مروری کوتاه بر مجموعه های تلویزیونی ماه رمضان
هر سال دریغ از پارسال
یک نفر که از قضا اسمش هم حنیف است به معنای پاک و درست وسط بلبشویی در بازار میوه و تره بار تیزی را به پهلوی برادر ناتنی اش فرو می کند تا جلوی حقیقت گفتنش را بگیرد. چند قسمت بعد حنیف به قصد آتش زدن، یک گالن بنزین را به در و دیوار خانه زنی که پنهانی با او ازدواج کرده و حالا به دستور چاوش قرار است طلاقش بدهد می پاشد. اینها و خیلی اتفاقهای خشونت بار دیگر در مجموعه برادر جان همه زیر سر چاوش است که قرار است ضد قهرمانی جذاب باشد. اندکی بعد ناگهان سر و کله زنی به نام افسانه پیدا می شود که ادعا می کند زن دوم چاوش است و حجره های بازار را می بندد و حقش را طلب می کند و ضد قهرمان جذاب که بیست و چند قسمت قلدربازی درآورده و حاضر نشده یک قدم کوتاه بیاید و حق کریم بوستان را بدهد تا جایی که بر اثر فشارهای عصبی( بخوانید به بن بست رسیدن فیلمنامه) سکته کرده و روی تخت بیمارستان افتاده، ناگهان از این رو به آن رو شده و با ترس و وحشت از خشم افسانه و فاش شدن رازش پیش همسر اولش مهتاب، به همه سفارش می کند کاری به کار افسانه نداشته باشند و بگذارند هر چه می خواهد ببرد. اینکه چطور چنین ضد قهرمان قلدری ناگهان در برابر زنی که فقط سه روز زنش بوده کوتاه می آید و در برابر کریم بوستان یک قدم کوتاه نمی آید بماند.. اینکه شخصیتهای قصه های سعید نعمت الله چرا این همه خشم دارند و زن و مرد و پیر و جوان و روشنفکر و بازاری و خانه دار و دستفروش و نمکی و کارتن خواب و.... همگی یک جور و با چنین لحن پر طمطراق و آهنگینی حرف می زنند، بماند... موضوع وقتی بغرنج و نگران
از یادها رفته که با توجه به پتانسیلی که در ایده اولیه اش موجود است و مقطع تاریخی حساسی که برای بیان داستانش برگزیده( کشف حجاب رضاخانی و واقعه گوهرشاد و....) می توانست در صورت پرداخت درست و حساب شده به بهترین مجموعه امسال تبدیل شود، در حالت فعلی یک روایت سطحی و ملال آور و تقلیدی کاریکاتور وار از آثار علی حاتمی و حسن فتحی است و تنها نقطه اشتراکش با آثاری همچون هزار دستان و شب دهم، استفاده از لوکیشن شهرک سینمایی، خانمهای کت و دامن پوشیده و بزک دوزک کرده و لمپن های کلاه مخملی است. البته به نظر می رسد سازندگان "از یادها رفته" به منظور ایجاد تفاوتهایی با مجموعه های مشابه دست به ابتکار عمل هم زده اند، از لفت و لعاب مثلث عشقی (مهراد، مهربانو، خسرو) و خلق شخصیتهای کاریکاتوری همچون تک تیرانداز
در مورد "دلدار" هم اوضاع بهتر از این نیست. موضوع کلیشه ای و تکراری، شخصیتهای سطحی و روابط آبکی... نامزد مقتولی که یکهو غیب می شود. قاتلی که به جای فرار کردن، کار و زندگی اش را رها می کند و خودش را دربست در اختیار پدر مقتول قرار می دهد که وجدان ناآرامش را التیام بخشد و خواهری که از ابتدا تا انتهای مجموعه مدام تلفنی با همه صحبت می کند و حتی وقتی برادرش کشته می شود برای مراسم ختمش نمی آید و اصلا معلوم نیست فلسفه وجود چنین خواهری چیست؟! و اگر این شخصیت حذف شود چه اتفاقی می افتد؟ نکند این خواهر قرار است در قسمتهای پایانی یکهو سر و کله اش پیدا شود و گره های ناگشوده را باز کند؟ یا شاید لازم است در قسمت آخر حضور داشته باشد تا به شیوه پایان بندی های دم دستی و عجولانه چنین مجموعه هایی همه چیز به خوبی و خوشی ختم به خیر شود و خانواده دور سفره جمع شوند!
سالهاست مخاطبان تلویزیون در لحظه های پس از افطار مشتری پر و پا قرص مجموعه های مناسبتی ماه رمضان هستند. مجموعه هایی که در هر دوره ای با توجه به شرایط اجتماعی روز و سلیقه
دستمایه قرار دادن مضامینی همچون خیانت، دروغ، خشم و جنون، ظلم و حق الناس و... در صورتی می تواند تاثیرگذار باشد و با حال و هوای معنوی ایام مبارک ماه رمضان همخوانی داشته باشد که سازندگان مجموعه در وحله اول قادر باشند این مضمونها را به شکلی تنیده شده در تار و پود داستانهایی تازه و پر کشش به تصویر کشیده و حرف تازه ای برای مخاطب امروزی تلویزیون داشته باشند. اما متاسفانه در شکل فعلی این مضامین دینی و اخلاقی تنها در سطح داستان هایی کلیشه ای و تکراری باقی مانده و قادر نیستند به لایه های عمیق تر داستان نفوذ کرده و تاثیر ماندگاری بر مخاطب داشته باشند. مانند اغلب آثار مناسبتی، شتابزدگی و شلختگی و سفارشی بودن در هر سه مجموعه امسال کاملا به چشم می خورد. فیلمنامه ها پر از عنصر تصادف و اتفاقهای غیر منطقی هستند. در عوض تا دلتان بخواهد مثلث های عشقی پر رنگ است! مثلث( مهراد، مهربانو، خسرو) در از یادها رفته.
یادش بخیر... یک وقتی بعد از افطار همراه خانواده می نشستیم به تماشای زندگی آقا ماشالله که خانه به دوش بود و برای یک لقمه نان حلال خودش را به آب و آتش می زد و با وانت فکسنی اش هندوانه می فروخت...گاهی چوب سادگی اش را می خورد، گاهی دست به کارهای احمقانه ای می زد اما با همه سادگی برای خودش اصولی داشت که از آنها کوتاه نمی آمد. یک وقتی هم میوه ممنوعه ای بود و حاجی فتوحی که یک عمر عبادت کرده بود و یک لحظه لغزید و دلهره ای به جانمان انداخت که هنوز که هنوز است یادمان نرفته و گاهی که به یاد او می افتیم زیر لب می گوییم پروردگارا ما را آنی و کمتر از آنی به خودمان وامگذار که هفتاد سال عبادت هم چه بسا یک شبه بر باد برود! تاسف آور است که در این سالها صدا و سیمای ملی از مجموعه های ماندگاری همچون صاحبدلان، گمگشته و میوه ممنوعه به دلدار و از یادها رفته و برادرجان رسیده باشد و چه می توان گفت جز اینکه "هر سال دریغ از پارسال."