کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

مروری بر کارگاه داستان‌نویسی حسین سناپور در نشر چشمه دلشدگان مشهد

جهان‌های متفاوت در داستان رئال و مدرن

16 دی 1397 ساعت 9:28

انباری که قاضی تویش نشسته بود بوی پنیر می‌داد. اتاق شلوغ بود. پسری هم که ته اتاق قوز کرده بود بوی پنیر را می‌فهمید و از همانجا که نشسته بود قوطی‌های کوتاه و پهنی را که توی رف چیده شده بود می‌دید. اما از حروفی که روی آن‌ها نوشته بود سر در نمی‌آورد. فقط از تصویر عفریت سرخ رنگ و پولک‌های نقره‌ای ماهی که روی آن بود می‌فهمید که توی قوطی‌ها چی هست. پنیر بود که خودش هم بوی آن را می‌شنید و گوشت بود که توی دلش خیال می‌کرد بوی آن را هم می‌شنود. و میان این بوها یک احساسی هم که داشت که فقط کمی‌اش از ترس بود و بیشترش از یأس و دلواپسی و از سرعت جریان خون بود.


هدیه سادات میرمرتضوی/سرویس هنر خبرگزاری رضوی
حسین سناپور را اولین بار با "نیمه غایب" شناختم. یک روز دور پاییزی در دفتر انجمن ادبیات داستانی. آنجا که کتاب‌های زیادی در دل قفسه‌های چوبی‌اش داشت و برای من که باید ساعت‌هایی طولانی را در آن اتاق بزرگ واقع در طبقه دوم ساختمانی در پارک ملت مشهد، به انتظار علاقه‌مندان داستان‌نویسی و ثبت‌نامشان می‌گذراندم، فرصت مغتنمی بود تا با دنیای سناپور در بهترین رمان برگزیده سال 78 آشنا شوم. همراه با فرهاد و سیندخت و داستانی که در صفحه‌صفحه‌اش عشق و نفرت، کینه و محبت در هم می‌تند تا یکی از محبوب‌ترین رمان­‌های اواخر دهه 70 را خلق کند. رمانی که از سال‌های بعد از جنگ می‌گوید. از اختلاف بین پدرها و پسرها، از تلاش برای بیان آزادی و از واژه‌ای گمشده و دست نیافتنی به نام عشق. این کتاب که بعد از 11 بار تجدید چاپ، سال‌ها مجوز چاپ نگرفت، طی سال‌های اخیر دوباره به قفسه کتابفروشی‌ها برگشته است. سناپور، خالق یکی از پرمخاطب‌ترین رمان‌های کشور و آثار دیگری مانند "ویران می‌آیی"، "با گارد باز"، "سمت تاریک کلمات"، سه‌گانه "دود"، "خاکستر" و "آتش" و... هفته گذشته مهمان نشر چشمه دلشدگان مشهد شد تا در کارگاهی 4 ساعته از همه‌چیز صحبت کند. از تفاوت داستان رئال و داستان مدرن گرفته تا تکنیک‌های داستانی‌‌اش.
