همسفر با اسطورهها در چهارمین نشست تخصصی پژوهشی «آن»
اسطوره، داستانگونهای با حقایق پنهان
اسطوره واقعیت نیست ولی جوهر آن به واقعیت ربط پیدا میکند
هدیه سادات میرمرتضوی/سرویس هنر خبرگزاری رضوی
«ای بلند آسمان به رخشندگی و ای باد تیزباد به پرندگی و ای جوی و جویبار به روندگی و ای خندهی بی شمار موج به غرندگی و ای خاک که تویی مادر این جملگی و ای آفتاب که چشم گشاده داری به بینندگی. بنگرید که خدایان با خدایی چون من چه کردند. چه گیرنده عذابی به سالیان و سالیان و چه شرمآور بندهایی به نوبرانه آورده است این که چندی است بر آن خجسته اورنگ تکیه زده است. وای من وای من که مینالم از اندوه امروزم. وای من وای من که مینالم از اندوه فردایم. هان از کدام سو برمیآیی ای اختر فرخندهی رهایی. وه چه میگویم که نیک میشناسم آنچه را که در راه است و هیچ عذابی از پیش نادیده نیست و آنکس که تقدیر خویش پیشاپیش میبیند، بهتر همان که تن دهد و شکوه سر نکند که پنجه افکندن با آنچه آمدنی است باد پیمودن است و پای بیهوده فرسودن». صدای سحرانگیز عبدالله کوثری، پیر سپیدموی عرصه ادبیات و هنر، در فضا طنینانداز است و مخاطبین با واژگانش همسفر شدهاند. سفری تا عمق قرون و 2500 سال قبل. همراه با خدایان یونان و واگویههای سوزناک پرومتئوس هنگامی که به فرمان زئوس در کوه قفقاز به غل و زنجیر کشیده شده است. نشست «آن» از سری نشستهای تخصصی بنیاد بینالمللی امام رضا(ع) در یک عصر پاییزی بهانهای شده تا دوستداران اسطوره، این بار در محضر استاد عبدالله کوثری جمع شوند و از زبان او از ریشههای اسطوره و ارتباط آن با هنر بشنوند. اسطورههایی از ایران تا یونان و بینالنهرین. اسطورههایی به درازای عمر بشر.
مشاهده، تخیل و آرزو؛ پایههای شناخت انسان
بحث اسطوره و هنر، بحثی به جاست و آنچه باعث شده اسطوره در طول زمان باقی بماند و حتی جایگاهش بالاتر آمده و بیشتر مورد توجه باشد این است که اسطوره به قالب هنر در آمده. یکی از مهمترین تجلیهای هنری اسطوره را در تراژدیهای یونان به دو وجه ادبی و نمایشی میبینیم. در واقع تراژدیها جدا از ادبیات بالایی که به زبان شعر دارند آغازگر ژانر نمایش هستند. من 16 ساله بودم که با ترجمههای زنده یاد شاهرخ مسکوب از سوفوکلس، افسانههای تبای با تراژدیها آشنا شدم و یکی از آرزوهایم این بود زمانی نمونههایی از آنها را ترجمه کنم. خوشبختانه در 15 سال اخیر این فرصت فراهم شد تا 2 کتاب از تراژدیهای یونان ترجمه کنم. یکی ترجمه هفت اثر باقی مانده از آیسخولوس که پدر تراژدی است و دیگری هم گزیدهای از آثار ائوریپیدس نسل سوم تراژدی. زنده یاد دکتر مهرداد بهار در آغاز کتاب درآمدی بر اساطیر ایران در پاسخ به این سوال که فایده اسطوره چیست میگوید: «گذار انسان از توحش به تمدن مسیری نبوده که بدون حادثه و بی سر و صدا طی شده باشد. دوره پر فراز و فرودی بوده و چیزی که ما را به چگونگی این گذار آگاه میکند اسطوره است. اسطوره بیان و نمود تلاش انسان برای رسیدن به معرفت و شناختی از جهان است». طبیعی است که انسان آغازین ابزاری جز تخیل و مشاهده خودش نداشته باشد. پس آن شناخت علمی که ما داریم اینجا مطرح نیست. بشر در طول مسیری که آمده یکسر خواسته خودش را تعریف و تبیین کند و به هر چیزی که در اختیارش بوده دست زده است. از سوی دیگر بشر موجودی است اهل تخیل و آرزو. مشاهده، تخیل و آرزو پایههای شناخت انسان است. یعنی انسان چیزهایی را که میبیند بر این پایهها تعریف میکند. در طول زندگی بشر آغازین همان سوالات: «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود» وجود داشته است. نگاه بشر به طور عینی از زمین تا آسمان میچرخیده. چرا بشر سعی میکند جواب پرسشهای خود را در آسمان پیدا کند و انقدر به آسمان نگاه میکند؟ چون جواب سوالاتش را در زمین دیده و زمین زمین پر مصیبتی است. آغاز بشر آغاز خشن و پر بلایی است. اما آسمان با آن آرامش آبیگون الهامبخش میشود و بشر همه چیزهای خوب را آنجا جستجو میکند. علاوه بر این نمادها، بشر از آسمان مشاهداتی عینی دارد. آفتاب، ماه، باران. اینها برایش هم سودآور و هم مضر است. ستایش اینها کمکم تبدیل به نیایش میشود و هیچ قومی نبوده که این دوره را نگذرانده باشد و از ستایش به نیایش نرسد. اولین گام جهت پدید آمدن خدایان همین است. پدیدههایی که انسان برایشان سر تعظیم فرود میآوردند و ناشناخته هستند. انسان میخواهد برایشان علت بسازد. طبیعی است که این دلایل عینی نیست و تخیلی است. آغاز ادیان هم با آغاز اساطیر شروع میشود. یعنی بعضی از این نمودها به جایی میرسد که ستایش، بدل به نیایش میشود. ولی اساطیر فقط در رابطه انسان و خدایان و حماسه خلاصه نمیشود. اسطوره شامل تمام مراحل زندگی بشر است. در تراژدیهای یونان گام به گام زندگی بشر راه به اسطوره پیدا کرده است. از ازدواج تا کینخواهی، مبارزه بر سر قدرت، شهوت و...همه در اساطیر آمدند و اساطیر، آینه تمام نمایی میشوند برای انسان گذشته. ما با شناخت اساطیر، انسان امروز را نمیشناسیم. چون زمانه عوض شده. ولی میپذیریم که اسطوره افسانه نیست و تاریخ نیست ولی شاید واقعیتی مستتر داشته باشد.
وجوه مشترک اسطوره در اقوام مختلف
هر قومی با فاصلههای بعید، وجوه مشترکی در اساطیر دارند. مثل بحث رهاشدگی. فرزند رها شدهای که بدل به یک شخصیت میشود. این را در داستان حضرت موسی میبینیم. در اودیپوس یونان میبینیم و در کوروشنامه هم برای کوروش صدق میکند. مثل اسطوره یوسف و زلیخا که در اساطیر ایران سیاوش و سودابه را با داستانی مشابه داریم. این تشابهات نشان میدهد در مسیر تمدن بشر چه وجوه مشترکی بوده که تاثیرش ایجاد اسطورههای مشابه است. یکی از کاملترین شکلهای اسطوره را در اسطورهای از بینالنهرین به نام حماسه گیلگمش میخوانیم که حتی قدیمیتر از اساطیر یونان است و شکل کامل ادبی دارد. این اثر در سال 41 توسط مرحوم احمد شاملو ترجمه شده است. گیلگمش پادشاه اوروک، مردی خشن و متعدی است. خدایان برای ادب کردنش یک انسان وحشی جنگلی به نام انکیدو را سراغش میفرستند. انکیدو بالاخره تبدیل به انسانی نیک و دوست و همدم گیلگمش میشود. مرگ او و رفتن گیلگمش به وادی مرگ و تلاش برای رسیدن به جاودانگی ادامه این داستان است. این نوشته مربوط به 3000 سال قبل است و نویسندهاش نامعلوم. یک مجموعه کامل که از سویی جستجوی انسان را درباره اینکه من کیستم؟ چرا میآیم و چرا باید بروم و تلاشش را برای رسیدن به جاودانگی بیان میکند. بنابراین نتیجه میگیریم شکل اسطوره از زمانهای دور شکل کاملی میگیرد و میتواند پاسخگوی واقعیات باشد و آرزوها را تجلی دهد. اسطورههایی پرواز را نشان میدهد. مثل داستان کیکاووس و از آن زیباتر ایکاروس که بالی میسازد و به تقلید از پرندگان پرواز میکند. آنقدر بالا میرود که طاق خورشید مومهایش را آب و سقوط میکند. یعنی بشر باید جایگاهش را بداند. در اساطیر یونان، بزرگترین عامل نابودی ابرمردان، غرور است. آگاممنون 10 سال پشت دیوارهای شهر تروآ میایستد و به محض رسیدن به شهر به جرم پا گذاشتن بر قالی قرمز خدایان و تصور خود به عنوان خدا کشته میشود. این اسطورهها همه میخواهند بگویند: «ای انسان! تو از یک حدی نمیتوانی فراتر بروی». اما مسئله اساطیر فقط در مسائل خارقالعاده نیست. در اساطیر یونان، زندگی انسان وارد اسطوره میشود. کوچکترین مسائلی که هر انسان با آن روبروست. مثل حسادتهای زنانه، اختلاف پدر و پسر و... که شکل خارقالعاده پیدا کرده و اسطوره را زیبا و خواندنی میکند. قطعا اسطورهها با تبیینهای علمی امروز سازگار نیستند ولی هنوز برای انسان امروز جذابیت دارند. یکی به این دلیل که به هنر درآمیخته شدهاند و دوم برای اینکه ذرهای از ناخودآگاه ما در آنها وجود دارد.
از اودیپ شاه تا عقده اودیپ
نظریههای پیدایش اسطوره که از قرن 19 مطرح شده متفاوت است. یکی از این نظریات میگوید اساطیر جهان خصوصا خدایان در پی نیایش پدیدههای طبیعت مثل خورشید و ماه به وجود آمدند و بنیانی طبیعی داشتند. یعنی از زمین و اندیشه انسانی به بالا فرستاده شدند. از سوی دیگر، خدایان اقوام اولیه، مظاهر نیروهای سماوی و غذایی مثل خورشید و رعد و برق، طوفان و... بودند که سرنوشت جهان را تعیین میکردند. یکی از دلایل تعدد خدایان این بود. خدایانی مثل خدای رعد و باران و دریا... در اسطورههای یونان و بینالنهرین این را داریم. در تورات ما به وحدت رسیدیم. ما در حماسه گیلگمش هم توفان نوح را داریم فقط اسم قهرمان آن "اوته نه پیشتیم" است. اینها جزو همان اساطیر اولیه هستند. اسطوره اصولا واقعیت نیست ولی جوهر آن به واقعیت ربط پیدا میکند. چیزی را میگوید که زمان خودش اهمیت داشته است. اینکه چقدر از این اساطیر از حوزه بینالنهرین گرفته شده بحثی مفصل است. همینطور که میبینید اساطیر تورات وارد قصص قرآن هم میشوند. قصص قرآن در تورات هم آمدهاند. ببینید سابقه اینها چقدر طولانی است. چیزی که امروز بنیاسراییل به آن استناد میکند بخشی از آن اساطیر است. موسی دقیقا پسر رها شدهای است که در خیلی تمدنها آمده است. باید به آب سپرده شود. بعد گرفته و سپس منجی شود. اودیپوس هم همین است. میاندازندش به بیابان. از طوفان نجات پیدا میکند، پدرش را میکشد، با مادرش همبستر میشود و تا وقتی حقیقت را نفهمیده پادشاه خوبی است. شگفتا یکسره به دنبال کشف واقعیت میرود و بالاخره وقتی حقیقت را میفهمد مصیبتش شروع میشود. در یونان سه تراژدی داریم که دوتای آنها اودیپ شاه و اودیپ در کولونوس هستند و شرح سرگردانی اودیپ است و بعد فرزندانش هم گرفتار نفرین خدایان میشوند. یکی دیگر از ریشههای اساطیر بیان نمادین زیرساختهای اجتماعی است. در تعریف اسطوره آمده است: «اسطوره نظامی است دارای وحدت در عقاید و آداب در حوزه امور مقدس». یعنی اموری که دارای حرمت هستند. مثل اسطورههای مرتبط با خدایان. اسطوره بیان نمادین نیازها و آرزوهایی ژرف روانی در اعصار مختلف است. فروید اساطیر را در واقع بازتاب ذهن و آرزوهای روانهای نژند میداند. یونگ پا را فراتر میگذارد و میگوید اسطوره حافظه یا وجدان ناخودآگاه جمعی است. فروید برای نظریهاش بعضی نمونههای توجیه شدنی پیدا میکند. مثل ماجرای اودیپ. پسر پدرش را میکشد و با مادرش ارتباط پیدا میکند. طبق نظریه فروید در پسر، میلی به مادر وجود دارد که منجر به خصومت با پدر میشود و در ضمیر ناخودآگاهش میخواهد پدر را بکشد. این را در هملت هم میبینیم. نظریهای که عقده اودیپ نام گذاشته شده است. در همین تراژدیهای یونان، نسخه مادرکشی هم داریم. الکترا دختر آگاممنون مادرش را میکشد. عقده الکترا میگوید در هر دختر یک میل پنهان به پدر وجود دارد و مادر را رقیب و خصم خودش میداند. البته بحثهای فرویدی موافق و مخالف زیاد دارد. ولی حرف این است که ظاهر اسطوره یک چیز است اما تأویل و تفسیر آن که از قرن 19 آغاز شده چیز دیگری است. بسیاری از این داستانگونهها تفصیلهای گویایی از هستی انسان دارد. اسطوره تلاش برای جنبه تعقل بخشیدن به آیینها و شعائر دینی است. اسطوره تلاش برای سوال کیستی انسان دارد. انسان برای اینکه بداند کیست حرکت میکند. اسطوره از آرزوهای محال انسان میگوید. از جاودانگی، پرواز و... اسطوره به خلق جهان خدایان میپردازد. این جهان منسوب به قدرتهای بزرگ آدم است که بشر ناتوان میشود چرا اینطور شد؟ اینجا خدایان مطرح میشوند. در آغاز چند خدایی است و فرهنگ یونان تا پایان چند خدایی میماند ولی خدایان یونان با خدایان سامی فرق دارند. آنها انسانهایی هستند در ابعاد بزرگتر با همه ویژگیهای انسانی. خدای مرد، همسر و فرزند دارد. زئوس خدای خدایان هرزهترین خدایان است. ولی این چیزی از قدرتش کم نمیکند. این انسانبارگی و ملموس بودن برای انسان قابل توجه است. خدایان که به زمین میآیند و باعث میشوند نگاه و فرهنگ این قوم به آسمان طور دیگری شود.
اسطوره و تراژدی
قبل از قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، در فاصله 70 سال، تراژدیها به وجود میآیند. در این فاصله جایگاه خدایان عوض میشود. آیسخلوس، به رابطه انسانها و خدایان تاکید میکند و از بایدها و نبایدها میگوید. اما در ادامه، انسان پرسشگر میشود و خدایان را زیر سوال میبرد. به آپولوس میگوید تو خدایی و اشتباه میکنی. به دنبال اینها سقراط به وجود میآید. اجازه دادن به بشر برای گرفتن گریبان خدایان در خدایان سامی نیست. چون تصورش هم وجود ندارد. ادامه اینها سقراط می شود. ائوریپیدس با سقراط دوست بوده و اینها سرچشمههای اسطوره است. نکته مهم دیگر، تطور اسطوره است یعنی شکل اسطورهها در گذر زمان عوض میشود. ماخذ ما برای خیلی اسطورههای ایرانی اوستا است. ولی این اسطورهها توصیفی که در اوستا دارند تا به شاهنامه میرسند عوض میشوند. مثلا ضحاک در شاهنامه انسانی است که با قهر و غلبه ایران را فتح میکند و قیام کاوه را به دنبال دارد. در اوستا آژیدهاک، هیولایی سه پوز و بد شکل و هشت چشم و آفت هستی است. افراسیاب ریشه در آب دارد و در اوستا هیولایی است که جلوی آب را میگیرد. آخرش هم در دریا غرق میشود. آنچه باعث دوام اسطوره میشود زمانی است که هنر به اسطوره توجه میکند. هنر، دستمایه و مضمون خودش را از واقعیات بیرونی یا تجلیات فکر بشر میگیرد و مساوی است با طبیعت و انسان. از دوران قدیم از معابد قدیم تا کلیساهای امروز بخش عظیمی از نقاشی کلاسیک غرب، متعلق به تصاویر اسطورههاست. مثلا اسطورههای دینی مانند بیرون راندن آدم از بهشت تا به صلیب کشیدن مسیح. هم به صورت تابلو و هم تندیس. مضمون این تندیسها اسطورهها هستند ولی تجلی بیمانند آنها و چیزی که به اسطورهها شکوه بخشیده، کارهایی است که در یونان میبینیم. در یونان ما امروز بخشهای کمابیش اقناعکنندهای از تراژدی داریم. ارسطو در تعریف تراژدی میگوید: «تراژدی عبارت است از بازنمایی رویدادهای خطیر و جدی به زبان شعر به نحوی که واکنش عاطفی شدید افراد را برانگیزد». تراژدیها به صورت نمایش اجرا میشوند و همه سعیشان این است تو را از جهانی که هستی جدا کرده و در قلب کانون خود بگذارند. اما وقتی مخاطب یونانی داستان تراژدی را میداند چطور میتواند جذب شود؟ شاعران تراژدی چنان هنری دارند که میتوانند با سه نمایش پیاپی مخاطب را نگه دارند. هر شاعر حق داشته با حفظ جوهر اسطوره، روایت خود را بگوید. اولین تراژدینویس معروف یونان آیسخولوس است که اواخر قرن شش قبل از میلاد به دنیا آمده و تا نیمه قرن پنج پیش از میلاد زندگی کرده. نیم نسل با تراژدینویس بعدی فاصله دارد. سوفوکلس و ائوریپیدس دو تراژدینویس بعدی هستند. بحث تراژدینویسی از اواخر قرن ششم قبل از میلاد شروع میشود. قسمتهایی هم از قبل داریم که کامل نیست. در آغاز، تراژدی فقط بیان اسطوره بوده و همسرایان اول 12 و بعد 15 نفر بودند. اینها در جشن ملی، اشعار را همراه با موسیقی روایت میکردند. کلمه تراژدی در اصل «تراگودیا» به معنای «بزخوانی» است. چون در این مراسم بز قربانی میکردند و صورتکهایی از پشم بز به چهره میزدند. اواخر قرن ششم قبل از میلاد تراژدیها، شخصیت پیدا میکند. متن از سرود تنها خارج شده و دیالوگ به بخشهایی از آن افزوده میشود. یک نفر دیالوگها را میخواند و همسرایان جوابش را میدهند. آیسخولوس شخصیتها را تبدیل به دو نفر میکند. در 50 درصد متون آیسخولوس، همسرایان هستند که گذشته را روایت میکنند تا زمان حال و دست به داوریهای اخلاقی میزنند. دیدگاه شاعر را بیان میکنند و مثل مدعیالعموم یا هیئت منصفه ناظر بر ماجرا هستند. در بعضی تراژدیها مثل «پناهجویان» هر 50 دختر یک شخصیت واحد میشوند. در آثار ائوریپیدس نقش همسرایان کمتر و نقش شخصیتها بیشتر میشود و به جوهر نمایشنامه و درام نزدیک میشویم. شخصیتها کنش پیدا میکنند. در آثار آیسخولوس انسان رابطهاش با خدایان است ولی در آثار ائوریپیدس انگیزههای انسانی پیدا میکند و برای کنش خود تحلیل روانی خودش مهم است. این تغییرات ظرف 60 سال رخ میدهد. سنکای رومی بعد از 500 سال از اینها میآید و حلقه واسطه بین تراژدی یونان و روم و تراژدی شکسپیر میشود. تراژدی را زمینی میکند و نقش خدایان در آن رنگ میبازد تا انسانها به ازای انسان بودنشان عمل کنند.
چالشهای ترجمه
در ادامه جلسه، عبدالله کوثری بخشهایی از اسطورهها را با نوایی زیبا خوانش میکند و سپس ادامه جلسه به پرسش و پاسخ میگذرد. استاد کوثری که طبق گفته خودش ترجمه 80 جلد کتاب را در کارنامه هنری دارد، در پاسخ به یکی از شرکتکنندگان درباره چالشهای ترجمه میگوید: «یادمان نرود مترجم زبان را ابداع نمیکند. زبان هست و متن به تو میگوید طرف کدام زبان برو. من رمانی هفتصد صفحهای به نام گفتگو در کاتدرال دارم. این اثر تماما گفتگوست و زبانی محاوره دارد. شانس من این بوده به دلیل مطالعه زیاد زبان فارسی به کلمات احاطه داشته باشم. زمانی شاملو از تسلط من به اشعار تعجب کرد و توصیه داشت دنبال نثر بروم و تاریخ بیهقی بخوانم. ما امروز میبینیم زبان شاملو یگانه است و زبانش را از نثر قرن پنجم گرفته است. من هم دنبال این زبان رفتم و میتوانم بگویم نثر مهمی نمانده که نخوانده باشم. مثلا نوبت ثالث کشفالاسرار را دو بار خواندم و دانش زبانیام بد نیست. الان در ترجمهای که از کتابم برایتان خواندم شما باور میکنید این زبان متعلق به انسانهای اساطیری است. نه انسانی که در کوچه و خیابان میبینی. این زبان حتی زبان هملت نیست و من اگر بخواهم هملت را ترجمه کنم طور دیگری ترجمه خواهم کرد. چرا که هملت انسان بعد از رنسانس است و یک قدم با ما فاصله دارد. ولی این تراژدیهای کهن یونان 20 قدم. رمز ترجمه این است که مترجم بتواند زبان مطلوبی بسازد که برای مخاطب باورپذیر باشد. حتی در رمان، مترجم باید متن روایت را یک جور بنویسد و محاوره را جور دیگر. محاوره گفتگوست. در زبان محاوره واژهها 60 درصد با کتابت فرق دارند».
ابتذال اسطورهها
شرکتکننده دیگری درباره بعضی شخصیتهای سینمایی هالیوود مثل بتمن و اسپایدرمن سوال میکند و اینکه آیا میتوان گفت خالق اینها نگاهی به اسطورهها داشته است؟ استاد کوثری در پاسخ میگوید: «کارلوس فوئنتس نویسندهای است که در آثارش زیاد از اساطیر آمریکای لاتین استفاده کرده است. او عقیده دارد ما به اسطوره نیازمندیم و میتوانیم اسطورههای جدید بسازیم. ما از قرن 19 به بعد یکسری داستانهای تخیلی با قهرمانهای ابرمرد داریم. ژول ورن در داستانهایش از فضانوردی و شکافتن اعماق اقیانوسها میگوید. اتفاقی که هفتاد هشتاد سال بعد محقق میشود. پس این تخیل بوده. ولی اگر بخواهیم شخصیتهایی را که نام بردید شکل دیگری از اسطورههای قبلی بنامیم باید بگویم این اسطورهها به ابتذال کشیده شدهاند. خاصیت اسطوره این است اگر زیاد دستکاریاش کنیم آن را به ابتذال میکشیم. اسطوره را باید آنچنان که هست به کار بگیریم. یکی از دورههایی که علاقه به اسطوره زیاد شد بعد از جنگ جهانی دوم بود و پس از خلأ فکری و تهی بودن ایدئولوژیها و تقدیر شومی که برای میلیونها انسان رقم خورد و به کام مرگ رفتند. در این دوران مصیبتبار، نویسندهها سراغ اسطورههای قدیمی رفتند. سارتر، کامو، برشت و... تراژدیهای یونان را به زمان خود تغییر دادند. این کار دخالت در تراژدی نبود. ولی متاسفانه اگر انسان با دید تجاری این کار را بکند، اثر مبتذل میشود. هالیوود وقتی اسطورههای یونانی را گرفت و در سطح ابتدایی همه را تبدیل به فیلم کرد، آثار غیر قابل قبولی ارائه داد. اسطوره را باید به شکلی که هست نگه داشت ولی از آن تأویل امروزی کرد».
ما هنوز اسیر گذشتهایم
در ادامه این بحث یکی از حاضرین جلسه میگوید: «استاد بیضایی میگویند اسطورههای اولیه، بازخوانی اسطورههای مادری هستند که قبلا وجود داشتند. شاید این مرحله که در حال عبور از آن هستیم هم باید طی شود. برای لذت بردن مخاطب و ادامه راه قبل». پیشکسوت عرصه ادبیات و هنر پاسخ میدهد: «مسئله همین است که آیا اینها برای مخاطب امروز لذتبخش و ادامهدهنده راه اسطورههای قبل هستند؟ وقتی اسطورهها رمزگشایی شد باید از بین میرفت چون رازش برملا شده بود. ولی از بین نرفت و برای اینکه بشود از آن لذت برد به جامهی هنر در آمد. مثلا اسطوره در تابلوی میکل آنژ متجلی شد. امروزه بعد از گرهگشایی از اسطورهها آنها را بازسازی میکنند. اصالت این اسطورهها بیشتر از اسطورههایی است که تمدن جدید ساخته است» مخاطب دیگری میپرسد: «کدگشایی و رمزگشایی اسطورهها در غرب نسبت به اسطورههای ایران بیشتر است. علت چیست»؟ استاد کوثری جواب میدهد: «یک بار بحثی بود و اینکه چرا ما مردم امروز ایران هنوز به زبان سعدی سخن میگوییم در حالی که انگلیسیها به زبان شکسپیر حرف نمیزنند. این یعنی جامعه ما عوض نشده و علت این است که دوره رنسانس را از سر نگذرانده است. اتفاقی مهم که جهان را با سوالاتش دگرگون کرد. نگرش فرهنگ ما هنوز در مرحله اسطوره است و نسبت به این موضوع، نگاه هنری وجود ندارد. بلکه نگاه مذهبی است و بنابراین جرئت نمیکنیم مباحث را باز کنیم. در شرق، اسطورهها با مذهب پیوند میخورند و مقدس میشوند. ولی در یونان سقراط همه چیز را زیر سوال میبرد. اسطوره بعد از رنسانس به سمت واقعگرایی میآید. دنباله این هملت میآید. ارستس مادرش را میکشد ولی هملت این کار را نمیکند. هملت را انسان درنگکار میگویند که مسئولیت او را میکشد. این که ما هنوز نمیتوانیم اسطورهها را رمزگشایی کنیم در جهان امروز عقبماندگی است. ما باید گذشته را بشناسیم و قدرش را بدانیم و تکههای خوبش را نگه داریم ولی اسیرش نشویم. ما هنوز اسیر گذشتهایم».
«ای بلند آسمان به رخشندگی و ای باد تیزباد به پرندگی و ای جوی و جویبار به روندگی و ای خندهی بی شمار موج به غرندگی و ای خاک که تویی مادر این جملگی و ای آفتاب که چشم گشاده داری به بینندگی. بنگرید که خدایان با خدایی چون من چه کردند. چه گیرنده عذابی به سالیان و سالیان و چه شرمآور بندهایی به نوبرانه آورده است این که چندی است بر آن خجسته اورنگ تکیه زده است. وای من وای من که مینالم از اندوه امروزم. وای من وای من که مینالم از اندوه فردایم. هان از کدام سو برمیآیی ای اختر فرخندهی رهایی. وه چه میگویم که نیک میشناسم آنچه را که در راه است و هیچ عذابی از پیش نادیده نیست و آنکس که تقدیر خویش پیشاپیش میبیند، بهتر همان که تن دهد و شکوه سر نکند که پنجه افکندن با آنچه آمدنی است باد پیمودن است و پای بیهوده فرسودن». صدای سحرانگیز عبدالله کوثری، پیر سپیدموی عرصه ادبیات و هنر، در فضا طنینانداز است و مخاطبین با واژگانش همسفر شدهاند. سفری تا عمق قرون و 2500 سال قبل. همراه با خدایان یونان و واگویههای سوزناک پرومتئوس هنگامی که به فرمان زئوس در کوه قفقاز به غل و زنجیر کشیده شده است. نشست «آن» از سری نشستهای تخصصی بنیاد بینالمللی امام رضا(ع) در یک عصر پاییزی بهانهای شده تا دوستداران اسطوره، این بار در محضر استاد عبدالله کوثری جمع شوند و از زبان او از ریشههای اسطوره و ارتباط آن با هنر بشنوند. اسطورههایی از ایران تا یونان و بینالنهرین. اسطورههایی به درازای عمر بشر.
مشاهده، تخیل و آرزو؛ پایههای شناخت انسان
بحث اسطوره و هنر، بحثی به جاست و آنچه باعث شده اسطوره در طول زمان باقی بماند و حتی جایگاهش بالاتر آمده و بیشتر مورد توجه باشد این است که اسطوره به قالب هنر در آمده. یکی از مهمترین تجلیهای هنری اسطوره را در تراژدیهای یونان به دو وجه ادبی و نمایشی میبینیم. در واقع تراژدیها جدا از ادبیات بالایی که به زبان شعر دارند آغازگر ژانر نمایش هستند. من 16 ساله بودم که با ترجمههای زنده یاد شاهرخ مسکوب از سوفوکلس، افسانههای تبای با تراژدیها آشنا شدم و یکی از آرزوهایم این بود زمانی نمونههایی از آنها را ترجمه کنم. خوشبختانه در 15 سال اخیر این فرصت فراهم شد تا 2 کتاب از تراژدیهای یونان ترجمه کنم. یکی ترجمه هفت اثر باقی مانده از آیسخولوس که پدر تراژدی است و دیگری هم گزیدهای از آثار ائوریپیدس نسل سوم تراژدی. زنده یاد دکتر مهرداد بهار در آغاز کتاب درآمدی بر اساطیر ایران در پاسخ به این سوال که فایده اسطوره چیست میگوید: «گذار انسان از توحش به تمدن مسیری نبوده که بدون حادثه و بی سر و صدا طی شده باشد. دوره پر فراز و فرودی بوده و چیزی که ما را به چگونگی این گذار آگاه میکند اسطوره است. اسطوره بیان و نمود تلاش انسان برای رسیدن به معرفت و شناختی از جهان است». طبیعی است که انسان آغازین ابزاری جز تخیل و مشاهده خودش نداشته باشد. پس آن شناخت علمی که ما داریم اینجا مطرح نیست. بشر در طول مسیری که آمده یکسر خواسته خودش را تعریف و تبیین کند و به هر چیزی که در اختیارش بوده دست زده است. از سوی دیگر بشر موجودی است اهل تخیل و آرزو. مشاهده، تخیل و آرزو پایههای شناخت انسان است. یعنی انسان چیزهایی را که میبیند بر این پایهها تعریف میکند. در طول زندگی بشر آغازین همان سوالات: «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود» وجود داشته است. نگاه بشر به طور عینی از زمین تا آسمان میچرخیده. چرا بشر سعی میکند جواب پرسشهای خود را در آسمان پیدا کند و انقدر به آسمان نگاه میکند؟ چون جواب سوالاتش را
وجوه مشترک اسطوره در اقوام مختلف
هر قومی با فاصلههای بعید، وجوه مشترکی در اساطیر دارند. مثل بحث رهاشدگی. فرزند رها شدهای که بدل به یک شخصیت میشود. این را در داستان حضرت موسی میبینیم. در اودیپوس یونان میبینیم و در کوروشنامه هم برای کوروش صدق میکند. مثل اسطوره یوسف و زلیخا که در اساطیر ایران سیاوش و سودابه را با داستانی مشابه داریم. این تشابهات نشان میدهد در مسیر تمدن بشر چه وجوه مشترکی بوده که تاثیرش ایجاد اسطورههای مشابه است. یکی از کاملترین شکلهای اسطوره را در اسطورهای از بینالنهرین به نام حماسه گیلگمش میخوانیم که حتی قدیمیتر از اساطیر یونان است و شکل کامل ادبی دارد. این اثر در سال 41 توسط مرحوم احمد شاملو ترجمه شده است. گیلگمش پادشاه اوروک، مردی خشن و متعدی است. خدایان برای ادب کردنش یک انسان وحشی جنگلی به نام انکیدو را سراغش میفرستند. انکیدو بالاخره تبدیل به انسانی نیک و دوست و همدم گیلگمش میشود. مرگ او و رفتن گیلگمش به وادی مرگ و تلاش برای رسیدن به جاودانگی ادامه این داستان است. این نوشته مربوط به 3000 سال قبل است و نویسندهاش نامعلوم. یک مجموعه کامل که از سویی جستجوی انسان را درباره اینکه من کیستم؟ چرا میآیم و چرا باید بروم و تلاشش را برای رسیدن به جاودانگی بیان میکند. بنابراین نتیجه میگیریم شکل اسطوره از زمانهای دور شکل کاملی میگیرد و میتواند پاسخگوی واقعیات باشد و آرزوها را تجلی دهد. اسطورههایی پرواز را نشان میدهد. مثل داستان کیکاووس و از آن زیباتر ایکاروس که بالی میسازد و به تقلید از پرندگان پرواز میکند. آنقدر بالا میرود که طاق خورشید مومهایش را آب و سقوط میکند. یعنی بشر باید جایگاهش را بداند. در اساطیر یونان، بزرگترین عامل نابودی ابرمردان، غرور است. آگاممنون 10 سال پشت دیوارهای شهر تروآ میایستد و به محض رسیدن به شهر به جرم پا گذاشتن بر قالی قرمز خدایان و تصور خود به عنوان خدا کشته میشود. این اسطورهها همه میخواهند بگویند: «ای انسان! تو از یک حدی نمیتوانی فراتر بروی». اما مسئله اساطیر فقط در مسائل خارقالعاده نیست. در اساطیر یونان، زندگی انسان وارد اسطوره میشود. کوچکترین مسائلی که هر انسان با آن روبروست.
از اودیپ شاه تا عقده اودیپ
نظریههای پیدایش اسطوره که از قرن 19 مطرح شده متفاوت است. یکی از این نظریات میگوید اساطیر جهان خصوصا خدایان در پی نیایش پدیدههای طبیعت مثل خورشید و ماه به وجود آمدند و بنیانی طبیعی داشتند. یعنی از زمین و اندیشه انسانی به بالا فرستاده شدند. از سوی دیگر، خدایان اقوام اولیه، مظاهر نیروهای سماوی و غذایی مثل خورشید و رعد و برق، طوفان و... بودند که سرنوشت جهان را تعیین میکردند. یکی از دلایل تعدد خدایان این بود. خدایانی مثل خدای رعد و باران و دریا... در اسطورههای یونان و بینالنهرین این را داریم. در تورات ما به وحدت رسیدیم. ما در حماسه گیلگمش هم توفان نوح را داریم فقط اسم قهرمان آن "اوته نه پیشتیم" است. اینها جزو همان اساطیر اولیه هستند. اسطوره اصولا واقعیت نیست ولی جوهر آن به واقعیت ربط پیدا میکند. چیزی را میگوید که زمان خودش اهمیت داشته است. اینکه چقدر از این اساطیر از حوزه بینالنهرین گرفته شده بحثی مفصل است. همینطور که میبینید اساطیر تورات وارد قصص قرآن هم میشوند. قصص قرآن در تورات هم آمدهاند. ببینید سابقه اینها چقدر طولانی است. چیزی که امروز بنیاسراییل به آن استناد میکند بخشی از آن اساطیر است. موسی دقیقا پسر رها شدهای است که در خیلی تمدنها آمده است. باید به آب سپرده شود. بعد گرفته و سپس منجی شود. اودیپوس هم همین است. میاندازندش به بیابان. از طوفان نجات پیدا میکند، پدرش را میکشد، با مادرش همبستر میشود و تا وقتی حقیقت را نفهمیده پادشاه خوبی است. شگفتا یکسره به دنبال کشف واقعیت میرود و بالاخره وقتی حقیقت را میفهمد مصیبتش شروع میشود. در یونان سه تراژدی داریم که دوتای آنها اودیپ شاه و اودیپ در کولونوس هستند و شرح سرگردانی اودیپ است و بعد فرزندانش هم گرفتار نفرین خدایان میشوند. یکی دیگر از ریشههای اساطیر بیان نمادین زیرساختهای اجتماعی است. در تعریف اسطوره آمده است: «اسطوره نظامی است دارای وحدت در عقاید و آداب در حوزه امور مقدس». یعنی اموری که دارای حرمت هستند. مثل اسطورههای مرتبط با خدایان. اسطوره بیان نمادین نیازها و آرزوهایی ژرف روانی در اعصار مختلف است. فروید اساطیر را در واقع بازتاب ذهن و آرزوهای روانهای نژند میداند. یونگ پا را فراتر میگذارد و میگوید اسطوره حافظه یا وجدان ناخودآگاه جمعی است. فروید برای نظریهاش بعضی نمونههای توجیه شدنی پیدا میکند. مثل ماجرای اودیپ. پسر پدرش را میکشد و با مادرش ارتباط پیدا میکند. طبق نظریه فروید در پسر، میلی به مادر وجود دارد که منجر به خصومت با پدر میشود و در ضمیر ناخودآگاهش میخواهد پدر را بکشد. این را در هملت هم میبینیم. نظریهای که عقده اودیپ نام گذاشته شده است. در همین تراژدیهای یونان، نسخه مادرکشی هم داریم. الکترا دختر آگاممنون مادرش را میکشد. عقده الکترا میگوید در هر دختر یک میل پنهان به پدر وجود دارد و مادر را رقیب و خصم خودش میداند. البته بحثهای فرویدی موافق و مخالف زیاد دارد. ولی حرف این است که ظاهر اسطوره یک چیز است اما تأویل و تفسیر آن که از قرن 19 آغاز شده چیز دیگری است. بسیاری از این داستانگونهها تفصیلهای گویایی از هستی انسان دارد. اسطوره
اسطوره و تراژدی
قبل از قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، در فاصله 70 سال، تراژدیها به وجود میآیند. در این فاصله جایگاه خدایان عوض میشود. آیسخلوس، به رابطه انسانها و خدایان تاکید میکند و از بایدها و نبایدها میگوید. اما در ادامه، انسان پرسشگر میشود و خدایان را زیر سوال میبرد. به آپولوس میگوید تو خدایی و اشتباه میکنی. به دنبال اینها سقراط به وجود میآید. اجازه دادن به بشر برای گرفتن گریبان خدایان در خدایان سامی نیست. چون تصورش هم وجود ندارد. ادامه اینها سقراط می شود. ائوریپیدس با سقراط دوست بوده و اینها سرچشمههای اسطوره است. نکته مهم دیگر، تطور اسطوره است یعنی شکل اسطورهها در گذر زمان عوض میشود. ماخذ ما برای خیلی اسطورههای ایرانی اوستا است. ولی این اسطورهها توصیفی که در اوستا دارند تا به شاهنامه میرسند عوض میشوند. مثلا ضحاک در شاهنامه انسانی است که با قهر و غلبه ایران را فتح میکند و قیام کاوه را به دنبال دارد. در اوستا آژیدهاک، هیولایی سه پوز و بد شکل و هشت چشم و آفت هستی است. افراسیاب ریشه در آب دارد و در اوستا هیولایی است که جلوی آب را میگیرد. آخرش هم در دریا غرق میشود. آنچه باعث دوام اسطوره میشود زمانی است که هنر به اسطوره توجه میکند. هنر، دستمایه و مضمون خودش را از واقعیات بیرونی یا تجلیات فکر بشر میگیرد و مساوی است با طبیعت و انسان. از دوران قدیم از معابد قدیم تا کلیساهای امروز بخش عظیمی از نقاشی کلاسیک غرب، متعلق به تصاویر اسطورههاست. مثلا اسطورههای دینی مانند بیرون راندن آدم از بهشت تا به صلیب کشیدن مسیح. هم به صورت تابلو و هم تندیس. مضمون این تندیسها اسطورهها هستند ولی تجلی بیمانند آنها و چیزی که به اسطورهها شکوه بخشیده، کارهایی است که در یونان میبینیم. در یونان ما امروز بخشهای کمابیش اقناعکنندهای از تراژدی داریم. ارسطو در تعریف تراژدی میگوید: «تراژدی عبارت است از بازنمایی رویدادهای خطیر و جدی به زبان شعر به نحوی که واکنش عاطفی شدید افراد را برانگیزد». تراژدیها به صورت نمایش اجرا میشوند و همه سعیشان این است تو را از جهانی که هستی جدا کرده و در قلب کانون خود بگذارند. اما وقتی مخاطب یونانی داستان تراژدی را میداند چطور میتواند جذب شود؟ شاعران تراژدی چنان هنری دارند که میتوانند با سه نمایش پیاپی مخاطب را نگه دارند. هر شاعر حق داشته با حفظ جوهر اسطوره، روایت خود را بگوید. اولین تراژدینویس معروف یونان آیسخولوس است که اواخر قرن شش قبل از میلاد به دنیا آمده و تا نیمه قرن پنج پیش از میلاد زندگی کرده. نیم نسل با تراژدینویس بعدی فاصله دارد. سوفوکلس و ائوریپیدس
چالشهای ترجمه
در ادامه جلسه، عبدالله کوثری بخشهایی از اسطورهها را با نوایی زیبا خوانش میکند و سپس ادامه جلسه به پرسش و پاسخ میگذرد. استاد کوثری که طبق گفته خودش ترجمه 80 جلد کتاب را در کارنامه هنری دارد، در پاسخ به یکی از شرکتکنندگان درباره چالشهای ترجمه میگوید: «یادمان نرود مترجم زبان را ابداع نمیکند. زبان هست و متن به تو میگوید طرف کدام زبان برو. من رمانی هفتصد صفحهای به نام گفتگو در کاتدرال دارم. این اثر تماما گفتگوست و زبانی محاوره دارد. شانس من این بوده به دلیل مطالعه زیاد زبان فارسی به کلمات احاطه داشته باشم. زمانی شاملو از تسلط من به اشعار تعجب کرد و توصیه داشت دنبال نثر بروم و تاریخ بیهقی بخوانم. ما امروز میبینیم زبان شاملو یگانه است و زبانش را از نثر قرن پنجم گرفته است. من هم دنبال این زبان رفتم و میتوانم بگویم نثر مهمی نمانده که نخوانده باشم. مثلا نوبت ثالث کشفالاسرار را دو بار خواندم و دانش زبانیام بد نیست. الان در ترجمهای که از کتابم برایتان خواندم شما باور میکنید این زبان متعلق به انسانهای اساطیری است. نه انسانی که در کوچه و خیابان میبینی. این زبان حتی زبان هملت نیست و من اگر بخواهم هملت را ترجمه کنم طور دیگری ترجمه خواهم کرد. چرا که هملت انسان بعد از رنسانس است و یک قدم با ما فاصله دارد. ولی این تراژدیهای کهن یونان 20 قدم. رمز ترجمه این است که مترجم بتواند زبان مطلوبی بسازد که برای مخاطب باورپذیر باشد. حتی در رمان، مترجم باید متن روایت را یک جور بنویسد و محاوره را جور دیگر. محاوره گفتگوست. در زبان محاوره واژهها 60 درصد با کتابت فرق دارند».
ابتذال اسطورهها
شرکتکننده دیگری درباره بعضی شخصیتهای سینمایی هالیوود مثل بتمن و اسپایدرمن سوال میکند و اینکه آیا میتوان گفت خالق اینها نگاهی به اسطورهها داشته
ما هنوز اسیر گذشتهایم
در ادامه این بحث یکی از حاضرین جلسه میگوید: «استاد بیضایی میگویند اسطورههای اولیه، بازخوانی اسطورههای مادری هستند که قبلا وجود داشتند. شاید این مرحله که در حال عبور از آن هستیم هم باید طی شود. برای لذت بردن مخاطب و ادامه راه قبل». پیشکسوت عرصه ادبیات و هنر پاسخ میدهد: «مسئله همین است که آیا اینها برای مخاطب امروز لذتبخش و ادامهدهنده راه اسطورههای قبل هستند؟ وقتی اسطورهها رمزگشایی شد باید از بین میرفت چون رازش برملا شده بود. ولی از بین نرفت و برای اینکه بشود از آن لذت برد به جامهی هنر در آمد. مثلا اسطوره در تابلوی میکل آنژ متجلی شد. امروزه بعد از گرهگشایی از اسطورهها آنها را بازسازی میکنند. اصالت این اسطورهها بیشتر از اسطورههایی است که تمدن جدید ساخته است» مخاطب دیگری میپرسد: «کدگشایی و رمزگشایی اسطورهها در غرب نسبت به اسطورههای ایران بیشتر است. علت چیست»؟ استاد کوثری جواب میدهد: «یک بار بحثی بود و اینکه چرا ما مردم امروز ایران هنوز به زبان سعدی سخن میگوییم در حالی که انگلیسیها به زبان شکسپیر حرف نمیزنند. این یعنی جامعه ما عوض نشده و علت این است که دوره رنسانس را از سر نگذرانده است. اتفاقی مهم که جهان را با سوالاتش دگرگون کرد. نگرش فرهنگ ما هنوز در مرحله اسطوره است و نسبت به این موضوع، نگاه هنری وجود ندارد. بلکه نگاه مذهبی است و بنابراین جرئت نمیکنیم مباحث را باز کنیم. در شرق، اسطورهها با مذهب پیوند میخورند و مقدس میشوند. ولی در یونان سقراط همه چیز را زیر سوال میبرد. اسطوره بعد از رنسانس به سمت واقعگرایی میآید. دنباله این هملت میآید. ارستس مادرش را میکشد ولی هملت این کار را نمیکند. هملت را انسان درنگکار میگویند که مسئولیت او را میکشد. این که ما هنوز نمیتوانیم اسطورهها را رمزگشایی کنیم در جهان امروز عقبماندگی است. ما باید گذشته را بشناسیم و قدرش را بدانیم و تکههای خوبش را نگه داریم ولی اسیرش نشویم. ما هنوز اسیر گذشتهایم».