۰
تاریخ انتشار
جمعه ۷ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۱۶
گزارشی ازسومین همایش گفتگوهای انتقال پژوهش و تجربه در حوزه ادبیات

هجده دقیقه طلایی

هجده دقیقه طلایی
ریحانه بنازاده/سرویس هنر خبرگزاری رضوی
در یک عصر گرم تابستانی، ساعت هنوز به 4 نرسیده است که تالار بزرگ شهر میدان شهدا پر شده است از جمعیت جوان‌های مشتاق و جویای نام. حضور پیشکسوتها کمتر به چشم میخورد. ساعت 4 است و زمان شروع برنامه که خبری نیست. صندلیها پرشده است و ساعت 5 را نشان میدهد و هنوز برنامه شروع نشده است و متصدیان برنامه در حال رفت و آمد هستند.
قرآن تلاوت میشود. نوای موسیقی دو تار خراسان با صدای محمد خلج طنین انداز میشود که این نوا را تقدیم به استادش، عثمان محمد پرست می‌کند. میان برنامه دیگری روی پرده میرود. از سناباد شروع میشود و به شهادت امام رضا (ع) و حضور فردوسی و نوای دوتار و صدای دلنشین محمد رضا شجریان میرسد و اشاره به ذخایر ادبی شهرمان میرسد شفیعی کدکنی، بهار، کریم فکور، اخوان، جعفر یاحقی تا به مرکز کتابخانه‌های شرق خاورمیانه میرسد و این سیاهه فرهنگی مشهد است که فهرست وار با صدای دل انگیز نصرالله مدقالچی به روایت گفته میشود.
بالاخره بعد از تاخیر یک ساعت و بیست دقیقه‌ای برنامه توسط محمد رضا دبیر به عنوان مجری که فقط صدایش شنیده میشود، شروع شد.
شیفتگی به ادبیات
پیمان خاکسار مترجم محبوب این روزهای شعر وادبیات داستانی که متولد 1354 است و حسابی پرکار بوده است و با ترجمه آثارچارلز بوکوفسکی پا به جهان ترجمه میگذارد. خاکسار در شروع صحبتش اشاره به این دارد سخنور خوبی نیست و این طور ادامه میدهد:(( همیشه این را شنیده‌ایم برای آنکه به کجا می‌خواهیم برسیم یک برنامه مشخص داشته باشیم و قدم‌هایمان را براساس همان برنامه برداریم. من در اینجایی که هستم، برایم اینطور نبوده است که واقعا برنامه ریزی دقیقی کرده باشم.خیلی از آنها حاصل اتفاق بوده است.)) از شیفتگی اش به ادبیات می‌گوید: ((از وقتی توانستم بخوانم شیفتگی
عجیبی به خواندن داشتم. هر چیزی غیر درس را میخواندم و اصولا بیشتر درخانه بودم. تصوری که همیشه از آینده خودم داشتم. آدمی بود که قلم دستش است و می‌نویسد در آن موقع به ترجمه فکر نمیکردم. اشتیاق به خواندن ادامه پیدا کرد اما سرانجامش به خواندن ریاضی آن هم به خواست پدر و مادرم بود.در کنار علاقه مندیم به ادبیات به سینما هم علاقه مند بودم و تحصیلات دانشگاهی رادر رشته سینما گذراندم.))
با وجود اینکه همه در رشته سینما دوست دارند کارگردان شوند برای او اینطور نبود و علاقه مند به تدوین شد و ادامه میدهد: ((ولی این همه چیزی نبود که من دنبالش بودم. البته در کنار این درس خواندن زبان انگلیسی هم میخواندم. یادم است یک روز خیلی اتفاقی به منزل یکی از دوستان رفتم که در آنجا بوکوفسکی را به  من معرفی کرد و از من خواست کتاب شعرش را ترجمه کنم. تا صبح چندشعر کوتاهش را ترجمه کردم تا اینکه تعدادشان زیاد شد و از طریق یکی دیگر از دوستانم به نشر چشمه داده شد و مورد استقبال قرار گرفت و برای خودم باور نکردنی بود. هنوز هم دلیل این اتفاق رانمیدانم.)) اشاره به زبان زنده امروزی دارد و می‌گوید : (( زمانی که ترجمه را شروع کرم برایم مهم بود در ترجمه یک زبان زنده امروزی را در ترجمه‌ام استفاده کنم. چیزی که در ترجمه‌ها‌ی دیگر آزارم میداد عدم انسجام بود.)) تیک تیک بلند ساعت در سالن پیچیده است و نزدیک به پایان زمان است که می‌گوید: (( دیگر تدوینگر نیستم از وقتی وارد ترجمه شدم تدوین گری را کنار گذاشتم. و مستمر کار کردم و خیلی خوشحال هستم با آن تصوری که از کودکی از خود داشتم زندگی میکنم و چیزی بیشترین از این هم نمی‌خواهم حداکثر بلند پروازیم نوشتن بود ولی هیچ وقت در خودم یک نویسنده که اثری را چاپ می‌کند، ندیدم. ولی در حال حاضر یک مترجم هستم که مخاطب را جذب و وادار به
خواندن میکند.))

