بررسی واقعه عاشورا از منظر مقام معظم رهبری/قسمت دوم
عبرتهاي عاشورا/ خشتهاي مصيبتِ عاشورا، از كي و چگونه روي هم گذاشته شد؟
سرویس معرفت/ در نگاشته پیشین، از صحبت هاي مقام معظّم رهبري برداشت كرديم كه اگر خواصِ طرفدار حقي كه دل سپردگان به متاع دنيا هستند، آنهايي كه حق را ميشناسند ولي در عين حال مقابل متاع دنيا، پايشان ميلرزد، اگر اينها در اکثريت بودند، وامصيبتاست! اينهايي كه براي حفظ جانشان، راه خدا را ترک ميکنند و آنجا که بايد حق بگويند، نميگويند چون جانشان به خطر ميافتد، يا براي مقامشان يا براي شغلشان يا براي پولشان يا محبّت به اولاد، خانواده و نزديکان و دوستانشان، راه خدا را رها ميکنند، آن وقت حسينبنعليها به مسلخ کربلا خواهند رفت و به قتلگاه کشيده خواهند شد.
بنابراين انحراف و لغزش خواصِ طرفدار حق، خشتهاي مصيبت عاشورا را يكي يكي روي هم گذاشت. اما اين انحرافها و لغزشها از كي و چگونه پديد آمد؟
مقام معظّم رهبري مي فرمايند : دورانِ لغزشِ خواصِ طرفدارِ حق، حدوداً هفت، هشت سال پس از رحلت پيغمبر شروع شد.
به مسألهي خلافت، اصلاً کار ندارم. مسألهي خلافت، جدا از جريان بسيار خطرناکي است که ميخواهم به آن بپردازم.
قضايا، کمتر از يک دهه پس از رحلت پيغمبر شروع شد. ابتدا سابقهداران اسلام - اعم از صحابه و ياران و کساني که در جنگهاي زمان پيغمبر شرکت کرده بودند - از امتيازات برخوردار شدند، که بهرهمنديِ ماليِ بيشتر از بيتالمال، يکي از آن امتيازات بود. چنين عنوان شده بود که تساوي آنها با سايرين درست نيست و نميتوان آنها را با ديگران يکسان دانست! اين، خشتِ اوّل بود.
حرکتهاي منجر به انحراف، اين گونه از نقطهي کمي آغاز ميشود و سپس هر قدمي، قدم بعدي را سرعت بيشتري ميبخشد. انحرافات، از همين نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسيد.
در دوران خليفهي سوم، وضعيت به گونهاي شد که برجستگان صحابهي پيغمبر، جزو بزرگترين سرمايهداران زمان خود محسوب ميشدند! توجّه ميکنيد! يعني همين صحابهي عاليمقام که اسمهايشان معروف است - طلحه، زبير، سعدبنابيوقّاص و غيره - اين بزرگان، که هر کدام يک کتاب قطور سابقهي افتخارات در بدر و حُنين و اُحد داشتند، در رديف اول سرمايهداران اسلام قرار گرفتند.
يکي از آنها، وقتي مُرد و طلاهاي مانده از او را خواستند بين ورثه تقسيم کنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بناي شکست و خرد کردن آنها را گذاشتند. مثل هيزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسيم کنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال ميکشند. ببينيد چقدر طلا بوده، که آن را با تبر ميشکستهاند! اينها در تاريخْ ضبط شده است و مسائلي نيست که بگوييم شيعه در کتابهاي خود نوشتهاند. حقايقي است که همه در ثبت و ضبط آن کوشيدهاند. مقدار درهم و ديناري که از اينها به جا ميماند، افسانهوار بود.
همين وضعيت، مسائل دوران اميرالمؤمنين(عليهلصّلاة والسّلام) را به وجود آورد. ... خواص دوران او ... کساني که حق را ميشناختند ... اکثرشان کساني بودند که دنيا را بر آخرت ترجيح ميدادند! نتيجه اين شد که اميرالمؤمنين(عليهالصّلاة و السّلام) بالاجبار سه جنگ به راه انداخت؛ عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دائماً در اين جنگها گذراند و عاقبت هم به دست يکي از آن آدمهاي خبيث به شهادت رسيد.
