۱
تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۰۷

نگرانی‌های پیامبر؛ آخرین ماه‌ها

نگرانی‌های پیامبر؛ آخرین ماه‌ها
مهمترین نگرانی های پیامبر(درود خدا بر اوباد) در آخرین ماه‌های عمرشان چه بود؟

1- فتح مکه مهمترین نقطه عطف تاریخ اسلام در دوران پیامبر (ص) بود، به‌ویژه که این جریان بدون خونریزی و به‌گونه‌ای مسالمت‌آمیز سرانجام یافت و این جریانی استثنایی بود. در قلمرو شبه‌جزیره پیروزی بدون جنگ بی‌معنا بود، چرا که خود جنگ "موضوعیت" داشت و حاکی از مردانگی و قدرت و شجاعت بود و چون چنین بود پیروزی واقعی نتیجه جنگی دلاورانه و از زاویه‌ای دیگر بیرحمانه بود که دشمن را منکوب و نابود سازد. مردانشان را بکشد و اموالشان را به تاراج برد و زنان و کودکانشان را به اسارت گیرد. بخشی از اشعار معروف به «معلقات سبع» در آنجا که درباره جنگ صحبت می‌کند،‌ اجمالاً چنین تصویری را عرضه می‌دارد.
نکته دیگر اینکه این فتح پس از پیمان صلح حدیبیه صورت گرفت و به عنوانی نتیجه آن بود. صلح حدیبیه در سال ششم هجری اتفاق افتاد، سال بعد از آن پیامبر (ص) به همراه مسلمانان مراسم عمره را به‌جای آورد و در سال هشتم آنان به دلیل پیمان‌شکنی قریشیان و بدون اعلام قبلی و با استتار کامل به سوی مکه شتافتند و مکیان که در برابر عملی انجام شده قرار گرفته بودند، تسلیم شدند و بدین ترتیب مکه به تصرف مسلمانان درآمد.
به دلیل اهمیت مکه و حساسیت قبائل عرب موجود در شبه‌جزیره، تمامی آنان از حوادث یاد شده مطلع شدند. بخشی از تأثیرگذاری فتح مکه به دلیل صلح حدیبیه بود. سال بعد از صلح، پیامبر (ص) به عمره رفت و این دو اقدام عملاً زمینه روانی مناسب را، هم برای مکیان و هم برای دیگران، فراهم آورد تا تسلیم شوند و اسلام آورند. موقعیت به‌گونه‌ای درآمده بود که حتی ابوسفیان که رهبر مکیان و مخالفان بود قبل از فتح مکه به مدینه آمد تا از بابت عهدشکنی قریشیان عذرخواهی کند و این نشان دهنده شرائط جدیدی بود. این برای اولین بار بود که قریشیان درصدد عذرخواهی برآمده بودند. آنان تا مدتی قبل‌تر اصولاً مسلمانان را به حساب نمی‌آوردند و به چیزی جز انتقام‌ستانی نمی‌اندیشیدند. هم اینان بودند که قبل از برقراری صلح حدیبیّه هم‌قسم شدند که اجازه ندهند هیچ مسلمانی پای به مکه گذارد الّا آنکه کشته شود. پیامبر فرمود که هدف آنها انجام عمره و قربانی کردن قربانی‌ها است و به قصد جنگ نیامده‌اند. این موضع مذاکراتی را موجب شد که به صلح انجامید.
چنانکه گفتیم عامل دیگر مسالمت‌آمیز بودن این جریان بود. در اینجا پیروزی بدون خونریزی نشان دهنده قدرت و اقتدار بود،‌ خصوصاً که این پیروزی حس انتقام‌جویی براساس قانون «ثار» را تحریک نمی‌کرد. قانونی که به جنگ‌های بی‌سرانجام و فرسوده کننده می‌انجامید. در عین حال که همگان از بابت قانون ثار نگران و ناراحت بودند، اما شرائط اقتضاء و ایجاب می‌کرد که از آن قانون اطاعت کنند و به جنگ با طرف مقابل برخیزند.
کیفیت سقوط مکه به‌گونه‌ای بود که هیچ یک از مکیان به انتقام‌ستانی از مسلمانان به دلیل این سقوط نمی‌اندیشید،‌ حال آنکه مکیان و خاصه قریشیان را کینه‌های متراکمی نسبت به جنگ‌های بدر و احد و خندق بود که هیچگاه آن را فراموش نکردند و بعدها در مناسبت‌های مختلف آن را یادآور می‌شدند. از سخنان معاویه به هنگام آخرین سفرش به مدینه گرفته تا اشعار یزید در طعنه زدن به خزرجیان و تا خصومتی درونی که نسبت به بنی‌هاشم و امام علی (ع) داشتند. اما چنانکه گفتیم فتح مکه علی‌رغم اهمیتش دشمنی خاصی را برنینگیخت، و این عمدتاً‌به دلیل رفتار بزرگوارانه و غیرقابل پیش‌بینی پیامبر (ص) بود و اگر چنین نبود پیامبر (ص) نمی‌توانست در خطبه بسیار مهمی که در منی و در آخرین سفر حج القا شد، قانون ثار را بدان گونه که شایع بود و حاکمیت داشت، ملغی کند و به تعبیر خود حضرت آن را زیر پای قرار دهد.
سقوط مکه به مثابه سقوط پایتخت بود. اعراب را در آن زمان مرکزیتی نبود، اما در مجموع موقعیت مکه به‌گونه‌ای بود که به مثابه پایتخت اقتصادی و دینی و فرهنگی و ادبی به‌شمار می‌رفت. از این دیدگاه سقوط مکه حتی مهمتر از سقوط پایتخت بود که عموماً‌ اهمیتی سیاسی و نظامی داشت. این بدین معنی بود که اسلام به قدرت اول شبه‌جزیره تبدیل شده و همگان قدرت او را به رسمیت شناخته بودند.
2- تنها جنگ داخلی پس از فتح مکه، جنگ حنین بود که به فاصله اندکی پس از آن اتفاق افتاد. عامل اصلی در این میان قبیله بزرگ و دام‌دار هوازن بودند و گویا آنان اصولاً با قریشیان و مکیان مشکل داشتند. هنگامی که مسلمانان به‌گونه‌ای سرزده به دروازه‌های مکه رسیدند پیامبر (ص) به مسلمانان فرمود که شب هنگام آتش برافروزند. قریشیان و در رأس آنها ابوسفیان و یارانش می‌پنداشتند که مهاجمان افراد قبیله هوازن هستند و این حاکی از آن بود که این دو با یکدیگر مشکلاتی داشتند. علی‌رغم موقعیت مکه در بین قبائل شبه‌جزیره، قبائلی بودند که سروری مکیان و قریشیان را برنمی‌تافتند. خاصه قبائل منطقه نجد و یمن. این مسئله از زمان عثمان به بعد منشاء اختلافات و درگیری‌های فراوانی شد و مشکلات پیچیده‌ای آفرید.
آخرین مقاومت مربوط می‌شد به مقاومت طائف و ساکنانش یعنی قبیله ثقیف. طائف به دلیل موقعیت ممتاز جغرافیایی، چه به لحاظ طبیعی و چه به لحاظ استراتژیک، خود را پیوسته متفاوت می‌دید. خوش آب‌وهواترین و پرمحصول‌ترین منطقه شبه‌جزیره بود و تفریح‌گاه و تفرّج‌گاه اشراف مکه بشمار می‌رفت. مردمانش خوش‌چهره‌تر و در عین حال با فرهنگ و زبان‌آورتر از مناطق دیگر بودند.
معروف چنین است که آنان برای مقاومتی بیش از یک سال آذوقه اندوخته بودند. طائف از معدود شهرهایی بود که حصاری محکم داشت که برای اعراب آن ایام نفوذناپذیر می‌نمود. مسلمانان با مشورت با سلمان منجنیق ساختند. او گفت ما در ایران برای تخریب حصارها از منجنیق استفاده می‌کنیم و کیفیت ساختن آن را بدانها یاد داد. بدین ترتیب دیوارهای شهر تخریب شد و آخرین پایگاه نیز سقوط کرد. شکست قبیله پرجمعیت و ثروتمند هوازن و سقوط شهر طائف تکمیل کننده داستان فتح مکه بود. بدین گونه تمامی شبه‌جزیره عملاً قدرت و برتری مسلمانان را به رسمیت پذیرفت. از این پس «عام‌ الوفود» آغاز می‌شود. قبائل مختلف به سوی مدینه سرازیر می‌شوند تا به رسالت پیامبر (ص) شهادت دهند و اسلام را بپذیرند.
تا اواخر سال دهم هجری که پیامبر (ص) با تعداد فراوانی از مسلمانان عازم حج گردید، تمامی سرنشینان جزیرة العرب اسلام آوردند، اگرچه در نواحی شمالی یعنی منطقه تحت نفوذ غسانیان، در مرز شام، و نیز در نواحی جنوبی، منطقه نجران و مرز با یمن، مسیحیان عرب‌تبار زندگی می‌کردند.
این بدین معنی بود که اسلام از دینی که در محدوده شهر کوچک مدینه قرار داشت و پیوسته در معرض خطر و تهدید بود، به ناگهان به دین حاکم بر تمامی جزیرة العرب تبدیل شده بود و مهمتر آن که این همه در زمان خود پیامبر (ص) رخ داده بود. این جهش بزرگ و غیر قابل پیش‌بینی به همان میزان که مثبت و شادی‌آفرین بود، نگران کننده هم بود و پیامبر (ص) بیش از دیگران از مشکلات و پی‌آمدهای منفی و ناگوار آن آگاهی داشت.
3- گسترش انفجارگونه اسلام در شبه‌جزیره یکی از استثنایی‌ترین حوادث تاریخی است. مواردی وجود دارد که ساکنان یک ناحیه و یا افراد متعلّق به یک قبیله به سرعت منطقه نفوذ خود را گسترش می‌دهند و دیگران را تابع خویش می‌سازند. گویا یونان قدیم همزمان با ظهور اسکندر که دولت شهرهای مختلف را به زیر یک چتر درآورد، و یا امپراطوری مغولان در زمان چنگیز با چنین فرایندی قدرت یافته بودند، اما این هر دو جریان قابل مقایسه با گسترش اسلام در شبه‌جزیره نیست. چرا که خاستگاه اولیه که مدینه باشد به مراتب ضعیف‌تر و مورد تهدیدتر از خاستگاه‌هایی بود که آن دو از آن برخاستند و امپراطوری خود را سامان بخشیدند.
جنگ خندق در سال پنجم از هجرت اتفاق افتاد. قریشیان و متحدان داخلی و خارجی‌شان، اعم از منافقانی که در درون مدینه بودند و یا غیرمسلمانان موجود در خارج از محدوده شهر، به قصد نابودی نهایی اسلام به صحنه آمده بودند و به واقع امکانات نظامی طرفین به لحاظ کمّی و کیفی، قابل مقایسه نبود. گذشته از آنکه تمهیدات دیگری نیز اندیشیده بودند و همکاری کامل و تنگاتنگ ستون پنجم موجود در مدینه را پشتوانه داشتند. جنگی که البته پیروز نهایی نداشت و ابوسفیان و لشکریانش صحنه را ترک گفتند. مهمترین سهم در پراکندن و ناامید ساختن قریشیان و متحدانشان شجاعت و شهامت و جانفشانی امام علی (ع) بود که قهرمان طرف مقابل را که سخت بدو امید بسته بودند، در جنگی تن به تن کشت. کشته شدن عمرو بن عبدود مهمترین ضربه‌ای بود که به قریشیان و متحدان‌شان وارد آمد و این اصلی‌ترین عامل در عدم پایداری و بازگشت آنان بود.
دقیقاً سه سال بعد است که مکه فتح می‌شود و این عملاً به معنای فتح تمامی شبه‌جزیره بود. دینی که صرفاً در محدوده مدینه حاکمیت داشت و با مسائل فراوان ناشی از حضور منافقان مواجه بود و پیوسته از جانب همسایگان و دیگران تهدید می‌شد، به ناگهان به دین حاکم تبدیل شد. این پدیده تاریخی به واقع کم‌نظیری بود، اما این جریان را مشکلات عدیده‌ای بود که اجمالاً بدان خواهیم پرداخت.
نکته اصلی به موقعیت مکه بازمی‌گشت. چنانکه گفتیم مکه به مثابه پایتخت شبه‌جزیره بود، اما نه پایتخت سیاسی و نظامی و اداری، چرا که قدرت و حاکمیت واحدی که تمامی شبه‌جزیره را دربرگیرد، وجود نداشت و حتی در خود مکه هم قدرت متمرکزی وجود نداشت. اساساً ساختار قبیله‌ای و ویژگی‌های طبیعی و جغرافیایی و کمی آب و خشکی و خشونت سرزمین اجازه تشکیل چنین قدرت متمرکزی را نمی‌داد. این شرائط طبیعی و آب‌وهوایی فرهنگ و اخلاقی را موجب شده بود که ساکنانش نمی‌خواستند و بلکه نمی‌توانستند نظم و نظامی را که لازمه تشکیل یک قدرت متمرکز بود، بپذیرند. لذا اهمیت مکه به جایگاه تاریخی – دینی – قومی آن بازمی‌گشت. این ساکنان همه عرب بودند و کم‌وبیش آداب و رسوم دینی و اعتقادات و سنت‌های مشترکی داشتند و مهم اینکه مکه را به منزله مرکز دینی و الهام‌بخش فرهنگی و ادبی خود می‌دانستند. عرب بودن را در این میان سهم بزرگی بود و این موضوع بعدها نقش به مراتب مهمتری ایفا کرد.
عملاً این واقعیت بود که گسترش سریع اسلام را، و بهتر است بگوئیم سقوط سریع مکه را موجب شد و هرآنچه مکه نمایندگی می‌کرد. از اعتقادات دینی و شبه‌دینی گرفته تا آداب و رسوم سنتی که رکن اصلی تشکیل دهنده نظام اجتماعی و به عنوانی نظام طبقاتی آن بود. همین اعتقادات و آداب و رسوم بود که اقبال قبائل مختلف عرب را موجب می‌شد. بت‌های آنان که از سیصد و شصت تجاوز می‌کرد، و بت بزرگ آنان، در کعبه قرار داشت و برای انجام مراسم حج می‌باید بدین شهر می‌آمدند. مضافاً که مکه خود مهمترین پشتوانه فرهنگ عمومی و اعتقادی و رفتاری موجود در نزد آنان بود.
از این نقطه‌نظر مکه اهمیتی به مراتب بیش از یک شهر داشت و چنانکه گفتیم سقوط آن به معنای سقوط تمامی آن سلسله مسائل و اموری بود که آنها را نمایندگی می‌کرد. آئین جدید اگرچه در تعارض با میراث دینی و تاریخی او بود،‌ اما در تعارض با اهمیت و بلکه قدسیّت این شهر نبود و حتی آن را به جایگاهی به‌مراتب فراتر از دوران جاهلیت ارتقاء داد. به سوی آن نماز می‌گذاردند و مراسم حج را بجا می‌آوردند و مهمتر آنکه مکه و اطرافش «حرم امن» بودند و چون چنین بود، انتقال از میراث جاهلی به فضای اسلامی با سهولت و موفقیّت انجام پذیرفت. مهم این بود که هر دو بستری عربی داشتند.
4- حال مسئله این بود که آئین جدید احکام و قوانین و اصول و معیارهای جدیدی به ارمغان آورده بود و در پی تحقق آن بود و در کنار این همه تشکیلات و نظام اداری و رهبری جدیدی نیز به همراه داشت. آنان می‌بایست رهبری جدید را بپذیرند و از او اطاعت کنند. مضافاً که می‌باید خاطرات و خصوصیت‌های گذشته را فراموش کنند و خود را دیگر نه جزیی از قبیله و عشیره، بلکه عنصری از «امت» جدید بدانند. این بدین معنی بود که آنان می‌باید از شرائطی که در آن زیست می‌کردند به سوی وضعیّت جدید حرکت کنند.
پیامبر (ص) این همه را می‌دانست و از مشکلات پیچیده و عدیده این انتقال مطلّع بود. واقعیت این است که اسلام حداقل برای بخش مهمی از عرب‌های آن زمان که قرآن از آنها به عنوان «اعراب» یاد می‌کند، انتقال از «بدویت» به «تمدن» بود. بدویت و تمدن در چارچوب عرف عرب‌های آن روزگار. تمدن نه بدان معنی که در ایران و روم یا حبشه آن ایام وجود داشت. تمدن در اینجا بیشتر مفهومی اخلاقی است و اینکه چگونه تعامل کنند و سخن بگویند و رفتار کنند.
گزارش‌های تاریخی و روایی مربوط به سال‌های نهم و دهم هجری گویای نکته‌ای است که بدان اشارت رفت. آنان به مدینه می‌آمدند و ر فتاری بی‌ادبانه، خشن و بدویانه داشتند و کیفیت برخورد و سخن گفتن‌شان با پیامبر (ص) و نیز توقعّات‌شان از ایشان نیز چنین بود که قرآن آنان را از اتخاذ چنین رفتاری منع می‌کند و اینکه چگونه باید معاشرت کنند و سخن بگویند.
نکته مهم در آنجا که به حاکمیت و رهبری واحد مربوط می‌شد، این بود که اصولاً شبه جزیره فاقد تجربه حکومت واحد بود، به عکس قلمروهای مجاور، یعنی ایران و روم و حبشه و یا یمن قدیم و حتی حکومت‌های محلی حیره و غسّانی. به همین دلیل رهبری واحد برای آنان اساساً مفهوم نبود و این را در تعارض با هویت و افتخار قبیله‌ای و عشیره‌ای و شخصی می‌پنداشتند و بدان تن در نمی‌دادند. از نظر آنان رهبر، شیخ قبیله است که البته میزان اختیاراتش به مراتب محدودتر از پادشاه و یا هر آن کسی است که در رأس قدرت قرار دارد. مهمتر آنکه قدرت فردی چون رهبر و پادشاه را محدود کننده حریّت و آزادی فردی خود می‌دانستند. در نهایت این بدین معنی بود که حاضر نبودند به هیچ نظم و نظامی فراتر از نظم و نظام قبیله‌ای تن در دهند.
به جز این اختلافات فراوانی در بین قبائل مختلف وجود داشت، اگرچه بسیاری از این اختلاف‌ها ریشه‌های عمیق تاریخی داشت و به اوضاع و احوال گذشته‌ها بازمی‌گشت. مشکل‌تر آنکه آنان خود را موظف و مکلّف به انتقام‌ستانی می‌دانستند. یعنی نه تنها خصومت‌های گذشته فراموش نشده بود، بلکه به عنوانی تشدید شده و اصولاً فرآیندی تشدیدشونده داشت. گویی آیندگان گروگان خصومت‌ها و درگیری‌های پدران خویش هستند و می‌باید تاوان آنها را بپردازند. نمونه چنین جریانی رقابت‌ها و جنگ‌های بی‌سرانجام اوس و خزرج بود که آنها را به سوی پیامبر (ص) کشانید و از ایشان دعوت کردند تا به مدینه آید تا بلکه با حضور ایشان این آتش خاموش شود.