نوستالژی
از دهه شصت و هفتاد و هشتاد گذر کرده باشیم. به شکوه قاسم نیا شاعری که بیشتر از 150 جلد کتاب در حوزه ادبیات کودک و نوجوان نوشته است. نخودی، خاله ریزه وقاشق سحر آمیز، علی کوچولوو... میرسیم و هجده دقیقه طلایی را با کلامش همراه می‌شویم. می‌گوید:(( به غول چراغ جادو اعتقاد داشتم چون هر چه آرزو میکردم در کودکی به آن میرسیدم. کودک خوشبختی بودم. چون در خانواده‌ای به دنیا آمدم که هفت پسرقبل ازمن بودند. محبت خانوادگی و داشتن یک دایه مهربانتراز مادر که او خدای قصه بود، مرا به ادبیات کودک در بزرگسالی رساند.))
دوست دارد چند نکته به علاقه مندان حوزه کودک ونوجوان بگوید و اینطور ادامه میدهد:(( اول اینکه ادبیات کودک و نوجوان کار راحتی نیست. اگردنبال شغلی برای کسب ثروت هستید سراغش نروید. اگر جویای نام و اعتبار هستید بدرد نمیخورد. اگر دنبال عزت و احترام هستید نروید. اما اگر دنبال صفا و شادی کودکی هستید اگر دنبال رستگاری هستید که توفیقش داده میشود چون جای کودک با حس کودک بودن یک جور مراقبه است که شما را به حس خوب میرساند. ))قاسم نیا،ایجاز در ادبیات کودک را مهم میداند.
مفاهیم مشترک
حالا حضور شهردار و معاون شهردار و نماینده شورای اسلامی شهر مشهد و اساتید به جمع علاقه مندان اضافه شده است که نوبت به مهدی فیروزان مدیر فروشگاه‌های زنجیره ای شهر کتاب میرسد کسی که در حوزه‌های مختلف به موفقیت رسیده است و با قدرت روی استیج می‌آید و می‌گوید: ((از برگزاری چنین همایشی برای انتقال تجربه تشکر میکنم. اینها معارفی است که با این نشستها انجام میشود.))
با نسلی آشنا شدم که انگیزه به من داد تا برنامه‌هایم را به واقعیت تبدیل کنم این را فیروزان می‌گوید وادامه میدهد:(( اولین اپلیکیشن الکترونیکی کتاب در دنیا نوشته شد توسط جوانان
ما.چرا؟ چون اپلیکشین های که قبلا نوشته میشد خط چپ به راست، لاتین بود ولی ما خواستیم خط فارسی را بنویسیم در دنیای عرب هنوز چنین اپلیکیشنی نوشته نشده است که خط های راست به چپ را ارائه بکند وکتاب الکترونیک باشد. قبل از ما چهار گروه این کار را کردند ولی ناامید شدند و رفتند ولی ما دست از تلاش برنداشتیم این نسل، انگار ققنوس است و امروز به همت همین جوان‌ها، نه اپلیکیشن را حمایت میکنم.)) وی در شبکه اجتماعیش برای همه به یک اندازه احترام قائل و چیز یاد میگیرد و ادامه میدهد:(( این را عامل موفقیتم میدانم. شبکه انسانی مربوط به شغل و مقام افراد نیست. ایدئولوژی جوانان این مملکت امیدوارم کرده است و مجموعه اینها من را خوش بین کرده است. این خوش بینی من را با وجود فراز و نشیبهای فراوان به موفقیت رسانده‌است و در این سالهایی اخیر که جزء نزول خوری و خورد و خوراک کسی رشد اقتصادی نکرده است. شهر کتاب 50 فروشگاه در سطح کشور بر پا کرده است و این رشد فرهنگی برای من افتخار است. ما زمانی به موفقیت میرسم که به مفاهیم مشترک برسیم. هر چه مشارکت فکری کمتر شود واگرایی اتفاق میافتد. سعی کنیم دلایل و مفاهیم مشترک برای هم تعریف کنیم تا به موفقیت برسیم.))

