رونمایی از ترجمۀ فرانسه کتاب پرمخاطب گراف گربه
"گراف گربه" ادای دین به تخیل آدمی
«گراف گربه» دومین رمان هادی تقیزاده است که بوسیلۀ نشر روزنه منتشر شده است. این رمان دارای 5 شخصیت محوری و بیش از 40 شخصیت فرعی یا حاشیه ای است.و یک روایت اصلی و بیش از 65 شاخه فرعی یا داستان فرعی شکل گرفته است. راوی یا نویسنده کتاب یکی از این پنج شخصیت است که ماجرای خاطرات گذشته اش را برای دختر کوچکش بازگو می کند و بیشتر فصول کتاب نیز با زاویه دید اول شخص نگاشته شده است. این کتاب به دلیل ویژگیها و قدرت خاصی که در جذب مخاطب دارد با اقبال زیادی مواجه شده و به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است. با نویسندۀ این اثر؛آقای هادی تقی زاده، مترجم آن؛ خانم فرزاد و ناشر آن در فرانسه؛ آقای شحنه تبار و یکی از مترجمین صاحب نظر در این زمینه؛ آقای سنجرانی برای رونمایی ترجمه فرانسوی این کتاب گرد هم آمده ایم که توجه شما را به آن جلب میکنم:
روز پنجشنبه، سوم دیماه، رونمایی از کتاب گراف گربه با حضور مترجم، نویسنده، ناشر و عده ای از فرهیختگان در گالری رادین برگزار شد. آقای هادی تقی زاده، نویسنده این اثر پرمخاطب در مورد نحوه و سبک نوشتن کتاب گراف گربه و همچنین چگونگی ترجمه آن فرمودند:« موقعی که کتابم را مینوشتم به هیچ وجه فکر نمیکردم که این کتاب روزی ترجمه شود و چنین جایگاهی را پیدا کند. مرز جغرافیایی از زبان منشعب میشود و زبان در بحث جغرافیایی بسیار دخیل است؛ حتی خیلی از مرزهای جغرافیایی نانوشته وجود دارد که بدون اینکه در کنوانسیون بینالمللی مورد قبول باشد، در ساختار خودشان به عنوان مرز تلقی میشوند؛ مثلاً مرز جغرافیایی مردم کُرد و بلوچ دارند، تحت تأثیر زبان است. اما همه آدمها در شرایطی فاقد مرز میشوند و آن شرایط، شرایط خیال و تخیل است.
زمانی که شما خیالپردازی میکنید، خیلی از این مرزها و قوانینی که در جهان واقع شکل گرفتهاند از بین میروند و این در ادبیات سابقهٔ طولانی دارد و باعث میشود «دیگر مکانها» زاده شوند. یکی از این دیگرمکانها شاید مکانی است که در «صد سال تنهایی» مارکز وجود دارد یا دیگرمکانی که فاکنر در داستان کوتاهش شکل میدهد. دیگرمکان همهجا هست و هیچ جا نیست و به قول بورخس: همهچیز هست و هیچ چیز نیست. دیگرمکان، محصول آگاهی آن شخصی است که تخیل میکند و داشتهها و آرکیتایپها و خواستههایش بهشدت به واقعیت وابسته است. او به وجود میآید که واقعیت را دگرگون کند و زمانی که به سمت این دگرگونی حرکت میکند، کم کم تبدیل به دیگرمکان میشود. یعنی زمانی که روی کاغذ شکل میگیرد، واقعیت پیدا میکند؛ چنانکه میگویند به هر چیزی که فکر کنیم، واقعیت دارد؛ چون ما واقعیت داریم. وقتی دیگرمکان شکل میگیرد، دیگر آن چیزی که بودیم، نیستیم و آن وضع موجودی که با آن آشنا هستیم، فاصله میگیرد و گاها آن را رد، طرد و دگرگون میکند؛ به همین دلیل میگویند دیگرمکانها بهترین جایگاه برای انقلاب در زبان هستند. خیلی از نویسندههای بزرگ دنیا این موضوع را فهمیدهاند و در آثارشان این اتفاق را میبینیم.
