گزارش خبرگزاری فرهنگ رضوی از یک گروه تبلیغی در مناطق محروم/ قلعه گنج، گنج دارد
«جواد صفدری» که بزرگ شده سیستان و بلوچستان است، دوران تحصیلات کلاسیک را در شهرهای جنوبی استان گذرانده است. به واسطه دوستان، هیئت و مسجد و البته پیشنهادی که پدر به او میدهد، وارد حوزه میشود. میگوید «اوایل علاقه کمتری به حوزه داشتم. بیانگیزگی که نه! شاید بیهدفی! ولی به مرور و در گذر ایام این علاقه بیشتر و بیشتر شده است. بهطوری که الآن حوزه را عالیترین جا برای زندگی میداند. بهترین کاری که از دست انسان برمیآید این است که در راه دین قدم بردارد و به مردم خدمت کند. آنچه هم که در حوزه بیشتر به درد میخورد اخلاق است. باید در حوزه بااخلاق بار آمد. فقه و اصول به درد میخورد و کاربردی است اما آنچه مهم است یک طلبه یاد بگیرد اخلاق است. همچون پیامبر(ص) و اهل بیت که ما پیرو ایشان هستیم و ایشان اسوه اخلاق بودند. بهعبارتی ما باید اخلاق را پیشانی کار قرار بدهیم و با اخلاق پیش برویم. من سعی خودم را کردهام تا هر چه بیشتر در این راه گام بردارم».
گروه تبلیغی «بیان» که تقریباً همه کارهایش با جواد است به طور غیررسمی کارش را از قلعه گنج در جنوب استان کرمان شروع کرده است. اولین بار برای ایام فاطمیه دو سال پیش به همراه طلاب تهران وارد این منطقه شدهاند و بعد از مشاهده اطراف و سر زدن به روستاها متوجه میشوند بخش جازموریان از لحاظ فرهنگی و اقتصادی در وضع بدتری از شهرستان قلعه گنج قرار دارد طوری که مردم روستاهای این مناطق حتی از امکانات اولیه محرومند. بنابراین تمام فعالیت خود را در بخش جازموریان شهر زهکلوت از توابع رودبار جنوب متمرکز میکنند. به تازگی این منطقه شهر شده است و هنوز امکانات یک شهر را ندارد.
حجتالاسلام صفدری میگوید: « از چهار پنج سال پیش دوستان به این مناطق رفتوآمد داشتند؛ در ایام تبلیغی اما ما تصمیم گرفتیم به طور دائم در منطقه و به مرور محرومیت را در کمرنگ و کمرنگتر کنیم. کاری که از دستمان برمیآید برای مردم انجام دهیم.»
در حین صحبت با حاج آقا تلفنش زنگ میخورد. جواب میدهد. از روستاهایی است که جواد به آنها خدمترسانی میکند. دو روزی است که جواد به تهران آمده است تا امتحاناتش را بدهد و بعد به کرمان برگردد. صدای ضعیفی از پشت تلفن شنیده میشود. جواد کاغذ و خودکارش را از جیب در میآورد و مشغول نوشتن میشود.
- چای! روغن! دیگه چی؟
حجتالاسلام صفدری میگوید به علت شرایط فرهنگی که در منطقه حاکم است هیچ خدمتی از طرف دولت به مردم ارائه نشده است. «روستاهای این منطقه زیاد است و هر کدام به فاصله چند کیلومتر با هم قرار دارند. در هر روستا چند ده خانوار زندگی میکنند. اداره برق برای برق کشی از اهالی روستاها خواسته است در یک جا همگی جمع بشوند تا بتواند به آنها برق بدهد. اما این خوی قبلیگی و تک افتادگی مردم منطقه نمیگذارد که مردم در یک روستا جمع شوند. هنوز برق هم ندارند.»
دوباره گوشی جواد زنگ میخورد. این بار یکی از اهالی است که در نبود جواد در منطقه قرار است کارهای گروه را سامان بدهد. گروه مشغول ساختن ساختمانی است که وقتی طلاب برای تبلیغ به منطقه میروند. جایی برای استقرار داشته باشند. جواد از مرد پشت تلفن میخواهد تا کار را متوقف کنند تا او هم به آنها بپیوندد تا هزینه اضافه کردن اتاقی به مجموعه کمتر در بیاید. همه فکر و ذکر جواد اهالی منطقه است. حتی حالا که تهران برای امتحاناتش آمده است تلفنش مدام صدا میکند و او سعی میکند از همین راه دور کار همه را راه بیاندازد.
دوباره تلفنش زنگ میخورد. این بار از زندان است. قرار است یکی از زندانیها منطقه با سند گذاشتن یکی از اهالی چند روزی به مرخصی بیاید و هنوز سند به زندان نرسیده است. مرد پشت تلفن بیتابی میکند اما جواد از او میخواهد صبر کند. و این را به مرد گوشزد میکند «من قولی به تو نمیدهم چشم انتظار نباش آنجا! ممکن است نشود کاری از پیش برد، شاید کارهای اداری زیاد طول کشیده است!» جواد زنگ میزند با یکی از اهالی صحبت میکند. دوباره با همسر مرد زندانی حرف میزند. چندین بار به این ور و آن ور تماس میگیرد. کاری از دست جواد برنمیآید. کسی که قرار بود سند بگذارد پشیمان شده است... جواد میگوید «خیلی از اهالی منطقه از فرط بیکاری و محرومیت به قاچاق روی میآورند... جواد روزهایش را در مناطقی میگذارند که شاید حتی ما به این فکر نمیکنیم که ممکن این مناطق جزیی از ایران باشد. بله! آنجا هم ایران است. جواد تمام تلاشش را میکند اما در منطقه همه چیز به کندی پیش میرود.