واقعه «فیضیه قم» روحیه انقلابی‌ام را بیدار کرد

12 بهمن 1401 ساعت 9:40

مشهد ـ محمود خادم‌الخمسه مدیرعامل بیمارستان خیریه امام زمان(عج) یکی از افراد انقلابی مشهد است که در سن 9 سالگی با وقوع حادثه غم‌بار مدرسه فیضیه قم قدم در راه مبارزه گذاشت.


خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ کودک بود، ولی ارتباط مداومی با افراد مبارز داشت و خیلی از اتفاقات نهضت امام خمینی(ره) را دنبال می‌کرد. کشتاری که نوروز سال 1342 در مدرسه فیضیه قم رقم خورد، روحیه انقلابی او را از سن 9 سالگی فعال کرد. به اتفاق یکی از عموهای خود به قم رفته و آثار جنایت رژیم منفور پهلوی را بر در و دیوار مدرسه از نزدیک دید. خون مردم بی‌گناهی که به جرم شرکت در مراسم عزاداری رئیس مکتب تشیع گرد هم آمده بودند.
محمود خادم‌الخمسه مدیرعامل بیمارستان خیریه امام زمان(عج) یکی از مبارزان انقلابی مشهدالرضا(ع) است که بخاطر محیط مذهبی خانواده و مدرسه از همان سنین کودکی به بلوغ انقلابی رسید و در سن نوجوانی به زیارت و مکبّری امام خمینی(ره) در نجف نائل آمد.
12 بهمن‌ماه؛ سالروز چهل‌وچهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی فرصتی حاصل شد تا خبرگزاری رضوی به سراغ این پیشکسوت انقلاب برود و خاطرات او از چگونگی ورودش به عرصه مبارزه و آشنایی‌اش با امام خمینی(ره) را به تصویر بکشد که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

چه عواملی موجب شد محمود خادم‌الخمسه از سن کودکی دغدغه مبارزه با رژیم منفور پهلوی را داشته باشد؟
چند عامل دست به دست هم داد تا روحیه انقلابی من بیدار شود. در یک خانواده پرجمعیت و مذهبی بزرگ شدم. پدرم بخاطر موقعیت اقتصادی که در بازار داشت بسیار مورد توجه بود. طلاب، علما و بزرگان به منزل‌مان در کوچه حسن‌قلی واقع در پایین‌خیابان رفت‌وآمد داشتند و محافل و مراسم مذهبی با سخنرانی علما در خانه ما برگزار می‌شد. زمانی هم که وقت تحصیلم فرارسید، توفیق داشتم در مدرسه عسکریه آقای عابدزاده که از مدارس دینی آن زمان بود، درس بخوانم. مزیّتی که مدارس مرحوم عابدزاده داشت، الحمدالله در کنار آموزش با مسائل مذهبی هم آشنا می‌شدیم. از سوم دبستان قاری و سرودخوان مدرسه بودم. صبح‌ها روی سکوی مدرسه دعای روزهای هفته و عصرها صلوات خاصه حضرت رضا(ع) را می‌خواندم. به دلیل صدای خوبی که داشتم بیرون مدرسه در مراسم مختلف مداحی می‌کردم. همین مسئله مقدمه آشنایی من با بعضی از جلسات و افراد مذهبی شد.



جالب است شما نیز در مدرسه مرحوم عابدزاده تحصیل کرده‌اید؟
البته بعد تحصیل مقطع ابتدایی در مدرسه عسکریه وارد حوزه علمیه شدم و تا سطح لمعتین را در مدرسه‌های میرزاجعفر و ابدال‌خان خواندم. این‌طور باید بگویم که خانواده و محیط مذهبی مدرسه، اسباب آشنایی و تنفر من از رژیم پهلوی را در همان سنین کودکی فراهم آورد. نوروز سال 1342 که در سن 9 سالگی بودم یک خبر ناگوار همه ما را ناراحت کرد و آن هم واقعه دردناک کشتار طلاب در مدرسه فیضیه قم بود. بعد از این فاجعه غم‌انگیز پاپیچ پدرم شدم که به قم برویم تا آثار جنایت چماقداران رژیم را از نزدیک ببینم. پدرم من را با عمویم به قم فرستاد.

آقای خادم‌الخمسه چه صحنه‌هایی از جنایت رژیم سفاک پهلوی را در مدرسه فیضیه قم از نزدیک دید؟
روز بعد آن واقعه با عمویم به قم رفتیم. هنوز خون مردم و طلبه‌ها را از روی در و دیوار مدرسه نشسته بودند. بروز این واقعه و دیدن صحنه‌های رقت‌بار و مظلویت روحانیت زمینه آشنایی من با رسالت انقلاب شد و جرقه انزجار از نظام شاهنشاهی در من شکل گرفت.

بعد آن واقعه چه تحوّلی در روحیه انقلابی کودک 9 ساله ایجاد شد؟
در همان سنین کودکی به پدرم اصرار کردم و او یک ضبط صوت برایم خرید. نوارهای سخنرانی امام(ره) که طلبه‌های مشتاق از قم برایمان می‌آوردند با این ضبط ریلی تکثیر و توزیع می‌شد. هنوز بعضی از این نوارهای ریلی را دارم که یک کارتن از آن‌ها را به مرکز اسناد انقلاب اسلامی دادم. حتی دستگاه ضبط نوار ریلی که صداهای زیادی از آن روزها ضبط و ثبت کرده، به عنوان دکور نگه داشته‌ام.

از آنجا که آقای خادم‌الخمسه در نخستین سال‌های نهضت امام خمینی(ره) و در سنین کودکی به بلوغ انقلابی رسید و در جوانی هم شاهد پیروزی انقلاب اسلامی بود. آیا طی این سال‌ها اتفاق خوشایندی در پرورش و رشد روحیه انقلابی او نقش داشته است؟
این سوال شما را با ذکر یک خاطره جواب می‌دهم. بهمن‌ماه سال 1347 همراه خانواده یک سفر به حج واجب و زیارت عتبات عالیات داشتیم. این سفر چهار ماه طول کشید و دستاوردهای زیادی برای من داشت. ما ابتدا تصمیم داشتیم به عراق و زیارت عتبات عالیات برویم بخاطر اینکه حسن‌البکر رئیس جمهور وقت عراق میانه خوبی با ایرانی‌ها نداشت به ما ویزا ندادند. مسیر ما عوض شد، ابتدا کویت رفتیم و از آنجا برای زیارت خانه خدا راهی عربستان شده و یک ماه در جوار خانه خدا مناسک حج را انجام دادیم و حاجی شدیم. مجدد به کویت برگشتیم و با فردی به نام سیدجبرئیل آشنا شدیم که ساکن تهران بود و یک خانه هم در عراق داشت. او با اصرار پدرم و بقیه افراد توانست به سختی برای ما ویزا بگیرد و همراه او راهی عراق شویم.
از کویت با اتوبوس به عراق رفتیم. دو و سه روزی کربلا بودیم بعد هم به نجف رفتیم؛ البته آب و هوای نجف بیشتر به پدرم می‌ساخت. برای همین چون قصد سفری طولانی کرده بودیم، محل استقرار ما نجف شد. به دلیل علاقه‌ای که به روحانیان داشتم و مسائلی که درباره امام(ره) شنیده بودم، از همان روز اول به پدرم گفتم که می‌خواهم آقاروح‌الله را ببینم. آن زمان امام خمینی(ره) را آقاروح‌الله خطاب می‌کردند. با پیگیری متوجه شدیم ایشان ظهرها در مدرسه هندی و شب‌ها در مدرسه آیت‌الله بروجردی اقامه نماز دارند. اولین‌بار ایشان را در مدرسه آیت‌الله بروجردی دیدیم. قبل از نماز با پدرم رفتم تا زودتر در صف اول جا بگیرم و نزدیک امام باشم.



آن زمان که آقا روح‌الله را از نزدیک در نجف زیارت کردید در سنین نوجوانی قرار داشتید...
بله. حدود 15 سال سن داشتم. آقاروح‌الله موقع نماز آمدند و با متانت و تأنی خاصی در محراب نشستند. من هم در صف اول بودم. نماز مغرب و عشاء را به امامت ایشان خواندیم. بعد از نماز هم وقتی فهمیدیم که امام(ره) برای زیارت به حرم می‌روند، تصمیم گرفتیم که همراه ایشان برویم. وقتی وارد حرم شدیم، ایشان مشغول خواندن زیارت جامعه‌کبیره شدند و این برنامه هر شب‌شان بود. البته در شب بعد که برای نماز حضور پیدا کردم با مکبّر امام(ره) که یک جوان عرب بود صحبت کردم تا اجازه دهد، من به جای او مکبّر شوم. او خیلی استقبال کرد. برای همین از او قول گرفتم که در شب‌هایی که در نجف هستیم من مکبّر باشم. این سفر معنوی برایم شیرین بود و موجب شد، امام خمینی(ره) را از نزدیک ببینم و مصمم برای نهضت ایشان قدم بردارم.

زمانی که با امام خمینی(ره) در نجف دیدار کردید، در سن تکلیف قرار داشتید؛ آیا این چند ماه توفیق زیارت، سبب شد ایشان را به عنوان مرجع تقلید خود انتخاب کنید؟
پدرم آن زمان مقلد آیت‌الله سیدمحمود شاهرودی بود. من هم می‌خواستم به پیروی از او، مقلد آقای شاهرودی شوم. روز اولی که در نجف بودیم با هماهنگی نماینده ایشان برای پرداخت وجوه به منزل‌شان رفتیم. البته ایشان خیلی کهولت‌سن داشتند.
یک شب در مسجد به امام گفتم که می‌خواهم خبری را به شما بدهم. فکر می‌کردم که مثلا امام چقدر خوشحال می‌شوند! ایشان فرمودند: «بگو پسرم»! من هم گفتم که «من از امروز مقلد شما شده‌ام». فرمودند: «چرا؟». گفتم که «اعلمیت حضرتعالی برای من و پدرم مشخص شده است و وظیفه داریم که از شما تقلید کنیم». ایشان هم دعایی کردند از آن به بعد بیشتر خودم را به امام نزدیک می‌کردم. خیلی هم خوشحال بودم که کنار مرجع تقلیدم هستم. البته دو تا کتاب از رساله ایشان هم از نجف تهیه کرده و با خودم به ایران آوردم.

اینقدر به امام(ره) عشق می‌ورزیدید هنگام ورود ایشان به ایران چه اقدامی انجام دادید؟ برای دیدار وی به تهران رفتید؟
بعد از اوج گرفتن تحصن‌ها و اعتراضات مردم، امام تصمیم گرفتند به ایران برگردند. بختیار هم جوابی نمی‌داد و سرکوب همچنان ادامه داشت. حدود 5 بهمن‌ماه بود که زمزمه‌های بازگشت امام به ایران آغاز شد. ما هم با توجه به اینکه در جریان مبارزات بودیم، همراه دوستان با دو دستگاه اتوبوس برای استقبال امام به تهران رفتیم. قرار شد که قسمتی از انتظامات مسیر تردد را هم در روز بازگشت امام به ما بسپارند. با حدود 80  و 90 نفر دیگر در منزل یکی از دوستان در تجریش مستقر شدیم. دو روز قبل از بازگشت امام، بختیار اعلام کرد که ما فرودگاه‌ها را بسته‌ایم. در نتیجه تحصن‌ها اوج گرفت. ما هم در همان منزل ماندیم و تصمیم گرفتیم تا زمانی که امام تشریف نیاوردند، در تهران بمانیم و به مشهد بازنگردیم. البته حدود 40 نفر برگشتند، ولی بقیه افراد ماندند.
هر روز با دوستان دو وانت کرایه می‌کردیم و همگی سوار وانت تا دانشگاه تهران می‌رفتیم. توی راه هم شعار می‌دادیم. صبح و ظهر کار ما همین بود. شب‌ها وقتی به منزل بازمی‌گشتیم کارمان این بود که رادیو بی بی سی را گوش کنیم تا از اخبار مطلع شویم؛ یکی از شعارهای ما این بود «اگر امام فردا نیاد، مسلسل از مشهد میاد» روزی که این شعار را می‌دادیم شب بعد همین شعار را از بی بی سی شنیدیم و خیلی خوشحال شدیم.
روز دهم یا یازدهم به ما خبر دادند که امام تشریف می‌آورند. 12 بهمن‌ماه ساعت چهار صبح حرکت کردیم. یادم هست که حتی نماز صبح را در امیریه خواندیم. چون انتظامات یک ضلع این خیابان بر عهده گروه ما بود. در مسیر هم آمبولانس‌های حامل اسلحه تردد می‌کردند تا اگر ارتش مشکلی برای ورود امام(ره) ایجاد کرد انقلابی‌ها از این اسلحه‌ها برای مقابله استفاده کنند. ما آن روز در امیریه بودیم و تمام اتفاقات فرودگاه و بهشت زهرا(س) را شب از طریق تلویزیون دیدیم.