توجه به جهان‌های جدید
«زمانی که "تولستوی"، "موپاسان"، "تواین" و "گوگول" در غرب داستان می‌نوشتند ما در ایران حکایت و رمانس می‌نوشتیم و داستان‌نویسی جدید در کشورمان حدود 115 سال سابقه دارد. جریان ادبیات مدرن غرب در اواخر قرن 19 به وجود آمد و نویسنده‌هایی مانند "جویس"، "فاکنر"، "کافکا" و "پروست" از آغاز قرن بیستم به عنوان نویسنده مدرن شروع به کار کردند. اما اگر داستان‌نویسی را در ایران با غرب مقایسه کنیم، داستان‌نویسی ما تازه دورانی شروع می‌شود که غرب به داستان‌نویسی مدرن رسیده است. آن دوران، در ایران نویسندگانی مانند "جمال‌زاده"، "بزرگ علوی" و "هدایت" به سبک رئالیسم می‌نویسند. البته هدایت چون با ادبیات فرانسه آشنا استو با آثار سوررئال و امپرسیونیسم نیز بیگانه نیست، اثری مانند "بوف کور" خلق می‌کند که کاملا مدرن است. در آن دوران، کشورهای اروپایی مکاتب ادبی را از سر گذرانده‌اند و راجع به هر کدام 40، 50 سال حرف زده‌اند، کتاب نوشته‌اند و بحث کرده‌اند و آن را هضم کرده‌اند و سپس در تقابل با آن، جریان جدیدی به وجود آورده‌اند. مثل رئالیست‌ها در برابر رومانتیک‌ها. ولی در ایران نویسنده‌های هم‌نسل مثل "گلشیری"، "محمود" و "دولت‌آبادی" هر کدام یک جور نوشته‌اند. علت این است که ما آن جریان‌ها را از سر نگذرانده‌ایم و آن‌ها همه ترجمه شده و در اختیار نویسنده ایرانی قرار گرفته است. در نتیجه ما در داستان‌نویسان هم‌عصر، جریان سیال ذهن و رئالیسم جادویی و ناتورالیسم و... را در کنار هم داریم. هر نویسنده‌ای تاثیر گرفته از یک مکتب می‌نویسد و ما هم به عنوان خواننده گیج می‌شویم و شروع می‌کنیم به مقایسه‌ که نتیجه‌ای ندارد و قابل تفکیک نیست».
حسین سناپور داستان‌نویس پیش‌کسوت کشورمان با این مقدمه، وارد بحث اصلی کارگاه یعنی مقایسه داستان رئال و مدرن می‌شود. او در نخستین دقایق کارگاه آموزشی‌اش، بخشی از داستان "کریستین و کید" گلشیری را می‌خواند تا با مقایسه آن با آغاز داستان رئال "همسایه‌ها" اثر احمد محمود، بیشتر متوجه تفاوت این دو گونه داستان شویم: «چرا به من می‌گفتند یا می‌گویند؟ تازه مسئله اساسی این نیست. آن‌ها می‌توانستند ساعت‌ها هفته‌ای یکی دو شب با هم باشند و بی‌دغدغه مزاحمتی بگویند برای هم  و هرچه دلشان بخواهد و دیگر اینکه مرد دوستم خوب می‌توانست به انگلیسی حرف بزند و زن که انگلیسی است اجباری نداشت در چشم‌های او نگاه کند و جمله را از اول تکرار کند و دنبال لغت آسانتر و دم‌دست‌تری بگردد. فارسی را خیلی کم می‌دانست. یک جمله را با مِن‌مِن می‌ساخت». اینجا زمان و مکان نامعلوم است. راوی مشخص نیست و حتی داستان با سوال شروع می‌شود. این جنس یک داستان مدرن است که به ما می‌گوید چیزی خیلی روشن نیست و اگر می‌خواهی بفهمی باید صبور باشی و دقت کنی و به مسائل توجه کنی و جلو بروی و خودت آن‌ها را کنار هم بگذاری. یعنی تو وارد یک جهان مبهم شدی که شناخت آن ساده نیست. این نوشته انعکاسی است از جهانی که خیلی قابل فهم نیست و برای شناختش باید تقلا و توجه کرد. وقتی اثری مانند کریستین و کید یا "شازده احتجاب" را می‌خوانید می‌بینید پیچیدگی‌هایی دارد که به راحتی نمی‌شود با آن ارتباط برقرار کرد. اگر تفاوت بین این نوع داستان را بفهمیم که چرا همسایه‌ها با یک تکنیک و شازده احتجاب با تکنیک دیگر نوشته شده‌اند، هم خواندن هر کدام آسان‌تر می‌شود و هم به جهان‌هایی توجه می‌کنیم که پیش از این توجه نمی‌کردیم و به عنوان نویسنده می‌توانیم بهتر بنویسیم.