گراف گربه درواقع با چنین تصوری نوشته شده است؛ نه این که عامدانه بخواهم به صورت مکانیکی و ریاضیوار آن را بنویسم؛ اما تنها کاری که موقع نوشتن کتاب کردم، این بود که سعی کردم جسارت داشته باشم و از آن چیزی که میخواهم بنویسم، نهراسم. درواقع، موقع نوشتن کتاب به تنها چیزی که فکر نکردم بُعد اقتصادی کتاب بود. جالب این که وقتی این کتاب چاپ شد، خیلی از دوستان میگفتند که تو فکر میکنی این کتاب
در این کتاب، بحث سر تخیل است. رمان گراف گربه، ادای دینی است به تخیل آدمی. بحث سر این نیست که تخیل مجاز است و علم واقعی و ملموس. من فکر میکنم هر اتفاقی که در جهان واقع اتفاق میافتد از تخیل سرچشمه میگیرد. ما در حوزهٔ فیزیک، فیزیکدانهای خیالباف داریم. مثلاً موقعی که انیشتین نظریهٔ نسبیت رامطرح کرد، همه میگفتند خیالپرداز است، اما در هر صورت به حوزهٔ واقعیت راه پیدا کرد. به آن چیزی که ما فکر میکنیم، بالاخره یک روزی حرکت میکند و به تجربی شدن میرسد. کارهای ژول ورن را نگاه کنید. ژول ورن از یک زیردریایی صحبت کرد و بعد زیردریایی ساخته شد. یکسری از فیزیکدانهای نظری هستند که کارشان خیالپردازیست و جالب اینجاست که امروزه آثار نویسندههای تخیلینویس یکی از بیسهای پیشرفت علوم، بالاخص در فیزیک است. یعنی خیلیها معتقدند که تمام اتفاقاتی که نویسندهٔ ماتریکس در رمانش مطرح میکند و یا افرادی از این قبیل، همه شدنی است و در آینده اتفاق میافتد. در رمان گراف گربه هم یکجور خیال کردن در رابطه با دنیایی است که میتواند روزگاری اتفاق بیفتد. عکس چهارم مارتا در این کتاب هم شاید آیینهای گیتینما است
این رمان میتواند اتوبیوگرافی هم باشد. این رمان اصلاً زندگی خود من است. شاید برایتان جالب باشد؛ من از بچگی یک آدم منزوی و فوقالعاده خیالباف بودم. دستهای چپ و راست من، شخصیتهای جدا داشتند؛ مثلاً یکی قاسم بود و یکی کاظم و این دو با هم بازی میکردند و مسابقه میدادند و همیشه دست راستم از دست چپم میبرد. برای من خیلی ناگوار بود و همیشه فکر میکردم به عنوان یک داور باید بین دو دستم داوری کنم و ناخودآگاه جانب دست راستم را میگیرم. من دوستان زیادی نداشتم و نمیتوانستم با آدمهای زیادی رابطه برقرار کنم و بیشتر به حوزهٔ تخیل روی میآوردم و رؤیاسازی میکردم. ما در عشرت آباد، کوچهٔ کارخانه کبریت زندگی میکردیم. آنجا ستون چراغ برقها چوبی بود و بوی قیر میداد. یکی از لذتبخشترین لحظات زندگیام این بود که این ستونها را بغل میکردم و بو میکشیدم؛ چون یاد راه آهن و قطار میافتادم. همیشه کنار این ستون، حشرهای به نام خرخاکی بود و من با یکی از این خرخاکیها دوست بودم و اسمش را صدا میزدم و هر خرخاکیای که بیرون میآمد، فکر میکردم همان خرخاکیست. من از بچگی اسیر تخیلات و رؤیاهای خودم بودم و بزرگ هم که شدم، همینطور باقی ماندم. به طرز بیمارگونهای میتوانستم بنشینم و ساعتها فکر کنم و در خیال و رؤیا فرو بروم. همیشه این موضوع مرا به عنوان یک آدم بلاتکلیف، غیراجرایی، خیال پرداز و رؤیاساز به اطرافیانم نشان میداد. اولش من شاعر شدم. فاکنر میگوید شاعران ناکام، نویسندگان خوب میشوند. حالا من شاعری ناکام هستم که نویسندهٔ خوبی هم نشدم. در گراف گربه، تمام اتفاقاتی که میافتد، البته نه در بخش فانتزی، اپیک یا در بخش کارآگاهیاش، بلکه چیزهایی که درمورد خودم است و شخصیتم که در رمان منعکس شده، همه واقعیت دارد. شیوهای که ازدواج کردم، عشقی که داشتم و حتی مدرسهای که رفتم در گراف و گربه هست، البته آمیخته با رؤیا و خیال.
من برای رمانهام هیچوقت هیچ طرحی به شیوهٔ مثلاً احمد محمود ندارم که مقوایی را برمیدارد و شخصیتها و ارتباطات و روابطشان را به صورت نمودار ترسیم میکند و بعد براساس آن رمانش را مینویسد. رمان برای من با یک ایده شروع میشود؛ یک ایدهٔ مرکزی. و فکر میکنم که این ایدهٔ مرکزی کجا قوام پیدا میکند و به کجا میخواهد برسد و کجا تمام میشود. دقیقاً رمان نوشتن برای من مثل زندگی کردن است. ما هیچکداممان نمیتوانیم آیندهمان را پیشبینی کنیم. رمان برای من دقیقاً همین گونه است. من با رمانم حرکت میکنم و آن، ذره ذره کامل میشود. اصلاً فکر نمیکردم که بعضی از شخصیتها در رمان بیایند، ولی ذره ذره آمدند و در طول نوشتن رمان، یکسری از ماجراهای فرعی اتفاق افتاد که آنها وارد رمان شدند. درحقیقت، ابتدا فقط یک ایدهٔ مرکزی بود که میدانستم میخواهم رمانی بنویسم در پاسداشت و بزرگداشت تخیل.
زمانی که این رمان را برای دریافت مجوز ارسال کردم، نزدیک به 53 مورد از متن ایراد گرفته بودند. حقیقتاً این موارد آنقدر زیاد بود که بعضیهایش را حذف کردم و چیزی جایگزین آن نکردم. مثلاً نوشته بودند از واژهٔ زاینده زیاد استفاده کردید. جالب اینجا بود
آبژه و سوژه ما دائم به همم تبدیل میشود؛ یعنی چنین نیست که ساکن باشد. مثلاً اینکه سوژهٔ من باشد و من به عنوان ابژه به آن نگاه کنم و بعد سوژه را تعریف کنم و گاهی برعکس. و این حس جالبی را موقع نوشتن به وجود میآورد. بعضی جاها من جای قاسم قرار میگرفتم و فکر میکردم: وای، چه بلایی داره سر قاسم میاد! باید چکار کنم که چنین بلاهایی سر من نیاد؟ درواقع چنین، بیشتر شخصیتها را حس میکردم و بیشتربا شخصیتها قاطی میشدم و وقتی این اتفاق میافتاد، مطمئن بودم برای مخاطب من هم این حس پیش میآید. در حقیقت، وقتی شخصیتها یه بخشی از زندگی ما را وام میگیرند، واقعیتر میشوند.»
آقای افشین شحنه تبار در مورد دلیل چاپ این اثر و چگونگی آن گفتند:
« مرکز نشر ما در انگلستان است. تقریباً 9 سال پیش به همراه خانم دکترفرزاد با کار آقای رضا قاسمی شروع به فعالیت در حوزهٔ ترجمهٔ رمان کردیم؛ کاری که قبل از آن با اشعار مرحوم افشین یداللهی و مرادی کرمانی و علی معلم شروع شده بود.
علت این که ما روی کتاب «گراف گربه» کار کردیم به سه سال پیش برمیگردد. من خیلی دلم میخواست بر روی سوژههای فانتزی و بومی ایرانی کار کنم و فکر میکردم کجا کار کنم که این کتاب خودش را بهتر نشان دهد. زبان انگلیسی و فرانسه بهترین گزینههای ما بودند. با مشورت با خانم دکتر فرزاد توانستیم درمورد این کتاب تصمیم گیری کنیم. ایشان جدا از این که شخصیتی فرانسوی ــ ایرانی هستند، استاد انگلیسی به فرانسه نیز هستند و به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه کاملاً اشراف دارند. نوع نوشتار و سبک ایشان آمیخته با طنز بومی منحصربهفرد ایرانی است که میتواند به فرم یک زبان دیگر برگردد. به هرحال، ما ترجمهٔ این کتاب را شروع کردیم و کار، خیلی خیلی مشکلتر از آن چیزی بود که فکر میکردیم. در ابتدا تصور میکردیم این کار، مشابه کار آقای مرادی کرمانی است؛ ولی موقع عمل، بینهایت پیچیده بود. این کتاب لایههای مخصوص به خودش را دارد و کار بسیار پرشخصیتی است و خود آقای تقیزاده خیلی کمک کردند تا کار به بیرون آمد. درمورد اینکه نتیجهاش به کجا میرسد، باید گفت که ما تازه کتاب را بیرون دادهایم. راستش این یک کار دلی بود و دوست داشتم این کتاب از زادگاهش شروع به حرکت کند و بعد از این جا به بروکسل و پاریس و بعد به سمت لوزان برویم و کتاب را مرحله به مرحله معرفی کنیم تا کتاب جا بیفتد و به مارکتینگ ورود پیدا کنیم. من مطمئن هستم اگر یکی از کارهایی که به زبان فرانسه ترجمه کردهایم جا باز کند، راهی میشود برای بقیهٔ نویسندههای ما و مطمئناً جایگاهی را که در طی قرن گذشته از آن عقب بودهایم، پیدا خواهیم کرد. ما نویسندههای بسیار خوبی داریم، ولی متأسفانه جایشان در مارکت کتاب خالی است؛ زیرا ما وارد کنندهٔ صرف کتاب هستیم و آثار را از بیرون میآوریم و در ایران ترجمه میکنیم که کار بسیار پسندیدهای است؛ ولی به قول آقای مرادی کرمانی، جادهای یکطرفه است و فقط کتاب وارد میکنیم و چیزی از
در اروپا و خصوصاً در اروپای غربی درمورد کار ترجمه گارد میگیرند. شما فکر کنید این کار، جزو هزاران کاری است که به زبان مادری نوشته شده است و ناشران قَدَری پشتشان هستند و اگر بخواهید این کار را نشان دهید، بینهایت سخت است؛ ولی یواش یواش جا میافتد. امروزه موجی راه افتاده که جای امیدواری است؛ نویسندههایی هستند که سبک کارشان فقط محدود به داخل کشور نیست. برای مثال، حدود دو سال پیش کتابی کار کردیم به نام «خواب زمستانی» از خانم گلی ترقی که آن را به زبان لهستانی ترجمه کردیم و این کتاب توانست به راحتی جزو برگزیدگان جایزه ژوزف کنراد در لهستان شود؛ جایزهای که جزو پیشدرآمدهای جایزهٔ نوبل است. اگر کتابهای ما ترجمهٔ استانداردی شود تا بتوانیم آنها را با برنامهریزی درستی معرفی کنیم، قطعاً مخاطب خودش را پیدا میکند. ادبیات ما بسیار غنی است و ما سبک متفاوت و خاص خودمان را داریم؛ هرچند بحث ممیزی و سانسور ما را گرفتار میکند، ولی از ما نویسندههایی ساخته است که به نوعی امضای خاص خودمان را داریم. ما در حین اینکه تمام لایههای شخصی یک زندگی را پنهان میکنیم، ولی بدون استثناء در تمام داستانهای ما این لایهها آشکار است و آن عریانی خاصی که در رمانهای غربی هست و خیلی هم یکنواخت شده را ندارد. اروپای غربی یعنی از لهستان به سمت غرب، تقریباً از این سبکها اشباع شده و اصولاً ادبیات، بخصوص رمان نویسی، گرفتار نوعی رکود شده است و به همین دلیل آنها به سمت مراکشیها، لبنانیها، مصریها، تونسیها رفتهاند؛ خصوصاً فرانسویها.
اروپای شرقی هم کارهای ترکیه و کره و برایشان جالب است. پس، حالا بهترین وقت است برای اینکه ما کارمان را معرفی کنیم؛ البته در مقطعی خیلی مشکل خواهیم داشت که وقتی آن مرحله را رد کنیم، راهی باز میشود که بقیهٔ نویسندههای ما بتوانند به جایگاهی که لایقشان است، برسند. نویسندگان ایرانی چیزی کم ندارند؛ فقط، کاری برایشان نشده است. نویسنده کارش نوشتن است. ضعف ما در نشرمان است و اصولاً ناشران ما دنیایشان خیابان انقلاب تهران است بس. آنها هیچ گاه تصور نمیکنند که بشود محصولی را صادر کرد، چون اصولاً ما صادراتی فکر نمیکنیم.
هر کتابی که در اروپا چاپ میشود و از زبان اصلی نیست، بکراندش را چک میکنند تا ببینند این کتاب در زبان مادریاش چگونه بوده است. این کتاب در زبان مادریاش بینهایت قدرت دارد؛ یعنی کتابی است که هم نقدهای خوبی درمورد آن شده و هم جنجال کرده است. همچنین این کتاب برگزیدهٔ جایزههای خوبی شده و نشان میدهد که کار خیلی متفاوتی است. بیرون از ایران برای این کتاب، دوباره همهچیز از صفر شروع میشود و ما باید از نو شروع به فعالیت کنیم. مطمئناً اگر در زبان فرانسه موفق شود، بهراحتی میتواند به زبانهای دیگر هم برگردد؛ چون از زبان فرانسه به انگلیسی بینهایت برگردان کتاب ساده است و فقط برگردان کتاب از زبان فارسی به زبان دیگراست که بسیار دشوار است؛ به خاطر اینکه زبان فارسی قرابتی با زبانهای دیگر ندارد و ما به مشکل میخوریم. در اصل، مشکل ما کمبود مترجم است؛ چون کار ترجمهٔ رمان ربطی به این که کسی زبان بداند، ندارد و شخص باید به آن زبان اشراف کامل داشته و قلم خوبی هم داشته باشد؛
خانم میترا فرزاد، مترجم این اثر از زبان فارسی به فرانسه در مورد چالش های این اثر بیان کردند:«رمان گراف گربه ژانر خیلی خاصی دارد؛ هم کارآگاهی است و هم چیزهای عجیب وغریب زیادی دارد و درحقیقت، دارای نوآوری است. من نه در ایران و نه در اروپا کسی را نمیشناسم که با چنین سبکی، رمان نوشته باشد. رمانها ژانرهای خاص خودشان را دارند با کمی تغییر؛ ولی از یک محدودهای خارج نمیشوند و این به طور خاص، چیزی است که پوششی چندگانه به این کتاب داده است. خواندن این کتاب برای من بهعنوان خوانندهٔ رمان فرنگی خیلی جالب بود.
اگر کتابهایی که از زبان فارسی ترجمه میشوند، بتوانند پشتیبانی پیدا کنند، مطمئناً از این حالت رکود در خواهند آمد. به نظر من، کتاب گراف گربه از کتابهایی است که میتواند موفقیت چشمگیری داشته باشد. چون آقای تقیزاده به اسطورههای غرب و شرق اشراف کامل دارند و خیلی ظریف این اسطورهها را وارد کتاب کردهاند. من از ایشان خیلی سپاسگزارم که در درک کامل کتاب به من کمک کردند؛ زیرا برای من درک کامل کتاب، آسان نبود. ساختار ادبی کتاب خیلی ایرانی است؛ یعنی وقتی شروع میکنید به خواندن کتاب، میدانید که رویدادها در کجا و در کدام ساختمانها انجام میشود و در پی آن، ذهنیت نویسنده است که خلاقیت ایجاد میکند و با تخیل آمیخته میشود.»
آقای سنجرانی، یکی از مترجمین زبان فارسی به فرانسه که تاکنون آثار بسیاری از ایشان به چاپ رسیده فرمودند:«ترجمه متن باید از آقای شحنهتبار بهدلیل تلاشهای مجدانهای که برای معرفی آثار ادبیات معاصر و فرهنگ و تمدن ایران در جهان غرب انجام دادند، بسیار سپاسگزار باشیم. ایشان با همه مشکلاتی که ناشرین ایرانی در خود ایران نسبت به موضوع کاغذ و ممیزیهای ارشاد و دهها چیزهای دیگر درگیر هستند، در حوزهٔ ادبیات کارهایی از آقایان مرادی کرمانی و تقیزاده و خانم گلی ترقی را به جهانیان معرفی کردهاند و همچنین کارهای بسیار ارزشمندی در حوزهٔ جنگ از آقای احمد دهقان و معرفی معماری ایرانی و هنر ایرانی با کمک پروفسور دینگلبرگ از کشور سوئیس فعالیتهایی انجام دادهاند. حداقل من کسی را در بین ناشران ایرانی نمیبینم که به اندازهٔ ایشان برای معرفی ادبیات، هنر و فرهنگ ایرانی به کشورهای دیگر، بهویژه کشورهای غربی، زحمت کشیده باشد. درواقع اگر بخواهم از ترجمهٔ فارسی به فرانسه صحبت کنم، جدیترین آثاری که در ادبیات ایران و در قرن معاصر به زبان فرانسه منتشر شد، آثار هدایت بود؛ وگرنه شاید شما از قرن هجدهم ترجمهٔ آثاری چون سعدی، خیام و حتی شاهنامه را دیده باشید. فکر میکنم نه فقط در زبان فرانسه، بلکه در کل ادبیات جدی جهان، ما نویسندهای شناختهتر از صادق هدایت در جهان نداشته باشیم. در برگرداندن متن فارسی این کتاب به زبان فرانسه در انتخاب خانم دکتر به هوشمندی آقای شحنه تبار تبریک میگویم. خیلی مهم است که کسی در برگردان از زبان فارسی به یک زبان بیگانه، این تحریمهای فرهنگی را درک کند. همچنین در برگردان ادبی، اصطلاحات خاص آن زبان را که معادل خارجی هم ندارد و برای مترجم خارجی بسیار بسیار دشوار است، بتواند موفق عمل کند. درحقیقت، هنر مترجم، درک همین ویژگیهای فرهنگی است که در زبان مبدأ وجود دارد و باید به زبان مقصد دربیاید که خانم دکتر چون ایرانی بوده و با فرهنگ ایرانی آشنایی داشتهاند، کمتر دچار مشکل شدهاند.»