گزارش نشست نقد و بررسی کتاب " کاشوب" اثر نفیسه مرشد زاده
«گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب/ کآشوب در تمام ذرات عالم است»
کآشوب، روایت زنده ماندن روضه در گذر زمان است. این آیین قدیمی با فرهنگها آمیخته، طعم و لحن اقلیم های مختلف را گرفته و در بافت زندگی طوری تنیده شده که دیگر به راحتی نمی شود زندگی و روضه را از هم سوا کرد.
نویسندگان دعوت شده به این مجموعه تلاش کرده اند گزارشی صادقانه و عینی از رویدادهایی بدهند که در همین روزها اتفاق افتاده، ولی هنوز سایۀ واقعۀ سال 61 است. این راویان از نسب شخصی و زیسته شان با مجلس روضه نوشته اند.
آمیختن طعم و لحن خرده روایت های شخصی، روایت فراگیرتری آفریده که هویتی مستقل از اجزای خُردِ خودش دارد. کنار هم چیدن این صداهای فردی به گزارش یک پدیده بدل شده؛ روایت کآشوب.
در ابتدای این گردهمایی که به منظور گپ و گفت و نقد و بررسی پیرامون کتاب «کآشوب» نوشتۀ نفیسۀ مرشدزاده انجام شده بود، با حضور تعدادی از نویسندگان و افراد اهل مطالعه و ادب، با خواندن متن هایی منتخب از روایت های این کتاب برگزار شد. این جلسه، اولین جلسه از سلسله جلسات فرهنگی ــ ادبی بود که با هماهنگی معاونت فرهنگی ــ اجتماعی منطقه 9 و با مساعدت فرهنگسرای رسانه برگزار شد.
ابتدا خانم الهام حبشی، یکی از نویسندگان نشریۀ «جیم» و روزنامه «خراسان»، به عنوان یکی از خوانندگان این کتاب در این جلسه حضور یافتند و قسمتی از یک روایت منتخب را خواندند:
«هر تجربۀ قدسی، هر آیینی، برای ما یک «آن» دارد. یک «آن» که زمان متوقف میشود، صداها گنگ و مبهم میشود و جهان از حرکت میایستد. یک «آنِ» قطع و وصل که از اینجا کنده میشوی و به جایی، چیزی یا کس دیگری می پیوندی. معلوم نیست چقدر طول بکشد؛ گاهی چند ثانیه بیشتر نیست. دوباره برمی گردی بین جمعیت. مثل رؤیا یا دقیق تر مثل شهود... .
ظهر عاشوراهای پادگان لشکر 8 برای من یک «آن» بود. آن را دوست داشتم؛ این لحظۀ رها شدگی، بی قاعدگی و آشفتگی...
همیشه
آن سالها برنامۀ ثابت هر عاشورایِمان این بود که برویم خیابان شمسآبادی، مراسم عزاداری لشکر8 نجف اشرف. بین عزادارهایی که خیلیهایِشان مثل بابا تازه از جنگ برگشته بودند و برای همین هم اوج گریه شان زمزمۀ پایانی مجلس بود: «کجایید ای شهیدان خدایی؟»
امام حسین لشکر8، امام حسین رزمندهها بود، امام حسین جبهه و جنگ. امام حسین حماسه و خون. امام حسینِ نوحههای آهنگران و کویتی پور. امام حسینِ حاج حسینِ خرّازی و امام حسین حاج مصطفا ردانی. امام حسینِ سیاسی. امام حسینِ انقلابی...»
سپس خانم حبشی در پایان خوانش خود در مورد این کتاب گفتند:«بعضی روایت ها شخصی و مالِ خودمان است؛ تکراری نیست. کلیشه ای نیست. ایننمیخواهم بگویم که روضههای ما تکراری است. داستان کربلا را ما در اشکال مختلف و همه جا شنیدهایم، ولی این سلسله داستانها و روایتهای این کتاب که روایتهای شخصی افراد مختلف هستند، برای من خیلی جذاب و جالب بود. جدا از این که بعضی از داستان ها ( کاری به نویسنده ندارم. بعضیهایِشان نویسندۀ محبوب خود من هم هستند) در یکی دو صفحه داستان تمام میشود؛ در حالی که داستان هنوز مبهم است و تا میخواهی متوجه شوی چه اتفاقی میافتد، داستان به پایان می رسد.
یا در خیلی جاها پرش میکنیم و یا مطلب تکراری است و ممکن است باعث خستگی خواننده شود. ولی از آنجایی که این سبک روایت خیلی جدید است و تجربۀ شخصی افراد را بیان کرده، از نظر من خیلی جالب بود و امیدوارم ادامه داشته باشد.»
بعد از خانم حبشی، یکی دیگر از خوانندگان به نام محبوبۀ عظیم زاده، قسمتی
«من کتاب کآشوب را واقعا دوست داشتم. کتاب دوست داشتنی و جذابی بود. ما کتابخوان کم داریم و سوای آن کتابخوانی که به دنبال تمِ مذهبی بروند هم کمتر. اما کتاب کآشوب با این سبکِ جدیدی که دست گذاشته است روی شخصی ترین تجربۀ آدمها، توانسته است عدهای را مجاب کند که این کتاب را انتخاب کنند و حداقل چند روایت از آن را بخوانند. روایتی که من انتخاب کردم، روایت یکی از گندهلاتها وعربدهکشهای تهران است و آنچه دستمایۀ این روایت شده، راجع به تحول این شخص در روز عاشوراست. بعدها این فرد می شود پای ثابت مجالس روضه های عاشورا و محرّم.
من و افراد کم تجربه ای چون من، روایتهای زیادی شنیدهایم؛ مثل روایت حرّ، علی اکبر؛ جوان کربلا و علی اصغر؛ برانگیزانندۀ حسّ مادری. یا اینکه تجربۀ توسل به ائمه را زیاد داشته ایم. اینها چیزهایی است که نمی توان گفت کلیشهای است.
من به شخصه، دنبال چیزهای عجیب تر و جدیدتری در بین این روایت ها بودم. چیزهایی که به من ضربۀ عمیق تری بزند. البته من از تک تک روایت هایی که خواندم لذت بردم و جاهایی هم اشک ریختم. ولی باز هم می گویم؛ دنبال یک سری چیزهای کوبنده تری بودم...».
بعد از سخنان خانم عظیمزاده و بیان نظراتشان در مورد کتاب کآشوب، آقای آرش شفاعی، روزنامه نگار و نویسنده، حضور یافتند و در پی خواندن منتخبی از این کتاب اظهار کردند:« اول باید عرض کنم که نام کتاب، کآشوب است و برگرفته از شعر محتشم:
گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب/ کآشوب در تمام ذرات عالم است
دو نکته که باید به نظرم در مورد این کتاب گفته شود، این است که این کتاب و مجموعۀ این کتابها که جلد دوم آن نیز به نام رستخیز چاپ شده، مجموع کتابهایی هستند که با نشر «اطراف» این جنس کتابها را میشناسیم یا خواهیم شناخت.
برخلاف
نکته دیگری که در مورد مستند نگاری و روایت نویسی اهمیت دارد، این است که در سال های اخیر در کشور ما دارد موردِتوجه قرار می گیرد. یعنی در سایتها و در نشریات دیده می شود که به مستندنگاری توجه میکنند.
در ادبیات، ما وارد دورانی میشویم که فرد، فردیّت و تک نگاری اهمیت پیدا کرده. این اتفاقی است که درکتاب کآشوب رخ داده است. کتابی که در آغاز این جریان است؛ جریانی که باید نضج بگیرد و دایرۀ آن وسیع تر شود.
به نظر من اگر مستندنگاری جدی گرفته شود و به آن توجه شود، می تواند پایۀ خوبی برای ادبیات داستانی ما شود.»
خواننده و منتقد دیگر این کتاب آقای علی باقری از نویسندگان نشریۀ « میلان» بودند که قطعه ای از یک روایت را به نام« تاریک روشنای کوره» که
«قرار است هر کداممان برای یک کوره سخنرانی کنیم. اینکه هر کسی کدام کوره برود را عمو مشخص میکند. کوره بغدادی به من میافتد و ثابت نو به آشیخ میر، آشیخ نور را هم میفرستد کورۀ کارخانۀ کفش که مسیرش با دو کورۀ قبلی فرق میکند.
برای این که به منبرها برسیم، قرار میشود که من و آشیخ میر را محمد عرب برساند و زحمت بردن آشیخ نور هم به گردن محمد آهنگر میافتد. خوشحالم که لااقل آشیخ نور را نمی بینم.
از دور محمد عرب، محمد آهنگر را صدا میزند. هر دو نفرشان سوئیچ به دست آماده اند. عمامهها را جلوی آینه چک میکنیم. با عمو خداحافظی میکنیم و سوار ماشینها میشویم...
پامنبریها را به دو دسته تقسیم کردهاند: مصرف کننده و فروشنده. اگر بخواهم دقیقتر بگویم، در واقع همهشان هم مصرف کنندهاند و هم فروشنده؛ ولی من همه شان را دوست دارم.
اعتیاد در اینجا نه جرم است و نه بیماری. اعتیاد در کوره معنای متفاوتی دارد؛ جزئی از فرهنگ است. از هیچکدامشان نمیترسم، حتی آن مردِ سبیلدررفتهای که چاقو دارد و زیر چشمهایش کبود است. فقط دلم می خواهد خدا آنقدر بهشان پول بدهد که لنگ پول مواد نمانند... .
صدها عاشورا، هزارها کربلا در ذهنم صبح تا شام با هم در بحث و ستیزند. هر بار یکی قالب میشود. هر بار یکی حقانیتش را اثبات میکند و من حیرانم آن وسط که حسین من کجاست؟ عاشورای من کدام است؟ برای همین است که خیلی وقتها غبطه میخورم به حال همین پیرمرد روضه ایها که نمیدانند مقتل معتبر ونامعتبر چیست و نمیدانند عاشوراپژوهی دیگر چه صیغهای است و نمیدانند آسیب شناسی با سین است یا صاد و از خط کشیهای سیاسی و باندی مداحان و پامنبریهای مجالس بی خبرند.
بعد از صحبتهای مفصل آقای باقری و نقد و بررسی شان در مورد کتاب، برای اختتام این جلسه آقای علی زارع حضور یافتند و متنی را از روایت «کرنای قرشمالی» انتخاب کردند و در ادامه سخنانشان گفتند:
«برای همه از جایی کربلا شروع میشود. تقریبا همین طور است؛ کربلا بویژه در جامعه ما که مذهبیتر است، در زممینه ها و ابعاد مختلف، تجلیگاه تولیدات و محصولات مختلفی بوده است. به نظر من بیشترین تجلیگاه آن در ادب و هنر بوده است؛ چه حوزه سینما، چه حوزۀ متن و چه حوزۀ موسیقی. شاید یکی از دلایلش این باشد که حوزۀ هنر به احساسات نزدیکتر است و برای همین است که عاشورا اول از راه احساس ما وارد میشود و بعد حوزۀ منطق و عقل را درگیر میکند.
نقدی که دوستان به «کآشوب» وارد کردند این بود که دایره، دایرۀ محدودی است. ولی خب قبل از این که نشر «اطراف» راه بیوفتد«کآشوب» سفارش داده شده. لکن من این نقد را بر عهدۀ روایتها میدانم و در حقیقت نقد بر روایتها وارد است نه به مجموعه.
در حقیقت برخی از روایت ها ضعیف است، ولی به نظر من خانم مرشد زاده عبارت خوبی انجام داده اند و این شروع، مطلع خوبی است. کلا نشر اطراف با این که نشر جوانی است، اما تا کنون موفق عمل کرده است. من چند کتاب از نشر اطراف خوانده ام و همه شان خوب و موفق بودهاند. سوژه ای که خانم مرشدزاده انتخاب کرده اند که در زمینه عاشوراست، برای برخی تم است، برای برخی ژانر است و برای برخی پارادایم. با این نگاه افراد خیلی کمی به سراغ این سوژه رفته اند و به نظر من این کتاب خیلی سریع توانسته جایش را در حوزه نشر باز کند؛ چنان که این کتاب چاپ هفتمش است. در پایان از همه افرادی که این همایش را برپای کردند، تشکر و قدر دانی میکنم.»