احمد محمود نویسنده‌ای رئالیست است و گلشیری نویسنده‌ای مدرن. هر کدام دو قله ادبیات داستانی کشور هستند که تکنیک‌هایشان را خیلی خوب اجرا کرده‌اند. رمان همسایه‌ها با این جملات شروع می‌شود: «باز فریاد بلور خانم توی حیاط دنگال پیچید. امان آقا کمربند پهن چرمی را کشیده است به جانش. هنوز آفتاب سر نزده است. با شتاب از توی رختخواب می‌پرم و از اتاق می‌زنم بیرون. مادرم تازه کتری را گذاشته است روی چراغ. تاریک روشن است. هوا سرد است...». در همان خطوط ابتدای داستان، تصویری روشن از وقایعی که اتفاق می‌افتد را داریم. این کار داستان رئال است. داستانی که به همین منوال پیش می‌رود و ما هیچ شک و ابهامی راجع به افراد، مکان و زمان نداریم. همه چیز معلوم است. به همین دلیل ارتباط گرفتن با داستان رئالیستی آسان است. خصوصا در داستانی به قلم احمد محمود که توصیف‌ها دقیق و موجز همراه با حرکت است و ما خیلی روان و راحت پیش می‌رویم. این آشکاری در همه داستان‌های رئال عمومیت دارد».



تفاوت دو نگاه در داستان رئال و مدرن
سناپور در ادامه کارگاه که نفرات دیگری به جمع اضافه شده‌اند، تفاوت در داستان رئال و مدرن را ناشی از تفاوت دو نگاه دانسته و توضیح می‌دهد: «نگاه رئالیستی می‌گوید جهان قابل فهم است و ما روی خیلی مسائل آن اتفاق نظر داریم و می‌توانیم تجربه‌ها و دانش و بینش خود را راحت با شما در میان بگذاریم. به همین دلیل اکثر داستان‌های کلاسیک با دانای کل یا اول شخص با سطح دانش و بینش بالا نوشته می‌شود. چون نویسنده چیزهایی که می‌داند را در اختیار ما می‌گذارد. مثل تولستوی که در جهان غرب در حد یک فیلسوف و قدیس است. نویسنده‌ها می‌گفتند ما به بینشی رسیده‌ایم که باید آن را با شما در میان بگذاریم. خواننده هم همین را می‌خواست و به نویسنده می‌گفت تو صاحب حکمت هستی. پس این جهان را برای من روشن کن. هنوز هم تصور خواننده این است که نویسنده خیلی می‌داند. در واقع انتظار این بود که نویسنده، دانایی‌اش را عرضه کند. معمولا در داستان‌ رئال راوی می‌گفت این آدم این بود. گذشته‌اش چنین بود. اگر این کار را نمی‌کرد این می‌شد و حتی گاهی با شخصیت حرف می‌زد که چرا این کار را کردی؟ ولی در آثار نویسنده‌های مدرن، همه چیز با سوال شروع می‌شود. مثلا در داستان کوتاه "شب شک" گلشیری، سه نفر دوست خود را اذیت کردند و حالا نمی‌دانند چه اتفاقی برایش افتاده و حدس می‌زنند خودش را کشته ولی به این مسئله شک دارند. در این نوع آثار، شخصیت‌ها مدام با تردید و سوال حرف می‌زنند. خلاف راوی داستان‌های رئالیستی، اینجا نویسنده از فراز پایین آمده و می‌گوید من هم مثل شما هستم و خیلی نمی‌دانم. به خیلی چیزها دقت کرده‌ام اما درباره‌شان مطمئن نیستم. مدام شک‌ها و نادانسته‌هایش را به ما عرضه می‌کند.
اگر انتظار داشته باشیم داستان، جهان را به ما نمایان کند و انگیزه همه اتفاق‌ها و اعمال شخصیت‌ها را به ما بگوید، باید داستان رئالیستی بخوانیم. در داستان مدرن، شخصیت‌ها اغلب با خودشان مشکل دارند. شاید بدانند چکار کردند ولی فردایش می‌فهمند کارشان دلیل دیگری داشته است. مدام در حال تغییر نظر هستند. مثلا در شروع کتاب بوف کور داریم: «در زندگی زخم‌هايی هست كه مثل خوره در انزوا روح را آهسته می‌خورد و می‌تراشد.  اين دردها را نمی‌شود به كسی اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهای باورنكردنی را جزء اتفاقات و پيشامدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر كسی بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می‌كنند آن را با لبخند شكاك و تمسخرآميز تلقی كنند‌. زيرا  بشر هنوز چاره و دوایی برايش پبدا نكرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به وسيله افيون و مواد مخدره است ولی افسوس كه تاثير اين گونه داروها موقت است و پس از مدتی به جای تسكين بر شدت درد می‌افزايند». اینجا داستان از پایان شروع می‌شود و راوی، شخصیتی است که می‌خواهد یک سری ماجراهایش را به ما بگوید که روحش را می‌آزارد. ولی این اتفاق‌ها انقدر عجیب هستند که شک دارد بتواند تعریف کند و قابل فهم باشند. او حتی نمی‌داند چه اتفاقاتی برایش افتاده است و آن‌ها را در خواب یا بیداری دیده است. این آدم پر از تردید است و مثل اغلب شخصیت‌های داستان‌ مدرن، با جمع تفاوت و فاصله دارد. برعکس، در داستان‌های رئالیستی، برای شخصیت داستان، ناشناخته‌ها در آینده هستند و نسبت به آینده کنجکاوی دارد.
ما هم به عنوان مخاطب می‌خواهیم همراهی‌اش کنیم. اما در داستان مدرنی مثل شازده احتجاب ما با شخصیتی روبرو هستیم که تمام داستان به گذشته‌اش برمی‌گردد و اتفاقاتی که رخ داده است و شخصیت، دلایل آن‌ها را نمی‌داند. یک دلیل اینکه خیلی از نویسنده‌های مدرن شخصیت‌های عجیب خلق می‌کنند، مثل یک روانی یک بچه یک راوی غیرقابل اعتماد که جهانی را معرفی می‌کند که با دروغ آمیخته است، همه برای این است که از جهان متعارفی که ما می‌شناسیم یک قدم آن‌طرف‌تر بروند و از زاویه خاص‌تری به جهان نگاه کنند و در نتیجه درک خاص‌تر و تازه‌تری از جهان به ما بدهند تا ببینیم بنجی یک شخصیت معلول ذهنی درخت را چطور حس می‌کند و...».

داستان مدرن؛ جهان پیچیدگی‌ها و کلنجارهای ذهنی
حالا نوبت عناصر دیگر داستان‌نویسی در داستان رئال و مدرن است که نویسنده پیش‌کسوت به مقایسه آن‌ها بپردازد: «زبان در داستان‌های رئال مانند همسایه‌ها ساده و روشن است. جمله‌ها تو در تو و پیچیده نیستند و زیادی کوتاه یا بلند به نظر نمی‌رسند. ولی در داستان‌های مدرن نویسنده از انواع تکنیک‌های زبانی استفاده می‌کند. مثلا در رمان "جاده فلاندر" اثر "کلود سیمون"، دو صفحه بدون نقطه نوشته شده است یا "جیمز جویس" در یکی از فصل‌های اثر معروف خود "اولیس" اصلا نقطه نیاورده است. گلشیری نیز در اغلب آثارش، بعد از یک جمله، جمله معترضه‌ای می‌آورد و باز متن را ادامه می‌دهد و الی آخر. زبان به کار گرفته شده در داستان مدرن، ساده نیست و دارای انعکاسی از پیچیدگی جهان است. در بحث زمان هم این عنصر داستانی در آثار مدرن، گسیخته و پاره پاره است.  چرا که تابعی از ذهن شخصیت‌های دیگر می‌شود و درک قبلی ما را نسبت به خطی بودن زمان از بین می‌برد. برای مکان هم در داستان رئالی مثل همسایه‌ها همه چیز به سادگی قابل تشخیص است و در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد.
در این سبک داستان، تصویر جهان روشن است و مکان و جهانی که بیرون از شخصیت‌ها قرار گرفته است را می‌شود راحت توصیف کرد و حضورش ربطی به شخصیت‌ها ندارد. ولی حالا نگاهی بکنیم به توصیف مکان در آغاز داستان مدرن "انبارسوزی" اثر ویلیام فاکنر: «انباری که قاضی تویش نشسته بود بوی پنیر می‌داد. اتاق شلوغ بود. پسری هم که ته اتاق قوز کرده بود بوی پنیر را می‌فهمید و از همانجا که نشسته بود قوطی‌های کوتاه و پهنی را که توی رف چیده شده بود می‌دید. اما از حروفی که روی آن‌ها نوشته بود سر در نمی‌آورد. فقط از تصویر عفریت سرخ رنگ و پولک‌های نقره‌ای ماهی که روی آن بود می‌فهمید که توی قوطی‌ها چی هست. پنیر بود که خودش هم بوی آن را می‌شنید و گوشت بود که توی دلش خیال می‌کرد بوی آن را هم می‌شنود. و میان این بوها یک احساسی هم که داشت که فقط کمی‌اش از ترس بود و بیشترش از یأس و دلواپسی و از سرعت جریان خون بود». این شروع، از نگاه کودک، بدون توجه به حقایق داستان، تصاویری را از محل محاکمه پدر در یک انبار با حضور اهالی ده به ما می‌دهد ولی کاملا معطوف به بچه است و حس او را منتقل می‌کند. حالا اگر این اثر، رئال بود، شاید با توصیف کامل انبار و اهالی روستا که در آن حضور دارند و علت محاکمه پدر و صحبت‌ها شروع می‌شد».
مدرس داستان‌نویسی در ادامه این بحث می‌گوید: «در یک داستان رئالیستی، نویسنده جهان را طوری که همه می‌بینند و تجربه می‌کنند توصیف می‌کند. ولی در داستان مدرن، جهان معطوف به ذهن شخصیت است. در این گونه آثار، تمرکز روی ذهن شخصیت‌ها است و کلنجارها و پیچیدگی‌های ذهن، اهمیت پیدا می‌کند. داستان مدرن، طوری توصیف می‌کند که شخصیت‌هایش می‌بینند و جهانی خاص را نشان می‌دهد. مثل "آدم‌کش‌ها" از "همینگوی". هر چند آثار این نویسنده خیلی ذهنی نیستند و نمایشی هستند ولی مدرن محسوب می‌شوند. مثلا در داستان آدم‌کش‌ها تا وقتی که شخصیت برنمی‌گردد تا پنجره را نگاه کند، به پنجره اشاره‌ نمی‌شود. در داستان مدرن، ذهن آدم‌ها اهمیت پیدا می‌کند و به همین دلیل، تکنیک‌هایی مانند جریان سیال ذهن و تک‌گویی درونی پررنگ می‌شود. جهان، جهان کند و کاو ذهن آدم‌ها است و خود شخصیت‌ها مهم و برجسته هستند. برعکس داستان‌های رئال مثل آثار تولستوی که ما در خلال هر اثر، جامعه را می‌بینیم. ولی نویسنده داستان مدرن برای نشان دادن جامعه دست به ترفندهای دیگری می‌زند. مثل کتاب "گفتگو در کاتدرال" اثر "یوسا" که با حضور پنج شخصیت، انعکاس جامعه‌ی کشور پرو در ذهن آن‌ها نشان داده می‌شود. اگر بخواهیم به ترتیب جلو برویم می‌توان گفت رئالیست‌ها جهان را قابل شناخت می‌دانند. مدرنیست‌ها جهان را به سختی قابل شناخت می‌دانند و پست‌مدرنیست‌ها اعتقاد دارند جهان غیر قابل شناخت است. به همین خاطر به سمت توصیف‌های ساده رئال برمی‌گردند ولی در پایان معلوم نمی‌شود چرا یکسری اتفاقات رخ می‌دهد. مثل آثار "کورت وونه گات" یا "اپرای شناور" اثر "جان بارت". در مکتب پست‌مدرنیسم برعکس رئالیسم که آدم‌ها تعیین‌کننده و پیش‌برنده هستند، شخصیت‌ها هر چه تلاش می‌کنند اتفاقات به شکل دیگری به وقوع می‌پیوندد».