آقای قصه
نوبت به آقای قصه، هوشنگ مرادی کرمانی میرسد و می‌گوید:(( من بیش از هرکسی از خودم نوشتم و بعد از 50 سال نویسندگی با نوشتن خداحافظی کردم.حاصل تلاش همه این سالها عشق است وقتی عاشق باشی همه راهها هموار میشود و تو را به همه آن چیزی که میخواهی میرساند.)) به سختی به اینجا رسیدم اما رسیدم. من زندگینامه‌‌ام را نوشتم و تا امروز به چاپ سی‌ام رسیده است و دلیل پر مخاطبیش این میدانم که اغراق آمیز ننوشتم بلکه از زندگی واقعیم نوشتم و در واقع گوشه ای از ایران را به تصویر کشیدم.)) به نظرش میرسد آدم سمجی بوده است و آخرین
کلامش، کوتاه‌‌ترین کلام دنیا میداند که همه چی در آن خلاصه شده است: (( گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک.)) 
خوب شنیدم.
نوبت به رستاک حلاج موزیسین مولف که با صبر و تلاش به اینجا رسیده است و ازقسمتهای پررنگ زندگیش می‌گوید: (( متولد تیرماه1362 هستم و از یک خانواده متوسط به لحاظ مالی ولی غنی به لحاظ ادبیات و موسیقی.)) بزرگترین میراثش را اسم وفامیلش میداند و می‌گوید:(( از کودکی صدا و نواهای خوب می‌‌شنیدم. پدرم اهل ادبیات بود ولی برای من به دنبال آینده‌ای روشن در تحصیل بود که برای من اینطور نبود. اولین گیتارم را از مادرم هدیه گرفتم وعلاقه مندیم به گیتار با صدای فرهاد بود و بعد از تصمیم خوانندگی به واسطه آن سراغ ترانه سرایی وآهنگ سازی رفتم.)) حلاج شرایط موسیقی را خوب نمیداند ولی میداند که میشود خوب کار کرد و می‌گوید: (( در هر دوره‌ای ما با آهنگ‌ها و ترانه‌های صخیف مواجه هستیم هرچند که قبول دارم در این دوران بیشتر شده است، اما میشود خوب کار کرد.اگر به دنبال آن چیزی که در درونت است بروی و به خاطر مردم از موضعت کنار نیایی به موفقیت میرسی.))
ذهنیت و کیفیت
شمس لنگرودی شاعر و نویسنده و بازیگر بلند آوازه‌‌ای است که هجده دقیقه طلایی خودش را دوست دارد اینطور شروع کند: (( دوست ندارم از مشکلات در مسیر بگویم. تمام آن چیزی که مرا تا امروز سراپا نگه داشته است در این چند جمله خلاصه شده است:(( در دوران دانشجویی جمله ای از گاندی خواندم: خوشبختی یعنی آرامش خاطر. من این جمله را در آن روزها نفهمیدم. تا اینکه پس از سالها فهمیدم آرامش به داشتن نیست. آرامش را بیشتر یک امر ذهنی میدانم و از آنجا بود که خیلی چیزها برایم تغییر کرد. جمله ژان پل سارتر، آنطور زندگی خواهی کرد که فکر میکنی. به نظر من همینطور است و جمله دیگری که تاثیر گذار بود و نگاهم
را به زندگی عوض کرد آندره مالدو بود، زندگی هیچ ارزشی ندارد ولی هیچ چیزارزشمندتر از زندگی نیست. این را کسی میفهمد که مصائب را حس کرده باشد. من زندگی رابا واقعیتهایش میدانم و رویکرد ما به زندگی همه چیر را درست میکند و ذهنیت، کیفیت زندگی ما را نشان میدهد.))

کم اشتباه نکرده‌ام.
نوبت به آخرین تجربه میرسد. نرگس آبیار نویسنده وکارگردان سینما که این روزها نامش در سینما سرزبانها افتاده است. برای گریزاز از افکارخانواده سنتی‌اش تلاش می‌کند تا مثل دیگران در دامش نیافتد و اینطور می‌گوید: (( ولع خواندن از کودکی داشتم. خواندن‌هایم از کاغذهای کف خیابان، دیوارها و تابلوها بود. همیشه در خانه یواشکی کتاب میخواندم و فکر می‌کردم نویسنده بزرگی میشوم. سوم راهنمایی آموزش یار سواد آموزی شدم و تجربه من با مردم حاشیه نشین بود و بعدها اینها کاراکترهایم در داستانها و فیلم‌هایم شد. هفده سالگی درگیر معیشت شدم و این مرا رنج میداد. درنوزده سالگی یک اتفاقی برایم افتاد و آن این بود که عمیق تر و ژرف تر به زندگی نگاه کنم. مفهوم رنج برایم قابل ستایش شد. چیزی که تا آن موقع باعث رنجم میشد. کار کردن در یک انتشاراتی و ویرایش دایر واژگانی مرا زیاد کرد همانطور که در سینما مستند سازی به من کمک کرد.به نظرش میرسد آدم کم اشتباهی نبوده است اما رنجها کمک کننده راهش بوده است.))
هجده دقیقه‌های طلایی به پایان رسید. اینکه این نشست est تا چه اندازه با اهدافش هم مسیر بوده است یا نه، اینکه پیچ وتاب تجربه وخاطرات تا کجا با هم هم مرز هستند و هجده دقیقه‌ای طلایی چقدر کسالت بار و یا مفید بوده است قضاوتش با مخاطبین و اتاق فکرهای برگزار کننده است. امیدواریم شعار این روزهای شهر مشهد که شهر فرهنگ است فقط یک جمله نباشد و این نشستها صرف یک بیلان کاری نباشد.
https://www.razavi.news/vdcft1dj.w6d0vagiiw.html
razavi.news/vdcft1dj.w6d0vagiiw.html
کد مطلب ۴۲۹۶۵
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما