خبرگزاری رضوی 23 خرداد 1397 ساعت 14:26 https://www.razavi.news/fa/news/29700/روایت-سبزواری-سرودن-خجسته-باد-این-پیروزی -------------------------------------------------- مروری بر خاطرات پدر شعر انقلاب؛ عنوان : روایت سبزواری از سرودن «خجسته باد این پیروزی» -------------------------------------------------- حمید سبزواری در کتاب «حال اهل درد» بخشی از خاطرات قابل توجه خود را درباره سرودن برخی اشعار بازگو کرده است. متن : به گزارش خبرگزاری رضوی، حمید سبزواری پدر شعر انقلاب، در ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ دار فانی را وداع گفت و امروز دومین سالگرد درگذشت وی به شمار می‌رود، سبزواری که سراینده بسیاری از سروده‌های انقلابی است در کتاب «حال اهل درد» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، به روایت خاطرات می‌پردازد. آنچه در ادامه می‌خوانید برشی از خاطرات حمید سبزواری است که در این کتاب درج شده است. شعر «خجسته باد این پیروزی» چگونه سروده شد؟ حمید سبزواری درباره خاطرات خود از دوران دفاع مقدس و چگونگی سرودن شعر خجسته باد این پیروزی می‌گوید: بیشتر سرودهای انقلابی که برای رزمندگان سرودم و به ویژه سرود «خجسته باد این پیروزی» اگر مایه ناباوری نباشد مثل این بود که به من الهام شد. من درباره خرمشهر خیلی کار کرده‌ام. روزی که به خرمشهر رفته بودم بچه‌ها مرا سوار زورق‌هایشان کردند و به اروندرود بردند. در آنجا محل‌هایی بود که انسان واقعا وحشت می‌کرد و بچه‌ها با یک نترسی خاصی در آن محل‌ها می‌گشتند. روزی در آن ناحیه به مسجدی رفتم که بچه‌ها کارهای فرهنگی می‌کردند. یک توپ پارچه را باز کرده بودند و با قلم درشت شعاری می‌نوشتند و با قلم ریزتر شعری نیز برای حضرت عباس نوشته بودند. شعر «خجسته باد این پیروزی» را که من سروده بودم قرار گذاشته بودیم که در صداوسیما در یک پیروزی بزرگ بخوانم. این را آیت‌الله خامنه‌ای هم تأیید فرموده بودند. یادم است موقعی که ما را برای یک شب شعر به اصفهان دعوت کرده بودند با این‌که بارها به مسجد امام رفته بودم باز خواستم سری به آن‌جا بزنم. در آن‌جا بودیم دیدیم که از بالا داد می‌کشند: «این پیروزی خجسته باد» از بلندگوهای مسجد پخش می‌شد و دیدیم خداوند خرمشهر را آزاد کرده است. سرود در آن موقع ضبط شده بود و برای یک پیروزی بزرگ آماده شده بود. ماجرای خشم صهیونیست‌ها از برگزاری برنامه‌های فرهنگی در سوریه ولبنان حمید سبزواری خاطره سفر خود به سوریه و لبنان را اینگونه روایت می‌کند: طی دعوتی که از ما شده بود به سوریه رفتیم، شعری در مکتب الاسد خواندم که غوغا شد. بعد دیدم این شعر ترجمه شده و غوغایی به پا کرده است. وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم/ دل بر عبور از سد خارو خاره بندیم که بعد از آن درباره‌ لبنان گفته بودم: جانان من برخیز و آهنگ سفر ک گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن جانان من برخیز بر جولان برانیم زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم من لبنان که رفتم چه پذیرایی از من کردند! رفتم «سکنه» آنجا شعر خواندم، بعدش هم بلافاصله که پایمان را از آنجا بیرون گذاشتیم، این صهیونیست‌ها متوجه شده بودند که در آنجا برنامه‌ای هست، بعد آمدند «سکنه» را شخم زدند. بعد از آن به صور رفتم و سفر بسیار خوشی بود. بعلبک هم رفتم. در آنجا سرودهای انقلابی بسیاری برای رزمندگان سرودم که اگر مایه‌ ناباوری نباشد مثل این بود که به من الهام می‌شدند. شعر حمید سبزواری برای فلسطین در سال ۱۳۴۵ توجه به فلسطین در اشعار حمید سبزواری دیده می‌شود. وی در این رابطه در خاطرات خود می‌گوید: در شعرهایی که در سال ۴۵ سرودم یکی دو تا شعر نیز برای رزمندگان فلسطین سرودم. درباره‌ رزمندگان فلسطین آنچه که من گفتم و پیش‌بینی کردم، همان شد. گفتم: آهن و سرب است ریزان بر در و دیوارها آتش و دود است خیزان از سر بازارها در هم آمیزد خروشان جنگیان و زخمیان با صفیر تیر و بانگ توپ و جنگ افزارها بردَمن صف بسته جای لاله‌ها قتاله‌ها بر چمن بنشسته جای ژاله آتش‌باره‌ها یک طرف از تانک‌های جان ستان انبوه‌ها یک طرف از توپ‌های جان‌گزا انبارها وقتی یکی از روزنامه‌های ملی‌گرا شعر طنز علیه هویدا را تحریف کرد حمید سبزواری در بخشی از کتاب خاطرات خود می‌گوید: قبل از انقلاب، نامه‌هایی از برخی نشریات می‌آمد که با آنها همکاری کنم، ولی چون اغلب می‌دانستم که آنان دست در دامن دیگران دارند دوری می‌کردم. یک بار به سفارش دوستم آقای ترابی  شعری در نکوهش هویدا سرودم: نه هر کس را عصا در کف فتد موسی تواند شد  عصا گر در کف موساست اژدرها تواند شد چون آن موقع به هویدا صدراعظم عصایی می‌گفتند و من بر این مبنا این شعر را ساختم. این شعر را مقداری هم با حالت طنز سروده بودم. این شعر را برای یک روزنامه فرستادم که بعدا دیدم قسمت‌هایی از این را حذف کرده‌اند. بعدها فهمیدم که این روزنامه که تظاهر به ملیت میکرد سر در دامن بیگانه داشت و این بعد از پیروزی انقلاب بر ما مسلّم شد.