لحظه‌ای که امام(ره) به ایران وارد شدند، توفیق پیدا کردید ایشان را از نزدیک ببینید؟
تعداد زیادی از مردم در محل استقرار امام(ره) حضور داشتند و هیچ‌وقت آنجا از حضور مردم خالی نمی‌شد. سعی کردم خودم را از بین مردم به امام نزدیک کنم. جمعیت هم خیلی زیاد بود و امام از پنجره‌ برای مردم دست تکان می‌دادند. همین‌طور توی چشم امام زل زده بودم. دوست داشتم بلند بگویم که من همان کسی هستم که 9 سال پیش نجف بودم. یک لحظه احساس کردم همین‌طور که آقا به جمعیت نگاه می‌کنند، به چشم ایشان آشنا آمدم. شاید چندین ثانیه فقط به من نگاه کردند. من هم دوست داشتم بگویم: «امام، منم، خادم‌الخمسه، سال 1348، نجف».

آقای خادم‌الخمسه که از کودکی با امام(ره) و آرمان‌هایشان اُنس داشته، شنیدن خبر ارتحال ایشان چقدر برایش سخت بوده است؟
وقتی خبر ارتحال ایشان را شنیدم حال بدی داشتم و مرتب گریه می‌کردم. حتی تا یک شبانه‌روز نتوانستم غذا بخورم. به خانواده گفتم که من می‌خواهم به تهران بروم و در مراسم تشییع امام(ره) شرکت کنم. اتوبوس‌های رایگان زیادی را در خیابان‌های مختلف قرار داده بودند. حتی جلوی حرم مطهر هم بعضی از این اتوبوس‌ها ایستاده بود که من هم با یکی از آنها رفتم.

در پایان مصاحبه می‌خواهیم شیرین‌ترین خاطره آقای خادم‌الخمسه را در مورد امام خمینی(ره) بشنویم...
شیرین‌ترین خاطره من به زمانی برمی‌گردد که یک روز خدمت امام(ره) رسیدم و عرض کردم، می‌خواهیم به مشهد برگردیم. ایشان هم فرمودند: «مشهد رفتید، سلام ما را به آسیدعلی آقا برسان». من هم چشمی گفتم و به امام(ره) عرض کردم که من به ایشان نزدیک هستم و هر وقت کاری برای منزل‌شان پیش می‌آید، به من زنگ می‌زنند. بعد از بازگشت بلافاصله به منزل آقای خامنه‌ای رفتم. ایشان هم تازه از زندان آزاد شده بودند. ماجراهای سفر را برایشان تعریف کردم و سلام آقای خمینی را رساندم. تعجب کردند و گفتند: «مگر شما ایشان را دیدید؟». عرض کردم که مدت زیادی را در محضرشان بودم.
 


کد مطلب: 105007

آدرس مطلب :
https://www.razavi.news/fa/interview/105007/واقعه-فیضیه-قم-روحیه-انقلابی-ام-بیدار

رضوی
  https://www.razavi.news