... بعد نوبت امامت به امام حسن(عليهالسّلام) رسيد و در همان وضعيت بود که آن حضرت نتوانست بيش از شش ماه دوام بياورد. تنهاي تنهايش گذاشتند. امام حسن مجتبي(عليهالسّلام) ميدانست که اگر با همان عدّهي معدود اصحاب و ياران خود با معاويه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقيِ زيادي که بر خواص جامعهي اسلامي حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگيرند! تبليغات، پول و زرنگيهاي معاويه، همه را تصرّف خواهد کرد و بعد از گذشت يکي دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن(عليهالسّلام) بيهوده در مقابل معاويه قد علم کرد. لذا، با همهي سختيها ساخت و خود را به ميدان شهادت نينداخت؛ زيرا ميدانست خونش هدر خواهد شد.
گاهي شهيد شدن آسانتر از زنده ماندن است! حقّاً که چنين است! اين نکته را اهل معنا و حکمت و دقّت، خوب درک ميکنند. گاهي زنده ماندن و زيستن و تلاش کردن در يک محيط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهيد شدن و به لقاي خدا پيوستن است. امام حسن(عليهالسّلام) اين مشکل را انتخاب کرد.
... ماجراي کوفه را لابد شنيدهايد. به امام حسين(عليهالسّلام) نامه نوشتند و آن حضرت در نخستين گام، مسلمبن عقيل را به کوفه اعزام کرد.
... دو، سه تن از خواصِ جبههي باطل - طرفداران بنياميّه - به يزيد نامه نوشتند که اگر ميخواهي کوفه را داشته باشي، فرد شايستهاي را براي حکومت بفرست. چون نعمان بن بشير نميتواند در مقابل مسلمبن عقيل مقاومت کند. يزيد هم عبيداللَّه بن زياد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره - به قول امروز با حفظ سمت - کوفه را نيز تحت حکومت خود درآور. عبيداللَّه بن زياد از بصره تا کوفه يکسره تاخت. ... اساس کار او عبارت از اين بود که طرفداران مسلم بن عقيل را با اشدّ فشار مورد تهديد و شکنجه قرار دهد. بدين جهت، هاني بن عروه را با غدر و حيله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتي گروهي از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسل به دروغ و نيرنگ، آنها را متفرق کرد.
در اين مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخيص دادند، اما دنيايشان را بر آن مرجّح دانستند، آشکار ميشود.
...کاري که ابن زياد کرد اين بود که عدهاي از خواص را وارد دستههاي مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بين مردم ميگشتند و ميگفتند با چه کسي سر جنگ داريد؟! چرا ميجنگيد؟! اگر ميخواهيد در امان باشيد، به خانههايتان برگرديد. اينها بنياميهاند. پول و شمشير و تازيانه دارند. چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هيچ کس را همراه نداشت؛ هيچکس!
... چرا چنين شد؟ بنده که نگاه ميکنم، ميبينم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند و بعضيشان در نهايت بدي عمل کردند. مثل چه کسي؟ مثل شريح قاضي. شريح قاضي که جزو بنياميّه نبود! کسي بود که ميفهميد حق با کيست. ميفهميد که اوضاع از چه قرار است. وقتي هاني بن عروه را با سر و روي مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبيلهي او اطراف قصر عبيداللَّه زياد را به کنترل خود درآوردند.
ابن زياد ترسيد. آنها ميگفتند: شما هاني را کشتهايد. ابن زياد به شريح قاضي گفت: برو ببين اگر هاني زنده است، به مردمش خبر بده.
شريح ديد هاني بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هاني به شريح افتاد، فرياد برآورد: اي مسلمانان! اين چه وضعي است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نيامدند؟! چرا نميآيند مرا از اينجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟! شريح قاضي گفت: ميخواستم حرفهاي هاني را به کساني که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبيداللَّه آنجا حضور داشت و جرأت نکردم! جرأت نکردم يعني چه؟ يعني همين که ما ميگوييم ترجيح دنيا بر دين! شايد اگر شريح همين يک کار را انجام ميداد، تاريخ عوض ميشد. اگر شريح به مردم ميگفت که هاني زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبيداللَّه قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اينکه عبيداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها ميريختند و هاني را نجات ميدادند. با نجات هاني هم قدرت پيدا ميکردند، روحيه مييافتند، دارالاماره را محاصره ميکردند، عبيداللَّه را ميگرفتند؛ يا ميکشتند و يا ميفرستادند ميرفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسين(عليهالسّلام) ميشد و ديگر واقعهي کربلا اتّفاق نميافتاد! ... اي شريح قاضي! چرا وقتي که ديدي هاني در آن وضعيت است، شهادت حق ندادي؟! عيب و نقصِ خواصِ ترجيح دهندهي دنيا بر دين، همين است.
به داخل شهر کوفه برگرديم: وقتي که عبيداللَّه بن زياد به رؤساي قبايل کوفه گفت برويد و مردم را از دور مسلم پراکنده کنيد وگرنه پدرتان را در ميآورم چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤساي قبايل که همهشان اموي نبودند و از شام نيامده بودند! بعضي از آنها جزو نويسندگان نامه به امام حسين(عليهالسّلام) بودند. شَبَثْ بن ربْعي يکي از آنها بود که به امام حسين(عليهالسّلام) نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. همو، جزو کساني است که وقتي عبيداللَّه گفت برويد مردم را از دور مسلم متفرّق کنيد قدم پيش گذاشت و به تهديد و تطميع و ترساندن اهالي کوفه پرداخت!
چرا چنين کاري کردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعي در يک لحظهي حسّاس، به جاي اينکه از ابن زياد بترسند، از خدا ميترسيدند، تاريخ عوض ميشد. گيرم که عوام متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمني که دوْر مسلم بودند، از او دست کشيدند؟
... چرا هنگام عصر و سرِ شب که شد، مسلم را تنها گذاشتيد تا به خانهي طوعه پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نميگذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر ميرسيد، آن صد نفر دور مسلم را ميگرفتند. خانهي يکيشان را مقرّ فرماندهي ميکردند. ميايستادند و دفاع ميکردند. مسلم، تنها هم که بود، وقتي خواستند دستگيرش کنند، ساعتها طول کشيد. سربازان ابن زياد، چندين بار حمله کردند؛ مسلم به تنهايي همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر ميتوانستند دستگيرش کنند؟! باز مردم دورشان جمع ميشدند. پس، خواص در اين مرحله، کوتاهي کردند که دوْر مسلم را نگرفتند.
ببينيد! از هر طرف حرکت ميکنيم، به خواص ميرسيم. تصميمگيريِ خواص در وقت لازم, تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظهي لازم، اقدام خواص براي خدا در لحظهي لازم. اينهاست که تاريخ و ارزشها را نجات ميدهد و حفظ ميکند! در لحظهي لازم، بايد حرکت لازم را انجام داد.
...اگر خواص امري را که تشخيص دادند به موقع و بدون فوت وقت عمل کنند، تاريخ نجات پيدا ميکند و ديگر حسينبنعليها به کربلاها کشانده نميشوند. اگر خواص بد فهميدند، دير فهميدند، فهميدند اما با هم اختلاف کردند؛ کربلاها در تاريخ تکرار خواهد شد.
... وقتي که از ريخته شدن خونمان ترسيديم؛ از هدر شدن پول و آبرو ترسيديم؛ به خاطر خانواده ترسيديم؛ به خاطر دوستان ترسيديم؛ به خاطر منغّص شدن راحتي و عيش خودمان ترسيديم؛ به خاطر حفظ کسب و کار و موقعيت حرکت نکرديم؛ به خاطر گسترش ضياع و عقار حرکت نکرديم؛ معلوم است ديگر! ده تن امام حسين هم سرِ راه قرار بگيرند، همه شهيد خواهند شد و از بين خواهند رفت! کمااينکه اميرالمؤمنين(عليهالصّلاة والسّلام) شهيد شد؛ کمااينکه امام حسين(عليهالسّلام) شهيد شد.
بايد با گوش جان به اين بيانات گهربار مقام معظّم رهبري، گوش داد. چه بسا خواص طرفدار حقي كه خشتهاي عاشوراي ديگري را روي هم مي گذارند ما باشيم.
منبع: بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با فرماندهان لشگر 27 محمد رسول الله در 1375
بنابراين انحراف و لغزش خواصِ طرفدار حق، خشتهاي مصيبت عاشورا را يكي يكي روي هم گذاشت. اما اين انحرافها و لغزشها از كي و چگونه پديد آمد؟
مقام معظّم رهبري مي فرمايند : دورانِ لغزشِ خواصِ طرفدارِ حق، حدوداً هفت، هشت سال پس از رحلت پيغمبر شروع شد.
به مسألهي خلافت، اصلاً کار ندارم. مسألهي خلافت، جدا از جريان بسيار خطرناکي است که ميخواهم به آن بپردازم.
قضايا، کمتر از يک دهه پس از رحلت پيغمبر شروع شد. ابتدا سابقهداران اسلام - اعم از صحابه و ياران و کساني که در جنگهاي زمان پيغمبر شرکت کرده بودند - از امتيازات برخوردار شدند، که بهرهمنديِ ماليِ بيشتر از بيتالمال، يکي از آن امتيازات بود. چنين عنوان شده بود که تساوي آنها با سايرين درست نيست و نميتوان آنها را با ديگران يکسان دانست! اين، خشتِ اوّل بود.
حرکتهاي منجر به انحراف، اين گونه از نقطهي کمي آغاز ميشود و سپس هر قدمي، قدم بعدي را سرعت بيشتري ميبخشد. انحرافات، از همين نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسيد.
در دوران خليفهي سوم، وضعيت به گونهاي شد که برجستگان صحابهي پيغمبر، جزو بزرگترين سرمايهداران زمان خود محسوب ميشدند! توجّه ميکنيد! يعني همين صحابهي عاليمقام که اسمهايشان معروف است - طلحه، زبير، سعدبنابيوقّاص و غيره - اين بزرگان، که هر کدام يک کتاب قطور سابقهي افتخارات در بدر و حُنين و اُحد داشتند، در رديف اول سرمايهداران اسلام قرار گرفتند.
يکي از آنها، وقتي مُرد و طلاهاي مانده از او را خواستند بين ورثه تقسيم کنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بناي شکست و خرد کردن آنها را گذاشتند. مثل هيزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسيم کنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال ميکشند. ببينيد چقدر طلا بوده، که آن را با تبر ميشکستهاند! اينها در تاريخْ ضبط شده است و مسائلي نيست که بگوييم شيعه در کتابهاي خود نوشتهاند. حقايقي است که همه در ثبت و ضبط آن کوشيدهاند. مقدار درهم و ديناري که از اينها به جا ميماند، افسانهوار بود.
همين وضعيت، مسائل دوران اميرالمؤمنين(عليهلصّلاة والسّلام) را به وجود آورد. ... خواص دوران او ... کساني که حق را ميشناختند ... اکثرشان کساني بودند که دنيا را بر آخرت ترجيح ميدادند! نتيجه اين شد که اميرالمؤمنين(عليهالصّلاة و السّلام) بالاجبار سه جنگ به راه انداخت؛ عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دائماً در اين جنگها گذراند و عاقبت هم به دست يکي از آن آدمهاي خبيث به شهادت رسيد.
... بعد نوبت امامت به امام حسن(عليهالسّلام) رسيد و در همان وضعيت بود که آن حضرت نتوانست بيش از شش ماه دوام بياورد. تنهاي تنهايش گذاشتند. امام حسن مجتبي(عليهالسّلام) ميدانست که اگر با همان عدّهي معدود اصحاب و ياران خود با معاويه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقيِ زيادي که بر خواص جامعهي اسلامي حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگيرند! تبليغات، پول و زرنگيهاي معاويه، همه را تصرّف خواهد کرد و بعد از گذشت يکي دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن(عليهالسّلام) بيهوده در مقابل معاويه قد علم کرد. لذا، با همهي سختيها ساخت و خود را به ميدان شهادت نينداخت؛ زيرا ميدانست خونش هدر خواهد شد.
گاهي شهيد شدن آسانتر از زنده ماندن است! حقّاً که چنين است! اين نکته را اهل معنا و حکمت و دقّت، خوب درک ميکنند. گاهي زنده ماندن و زيستن و تلاش کردن در يک محيط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهيد شدن و به لقاي خدا پيوستن است. امام حسن(عليهالسّلام) اين مشکل را انتخاب کرد.
... ماجراي کوفه را لابد شنيدهايد. به امام حسين(عليهالسّلام) نامه نوشتند و آن حضرت در نخستين گام، مسلمبن عقيل را به کوفه اعزام کرد.
... دو، سه تن از خواصِ جبههي باطل - طرفداران بنياميّه - به يزيد نامه نوشتند که اگر ميخواهي کوفه را داشته باشي، فرد شايستهاي را براي حکومت بفرست. چون نعمان بن بشير نميتواند در مقابل مسلمبن عقيل مقاومت کند. يزيد هم عبيداللَّه بن زياد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره - به قول امروز با حفظ سمت - کوفه را نيز تحت حکومت خود درآور. عبيداللَّه بن زياد از بصره تا کوفه يکسره تاخت. ... اساس کار او عبارت از اين بود که طرفداران مسلم بن عقيل را با اشدّ فشار مورد تهديد و شکنجه قرار دهد. بدين جهت، هاني بن عروه را با غدر و حيله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتي گروهي از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسل به دروغ و نيرنگ، آنها را متفرق کرد.
در اين مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخيص دادند، اما دنيايشان را بر آن مرجّح دانستند، آشکار ميشود.
...کاري که ابن زياد کرد اين بود که عدهاي از خواص را وارد دستههاي مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بين مردم ميگشتند و ميگفتند با چه کسي سر جنگ داريد؟! چرا ميجنگيد؟! اگر ميخواهيد در امان باشيد، به خانههايتان برگرديد. اينها بنياميهاند. پول و شمشير و تازيانه دارند. چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هيچ کس را همراه نداشت؛ هيچکس!
... چرا چنين شد؟ بنده که نگاه ميکنم، ميبينم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند و بعضيشان در نهايت بدي عمل کردند. مثل چه کسي؟ مثل شريح قاضي. شريح قاضي که جزو بنياميّه نبود! کسي بود که ميفهميد حق با کيست. ميفهميد که اوضاع از چه قرار است. وقتي هاني بن عروه را با سر و روي مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبيلهي او اطراف قصر عبيداللَّه زياد را به کنترل خود درآوردند.
ابن زياد ترسيد. آنها ميگفتند: شما هاني را کشتهايد. ابن زياد به شريح قاضي گفت: برو ببين اگر هاني زنده است، به مردمش خبر بده.
شريح ديد هاني بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هاني به شريح افتاد، فرياد برآورد: اي مسلمانان! اين چه وضعي است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نيامدند؟! چرا نميآيند مرا از اينجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟! شريح قاضي گفت: ميخواستم حرفهاي هاني را به کساني که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبيداللَّه آنجا حضور داشت و جرأت نکردم! جرأت نکردم يعني چه؟ يعني همين که ما ميگوييم ترجيح دنيا بر دين! شايد اگر شريح همين يک کار را انجام ميداد، تاريخ عوض ميشد. اگر شريح به مردم ميگفت که هاني زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبيداللَّه قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اينکه عبيداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها ميريختند و هاني را نجات ميدادند. با نجات هاني هم قدرت پيدا ميکردند، روحيه مييافتند، دارالاماره را محاصره ميکردند، عبيداللَّه را ميگرفتند؛ يا ميکشتند و يا ميفرستادند ميرفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسين(عليهالسّلام) ميشد و ديگر واقعهي کربلا اتّفاق نميافتاد! ... اي شريح قاضي! چرا وقتي که ديدي هاني در آن وضعيت است، شهادت حق ندادي؟! عيب و نقصِ خواصِ ترجيح دهندهي دنيا بر دين، همين است.
به داخل شهر کوفه برگرديم: وقتي که عبيداللَّه بن زياد به رؤساي قبايل کوفه گفت برويد و مردم را از دور مسلم پراکنده کنيد وگرنه پدرتان را در ميآورم چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤساي قبايل که همهشان اموي نبودند و از شام نيامده بودند! بعضي از آنها جزو نويسندگان نامه به امام حسين(عليهالسّلام) بودند. شَبَثْ بن ربْعي يکي از آنها بود که به امام حسين(عليهالسّلام) نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. همو، جزو کساني است که وقتي عبيداللَّه گفت برويد مردم را از دور مسلم متفرّق کنيد قدم پيش گذاشت و به تهديد و تطميع و ترساندن اهالي کوفه پرداخت!
چرا چنين کاري کردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعي در يک لحظهي حسّاس، به جاي اينکه از ابن زياد بترسند، از خدا ميترسيدند، تاريخ عوض ميشد. گيرم که عوام متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمني که دوْر مسلم بودند، از او دست کشيدند؟
... چرا هنگام عصر و سرِ شب که شد، مسلم را تنها گذاشتيد تا به خانهي طوعه پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نميگذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر ميرسيد، آن صد نفر دور مسلم را ميگرفتند. خانهي يکيشان را مقرّ فرماندهي ميکردند. ميايستادند و دفاع ميکردند. مسلم، تنها هم که بود، وقتي خواستند دستگيرش کنند، ساعتها طول کشيد. سربازان ابن زياد، چندين بار حمله کردند؛ مسلم به تنهايي همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر ميتوانستند دستگيرش کنند؟! باز مردم دورشان جمع ميشدند. پس، خواص در اين مرحله، کوتاهي کردند که دوْر مسلم را نگرفتند.
ببينيد! از هر طرف حرکت ميکنيم، به خواص ميرسيم. تصميمگيريِ خواص در وقت لازم, تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظهي لازم، اقدام خواص براي خدا در لحظهي لازم. اينهاست که تاريخ و ارزشها را نجات ميدهد و حفظ ميکند! در لحظهي لازم، بايد حرکت لازم را انجام داد.
...اگر خواص امري را که تشخيص دادند به موقع و بدون فوت وقت عمل کنند، تاريخ نجات پيدا ميکند و ديگر حسينبنعليها به کربلاها کشانده نميشوند. اگر خواص بد فهميدند، دير فهميدند، فهميدند اما با هم اختلاف کردند؛ کربلاها در تاريخ تکرار خواهد شد.
... وقتي که از ريخته شدن خونمان ترسيديم؛ از هدر شدن پول و آبرو ترسيديم؛ به خاطر خانواده ترسيديم؛ به خاطر دوستان ترسيديم؛ به خاطر منغّص شدن راحتي و عيش خودمان ترسيديم؛ به خاطر حفظ کسب و کار و موقعيت حرکت نکرديم؛ به خاطر گسترش ضياع و عقار حرکت نکرديم؛ معلوم است ديگر! ده تن امام حسين هم سرِ راه قرار بگيرند، همه شهيد خواهند شد و از بين خواهند رفت! کمااينکه اميرالمؤمنين(عليهالصّلاة والسّلام) شهيد شد؛ کمااينکه امام حسين(عليهالسّلام) شهيد شد.
بايد با گوش جان به اين بيانات گهربار مقام معظّم رهبري، گوش داد. چه بسا خواص طرفدار حقي كه خشتهاي عاشوراي ديگري را روي هم مي گذارند ما باشيم.
منبع: بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با فرماندهان لشگر 27 محمد رسول الله در 1375