البته می‌باید اختلافات منطقه‌ای را بدان افزود. بدین معنی که مجموعه قبائل ساکن در مناطق مختلف حساسیّت‌ها و تعصّب‌ها و درگیری‌های منطقه‌ای خاص خود را داشتند. یکی از مهمترین‌هایش اختلافات دامنه‌دار قبائل یمنی و حجازی و قحطانی و عدنانی بود که در قرون نخستین اسلام خصوصاً در بین‌النهرین و منطقه شرق اسلامی به اوج خود رسید. جالب اینجا است که علیرغم مقبولیت عمومی قریشیان، کم‌نبودند قبائلی که آنان را تحمل نمی‌کردند. بسیاری از این قبائل بعدها به خوارج پیوستند و یا هوادار آنان شدند، چرا که آنان قریشی بودن را شرط زعامت و خلافت نمی‌دانستند. این یکی از مهمترین دلائل پیوستن به خوارج خاصّه در دوران‌های نخستین بود.
شاید نمونه خوب نکته فوق‌الذکر داستان «اهل ردّه» باشد، یعنی کسانی که در اواخر عمر پیامبر (ص) و یا بلافاصله پس از رحلت ایشان از اسلام خارج شدند. گزارش‌های تاریخی و روایی در این مورد می‌باید مورد بررسی و کنکاش بیشتری قرار گیرد. برخی از کسان و گروه‌هایی که به مرتد شدن متهم شده‌اند، به واقع چنین نبوده‌اند و نکته مهمتر اینکه تعارض‌های منطقه‌ای و قبیله‌ای را در این میان سهمی و بلکه سهم مهمی بوده است. آنها نمی‌خواستند رهبری و سروری قریشیان را بپذیرند که در آن هنگام در خلافت ابوبکر تجلی یافته بود. اگرچه آنان در جنگ‌های رده شکست خوردند، اما این عدم پذیرش ادامه یافت، اگرچه به دلیل آغاز جنگ‌های برون‌مرزی برای مدتی غیرفعال ماند، اما در دوران‌های بعد به صحنه آمد و به نیرویی تعیین کننده تبدیل شد.
5- این عوامل پیامبر (ص) را نگران می‌ساخت و اینکه چگونه انسجام جامعه نوین را حفظ کند و البته در کنار آن مسئله جانشینی هم مطرح بود و اینکه فرد مورد توصیه ایشان پذیرفته شود. البته این دو موضوع به یکدیگر پیوسته و مرتبط بود. مسئله در آنجا که به شخص پیامبر (ص) بازمی‌گشت مشکل چندانی ایجاد نمی‌کرد، چرا که لازمه پذیرش دین جدید،‌ پذیرش رسالت و رهبری پیامبر (ص) بود، اما این سخن در مورد جانشین مورد سفارش ایشان به این کیفیت نبود و چنین هم نبود که تمامی توصیه‌های پیامبر (ص) مورد قبول و عمل مسلمانان قرار گیرد. موارد متعددی وجود داشت که حتی اصحاب و نزدیکان گوش نمی‌سپردند و وصایت امام علی (ع) از جمله آنها بود. تصویری که از پیامبر و اطاعت اصحاب از ایشان در نزد مسلمانان وجود دارد در قرون اولیه پراخته شد و این متفاوت بود با آنچه به واقع در زمان حضرتش وجود داشت. واقعیت این است که در موارد متعددی حتی نزدیکان به فرامین و توصیه‌ها گوش فرا نمی‌دادند.
اصولاً قدرت در آنجا که منشاء دینی دارد و مقیّد و مکلّف به رعایت اصول و ضوابط دینی است ماهیتاً متفاوت است با قدرت در آنجا که منشاء نظامی و یا اجتماعی و سیاسی دارد. در مورد نخست محدودیت‌های خاص خود را دارد و بدان دلیل که متکّی به باورهای دینی مؤمنان است، لذا نمی‌تواند نسبت بدانها بی‌تفاوت باشد که اگر چنین باشد اجماع مؤمنان شکسته می‌شود و در نتیجه کسی که در رأس قرار دارد موقعیت و اقتدار خود را از دست می‌دهد و یا قدرت او دچار چالش می‌شود. قدرت و موقعیت او عمدتاً ناشی از تراکم اعتقادات مؤمنان است نسبت به او و دینی که او آن را نمایندگی می‌کند و اگر آنان احساس کنند آن فردی که در رأس قرار دارد خود عامل و وفادار به دین نیست، از او روی می‌گردانند و بدین ترتیب قدرت را از دست می‌دهد. اما دین در اینجا به معنای تصور و تلقی دینی آنها است و نه دین در واقعیت‌اش.
چنین مشکلی در آنجا که قدرت منشاء غیردینی دارد، اصولاً وجود ندارد و این سخن در آنجا هم که قدرت از دین به مثابه یک ابزار سود می‌جوید، صحیح است. چرا که در این حالت قدرت حاکم خود را متعهد به رعایت اصول و ضوابط دینی نمی‌داند، هدفش استفاده ابزاری از آن است و نه بیشتر، و لذا انحراف از اصول و ضوابط دینی عملاً‌ برای او مشکلی ایجاد نمی‌کند. چنانکه در بین خلفای اموی و خاصه عباسی شاهد بوده‌ایم.
این سخن کم‌وبیش در مورد عموم ادیان صحت دارد. پاپ موجود، فرانسیس، از جمله پاپ‌های ترقی‌خواه کلیسای کاتولیک است و یکی از رسالت‌هایش را جهت خارج کردن این کلیسا از بحران‌های موجود، هماهنگ کردن قوانین آن با اوضاع و احوال کنونی و ضرورت‌های زمان می‌داند. در این چارچوب او پیشنهاد کرد که تغییراتی در قوانین کلیسایی در مورد طلاق انجام شود که با واکنش نسبتاً شدید شخصیت‌های دینی محافظه‌کار مواجه شد، به‌گونه‌ای که هشت کاردینال در طی نامه‌ای که به طور علنی منتشر ساختند، و نه خصوصی، از وی خواستند که ابتکاراتش را به یک سوی نهد و همچون گذشتگان بیندیشند و عمل کند.
این جریان بعدها مسیحیان محافظه‌کار را هم تحت تأثیر قرار داد و ناآرامی‌هایی را موجب شد که هنوز هم ادامه دارد، اگرچه عوامل دیگری هم در این میان دخالت داشت و می‌کوشید از آب گل‌آلود ماهی بگیرد. مهمترین عامل در این میان کلیساهای انجیلی امریکایی بوده و هستند که اساساً در پی تخریب نهاد دو هزار ساله کلیسای کاتولیک می‌باشند و بعضاً آن را صریحاً می‌گویند. آنها به دلائلی درصدد تخریب نهادهای تاریخی هستند، چرا که آنها را مانع توسعه و پیشرفت خود می‌دانند.
بهر صورت قدرت با منشاء دینی ویژگی‌ها و محدودیت‌های خاص خود را دارد و در این مورد نمونه‌های فراوانی می‌توان عرضه داشت و پیامبر (ص) دقیقاً با چنین مشکلی مواجه بود. ایشان در مورد معرفی امام علی (ع) به عنوان جانشین خود نمی‌توانست افکار عمومی مسلمانان را نادیده انگارد و لذا هر مقدار که به پایان عمر حضرت نزدیک‌تر می‌شویم شیوه بیان ایشان در مورد جانشینی، غیرمستقیم‌تر می‌شود. در مکه و در نیمه اول دوران مدینه پیامبر (ص) با صراحت امام را معرفی می‌کند، اما در نیمه دوم و خاصه پس از فتح مکه پیوسته این بیان غیرصریح‌تر و غیرحساسیت‌برانگیزتر می‌شود. بدین معنی که با توجه به قرائن معلوم می‌شود که پیام چیست، و فاقد صراحت دوران‌های قبلی است، چرا که آن صراحت دیگر قابل تحمل نبود و مدّعیان جانشینی فراوان بودند و اصولاً در این مورد نظرات خاص خود را داشتند.
خود آیه ابلاغ ولایت و وصایت امام علی (ع) و سه مقطع مختلف آن خود نشان دهنده مسئله‌ای است که بدان اشارت رفت. مقطع نخست امر به ابلاغ پیام است و بخش دوم حاکی از آنکه اگر به هر علّتی چنین نکنی مسئولیت خود را انجام نداده‌ای و بخش سوم اینکه خداوند تو را از شر مردمان نگاه خواهد داشت. مهم بخش اخیر آیه است و تأکید بر اینکه خداوند تو را از شر مردمان حفظ خواهد فرمود. این بدین معنی است که ابلاغ این رسالت با مقاومت‌هایی مواجه خواهد شد و بسیاری آن را نخواهند پذیرفت و دربرابرش می‌ایستند و ممکن است حتی به آشوب و فتنه‌ منجر شود. البته خداوند مژده می‌دهد که جان و حیثیّت و موقعیت‌ات را حفظ خواهد کرد و لذا نترس و اقدام کن. این بیان موافق است با حدیثی از امام صادق در شأن نزول آیه.
پیامبر (ص) در اواخر عمر نمی‌توانست بیش از اندازه معینی بر وصایت امام علی (ع) تأکید ورزد،‌ در غیر این‌صورت در برابرش می‌ایستادند. چنانکه در آخرین روزها در آنجا که عزیمت به جبهه جنگ به فرماندهی اسامه را مورد سفارش مؤکد قرار داد، از آن سرباز زدند و مهمتر آنکه در آخرین لحظات عمر که درخواست قلمی کرد تا وصیت‌نامه خویش را بنویسد تا بعد از او دچار ضلالت و انحراف نشوند، پیامبر (ص) را به هذیان گفتن متهم ساختند. واقعیت این است که اگر عمر پیامبر (ص) طولانی‌تر می‌شد در برابرش می‌ایستادند، چنانکه در آخرین لحظات با دستوراتش مخالفت کردند و حتی حضرتش را مورد توهین قرار دادند.
مسئله در آنجا که به انسجام جامعه مسلمانان مربوط می‌شد نیز مورد دلواپسی بود. این جامعه مرکب بود از قبائل و مناطقی که چندی پیش در خصومت و رقابتی دائمی بودند و حال تحت یک پرچم درآمده بودند. این وحدت شکننده و نگران کننده بود. خطبه‌ها و سخنان پیامبر در اواخر عمر تا مقدار زیادی ناظر به همین واقعیت است و اینکه مبادا به روزگار جاهلیت بازگردید و در برابر یکدیگر صف‌آرایی کنید. این نکات در خطبه معروف فاطمه زهرا (س) که در مسجد پیامبر و پس از رحلت ایشان القاء شد، نیز وجود دارد.
6- جانشینی پیامبر (ص) خاصه در اواخر عمر ایشان دو وجه متفاوت داشت. یکی به شخص امام علی (ع) بازمی‌گشت و دیگری به اهمیت و منزلتی که این سمت یافته بود. مسئله در آنجا که به شخص امام بازمی‌گشت نیز دو نکته داشت. نکته نخست اینکه امام در طی جنگ‌های مختلف نامداران متنفّذی را کشته بود و اینان فرزندان و برادران و بستگان و دوستان و متحدان فراوانی داشتند و کینه امام را به‌ دل گرفتند. نکته دوم اینکه ایشان از بنی‌هاشم بود و پسرعمو و داماد پیامبر. در آن ایام برای بسیاری از مسلمانان و حتی برای بسیاری از اطرافیان پیامبر (ص) این نزدیکی قابل قبول نبود، بدین معنی که نمی‌خواستند پیامبری و خلافت و وصایت در یک خاندان باشد و آن را صریحاً می‌گفتند و تحمل نمی‌کردند. مضافاً‌ آنکه برای آنان پیامبر (ص) فردی همچون رئیس قبیله بود و کم‌وبیش بدون توجه به فضائل و مقامات معنوی و برجستگی‌های انسانی و نفسانی، و لذا جانشین حضرت نیز می‌توانست هر فردی باشد که با وی بیعت شود و طبیعتاً برای چنین شخصی هیچ مقام و موقعیت معنوی و علمی خاصی قائل نبودند.
علی‌رغم تأکید فراوان پیامبر (ص) بر تمسّک به «اهل بیت» و اینکه صلاح و فلاح دنیوی و اخروی در روی‌آوری به قرآن و اهل بیت است و این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد، اما گویی در عصر خود پیامبر (ص) و در سال‌های بعد از آن این کلام مورد بی‌توجهی کامل قرار گرفت. احتمالاً علت اصلی این جریان وابستگی اهل بیت به پیامبر (ص) بود. از دیدگاه آنان بنی‌هاشم بیش از نبوت سهمی ندارند و نمی‌توانند داشته باشند. مسئله این نبود چه کسی را صلاحیت احراز این جایگاه است و اساساً موضوع صلاحیّت مطرح نبود. گویا در اواخر دوران پیامبر (ص) تعدادی از مسلمانان عهدنامه‌ای نوشتند مبنی بر اینکه وصایت و خلافت نباید در خاندان پیامبر (ص) قرار گیرد و چنانکه معروف است آن را در داخل کعبه گذاشتند.
وجه دوم به این واقعیت بازمی‌گشت که مسلمانان پس از فتح مکه و جنگ حنین ثروتمند و قدرت‌مند و شوکت‌مند شده بودند و غیر قابل مقایسه با نیمه اول مدینه و لذا جانشینی پیامبر (ص) جاذبه فراوانی داشت. هم برای کسی که در رأس قرار می‌گرفت و هم برای کسانی که هوادار و نزدیک به او بودند. مخصوصاً که شرائط به‌گونه‌ای در آمد که امکان دستیابی به ثروت دو امپراطوری همسایه ممکن می‌نمود و بسیاری بدان چشم دوخته بودند.
و چون چنین بود حساسیت نسبت بدان فراوان شد. در سال‌های نخستین مدینه جانشینی پیامبر (ص) بیش از آنکه جاذبه داشته باشد، خطرآفرین بود. تهدیدی دائمی و همه‌جانبه برای تمامی جامعه کوچک مسلمان و تهدیدی به‌مراتب بیشتر برای آنکه در رأس قرار داشت. اما در سال‌های پایانی عمر پیامبر (ص) داستان به کلی متفاوت بود.
در این میان نگرانی‌های گروهی سر برمی‌آورد و مهمترینش نگرانی انصار بود. مدینه از آن آنان بود و مهاجران میهمانانشان بودند، اما پس از فتح مکه تعداد فراوانی از مکیان به مدینه آمدند و اقامت گزیدند. از جمله آنان ابوسفیان و فرزندان و خانواده‌اش بودند. کثرت تعداد تازه‌واردان و خصوصاً جایگاه‌شان در نزد اعراب نگرانی‌هایی در مدنیان ایجاد می‌کرد.
انصار احساس می‌کردند پیامبر (ص) عامل تعادل بخشی در رابطه بین آنان و مهاجران است و اصولاً خود را «دایی» پیامبر (ص) می‌دانستند چرا که مادر هاشم، نیای بزرگ پیامبر، از خزرج بود. آنها به حق از آینده خود بیم داشتند و اتفاقاً‌ چنین هم شد. انصار عملاً در حاشیه جامعه مسلمان قرار گرفت و این جریان از زمان معاویه به بعد تشدید شد. سیاستی که در دوران بنی‌امیه ادامه یافت. احتمالاً با توجه به این نکات بود که پیامبر (ص) در اواخر عمر به توجه به انصار سفارش فرمود.
7- صرف‌نظر از تمامی آنچه گفته آمد، مشکلات دیگری هم وجود داشت که پیامبر (ص) را دلواپس می‌ساخت و بیشتر به دخت گرامی ایشان و شوهر و فرزندانشان مربوط می‌شد. هسته مرکزی این موضوع عمدتاً فاطمه زهرا (س) بود. البته مشکل از جانب ایشان نبود، شرائط داخلی و خانوادگی پیامبر (ص) به‌گونه‌ای بود که چنین مشکلی را پدید می‌آورد که بدان می‌پردازیم.
پیامبر (ص) در دوران مدینه زنان متعددی را به همسری برگزید که دلائل خاص خود را داشت. اینان به جز ماریه قبطیّة که پسری به دنیا آورد که مدتی بعد درگذشت، همگی عقیم بودند و عموم آنان آرزو می‌کردند که از پیامبر (ص) فرزندی داشته باشند که البته جریانی طبیعی است، و عموماً از ناباوری خویش شکایت داشتند.
رقابتی تند در بین این همسران وجود داشت. پس از ازدواج پیامبر (ص) با ماریه قبطیه او مورد خشم و حسد برخی از همسران پیامبر قرار گرفت، به‌گونه‌ای که پیامبر (ص) مجبور شد در منطقه‌ای دوردست برای وی خانه‌ای تهیه کند و پس از آنکه ابراهیم را به دنیا آورد این جریان تشدید شد. مخصوصاً که پیامبر (ص) به ابراهیم علاقمند بود و آن را اظهار می‌کرد و این کینه و حسد آنان را بیشتر برمی‌انگیخت. تمامی این نکات را شخص عایشه و با تفصیل بیشتری نقل می‌کند. شاید به همین علت بود که ماریه چندسالی پس از رحلت پیامبر (ص) درگذشت، علی‌رغم آنکه نسبتاً جوان بود. در بین همسران پیامبر او نخستین زنی بود که رخ در نقاب خاک کشید.
نمونه دیگر این رقابت و بلکه خصومت داستان ام‌حبیبه همسر پیامبر و خواهر معاویه است. پس از شهادت محمد بن ابی‌بکر او از فرط خوشحالی گوسفندی را تنوری کرد و برای عایشه فرستاد تا بدین وسیله او را در خوشحالی خود شریک کند. این بدان علت بود که محمد از یاران امام علی (ع) بود و در جنگ جمل در برابر خواهرش عایشه ایستاد. عایشه از این جریان به شدت ناراحت شد و گفت: «خداوند دختر زن بدکاره را بکشد. به خدا سوگند که هرگز گوشت بریان شده نخواهم خورد.» مهم نوع برخورد این دو با یکدیگر و نیز کیفیت توصیف عایشه نسبت به ام‌حبیبه است که مادرش را «فاجره» نامید. این نوع برخوردها را اگرچه نه با این شدت، بین همسران پیامبر می‌توان سراغ گرفت.
همسران پیامبر به دلیل موقعیت اجتماعی‌شان سرگرمی و اشتغال خاصی نداشتند. اشتغال محترمانه برای آنان پرداختن به فرزندان‌شان بود که فاقد آن بودند. حال در چنین شرائط سنگین و آکنده از رقابت و حسادت، دخت پیامبر (س) در مدتی کوتاه چهار فرزند آورد و به پنجمین حامله بود که پدر رحلت فرمود. در ابتدا دو پسر و سپس دو دختر. پسران و دخترانی استثنائی که همه چشم‌ها و توجه‌ها را به سوی خود جلب می‌کرد و مهمتر آنکه اینان سخت مورد علاقه و محبت پیامبر (ص) بودند.
8- از این گذشته پیامبر (ص) به دختر خویش محبتی بی‌شائبه داشت و او را «مادر پدر» می‌نامید. رفتارش با او حساسیّت و بلکه حسادت زنان را تحریک می‌کرد. این محبت چنانکه حضرت بارها فرمود صرفاً‌ به دلیل وابستگی نبود. به دلیل فضیلت‌ها و مکرمت‌هایی بود که در ایشان وجود داشت، اما این نکات برای آنان و هم‌اندیشان مذکرشان نامفهوم بود. آن‌گونه که از روایات و شواهد و قرائن دیگر برمی‌آید حتی برخی مردان نزدیک به پیامبر (ص) هم از این همه محبت و اکرام ناراحت می‌شدند و آن را اظهار می‌کردند.
اصولاً در محیط آن دوران عطوفت و محبت نسبت به فرزند، و خاصه دختر، نه تنها مفهوم نبود که ضدارزش بود، و بهتر است بگوئیم اساساً محبت بی‌شائبه جایگاهی نداشت. محیط سخت و خشن و فرهنگ ستیزه‌جوی حاکم، جایی برای محبت و دوستی بی‌شائبه باقی نمی‌گذاشت. اشعار عاشقانه جاهلی بیش از آنکه حاکی از محبت نسبت به معشوق باشد،‌ بیانگر تمایل به کام‌جویی از او و تصرف او است. سخاوت و میهمان‌نوازی آن روزگاران نیز بیش از آنکه ناشی از عطوفت و مهربانی باشد سمبل صلابت و مردانگی بود. محبّت و عطوفت در زندگانی روزمره جایگاهی نداشت.
مسئله تنها محبت نسبت به فاطمه زهرا (س) نبود، گویی رفتار پیامبر (ص) با فرزند و نوادگانش نیز برای آنان قابل تحمل نبود. ابراهیم فرزند ماریه در کودکی درگذشت که پیامبر (ص) را سخت متأثر ساخت و گریست. برخی از اصحاب به پیامبر (ص) ایراد گرفتند که چرا می‌گرید، حضرت فرمود قلب می‌سوزد و چشم می‌گرید و این جریانی طبیعی است و ناشی از محبت پدر نسبت به فرزندش و البته تسلیم مقدرات الهی هستم.
در موردی دیگر پیامبر (ص) حسین (ع) را که در آن هنگام کودک بود نوازش کرد و بوسید. یکی از اطرافیان با لحنی معترضانه گفت من کودکانی داشته‌ام، اما هیچگاه آنها را نبوسیده‌ام. اساساً فرهنگ حاکم چنین بود و چنین اقتضاء می‌کرد. محبت پیامبر (ص) نسبت به حسنین (ع) بارها مورد اعتراض ضمنی قرار می‌گرفت.
پیامبر (ص) به واقع نگران دختر و داماد و نوادگانش بود. می‌دانست که در عدم حضور وی تمامی عقده‌ها و کینه‌های فروخورده شده، منفجر خواهد شد و چنین نیز شد. در آخرین روزهای عمر پیامبر (ص)، حضرتش خطاب به دخترش که در کنار بالین او بود فرمود که این بیماری منجر به رحلت ایشان خواهد شد که دختر گریست. لحظاتی بعد نجواکنان فرمود که تو اولین کس از اهل بیت من هستی که به من ملحق خواهی شد که خندید. جالب اینجا است که این روایت را عایشه نقل می‌کند که فاطمه زهرا (س) را قسم دادم و از وی داستان گریستن و خندیدن ایشان را پرسیدم که جواب فرمود.
اینکه بانویی جوان با شوهری چون امام علی (ع) و فرزندانی چون حسنین و زینبین و با توجه به موقعیت و جایگاه برجسته‌اش از درگذشت زود هنگام خود خوشحال شود، نشان دهنده شرائط طاقت‌فرسایی است که ایشان در آن قرار داشت که به واقع هم طاقت‌فرسا بود. بعد از رحلت پیامبر (ص) مسئله در آنجا که به رنج‌ها و سختی‌های فاطمه زهرا (س) بازمی‌گشت، صرفاً ناشی از بیعت اجباری و همراه با تهدید به قتل امام علی (ع) و دفاع ایشان از شوهر نبود. به فرض که این موضوع هم مطرح نبود، شرائط شهر کوچکی چون مدینه برای ایشان غیر قابل تحمل بود،‌ چه در آنجا که به محیط خانوادگی پیامبر (ص) بازمی‌گشت و چه در آنجا که به برخی از صحابه‌ای که نسبتی با پیامبر (ص) داشتند. چنانکه امام علی (ع) هم پس از شهادت همسر و اتخاذ سیاست سکوت، باز هم مورد بی‌مهری و بی‌توجهی قرار گرفت. بخشی از این جریان به موضوعی بازمی‌گردد که توضیحش گذشت.
9- از اواخر سال هشتم هجری به بعد مدینه در وضعیت کاملاً‌ جدیدی قرار گرفت و به قطب قدرت و ثروت و سیاست تبدیل شد. موقعیتی به‌مراتب بهتر و شکوفاتر از مکه در دوران جاهلیت. ترکیب جمعیتی آن تاحدودی تغییر یافت و قبایل مختلف به سویش روان شدند و شخصیت‌های با نفوذ مکه جهت اقامت دائم بدان روی نهادند و مهمتر آنکه مسلمانان و به ویژه مهاجران و قریشیان با رؤسا و بزرگان قبائلی که از عمق صحرا به مدینه می‌آمدند، از نزدیک آشنا شدند. اینان عموماً اخلاق و فرهنگی بدویانه داشتند و تلقی‌شان از اسلام نیز «بدویانه» بود. این آشنایی بعدها نتایج خود را جهت تثبیت قدرت دو خلیفه نخست داشت.
از هنگام ورود پیامبر (ص) به مدینه گروه منافقین شکل گرفت. رهبر آنان عبدالله بن ابی بود. عبدالله از بزرگان خزرج بود و قبل از ورود پیامبر (ص)، خزرجیان و اوسیان تصمیم گرفتند که رهبری او را بپذیرند تا بدین وسیله نزاع‌های بی‌سرانجام آنان سرانجام یابد و امورشان سامان گیرد. با آمدن پیامبر (ص) عبدالله تحت الشعاع قرار گرفت. او از ابتدا سر به مخالفت برداشت و پیروزی غیر منتظره مسلمانان در جنگ بدر موجب شد تا به اسلام درآید. از آن پس مخالفت‌هایش شکل دیگری یافت و او در رأس مخالفان داخلی قرار گرفت که البته پیامبر (ص) او را تحمل می‌کرد.
جامعه باز شده و پر رفت‌وآمد و پرتحول جدید زمینه مناسبی برای فعالیت منافقان ایجاد کرد، به ویژه که آنها از مدتها قبل با بزرگان مکه و قریش در ارتباط بودند و بلکه همکاری صمیمانه‌ای داشتند و حال در کنار یکدیگر بودند. واقعیت این است که فرهنگ و ذوق و سلیقه این مجموعه با فرهنگ عمومی بدویان که قرآن از آنها به «اعراب» یاد می‌کند، در مواردی نزدیک بود،‌ به‌گونه‌ای که می‌توانستد از حضور و قدرت‌شان بهره گیرند.
به‌هرحال در درون جامعه به سرعت باز شده جدید، تحولات فراوانی در جریان بود و این نفوذ و مدیریّت پیامبر (ص) بود که مانع از تحقّق تغییراتی می‌شد که ناشی از آن دگرگونی‌های درونی بود و پیامبر این همه را زیر نظر داشت. آنان به‌گونه‌ای صریح توطئه می‌کردند، از داستان مسجد ضرار گرفته تا جمع شدن‌شان در خانه سُوَیلم یهودی که پیامبر (ص) دستور تخریب هر دو را صادر فرمود. این توطئه‌ها از قبل هم وجود داشت، اما گویی در شرائط جدید گسترده‌تر شده و شکل نهادینه‌ای یافته بود که نمونه‌اش ساختن مسجد ضرار بود که در آن تجمع کنند و در برابر دیگر مسلمانان بایستند. تأکید پیامبر در خطبه منی که خود را از اجتماع مسلمانان جدا مسازید به احتمال فراوان ناظر به همین انشقاق‌های توطئه‌گونه بود.
10- به احتمال فراوان فراخوانی جهت اعزام به تبوک جهت خنثی‌سازی توطئه‌هایی بود که در درون مدینه می‌گذشت. مورخان در مورد دلائل این جنگ عموماً می‌گویند نبطی‌های شامی که به مدینه می‌آمدند و آرد و روغن و آذوقه می‌آوردند گفتند که امپراطور روم، هرقل، با همدستی قبائل عرب منطقه شام لشگری در شمال تبوک فراهم آورد است و پیامبر (ص) جهت مقابله با آنان فراخوان جهاد داد و یا بعضی می‌گویند این جنگ به دلیل انتقام‌ستانی از جنگ موته و به خون‌خواهی جناب جعفر بن ابی‌طالب بود که این هر دو چندان مفهوم نیست.
اصولاً مناطق داخلی عربستان، چه حجاز و چه نجد، در برابر تجاوز بیگانگان مصونیتی طبیعی داشت. اولاً این سرزمین خشک و بی‌حاصل اشتهای هیچ کشورگشایی را برنمی‌انگیخت و ثانیاً این بیابان‌های بی‌فریاد هر لشگری را، به ویژه اگر انبوه باشد، از پای درمی‌آورد. ممکن است گفته شود که این سخن برای ساکنان این مناطق هم صحیح است، اما اینان فرزندان این سرزمین بودند و می‌دانستند چگونه و با چه تمهیداتی به پیش روند. مضافاً که عموماً تعداد لشگریانشان معدود بود،‌ اگر چه در جنگ تبوک به دلائلی که اشاره شد، تعداد آنان را تا سی هزار نفر گزارش کرده‌اند. مهمتر آنکه بدن آنان با شرائط سخت صحرا هماهنگ بود.
واقعیت این است که این جنگ به دلائلی به مراتب فراتر از نکاتی که عموم مورخان گفته‌اند، براه افتاد. تهدید خاصی از جانب رومیان وجود نداشت و نمی‌توانست وجود داشته باشد. به احتمال قریب به یقین جهت برهم‌زدن نقشه‌هایی بود که منافقان و همدستانشان آماده کرده بودند. مخصوصاً که این فراخوانی در اوج گرمای مدینه و در فصل بهره‌برداری از درختان نخل بود. این مقدار تعجیل در فراهم آوردن لشگری که پیامبر (ص) خود فرماندهی آن را به عهده داشت، قابل تأمل است. خاصه آنکه خطر و تهدید فوری و مهمی وجود نداشت.
کسانی بودند که صریحاً مخالفت خود را ابراز می‌کردند و از رفتن به جبهه امتناع ‌کردند و کوشیدند دیگران را نیز مانع شوند. علی‌رغم این همه، پیامبر (ص) فرمان حرکت داد، اگرچه عملاً‌ جنگی واقع نشد و مسلمانان پس از مدتی اقامت در آن منطقه و انعقاد قراردادهایی با ساکنان مسیحی آن، به مدینه بازگشتند.
احتمالاً این تنها جنگی است که اقدام بدان خود «موضوعیت» داشت و هدف و انگیزه‌ای همچون جنگ‌های دیگر نداشت و چنانکه گفتیم جهت تعادل بخشیدن به اوضاع داخلی و خنثی‌سازی توطئه‌های تدارک شده بود که از جمله آنها توطئه برای کشتن پیامبر (ص) به هنگام بازگشت به مدینه بود که در تاریخ به عنوان «لیله عقبه» شهرت یافت.
داستان چنین بود که گروهی که تعدادشان را از دوازده تا پانزده نفر و یا چند نفری بیشتر نوشته‌اند تصمیم گرفتند شب هنگام شتر پیامبر را در اثنای عبور از نقطه‌ای بلند که مشرف بر دره بود، رم دهند و پیامبر (ص) به دره سقوط کند. چنین جریانی برای نخستین‌بار بود که اتفاق می‌افتاد. پیامبر (ص) در حالی که در رأس قدرت بود و بر تمامی شبه‌جزیره تسلط داشت، مورد سوءقصد قرار می‌گرفت. این یک اقدام شخصی متعصبانه و یا انتقام‌ستایانه نبود، در پس آن نقشه‌هایی وجود داشت و در پی آن بودند که قدرت را به قبضه خویش درآورند.
مرجع : خبرآنلاین
https://www.razavi.news/vdcguq9t.ak9u74prra.html
razavi.news/vdcguq9t.ak9u74prra.html
کد مطلب ۴۷۱۸۷
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما