۲
تاریخ انتشار
چهارشنبه ۹ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۴۶
روایت 25 سال پرستاری از جانباز و خادم رضوی در چهارشنبه‌های امام رضایی؛

آرامش جانباز اعصاب و روان با خدمت به زائران امام مهربانی‌ها

آرامش جانباز اعصاب و روان با خدمت به زائران امام مهربانی‌ها
به گزارش خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ دخترعمو و پسرعمو و اهل روستای شُوری شهرستان نیشابور بودند که در پنجمین سال جنگ به عقد هم درآمدند. 36 ماه حضور در جبهه و افتخار جانبازی تمام خدمت او به انقلاب امام خمینی(ره) بود. با سوغات جنگ شب را به صبح می‌رساند و همدمش فقط طیبه جوان بود که با صبوری، همسرش را در تسکین این دردها یاری می‌کرد.
علی‌اصغر کابلی جانباز 15 درصد اعصاب و روان بود که طی چهار سال خدمت به زائران علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) در گروه ارشاد حریم حرم مطهر رضوی همیشه آرامش داشت. علاوه بر خدمت به زائران امام مهربانی‌ها، خودش را موظف خدمت به خانواده شهدا می‌دانست و از هیچ کوششی دریغ نداشت؛ عاقبت هم در همین مسیر جان خود را گذاشت و با درگذشتش، خانواده شهدا برای بار دیگر طعم یتیمی را چشیدند.
تقارن خجسته میلاد باسعادت عقیله بنی هاشم(ع) با چهارشنبه امام رضایی این هفته، فرصتی را برای خبرگزاری رضوی فراهم آورد تا با یک زوج خادم امام رضا(ع) که 25 سال را با جانبازی مَرد خانواده سپری کرده‌اند، گفت‌وگویی انجام دهد که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

خانواده جانبازان اعصاب و روان همیشه منتظر یک اتفاق غیرمنتظره هستند که پیش‌آمد کند؛ آنها هم صبوری کرده و خَم به اَبرو نیاوردند که مبادا اجر خود را از دست بدهند. طیبه کابلی چند سال در پرستاری از همسر جانباز خود صبر پیشه کرد؟
همسرم در دو جبهه متفاوت مجروح شد. ابتدا یک گوش او اواخر سال 1362 در عملیات خیبر صدمه دید و شنوایی‌اش مشکل پیدا کرد. در اواخر دهه هفتاد هم در درگیری با طالبان در مرز تایباد گوش دیگرش بر اثر موج انفجار دچار سانحه شد و 15 درصد جانبازی اعصاب و روان گرفت.
 
ازدواج شما با علی‌اصغر کابلی قبل جانبازی او بود؟
دو سال از اولین مجروحیت پسرعمویم در جنگ با عراق می‌گذشت که  سال 1364 به عقد هم درآمدیم و زندگی مشترک‌مان را پس از اتمام جنگ هشت سال دفاع مقدس شروع کردیم.
 
خانواده به ویژه همسر یک جانباز اعصاب و روان سختی‌های زیادی رارمتحمل می‌شود، این مرارت و مدارا با همسر برای خانم کابلی مشمول چه روایاتی است؟
همسرم بعد مجروحیت دومش هم خودش اذیت شد و هم من و دخترانم. همیشه می‌گفت: «صدایی در گوشم می‌پیچد» و دکتر هم گفته بود نزدیک گوشش آهنگ بگذارد تا صدا کمتر اذیتش کند.
زمانی که حملات موجی سراغش می‌آمد یک دست و پایش می‌لرزید و دهانش خشک می‌شد بطوری که زبان به کامش می‌چسبید. دست به سرش می‌کشیدم و می‌گفتم عصبانی نشو، بنشین قرصت را بیارم بخور. یک لیوان آب هم به دستش می‌دادم تا دهانش را تَر کند.
او اصلا بدون قرص خوابش نمی‌برد. یکسال سحر ماه رمضان مسجد رفته بودیم، فراموش کرده بود، قرص‌هایش را بردارد وقتی به سمت خانه رفت تا قرصش را بخورد، اذان ‌گفتند، منصرف شد و به مسجد برگشت. آن روز را نتوانست برای دقایقی چشم روی هم بگذارد و تا افطار بیدار بود.
 
با وضعیتی که همسرتان داشت، چطور به خادمی حضرت درآمده بود؟
همسرم الحمدالله با خوردن قرص حال خوبی داشت و حملات عصبی و موج انفجار سراغش نمی‌آمد. البته اگر بگویم معجزه و لطف حضرت هم بوده، گزافه نگفتم. در طی چهار سالی که برای خدمت افتخاری گروه ارشاد حریم حرم مطهر رضوی به مشهد می‌آمدیم با اشتیاق می‌آمد. زمانی که حرکت می‌کردیم یک تسبیح دستش بود و صلوات می‌فرستاد، گاهی که به صورتش نگاه می‌کردم، می‌دیدم اشک از چشمانش جاری است. لباس خدمت و چوب‌پرش را خیلی دوست داشت و حتی داده بود برای چوب‌پرش کاور دوخته بودند. همیشه می‌گفت: «حاج خانم ما چکار کردیم؟ که امام رضا(ع) سعادت خدمت به زائرانش را نصیب ما کرده است».
وقتی همسرم مرحوم شد همکارنش در گروه ارشاد حریم حرم می‌گفتند: «حاج آقا خیلی با اخلاص و عشق به زائران امام رضا(ع) خدمت می‌کرد. از هیچ خدمتی به زائران دریغ نداشت، اگر زائری گم شده بود گوشی موبایلش را می‌داد تا همراهانش را پیدا کند. برای بچه‌ها هم همیشه در جیب‌هایش شکلات داشت».
 
طی چهار سالی که سعادت خادمی داشت، پیش آمده بود که قبل خدمت حالش مساعد نبوده و رغبتی برای آمدن به مشهد و خدمت نداشته باشد؟  
برای من پیش آمده بود اما برای او هرگز. گاهی که خسته بودم به او می‌گفتم این هفته را نرویم. اما او می‌گفت: «حاج خانم بلند شو شیطان نشو. بلند شو برویم اذیت نکن». اصلا جرأت نمی‌کردم بگذارم تنهایی مشهد بیاید.
گاهی که حالش خوب نبود، بهش می‌گفتم: بیا این هفته را نرویم؛ می‌گفت: «نه خانم! مگر می‌شود امام رضا(ع) توفیق خدمتش را به ما داده و ما نرویم؟ خدا هفته‌ای یکبار توفیق خدمت و زیارت بهمان داده است». حتی بهم می‌گفت: «خانم خوب بخواب که فردا نگویی من خوابم می‌آید و نمی‌آیم».
 
این سال‌هایی که برای خدمت به مشهد آمدید شفای همسرتان را از امام رضا(ع) نخواسته بودید؟
چرا. همسرم یکبار در عصبانیت گفته بود یا امام رضا(ع) یا شفایم بده یا مرگ من را از خدا بخواه که خسته شدم.
 
شما بعد همسرتان خدمت خود را در این مضجع شریف ادامه دادید؟
بعد فوت همسرم از ارشاد حریم حرم رضوی به قسمت بازرسی رفتم و حدود پنج سال هم آنجا خدمت کردم. چون با مادرم در یک خانه می‌نشستیم و مراقبت از او را هم بر عهده داشتم، هنگام شیوع کرونا به این بیماری مبتلا گشت و بعد او، من گرفتار این مریضی شدم، بهم سه ماه مرخصی دادند و بعد اتمام این مدت، باید برای خدمت مراجعه می‌کردم؛ اما 20 روز بیشتر بیماری‌ام ادامه داشت و متأسفانه بخاطر این چند روز، سلب توفیق شدم و گفتند: «دیگر خادم شهرستانی نمی‌پذیرند».
 
این سال‌هایی که بعد همسرتان برای خدمت به مشهد می‎آمدید با چه غربت و دلتنگی همراه بود؟
خیلی برایم سخت بود و داخل حرم راه می‌رفتم و اشک می‌ریختم، دلتنگ آن روزهایی می‌شدم که با هم برای خدمت به مشهد می‌آمدیم و الان باید تنهایی بیایم. به حضرت می‌گفتم: «یا امام رضا(ع) ما دو تا کبوتر بودیم که به خدمتت می‌آمدیم، یکی از این کبوترها پر کشید و رفت».
قرارمان همیشه صحن آزادی بود. بیشتر وقت‌ها که او زودتر از من سر قرار می‌آمد. نمازش را می‌خواند و یک فلاکس چایی می‌گرفت و وقتی من پیشش می‌رفتم، می‌گفت: «حاج خانم خدمت و زیارتت قبول باشد، خسته نباشید، بیا یک چایی با هم بخوریم؛ داخل ماشین چای می‌خوردیم و بعد حرکت می‌کردیم». سال‌هایی که بعد او، خودم برای خدمت می‌آمدم در حرم یادش می‌کردم، برایش نماز و زیارتنامه می‌خواندم.
 
اغلب جانبازان با یاد و خاطره دوستان شهید خود روزگار سخت جانبازی را سپری می‌کنند. آقای کابلی هنگام خدمت چقدر دوستان شهیدش را یاد می‌کرد؟
شهدا را دوست داشت. مسیر حرکت‌مان از نیشابور تا مشهد یا راه برگشت را تا جایی که عکس شهید می‌دید، دست رو سینه می‌گذاشت و به آنها سلام می‌داد یا دست را بالا می‌برد و خطاب به شهدا می‌گفت: «برای خدمت به زائران امام رضا(ع) به مشهد می‌رویم و شما را هم یاد می‌کنیم، شما نیز برای ما دعا کنید و روز قیامت شفیع‌مان باشید».
البته به خانواده شهدا ارادت بسیاری داشت و خودش را موظف خدمت به آنها کرده بود. چون کوهنورد بود، برای آنها برنامه‌های مختلف اردویی و کوهپیمایی می‌گذاشت. خانواده شهدا را به کوه بینالود می‌برد و حتی آنها را به کوه دماوند هم برده بود. عاقبت هم در همین راه، جانش را داد و خانواده شهدا خیلی ناراحت بودند و می‌گفتند: «ما با درگذشت آقای کابلی دوباره یتیم شدیم». 
 
پس شهادت همسرتان با این اتفاق رقم خورد....
متأسفانه به همسرم عنوان شهادت تعلق نگرفته است. او سال 1392 یک برنامه اردویی برای خانواده شهدا داشت. به خانم‌ها گفته بود تا شما در تدارک غذا هستید، من بالای کوه بروم! تنها به کوه می‌رود و آنجا سرش گیج رفته، تعادلش را از دست می‌دهد و به پایین پرت می‌شود.
 
همسرتان آرزوی دفن در جوار امام رضا(ع) را در سر داشت؟
هزینه قبور حرم هنگفت است، ولی همیشه همسرم می‌گفت: «چه می‌شود من را هم در حرم دفن کنند؟»؛ مزار او در روستای خودمان، شُوری است. یکی از اقوام که مادر شهید است، یک روز تعریف می‌کرد، شبی خواب دیده که سر مزار همسرم رفته و آقای کابلی بهش گفته است: «مگر نمی‌دانی من اینجا دفن نیستم و قبرم در حرم مطهر امام رضا(ع) است؟».

در پایان مصاحبه مخاطبان ما را با یکی از خصوصیات بارز شهید آشنا کنید.
اقای کابلی بسیار تودار بود و اصلا در مورد کارها و خدماتش حتی با من که همسرش بودم، حرفی نمی‌زد. بیشتر سعی می‌کرد گمنام باشد. او جزو هیئت امنای مسجد شهرک جانبازان بود. گاهی که در مسجد مراسم برپا می‌شد، بقیه هیأت امنا حضور داشتند، اما همسر من نبود وقتی دنبالش می‌گشتند، او را یا در سرویس بهداشتی در حال شستن و نظافت آنجا می‌دیدند یا در حال جمع کردن زباله بود و کمتر در دید دیگران ظاهر می‌شد.
خیلی هم به اهل‌بیت(ع) علاقه داشت و سعی می‌کرد به بهترین نحوه برای مراسم شادی و عزای ائمه(ع) خدمتی انجام دهد. چون جوشکاری بلد بود، تمام ستون‌های داخل مجتمع را میله وصل کرده و در اعیاد پرچم رنگی نصب می‌کرد و در شهادت‌ها پرچم مشکی می‌گذاشت.
https://www.razavi.news/vdciprazwt1auu2.cbct.html
razavi.news/vdciprazwt1auu2.cbct.html
کد مطلب ۱۰۲۰۳۵
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما