به بهانه پنجمین دورهمی «گروه مستقل داستان مشهد»
از نشست تخصصی «رئالیسم تاریخی» تا رونمایی کتاب «سیاوش اسم بهتری بود»
خواندنیها کم نیست من و تو کم خواندیم
«در تابستان کلاس سوم به چهارم بود که اولین کتابها را خواندم. کتاب حسین کرد شبستری، امیرارسلان نامدار، قهقهه اسکلت و چند تا کتاب پلیسی. واگویی کتاب امیرارسلان نامدار کافی بود که دهها جلسه بچههای کلاس را بر جای خود میخکوب کند. شلوغترین کلاسها و بچهها منتظر بودند که حسین به کلاس آنها بیاید و قصه امیرارسلان نامدار، شمس وزیر، قمر وزیر، مادر فولادزره و غیره را بگوید. وقتی تلویزیون و سینما و باشگاه و چراغ برق نباشد قصهگو و معرکهبگیر بازار گرمی دارند. کمکم زنهای سر کوچه هم میگفتند حسین قصه بگو. حسین عاقبت فرخلقا چه میشود؟ من وقتی داستان گرفتار شدن فرخلقا و شمس وزیر را به دست مادر فولادزره تعریف میکردم، گاهی زنها گریه میکردند و برای آزادی آنها نذر میکردند. مثل آن که داستان فرخلقا و امیرارسلان واقعا اتفاق افتاده است و حالا آنها گرفتار فولادزرهاند و باید نذر و نیاز کرد تا آزاد شوند. بیبی سکینه طزرجانی زنی که خود زندانی شوهری تریاکی و تندخو بود که چهل سال هم از خودش بزرگتر بود، دوازده شمع به نیت دوازده امام برای امامزاده جعفر یزد نذر کرد که مادر فولادزره خودش سنگ شود و فرخلقا آزاد شود! میخواهی این زن برای زندانی شدن فرخلقا گریه نکند و نذر نکند؟ در حقیقت بیبی سکینه نذر میکرد که خودش از دست عباس تریاکی که همان مادر فولادزره برای او بود آزاد شود! زنهای فقیر و زجرکشیده از دست مردها و زمانه، آمادگی گریه داشتند. برای هر چیز حتی برای قصه امیرارسلان نامدار و دلسوزی برای فرخلقا گریه میکردند. اینها خود، فرخلقای زمانه خود بودند که در دستهای فولادزره روزگار گیر افتاده بودند. این زنها حالا هم هستند. زنهای مستمند آبرومندی که از هیچکس هیچچیز نمیگرفتند. در جوانی بی شوهر میشدند و با آبرو میزیستند. برخی از آنها پای ثابت قصههای شبانه من جلوی خانه بیبی هاجر بودند. حداکثر مزدی که من برای قصههایم در این جمع میگرفتم یک یا دو شلغم پخته در شبهای سرد زمستان بود. آنها در شبهای تاریک و سرد کنار کوچه تنگ هم مینشستند و به قصههای من گوش میدادند. من رادیو، تلویزیون، سینما، تئاتر و مایه سرگرمی آنها بودم. قصههایم مایه بیم و امیدشان بودند. بارها همه این زنان اکثرا بیوه پر فرزند را به خنده و گریه انداختم. بعد از 45 سال، این قصهگوییها در شبهای تاریک و سرد کنار کوچه پس کوچههای محله پشت باغ یزد در میان آن بیوهزنان دلسوخته، شیرینترین خاطراتم را تشکیل میدهد». احسان مهدوی، مجری پنجمین نشست گروه مستقل داستان مشهد، بعد از خوانش قسمتی از مجموعه کتاب "شازده حمام" نوشته دکتر محمدحسین پاپلی یزدی از این استاد برجسته کشوری دعوت میکند تا برای بحث تخصصی "رئالیسم تاریخی" به روی صحنه بیاید. دکتر از سکو بالا میآید و با تشویق گرم حضار روبرو میشود.
گروه مستقل داستان مشهد
دکتر محمد حسین پاپلی یزدی استاد اسبق دانشگاههای سوربن پاریس، فردوسی مشهد و تربیت مدرس تهران و مولف آثار بیشمار از جمله کتاب چهار جلدی "شازده حمام"، سعید تشکری پژوهشگر و نویسنده رمانهای معروفی مانند "بارِ باران"، "مفتون و فیروزه" و "ولادت" و دکتر کاوه جبران شاعر و محقق اهل افغانستان، سه میهمان ویژه پنجمین نشست گروه مستقل داستان مشهد هستند که در عصر پاییزی اولین روز آذر، به هتل آبان آمدهاند تا دانستههای خود را درباره رئالیسم تاریخی در ادبیات، با علاقهمندان به اشتراک بگذارند.
ابتدای جلسه، حسین لعلبذری به عنوان یکی از اعضای گروه مستقل داستان مشهد توضیح میدهد: «ما گروه مستقل داستان مشهد، گروه کوچکی هستیم که مثل خیلی از گروههای دیگر در این شهر فعالیت ادبی میکنیم. به نهاد و جایی وابسته نیستیم و گروه کوچکمان روی پای خودش ایستاده است. 13 تیر 97 اولین نشستمان برگزار شد و طی این مدت، برخی دوستان از سراسر کشور را به نشستهای خود دعوت کردهایم. مثل جلسه نقد "ما اینجا داریم میمیریم" با حضور مریم حسینیان، نشستی با موضوع ادبیات مهاجرت با حضور عالیه عطایی و نقد کتاب "قلب نارنجی فرشته" با حضور مرتضی برزگر. امروز هم با بحث رئالیسم تاریخی در ادبیات، خدمت مهمانان ارجمند هستیم و امیدوارم خاطرات خوشی برایمان
با تاریخ، قراری جز معاصرسازی نداریم
مظفرمقدم اولین سوال را اینطور مطرح میکند: «خصلت رئالیسم در دوران معاصر چه میتواند باشد؟ آیا تعریف رئالیسم با آنچه در دهه پنجاه یا شصت میلادی مطرح میشد، یکی است یا تحولاتی در حوزه نگاه به واقعیت صورت گرفته است»؟ سعید تشکری در پاسخ میگوید: «چالش عمیق ما در حوزه ادبیات در تعریف تاریخ و ادبیات است. وقتی به تاریخ مراجعه میکنیم اصالتا با متن مقدس روبرو نیستیم. تاریخ، قولهایی است که به عنوان تیتر بهمان داده میشود و ما به عنوان داستاننویس اینها را تبدیل به جوهره ادبیات میکنیم. ما هیچ قراری با تاریخ نداریم جز اینکه این رویداد را معاصرسازی کنیم. هر گاه به این رویداد به این شکل نگاه کردیم، ادبیات خلاق، زاده میشود و هر وقت از این رویداد دوری کردیم و به این سمت آمدیم که تکرار رونویسی واژگان تاریخ باشیم، از هدف خود دور ماندهایم». مظفرمقدم سردبیر مجله هنری بارثاوا، با تایید این موضوع میگوید: «قاعدتا امروز نگاه این است که رئالیسم، کپی کردن از واقعیت نیست بلکه میتواند چیز دیگری باشد. در این پیوند از آقای پاپلی میخواهم بگویند رئالیسم تاریخی چیست و چه اهمیتی دارد»؟ دکتر پاپلی یزدی صحبتهایش را اینطور شروع میکند: «من دبیر ادبیات نیستم و یک جغرافیدان هستم. بر حسب اتفاق و به تشویق همسرم خاطرات پراکندهام را نوشتهام. بنابراین به خودم اجازه نمیدهم وارد بحث علمی ادبیات و تعاریف مکاتب ادبی از جمله رئالیسم شوم. اما من طی مطالعاتم متوجه شدم یکی از دلایل کشورهای پیشرفته و عقب ماندن سایر کشورها این است که ما واقعیتهای اجتماعی را نمیخواهیم بیان کنیم و دستگاههایی هستند که میگویند شما حقیقت را نگویید. حالا یا به دلایل اخلاقی یا به دلایل دیگر و خود مردم ما هم این را نمیپسندند. ولی در غرب، ویکتور هوگو "بینوایان" را مینویسد. کتابی که از نظر قانونی و حقوقی از انقلاب فرانسه کمتر نبوده است. این کتاب، مطالبی را مطرح میکند که در مجلس فرانسه به بحث گذاشته میشود. خصوصا وقتی ویکتور هوگو با افتخارات زیاد از 18 سال تبعید برمیگردد و نماینده میشود، نمایندگان به این نتیجه میرسند جامعهای دارند که وقتی کسی قرصی نان دزدید، 19 سال زندانیاش میکنند ولی به یک سرمایهدار کاری ندارند. بنابراین قوانین جدیدی وضع میشود. حال اینکه آیا واقعا ژان والژانی وجود داشته و قرص نانی دزدیده، اهمیت چندانی ندارد. مهم این است که این داستان با واقعیت جامعه تطبیق کرده و قابل لمس بوده است. هفته پیش در زندان یزد به مناسبت هفته کتاب دعوت شدم. حدود 420 زندانی در سالن حضور داشتند که اکثرا "شازده حمام" را خوانده بودند. یک زندانی آمد و همین بخشی از کتاب را خواند که در جلسه امروز خوانش شد. اینکه یک زندانی محکوم به 18 سال زندان، همین داستان را خوانش میکند و یک آدم ادیب هم همین را میخواند، گوشهای از اجتماع ما را نشان میدهد. شاید آن زندانی گوشهای از زندان، برایش باغ سنگی کتاب امیرارسلان است که همه آنجا گیر افتادهاند. زندانبان مادر فولادزره است و آرزوی آزادی دارد. حتما او هم بر حسب اتفاق، در صفحات کتاب چیزی پیدا کرده که بر دلش
خرده تمهای رئالیسم تاریخی
مظفرمقدم در توضیح بیشتر تعریف رئالیسم میگوید: «ما دو نوع نگاه به رئالیسم داریم. یکی بازنمایی واقعیت به شکلی که سعی میکنیم واقعیت را بازتولید کنیم و از فیلتر ذهن نویسنده عبور دهیم. یکی کپیبرداری از واقعیت که دومی یعنی گرتهبرداری از واقعیت به صورت عین به عین، کار روزنامه نگار است. نوع دیگری از تعریف رئالیسم هم وجود دارد که نویسندههای روس دهه 30 و 40 مثل ایساک بابل به آن پرداختهاند. تعریفی که خیلی گسترده و متفاوت با تلقی ذهنی ما است. واقعیتهای اجتماعی بحث خوبی است که دکتر پاپلی به آن اشاره داشتند. مثلا کتاب 6 جلدی "تهران قدیم" از مرحوم جعفر شهری و کتاب دیگری به نام "تهران در قرن سیزدهم" واقعا خواندنی هستند. سبک و سیاق زندگی در تهران، آدمها و طبقات اجتماعی، مشاغل و.. به قدری با دقت در این دو کتاب آمده که انگار رمانی راجع به زندگی در تهران است. این هم نوعی از رئالیسم هست». دبیر نشست حالا از کاوه جبران، مهمان سوم برنامه میخواهد نظرش را درباره مقوله واقعگرایی در داستان و رئالیسم تاریخی بگوید: «اساسا مواجهه ما فارسیزبانان با مقوله رئالیسم دو گونه بوده است. یکی به لحاظ تاریخی که وقتی برای اولین بار شروع به داستان نوشتن کردیم در کپیبرداری یا رمانهایی که صد سال پیش مشق و تمرین میشدند، رئالیسم در اولین داستانهای ما خودش را نشان میدهد. در افغانستان درست 100 سال پیش اولین نوع تلقی از رئالیسم، رئالیسمی بود که در غرب به رئالیسم انتقادی معروف است و در جغرافیای فارسیزبان بیشتر رئالیسم ناسیونالیستی یا ملیگرا نام گرفته. در دوره بعد، نوعی رئالیسم سوسیالیستی را در افغانستان دهههای پنجاه و شصت تمرین کردیم و تا جایی که اطلاعات دارم در ایران هم کماکان اینطور بوده است. اما در سالهای اخیر این تعاریف کاملا کنار رفته است. به گونهای که ما دیگر با مقوله رئالیسم که یک کنش تاریخی باشد به مثابه یک تم کامل که سراسر اثر را بپوشاند مواجه نیستیم. بلکه با خرده تمهای رئالیسم تاریخی در درون رمان مدرن مواجهیم که این بحث دیگری است و باید از منظر فرم و تکنیک به آن بپردازیم نه به عنوان یک موضوع کل که سراسر داستان را دربرمیگیرد».
تاثیر نمود ذهنی نویسنده در شکلگیری واقعیت
نوبت سعید تشکری است تا در پاسخ به سوالات: «چه چیز را میتوان واقعیت نامید؟ آیا آنچه در جامعه جریان دارد میتواند بخشی از واقعیت باشد؟ همه آنچه میبینیم و برایمان محسوس است را میتوانیم واقعیت بنامیم و چقدر نویسنده میتواند واقعیت را تحریف کند؟ چه بخشهایی را دستمایه قرار دهد و چه بخشهایی را تحریف کند»؟ توضیح بدهد: «ما بین تاریخ و ادبیات یک همپیوستاری داریم. نویسنده در هر دورهای وظیفه اینچنینی دارد که موضوع مورد بحث را عملیاتی کند. از لحظهای که نویسنده پا به این حوزه میگذارد، همپیوستاری او با واقعیت قطع میشود. یعنی واقعیت جدیدتری را طرح میکند که اسمش سفر قهرمان است و زمانی که قهرمان شروع به حرکت در رمان میکند، به اضلاع تاریخ، سرنوشتش دچار تغییر میشود. در هر دورهای که در تاریخ ادبیات ایران نگاه کنید از مشروطه به این طرف، صد سال برای تاریخ یک پلک است ولی برای ادبیات دورهای است که مدام خود را به مخاطب واگذار میکند و نویسندگان جدیدی از دل آن خلق میشوند. ادبیات، وابسته به جزییات است نه کلیات. واقعیات تاریخی مثل ملی شدن صنعت نفت و انقلاب مشروطه، کلی است ولی جزییات این کل، حوزه کار ادبیات است و از دل آن داستانهای زیاد خلق میشود. پس ما واقعیاتی را که تحت عنوان واقعیات تاریخی هستند چون توسط قهرمانان خلق میشوند، تبدیل به روایتهای شفاهی میکنیم. این روایتهای شفاهی میتواند مستند باشد یا بر پایه مستند سفر تخیلی کند ولی بین تخیل و واقعیت، چیزی مطرح میشود که حاصل تولید نویسنده است». مظفرمقدم در تایید صحبتهای استاد تشکری میگوید: «تعریف ایساک بابل نویسنده بزرگ روسی درباره واقعیت این است که آن را یک کل بزرگ مفروض میگیرد که نویسنده میتواند روی بخشی از آن نور بتاباند که دیگران تا آن زمان ندیده باشند. یعنی نور تابانیدن به بخشهایی از جهان هستی که کسی به آن نگاه نکرده است. بنابراین اساسا بحث گرتهبرداری یا کپیبرداری از چیزهایی که ملموس است، در این نوع نگاه به رئالیسم زیر سوال
"شازده حمام" را نوشتم تا منشأ تحول باشد
«جناب دکتر پاپلی یزدی! شما در آنچه خلق کردید و خیلی هم مورد توجه قرار گرفت، به نوعی از رئالیسم استفاده کردید. چقدر به این نکته باور دارید که بازتاب دادن مشکلات و مسائل روزمره جامعه در قالبهای دراماتیک مثل داستان، نمایشنامه و شعر میتواند در تلنگر زدن به اذهان مخاطبین مفید باشد و تا چه حد میتوانید از اینها استفاده کنید»؟ این سوال بعدی دبیر نشست است که دکتر پاپلی یزدی در پاسخ میگوید: «شازده حمام که امروز چاپ سی و یکمش منتشر میشود مورد نقد عدهای از رشتههای مختلف قرار گرفته است. از جامعهشناسی و مردمشناسی تا روانشناسی و حتی علوم ارتباطات. خانمی پایاننامه فوق لیسانسش را درباره این کتاب نوشته و حدود 83 نظریه از آن استخراج کرده است. گاهی نویسنده تعهدش این است تا از جامعه خود چنان که هست بگوید و مقداری هم غلو کند تا این، منشأ تحول باشد. گاهی میخواهد کاری هنری نشان دهد. من هدفم کار هنری نبوده است. من تحصیل کرده دانشگاه سوربن هستم و سالها فرانسه بودم و میدانم ادبیات، سیاسیترین بخش علوم انسانی است. به همین خاطر برایش جایزه نوبل گذاشتند و به همین خاطر بسیاری از ادبای سرتاسر دنیا در زندان هستند. بنابراین بستگی دارد رویکرد شما چه باشد. در کتاب "شازده حمام" چند رویکرد اساسی داشتم. یکی اینکه تا میشود جامعه را عریان کنم و واقعیتها را به دور از پیچیدگی بنویسم. یکی توجه به این موضوع که خواننده من کیست؟ من 33 کتاب نوشتم. خواننده کتاب جغرافیای من، دانشجوی جغرافیاست. ولی در اینجا خواننده من افراد کمسواد بودند. بنابراین سعی کردم جملات کوتاه باشند و با حروف عطف وصل نشوند. یکی از موفقیتهای "شازده حمام" سادهنویسی است. اگر در اثری واقعیت نباشد و مردم احساس نکنند گوشههایی از زندگی خود و پدرانشان را میگوید در شرایط فعلی اجتماعی، خریدار کتاب را نیستند. متاسفانه بحران فروش کتاب در جامعه ما وجود دارد. قبل از انقلاب در مشهد 127کتابفروشی بوده و الان زیر 25تاست. چند روز پیش خدمت آقای رجبزاده کتابفروش انتشارات امام بودم و سوال کردم: "اوضاع چطور است"؟ جواب داد: "زندگی کل ناشرین ایران با چهارصد نویسنده میچرخد". یعنی اگر این چهارصد نفر چیزی ننویسند و اثری ازشان تجدید چاپ نشود، انتشارات تعطیل میشود. مرحوم ذبیحالله منصوری از داستان سینوهه پزشک فرعون که 14 صفحه پاپیروس بود، رمانی سه جلدی ساخت که مردم به واسطه داستان با بخشی از تاریخ آشنا شدند. بنابراین هر ناشری در حال ورشکست شدن است این کتاب را چاپ میکند. مرحوم باستانی پاریزی تاریخ را طوری نوشته که بچهها هم در جبهه و هم سر کلاس میخوانند و میلیونها ایرانی خواندهاند. کسی هم تاریخ مینویسد و کتابش 1000 جلد چاپ میشود و 25 سال میماند و آخر کار خمیر میشود. باید ببینیم رویکردمان چیست. شاید کسی حقیقتی بنویسد که دقیق باشد ولی مشتری ندارد. کار ادیب این است که واقعیتها را با چاشنی ذائقه مردم بیامیزد».
قصه گمشدهای به نام هویت
سوال بعدی مظفرمقدم از سعید تشکری است: «با توجه به تلاشهایی که در حوزه ادبیات تاریخی انجام شده و نویسندگانی از احمد محمود تا رضا جولایی و خود شما بخشهایی از تاریخ را دستمایه قرار دادید، عمدتا رویکرد شما به تاریخ چه بود؟ آیا به عنوان مضمون اصلی به تاریخ پرداختید یا پسزمینهای بوده که آدمها بتوانند در متن حرکت کنند»؟ داستاننویس سرشناس خراسانی جواب میدهد: «برای این بحث بهتر است به گذشته برگردیم و برخی سوءتفاهمها را حل کنیم. ما عمدتا برای آدمهای غایب و ادبیاتی که در شهرمان شکل گرفته، خیلی حرمت قائلیم ولی حقیقتا چیزی دربارهش نمیدانیم. نمیدانیم سال 1310 روی پلههای باغ نادری مشهد اپرت برگزار میشده است. یعنی نویسندگان و شاعران سراسر کشور از نسیم شمال تا میرزاده عشقی و ملکالشعرای بهار میآمدند و برای مردم داستان و شعر میخواندند. در چنین فضایی، یکهو در نظامی آهنین
این بیماری همه جا هست
آخرین سوال نشست از کاوه جبران مطرح میشود: «امروز در کشورهای فارسیزبان خصوصا افغانستان نگاه و رویکرد نسبت به رئالیسم واقعیت اجتماعی و شکل کاربردش در ادبیات و ماهیت امر واقعی چیست»؟ این محقق و منتقد میگوید: «وقتی میگوییم امری واقعی باید از خود بپرسیم این امر واقعی را چه کسی تعریف میکند؟ ما به تعداد آدمهای جهان با امور واقعی سر و کار داریم. وقتی واقعیت وارد ادبیات میشود، از شبکه پیچیده ذهن نویسنده عبور میکند و ما دیگر از مفهوم اولیه امر واقع چیزی نداریم. دست کم در ادبیات فارسی و سطح داستان به این شیوه با پدیدهای به نام رئالیسم تاریخی برخورد میشود. در افغانستان هم داستاننویسی طی سالهای اخیر به همینگونه بوده است. ما دیگر رئالیسم سوسیالیستی و قبل از آن ناسیونالیستی و شیوهای که در گذشته مشق میکردیم را نداریم. همانطور که جناب تشکری شاکی بودند از نخواندن و نشناختن، این بیماری همه جا هست و ما تمام تلاشمان را میکنیم تا بتوانیم در ایران و افغانستان آثارمان را مبادله کنیم. متاسفانه در ایران، آثار نویسندگان افغانستان خصوصا نویسندگان معاصر را کسی نمیشناسد. پرداختن به رئالیسم و رئالیسم تاریخی به همان ترتیب پیچیده است و باید مراحل مختلفی را بگذراند. در داستان افغانستان، این موضوع به شیوه یک امر تجلی یافته در ذهن نویسنده در آثار نویسندگان معاصر بروز پیدا کرده است. ما الان تعریف کلاسیک را هم نداریم و نمیتوانیم مشخص کنیم آن تم در فرمها و داستانهای مختلف، حتما پایبندی و تعهدی داشته باشد که به این شیوه پرداخته شود. هر امر واقعی در جهان داستان، به چیز دیگری تبدیل میشود که باید در تناسب جهان داستان توضیح داده شود».
سیاوش اسم بهتری بود
رضا فرهادینیا مدیر کل اداره روابط عمومی و بینالملل شهرداری مشهد که به گفته خودش به عنوان دوست قدیمی خانواده حسین لعلبذری برای مراسم رونمایی کتاب لیلا صبوحی به این جلسه آمده است، نفر بعدی است که روی صحنه میآید تا به هنرمندان مشهد این نوید خوش را بدهد که همه تلاشش را میکند تا مشهد آنطور که باید و شاید در سطح کشور و جهان معرفی شود: «دغدغه خود من این است مشهد را با ابزارهای مختلف هنری به افراد بیشتری در کل جهان معرفی کنم و امیدوارم هنرمندان از جمله نویسندگان بتوانند در این مهم ما را یاری کنند». نمایش سایه به همراه موسیقی آذری، بخش دیگری از این دورهمی داستانی را تشکیل میدهد و بالاخره قسمت پایانی مراسم، به رونمایی "کتاب سیاوش اسم بهتری بود" اختصاص پیدا میکند: «از وقتی یادم میآید با کلمه و نوشتن سر و کار داشتم. ولی جرئت نمیکردم کتاب چاپ کنم. آخرش سال 95 با "پاییز از پاهایم بالا میرود" وارد بازار کتاب شدم و آبان ماه امسال هم "سیاوش اسم بهتری بود" را با نشر نیماژ چاپ کردم. لیلا صبوحی هستم. اصالتا بچه تبریزم. 20 و 24 سالم است. از این همه سال 21 سالش را توی کوچههای تبریز مشغول قد کشیدن بودم 4 سال را توی دانشگاه تهران، خوش طی کردم الان هم 19 سال است که به واسطه بازی شیرین سرنوشت، ساکن خطه خراسانم. با این حساب فکر کنم چیز زیادی نمانده که عمر خراسانیام به عمر آذریام غلبه کند. فکر کنم اگر وضع به همین منوال پیش برود تا دو سال آینده رسما به یک خراسانی تبدیل شوم». کلیپ با تصاویر پاییزی پخش میشود. برای معرفی مراسم رونمایی کتاب "سیاوش اسم بهتری بود" و داستاننویس آن لیلا صبوحی. این مراسم با حضور فرهیختگان روی صحنه انجام میشود و امضاهایی از آنها پای تصویر کتاب به یادگار میماند. در پایان جلسه، شرکتکنندگان سالن را ترک میکنند تا کتاب جدید این نویسنده خوشآتیه را همراه امضاء یادگاری بگیرند و صدای فرهاد مهراد از بلندگوی سالن پخش میشود که انگار زبان حال این روزهای هنرمندان ماست: «رستنیها کم نیست... من و تو کم بودیم... خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم... گفتنیها کم نیست... من و تو کم گفتیم.. مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم... دیدنیها کم نیست، من و تو کم دیدیم... بیسبب از پاییز... جایِ میلادِ اقاقیها را پرسیدیم... چیدنیها کم نیست، من و تو کم چیدیم...وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی... بیسبب حتی پرتابِ گلِ سرخی را ترسیدیم... خواندنیها کم نیست، من و تو کم خواندیم... من و تو سادهترین شعرِ سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم».