خبرگزاری رضوی 28 بهمن 1397 ساعت 13:45 https://www.razavi.news/fa/note/39782/وحشت-عاشقانه-های-خیالی -------------------------------------------------- تحلیلی روان کاوانه بر نامزدی دختران بسیجی با شهدا! عنوان : وحشت از عاشقانه های خیالی مهدیار فدوی/ پژوهشگر و مترجم -------------------------------------------------- متن : فرهنگ و جامعه/ برای دهه ها لطیفه ای در میان پیروان روان کاوی رایج بود با این مضمون که مردی فکر می کرد یک دانه ارزن است، پس او را به کلینیک روان درمانی می برند و در آنجا پزشکان نهایت سعی خود را می کنند  تا متقاعدش سازند که نه یک دانه ارزن بلکه یک مرد واقعی کامل است. پس از معالجه ( پس از متقاعد شدن به اینکه او نه یک دانه ارزن بلکه یک مرد است) و مرخص شدن از بیمارستان، بلافاصله ترسان و لرزان باز می گردد، مرغی بیرون در بیمارستان ایستاده است و او می ترسد که مرغ او را بخورد. دکترش به او می گوید : « عزیز من تو خیلی خوب میدونی که یک دانه ارزن نیستی بلکه یک مرد هستی.» و در مقابل بیمار پاسخ می دهد :« البته که میدانم ، اما آیا مرغ هم میداند ؟؟؟...» داستان تمثیلی فوق بیانگر یک واقعیت گریز ناپذیر در باب واکنش ناخودآگاه آدمی در مقابل واپس راندن افکاری است که اساسا دوست ندارد آن را در ذهن خود مرور کند. وضعیتی را فرض کنید که اغلب ما در دوره نوجوانی و جوانی آن را تجربه کرده ایم. تجربه تقابل میل شخصی و درونی خویش با خواست مغایر و مخالف پدر یا مادر. در این تجربه اگر با پدری اقتدار طلب و سنتی روبرو بوده باشیم نتیجه این شده است که او به ما میگوید برایم مهم نیست که چه احساسی داری فقط وظیفه ات رو نجام بده و مثل یک بچه با ادب رفتار کن... . در این موضع اگر چه که بچه مجبور به انجام عمل است اما توانایی خود برای عصیان را حفظ می کند، به دیگر معنا او هیچگاه این مفهوم را نمی پذیرد که تبعیت از فرمان پدر امر صحیحی است بلکه صرفا سعی می کند شکل عمل یک انسان روادار را انجام دهد و میل خود را به ناخودآگاه خویش پس زده و به قول روان کاوان آن را سرکوب نماید. اسلاوی ژیژک فیلسوف و نظریه پرداز اسلونیایی است که عصر حاضر او را با تفسیر فلسفه روان کاوی ژاک لکان و تحلیل فیلم های هیچکاک بر مبنای آن و نظریه پردازی با رویکرد چپ گرایانه در حوزه سیاست، اجتماع که بشدت متاثر از فلسفه هگل می باشد به خوبی میشناسد. ژیژک تخصص ویژه ای در ارائه تحلیلی عمیق در باب چگونگی و کارکرد افکار واپس رانده شده انسانی در ساحت اجتماع دارد که پایه تحلیل و نقد در این نوشتار خواهد بود. دست مایه این یادداشت اما خبری است که چندی پیش رسانه های مختلف مجازی آن را انتشار داده و در پی آن واکنش های زیادی را بر انگیخت: « درخواست ازدواج دختران بسیجی با ارواح شهدا». این خبر آنقدر ذهن عمومی جامعه ایرانی را تحت تاثیر قرا داد که حتی رئیس جامعه بسیج بانوان ضمن محکوم کردن  این حرکت، افراد مذکور را شخصیت هایی روان پریش توصیف کرد. اما به واقع این جریان نتیجه و بازخورد چه اتفاقاتی است که هیچگاه دیده نمی شود. برای آنکه رابطه خبر فوق را با موقوله بقای افکار واپس رانده شده بهتر بدانیم کافی است به تحلیل متفاوت ژیژک از رابطه مدرنیسم و خدا نگاهی بیندازیم: آنچه که در رابطه با مدرنیسم در بیشتر محافل دانشگاهی و فرهنگی مطرح می شود بر اساس این دیگاه است که به صورت مبنایی جایگاه مفهوم خداوند در این جریان به گوشه رانده شده و اساسا در قضاوت های اخلاقی خواست و دستورات الهی محل اعتبار معرفی نمی شود. درست و به خلاف آن ژیژک معتقد است یک انسان واقعا مدرن بسیار بیشتر از یک فرد سنت گرا و روادار به دین که حتی فاصله خود را با خداوند کمتر یک بند انگشت میداند خداوند را در اعمال خود دخالت می دهد، چراکه به واقع از منظری که در بالا توضیح آن داده شد واپس راندن مفهوم خداوند دقیقا همان اتفاق مردی که فکر می کرد دانه ارزنی است را رقم می زند. به دیگر معنا در این ساحت انسان مدرن به گونه ای وسواسی در هر عملی با خود این فکر را با خود مرور می کند که اخلاقی ترین شکل ممکن برای بروز یک رفتار مبتنی بر تعهد و انسانیت کدامین عمل است و دقیقا در همین نقطه است که روادارترین حرکت اخلاقی صورت می پذیرد. مرحله اول: عکس این حالت را می توان در شیوه رفتاری شخصیتی جستجو کرد که از قضا خود را نماینده اراده خداوندی می داند و اساسا به شکل افراط گونه ای احکام و مبادی دینی را اجرا کرده و اجرای آن را نیز به دیگران تاکید می نماید. مسئله اما در نوع نگاه یک فرد ملتزم به مبانی دین به شکل ظاهری نیست چرا که هر کسی حق دارد عقیده واقعی خود را بیان نموده و آن را ترویج دهد ، مسئله دقیقا در جایی است که خواست و میل خود واقعی فرد با خواست و دستورات وجه اجتماعی او همخوان و همسان نباشد. از این روست که رفتار اجتماعی انسان روادار به یک عقیده آن هم به شکل افراطی دست خوش تناقضی عمیق می شود. به معنای عمیق تر آن هنگام که انسان ظاهرا روادار به دین از کودکی در محیط مملو از مفاهیم دینی رشد می کند و هنوز وجهی و یا شخصیتی در برابر دیگران(اجتماع) برای خود ترسیم ننموده است و مضافا آنکه معرفتی هم نسبت به خویشتن خویش پیدا نکرده است و در عین حال تمام شناختش از خود همان چیزی است که در آینه کلام دیگران یافته است.  ذکر این مطلب البته مهم است که تناقض میان دستور اجتماعی و خواست و میل خود واقعی برای هر سوژه انسانی با هر مشی و مرامی بی تردید اتفاق می افتد، اما در این موضع و بواسطه موضوع مورد بحث سوژه دیندار ظاهری مورد تدقیق ما قرار گرفته است. بنابراین شروع فاجعه زمانی رخ می دهد که انسان روادار به دین بخواهد در عین پذیرش دستورات وجه اجتماعی و سرکوب بروز امیال خود واقعی آن را به خود پس بزند و ساحتی جدید برای نوع دیگری از زندگی را رقم بزند. این روند تا جایی پیش می رود که سوژه مورد بحث اساسا بروز هر گونه ناهنجاری از سمت خود را محال دانسته و به قول ژیژک «بت انگاری» ناهنجاری و گسست ساختار را صرفا مقوله ای مختص به دیگران می داند و هیچگاه خود را در معرض یک فاجعه اخلاقی نمی بیند. در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم  که در حقیقت نکته ای ظریف میان مفهوم « ریا» و مفهوم زندگی در دو ساحت متعارض زندگی وجود دارد  چنانکه در تعریف ریا سوژه مورد نظر به عمل ریاکارانه خود کاملا واقف است اما به واقع باید پذیرفت که سوژه  به عکس کاملا در ناخوداگاهش «عنان کثیف ترین خیال پردازی های خود را آزاد می کند». او می داند که نفس یک عمل غیر اخلاقی زشت و ناپسند است اما اعمالی که او انجام می دهد از این جنس نیست. استعاره ژیژک برای این حالت داستان بی نهایت راز آمیز «بوبوک» اثر بی نظیر داستایوفسکی است که شرح حال ارواحی است که ناخودآگاه آن ها مدتی پس از مرگ بدن فیزیکی همچنان به حیات خود ادامه می دهند و در آن وضعیت است که سعی می کنند تمامی افکار سرکوب شده خود را به شدیدترین وجه ممکن بروز دهند. این مسئله دقیقا نمود واقعیتی تلخ در جامعه ایرانی است، از آنجا که به واسطه حضور پررنگ  دوگانه اجتماعی و فردی در عمق خانواده های ایرانی بروز هرگونه واقعیت فاجعه بار اخلاقی برای هرکدام از شهروندان ایرانی بسیار دور به نظر می رسد. مرحله دوم: در سطحی دیگر اما مطلبی که حیات در این دو ساحت متعارض را تثبیت می کند ایده عدم ایذاء است. بر این مبنا آنچه که خط قرمز هنجارهای اجتماعی به شمار می رود مسئله خشونت است. خشونت و آزار دیگری مقوله ای است که هیچگاه خود اجتماعی آن را تایید نمیکند و به مثابه شکل عینیت یافته ناهنجاری تعریف و تلقی می شود. از این روست که سوژه دیندار نه تنها احساس ناخوشایندی نسبت به خیال پردازی در خلوت خود ندارد که بر این اساس عمل خود را اخلاقی و مطابق با معیارهای انسانی نیز می داند. دخترانی که ظاهرا خود را متعهد و ملتزم به مبانی دینی و انقلابی می دانند و به یکباره دست به چنین اقدامی زده اند از یک منظر دقیقا وضعیتی مشابه وضعیت سوژه مورد بحث در بالا را دارند. این واقعیت را چه بخواهیم و چه نخواهیم باید بپذیریم که جامعه در حال گذار از سنت به مدرنیته ایرانی، مسئله گرایش به جنس مخالف نمودهای بسیار متفاوت تری نسبت به نسل های گذشته به خود می بیند و در حقیقت آنچه که محال و غیر ممکن به نظر می رسد اعمال شیوه های قدیمی در جدا کردن فضای فکری و فرهنگی مذهبی ها و غیر مذهبی هاست. نوجوان با برچسب مذهبی که پیش تر دچار تناقض میان خواست و میل خود در تقابل با خواست وجه اجتماعی شده بود در جامعه امروز ایرانی با فضایی روبروست که همسالان او در جمع های دوستانه خود براحتی از مقاومت در برابر خواست اجتماعی  سخن به میان می آورند و یا حتی این حرکت را وانمود میکنند.  مسئله اساسی اما عمل به یک ناهنجاری اخلاقی نیست بلکه دقیقا تبلیغ و ترویج آن حتی به دروغ است که  سوژه روادار به دین را بیشتر به تثبیت ساحت خیالی خود سوق می دهد و این تقابل آشکار را از همین طریق جبران می کند. این جبران کمبود البته تا وقتی ادامه دار است که ساحت خیال فرد مطلوبات او و افکار واپس رانده شده اش را اقناع کند. مرحله سوم: وضعیت بغرنج زمانی بروز پیدا میکند که فرد مورد نظر دچار مغالطه ای در فهم خود از دستورات الهی میشود و یا به شکلی باب مغالطه در این موضوع برای او باز می شود. اجازه دهید مرحله سوم را با این شرح ژیژک ترسیم نماییم؛ او در تفسیر ساحت های سه گانه خیالی، نمادین و واقعی ژاک لاکان چنین بیان می کند که اساسا شناخت انسان از خودش بواسطه تعاریف دیگران از اوست و این مهم ابتدای امر از سوی مادر به طفل و سپس به واسطه پدر شکل می گیرد. ژیژک در توضیح ساحت نمادین دقیقا دست بر روی این نکته می گذارد که هیچگاه انسان چیزی جز آنچه که دیگران در فضای اجتماع از او ساخته اند شناخت ندارد و این بزرگترین انحراف انسان از خود است. سوژه ای که در مرحله دوم در حرکتی دوگانه در زمانی که خیالپردازی های آزادانه خود را روز به روز تقویت می کند در مقابل ابدا دوست ندارد مقام یک مجری اوامر الهی را از دست دهد، و حالا درست در این شرایط شناخت خودش از خود بر اساس کدامین شخصیت است؟؟ با توضیحات بالا دیگر مشخص است که او همان نقشی را باور دارد که میداند آن را برای دیگران بازی میکند. اما گویی چاره ای جز پذیرش آن نقش ندارد. این ماجرا درست به مانند بازی کودکانه ای است که سرنوشت آن بازی دیگر به دست خود کودک رقم نمی خورد و در این بین خود او گاهی قربانی اعمال خویش می شود. فاجعه وحشتناک همانا همین مرحله سوم است، به طوری که سوژه ظاهرا دیندار دچار گسست در شخصیت بیرونی خود شده  و با کوچکترین برچسب دین مدارانه ای در جهت نیل به مقصودی که خیالپردازی محرمانه اش آن را ترسیم نموده بود قدم بر میدارد. دختران مورد بحث دقیقا همانطور که رئیس جامعه بانوان بسیجی گفته است دچار بیماری پریشی شده اند اما به واقع چگونه توقع داریم حاصل سرکوب فکری که همسالان آن ها براحتی ترویجش می دهند و به راحتی در فضای واقعی و مجازی هر روزه آن را در تقابل با ارزشهای دینی و قانونی فریاد می زنند چیزی جز این حرکت باشد؟؟؟ به واقع حاصل زندگی در جامعه ای مملو از تناقضات آشکار میان زندگی واقعی و زندگی نمایشی سلبرتی های سیاسی، فرهنگی، ورزشی و هنری چیزی جز بازی کردن با ناب ترین مفاهیم ملی و مذهبی همچون شهادت است؟ نگاه بدبینانه به سیر پیشرفت سوژه ای که عملا دینداری برای او امری اجتماعی و ظاهری تعریف شده است مرحله چهارمی هم دارد و آن بروز انحراف در شکل وحشت آفرینش برای دیگری است، آنجایی که او انتقام نقش داده شده به خود را از جامعه می گیرد...، بازی با اصیل ترین ارزشهای جامعه آن هم از کسانی که سنگ حق آن ها را به سینه می زندد امری بسیار جدی و خطرناک است. زنگ خطر این بار نه در کنسرت های موسیقی، نمایش فیلم های سینمایی با موضوعات مبتذل، تئاتر و حضور مرد و زن در مسابقات ورزشی، که در بطن اجتماعات آنهایی که خود را طرفدار ارزشهای انقلابی می دانند در آمده است. پیش از آنکه دیر شود و پیش از آنکه به انتقام برسد باید در سیستم آموزشی و تربیتی جامعه فکری کرد.