شکسته ننویسیم
بخش دوم جلسه به گپ و گفت دوستانه شرکت‌کنندگان کارگاه با حسین سناپور می‌گذرد تا از تجربیات این هنرمند کشوری بهره‌مند شوند. سناپور درباره گرایش به داستان‌نویسی مدرن در ایران می‌گوید: «ما امروز در ایران نویسنده رئالیست کمتر داریم و نوع زندگی امروزی باعث می‌شود داستان مدرن بنویسیم. این اتفاق خود به خود رخ می‌دهد و ممکن است این نگاه را با خواندن بسیاری از کتاب‌ها و تکنیک‌ها به دست بیاوریم. مثلا اثر اول نویسنده‌ای مثل علی خدایی رئال است. در مجموعه دومش "تمام زمستان مرا گرم کن" عمدتا داستان‌ها مدرن است و در مجموعه سوم، داستان‌ها کاملا مدرن می‌شود. این اتفاق خود به خود می‌افتد و یک بخش آن تابع زندگی ماست و شرایط اجتماعی و... یا نویسنده‌ای مانند "محمدرضا کاتب" که وقتی به او گفتند آیا پست‌مدرن می‌نویسی؟ جواب داد من پست‌مدرنیسم نمی‌شناسم و فقط داستان خودم را می‌نویسم».
مهشید نیک‌فر از شرکت‌کنندگان جلسه که رساله دکتری‌اش را با موضوع بررسی سبک داستان‌پردازی حسین سناپور با استناد بر شگرد سیال ذهن نوشته، با شور و اشتیاقی عجیب درباره علت انتخاب موضوع رساله‌اش می‌گوید: «چون دانشجوی زبان و ادبیات فارسی بودم و از طرفی شغل معلمی داشتم، داستان را در روال آموزشی بسیار موثر می‌دانستم. چون این قالب می‌تواند بسیاری از دغدغه‌ها را به شکل بهتری مطرح کند. تا اینکه یکی از دوستانم کتاب "سمفونی مردگان" از "عباس معروفی" را معرفی کرد. اول چیزی متوجه نشدم ولی هر چه جلوتر رفتم به تکنیک‌ها و شگردهای آن بیشتر پی بردم. تکنیک سیال ذهن در این کتاب توجه من را جلب کرد و فهمیدم این تکنیک با اینکه خواندن اثر را با دشواری روبرو می‌کند ولی نویسنده‌ را می‌تواند در ترسیم روشن ذهنیات اشخاص داستان کمک کند. به عبارتی ما در این شیوه علاوه بر اینکه با نوعی نگرش آشنا می‌شویم، می‌توانیم ماجراها را هم تصویر کنیم. "شازده احتجاب" و "سنگ صبور" آثار دیگری بودند که با تکنیک سیال ذهن خواندم و سپس با نوشته‌های حسین سناپور آشنا شدم. نویسنده‌ای که خیلی خوب ماهیت ذهن را می‌شناسد و از تکنیک سیال ذهن برای عمق بخشیدن به آثارش استفاده می‌کند».
این دانش‌آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی در سوالی از حسین سناپور درباره استفاده از زوایای دید مختلف در آثارش سوال می‌کند. سناپور جواب می‌دهد: «شاید برایتان جالب باشد که من ممکن است روی بعضی از این تکنیک‌ها فکر کرده باشم ولی بعضی بدون فکر آمده‌اند و خود به خود در لحظه و بر اساس آن ضرورت، ایجاد می‌شوند. داستان‌های ذهنی اینقدر زیاد است که انواع و اقسام تجربه‌ها در آن‌ها اتفاق می‌افتد. عرصه عجیب و گسترده‌ای دارد که وقتی واردش می‌شوی تکنیک‌ها شکل می‌گیرد. عرصه ذهن پیچیده و جذاب است و فکر کردن به تکنیک‌ها مثل فکر کردن به جهان می‌تواند برای ما کشف و شگفتی همراه داشته باشد».
سناپور در جواب سوال دیگری درباره اینکه چرا تا به حال در دیالوگ داستان‌هایش از زبان شکسته استفاده نکرده می‌گوید: «من فکر می‌کنم شکسته‌نویسی از راه ترجمه و به خاطر ناتوانی مترجم‌های ما از ترجمه درست یک اثر وارد زبان ما شده است. افرادی مثل گلشیری و یا ابوالحسن نجفی در ترجمه‌هایش، دیالوگ را شکسته نمی‌نوشتند. بعضی مثل دولت‌آبادی یک حد وسط دارند و معیارهایی که می‌خواهند بگذارند خیلی روشن نیست. چوبک و گلستان از این شکسته‌نویسی خیلی خوب و در خدمت داستان استفاده کرده‌اند. به این معنی که به زبان خیلی تغییر کرده آدم‌ها نزدیک می‌شوند. توجیه مترجم‌ها برای استفاده از زبان شکسته در دیالوگ این است که همه ما شکسته صحبت می‌کنیم. پس چرا مثل حرف زدن ننویسیم؟ ولی افرادی مثل نجفی می‌گویند ما در ایران با تعدد لهجه‌ها، به روش‌های مختلفی زبان را می‌شکنیم. اگر منِ نویسنده مشهدی زبان را بشکنم، خواننده اصفهانی نمی‌تواند با اثر من ارتباط برقرار کند. به همین خاطر این تغییر شکل، ارتباط ما را از هم گسیخته می‌کند. ضمن اینکه هر مخاطبی موقع خواندن یک اثر، در ذهن خود جملات را می‌شکند. پس بهتر است زبان داستان، زبان معیار باشد که همه روی آن توافق دارند. همیشه در کارگاه‌هایم می‌گویم خوبی یک دیالوگ وقتی معلوم می‌شود که شکسته نوشته نشود و در عین حال خواننده حس کند واقعا دارد دیالوگ می‌خواند. اینطوری می‌توانید بفهمید در دیالوگ‌نویسی موفق بوده‌اید یا نه. من می‌گویم یا شکسته ننویسیم یا اگر می‌نویسیم به خوبی چوبک بنویسیم».



نوشتن مثل زندگی در جامعه است
نخواندن داستان‌های ایرانی تا چه حد می‌تواند بر نویسندگی یک داستان‌نویس ایرانی تاثیر منفی بگذارد. سناپور در پاسخ به این سوال یکی از شرکت‌کنندگان می‌گوید: «به اعتقاد من داستان‌های ارزشمند ایرانی، باید جزء به جزء خوانده شوند تا بفهمیم چقدر در این آثار زیبایی و قدرت هست. مثل آثار ساعدی و گلشیری. داستان‌های "انتری که لوطی‌اش مرده بود" و "آن شب که دریا طوفانی شده بود" از چوبک و یا "بیژن نجدی" با آن آثار فوق‌العاده‌ای که در جهان نظیرش را نداریم. این نخواندن ممکن است ناشی از نشناختن باشد یا با سلیقه شما جور نباشد. ولی این را بدانید که با نخواندن داستان‌های ایرانی، در درجه اول، شما این اطلاعات را که داستان‌نویسان ما در چه فضایی داستان می‌نویسند از دست می‌دهید. یعنی تجربه‌های سایر نویسندگان را که خود من از آن‌ها خیلی بهره می‌گیرم. نوشتن، مثل زندگی کردن در جامعه است. وقتی من بدانم نویسنده‌های دیگر چکار کرده‌اند، خودم را بهتر می‌شناسم. اگر نخوانیم و ندانیم که نویسنده‌های ایرانی چکار می‌کنند، بعید است خودمان را در مواجهه با داستان و جامعه پیدا کنیم.
نکته دیگر، بحث زبان ترجمه است که قطعا نمی‌شود بعضی زیبایی‌ها و ظرافت‌های زبانی را در ترجمه درک کرد. با نشناختن این زبان‌های متفاوت داستانی ما داشته‌های ارزشمندی را از دست می‌دهیم و زبانمان پختگی لازم را پیدا نمی‌کند. مگر اینکه با رجوع به ادبیات کهن یا خواندن مقالات زیاد، بخشی از زبان خود را تقویت کنیم. ولی باز هم بخشی از زبان داستانی ما به نویسندگان پیشینمان برمی‌گردد». سناپور که خود زمانی از هنرجویان کارگاه‌های داستان‌نویسی هوشنگ گلشیری بوده است درباره این کارگاه‌ها می‌گوید: «مهم‌ترین نکته کارگاه‌های مرحوم گلشیری این بود که ما داستان‌ها را جزء به جزء می‌خواندیم و ارزش‌های هر نویسنده را کشف می‌کردیم و به اکتشاف تکنیک‌ها از دل داستان می‌رسیدیم. گلشیری با این روش، فضای جدیدی را برای هنرجویان ایجاد می‌کرد. روشی که من بعدها سعی کردم در کارگاه‌های خود دنبال کنم».
کارگاه تمام می‌شود. در اتاق کوچک نشر چشمه دلشدگان. مرکزی که نخستین فروشگاه نشر چشمه خارج از تهران است و در مدت کوتاهی که از شروع فعالیتش می‌گذرد، دست به اقدامات فرهنگی بزرگی زده است. فضای اتاق در همه این چند ساعت فوق‌العاده سرد است. آنقدر که همه با پالتو و کلاه و شال‌گردن صحبت‌های استاد را دنبال می‌کنند و من همه این مدت به سالن‌های پر امکانات و گرم و صندلی‌های نرمی فکر می‌کنم که روزها و روزها خالی است و در گوشه‌ای از این شهر به حال خود رها می‌شوند و شاید سالی یکی دو بار میزبان همایشی بی‌خاصیت باشند. با این فکرها دلم بیشتر از همیشه برای قلم و اصحاب آن می‌سوزد. ولی وقتی به چهره‌های مشتاقی نگاه می‌کنم که چطور برای گرفتن امضا و عکس یادگاری به طرف نویسنده محبوبشان می‌روند و نگاه‌هایی که وقتی مسئول انتشارات از امکان تشکیل کارگاه‌های دیگر توسط استاد سناپور می‌گوید، لبریز از امید می‌شوند، مثل بخاری کوچک کنار پنجره، گرمای اندکی را در دلم احساس می‌کنم. برای روزهای بهتر ادبیات داستانی مشهد.


کد مطلب: 38380

آدرس مطلب :
https://www.razavi.news/fa/report/38380/جهان-های-متفاوت-داستان-رئال-مدرن

رضوی
  https://www.razavi.news