۱
تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۱۱
به بهانه سالروز تولد ناظم حکمت؛ شاعر عشق و آزادی

زندگی را باز ادامه خواهم داد

زندگی را باز ادامه خواهم داد
هدیه سادات میرمرتضوی/ سرویس هنر خبرگزاری رضوی
روشنايی پيش می‌آيد... و مرا دربرمی‌گيرد... دنيا زيباست... و دستانم از اشتياق سرشار... نگاه از درختان برنمی‌گيرم... که سبزند و بار آرزو دارند... راه آفتاب از لا‌به‌لای ديوارها می‌گذرد... پشت پنجره‌ی درمانگاه نشسته‌ام... بوی دارو رخت بربسته... میخک‌های جايی شکفته‌اند... می‌دانم... اسارت مسئله‌ای نيست... ببين!... مسئله اين است که تسليم نشوی...(ناظم حکمت _ 1948-درمانگاه زندان)
از نغمه‌هایمان می‌ترسند
از نامه‌ای به تاریخ 5 آوریل 1950 زندان بورسال: «از هشتم آوریل با امید فراوان، اعتصاب غذا را آغاز می‌کنم. نگرانی و غصه‌ای ندارم. تا پای مرگ و تا آخرین نفس با همین امید خواهم زیست. شما هم هر اتفاقی که افتاد ناامید نشوید... وجودم سرشار از شادی درخشانی است.  این‌ها همه برای مبارزه عدالت‌جویانه من لازم است. حتی با مرگ من نیز عدالت بی‌گمان به پیروزی خواهد رسید. این فکر، این ایمان و این باور به من احساس خوشبختی می‌دهد...» سال‌ها بود که شاعر آزادی‌خواه ترکیه به دست نیروهای حکومتی در زندان به سر می‌برد و حالا او تصمیم گرفته بود در اعتراض به این زندانی شدن دست به اعتصاب غذا بزند. این خبر باعث شد زندان بورسا با تعداد زیادی پلیس به محاصره درآید و از طرفی خانواده حکمت از طرف حکومت وقت، تحت فشار قرار بگیرند تا او را از تصمیم خود منصرف کنند. پیام‌های اعتراض‌آمیز به این حبس ناعادلانه، از سرتاسر جهان در حمایت از شاعر بزرگ ترکیه به آنکارا ارسال می‌شد. روز هشتم آوریل، حکمت به وعده خود عمل کرد و اعتصابش آغاز شد. روزها می‌گذشتند و اعتراض‌ها ادامه داشت. ابتدا دادستان و سپس وکیل حکمت آمدند تا او را از این عمل منع کنند. چند روز بعد، نوبت منور همسرش بود تا با خبرهای خوش از راه برسد. از اینکه به پشتیبانی از او سه شاعر در آنکارا اعتصاب غذا کرده‌اند و «پل رابسون» خواننده آمریکایی در حمایت از او فراخوانی منتشر کرده است.  خواننده‌ای که قبل‌ترها، حکمت به خاطر آزار دیدن او توسط نژادپرستان، سروده بود: «نغمه‌هایمان را در بند کشیده‌اند رابسون!... برادر سیاه مروارید دندانم... قناری شاهین پرواز... نغمه‌هایمان را نمی‌گذارند بخوانیم... از شفق می‌ترسند... از چنان گریستنی که گویی عریان در باران شسته شوی... از عاشق بودن می‌ترسند... چون فرهاد ما عاشق بودن... می‌ترسند قناری شاهین پرواز... از نغمه‌هایمان می‌ترسند». شگفتا که این دو هنرمند هیچگاه در دنیای حقیقی هم را ملاقات نکردند ولی تا آخر عمر دوست وفادار هم باقی ماندند. فراخوان رابسون جمع زیادی از مردم نیویورک را به تجمع در جلوی سفارت ترکیه واداشت. با یک شعار: «حکمت را آزاد کنید».
حکمت را که شاعری آزادی‌خواه و مخالف کشتار بیگناهان بود و اشعار جهانی‌اش هنوز در همه دنیا از زبان‌های مختلف جاری است. مانند شعری که برای همدردی با قربانیان بمباران اتمی ژاپن سرود و در کنگره صلح هلسینکی برایش جایزه به همراه داشت: «ماهی گرفتیم... هر که خورد مُرد... دستمان را هر که گرفت مُرد... چشم بادامی فراموشم کن... کشتی‌مان تابوت سیاه... دریامان دریای مُرده... انسان‌ها آهای... کجایید؟ کجایید؟...». «پابلو پیکاسو»، «لویی آراگون»، «ژان پل سارتر»، «برتراند راسل»، «برتولت برشت» و... خواستار آزادی حکمت شده بودند. «پابلو نرودا» و «نیکلاس گیلن» از آمریکای جنوبی به جمع معترضین پیوسته بودند و اعتصاب ناظم همچنان ادامه داشت. در پنجمین روز اعتصاب، مادرش به دیدنش آمد و پسر، شعری را به دست او رساند تا به گوش همراهانش برساند: «برادرانم! آنچه می‌خواهم بگویم اگر نتوانستم به سزا بگویم... بر من خرده مگیرید برادرانم... کمی حالت مستانه دارم... و کمی حالت دوران دارد سرم... نه از باده... که از گرسنگی... برادرانم... اروپایی‌ها، آسیایی‌ها، آمریکایی‌ها... من نه در زندان در منگنه گرسنگی... که گویی در چمنزاری آرمیده‌ام... در چمن ماه مه... و چشمانتان پر نور و درخشان چونان ستارگان است بالای سرم... و دستانتان همه دستی یگانه... برادرانم قصد مردن ندارم... برادرانم می‌دانم... که زندگی را باز ادامه خواهم داد... در صف شما...».  روزها به کندی می‌گذشت و حال ناظم حکمت که در اثر سال ها زندانی شدن، بدنی رنجور و بیمار داشت، رو به وخامت می‌گذاشت. کسی چه می‌داند او در آن لحظات سخت به چه می‌اندیشید؟ شاید روزهای زندگی‌ یکایک جلوی چشمانش می‌آمد. از همان آغاز.

و هرگز به زادگاهم برنگشتم
ناظم حکمت که در ترکیه ملقب به «غول چشم آبی» است، در شهر سالونیک‌، از شهرهای یونان که در آن روزگار تحت سیطره عثمانی بود به دنیا آمد. در همان سال تولدش اولین کنگره انقلابیون و آزادی‌خواهان امپراطوری عثمانی در پاریس افتتاح و همین کنگره سرآغازی شد برای ویرانی کاخ استبداد سلطان عبدالحمید دوم. «حکمت بیگ» پدر ناظم، عضو وزارت امور خارجه عثمانی بود و پدربزرگش «ناظم پاشا» از رجال دولت عثمانی و مردی آزاده و عاشق شعر و ادب و دوستدار مولوی. او که در مخالفت با قانون کاپیتولاسیون، یک انگلیسی قاتل را بی‌اجازه‌ی دربار اعدام کرده بود، به دستور سلطان به صورت نیمه تبعید والی حلب‌ شد. پدر ناظم هم پس از چندی، از خدمت در وزارت خارجه دست کشید و خطاب به همسرش گفت: «من از وزارت خارجه استعفا می‌کنم، چون در این وضع یا باید طرفدار سلطان بود و جاسوسی کرد و یا آزادی‌خواه بود و به استقبال مرگ رفت». این
خانواده  چون منبع درآمدی نداشتند، همراه پسر نوزادشان ناظم به حلب نزد ناظم پاشا رفتند. ناظم حکمت تا سه سالگی در حلب ماند و در این باره در شعر بیوگرافی‌اش سرود: «در سال 1902 زاده شدم... و هرگز به زادگاهم برنگشتم... چرا که دوست ندارم به عقب برگردم... سه ساله بودم که در حلب نوه پاشا شدم». سرانجام پاشای بزرگ بازنشسته شد و همه خانواده به استانبول بازگشتند. حقوق بازنشستگی پاشا، کفاف زندگی خانواده را نمی‌داد. اما خانه پدربزرگ در عین فقر، همیشه محفل ادبا بود و ناظم کوچک در این محیط و با عشق به شعر و مولوی بزرگ می‌شد. در همین زمان شروع جنگ جهانی اول و اتحاد دولت عثمانی در کنار آلمان، به مشکلات خانواده دامن زد. پاشای بزرگ که از اعتباری اجتماعی برخوردار بود، در همان ایام نیز درآمد مختصر خانواده را بین فقیران تقسیم می‌کرد.‌ ناظم حکمت، شعرهای زیادی می‌سرود که در محافل پدربزرگ خوانده می‌شد و مورد تشویق قرار می‌گرفت. «جمال پاشا» وزیر دریاداری که از اعضای این محافل بود، ناظم را تشویق کرد تا به مدرسه نیروی دریایی برود و به این ترتیب ناظم نوجوان به مدرسه نظامی نیروی دریایی که در آن زمان مکتب بحریه خوانده می‌شد، راه پیدا کرد. در دفتر ثبت‌نام، مسئولان او را این‌‌طور توصیف کرده‌اند: «پسری با قد 1 متر و 56 سانتی‌متری، با موهای زرد، صورت کک و مکی، دارای چشمانی به رنگ آبی تیره و پوستی سفید». حکمت در 16 سالگی با کسب رتبه نهم، موفق به فارغ‌التحصیلی از مکتب بحریه شد و به عنوان افسر در کشتی حمیدیه، دوران خدمت آموزشی خود را گذراند. اما بعد از آن، مانند بسیاری از هنرمندان قبل و بعد از خودش مثل عزیز نسین، فاضل حسنو داغلارجا و نجیب فاضل کیساکورک، نوزات تارهان، باکر صدقی اردوغان، اسکندر پالا، جان یوجه، مته چوبوکچو، علی کرجا و اردال شافاک که در مدارس نظامی درس خوانده بودند، تصمیم گرفت با زیبایی قلم خود و به نوعی دیگر به کشورش خدمت کند تا با اشعارش به «شاعر وطن» و «پدر شعر نوین ترکیه» ملقب شود.

دیو آبی‌چشم، با آرزوهای دیوآسا
«او دیوی آبی‌چشم بود... زنی نازک‌نارنجی دل از او ربود... رویای زن خانه‌ای کوچک بود... که در باغچه‌اش شاخه‌های یاس زرد گل کرده است... دیو، دیوآسا دوست می‌داشت...و دست‌های دیو برای چنان کارهای بزرگی آماده شده بود.... که نمی‌توانست خانه کوچک بنا کند... و درِ خانه کوچک را بکوبد... خانه‌ای که در باغچه‌اش... شاخه‌های یاس زرد شکفته...او دیوی آبی‌چشم بود... زنی نازک‌نارنجی دل از او ربود... زن، نازک‌نارنجی بود....  دلش هوای آرامش کرد ...خسته شد در میان راه طولانی دیو... و بدرود گفت دیو آبی‌چشم را... و بازو در بازوی
کوتوله‌ای پولدار وارد شد... به خانه‌ای با شاخه‌های یاس زرد در باغچه‌اش شکفته... و حالا دیو آبی‌چشم خوب می‌داند... که خانه‌ای با شاخه‌های یاس زرد شکفته در باغچه‌اش... برای آرزوهای دیوآسا... حتی گور هم نمی‌تواند باشد». شعر معروف «دیو چشم‌آبی و زن نازک‌نارنجی» حاصل تجربه سال‌های دانشجویی زندگی حکمت در مسکو است. وقتی در 21 سالگی با نزهت دختری از آشنایان دور خود پیوند ازدواج بست. ولی چون فهمید این ازدواج و محدود کردن زندگی‌اش به آرزوهای کوچک دختر مانند داشتن خانه‌ای با باغچه‌ای از گل‌های یاس زرد، نمی‌تواند او را به اهداف بزرگش برساند، تن به جدایی داد تا شعر نوینش، میراثی شود در ادبیات ترکیه. حکمت پیش از سفر به روسیه قصه‌های تلخ و شیرین بسیاری را در ابتدای جوانی از سر گذرانده بود. از شهرتش به عنوان یک شاعر در سنین هجده سالگی در محافل هنری استانبول تا چاپ اشعارش در مجلات و روزنامه‌ها. اما  روح بزرگ و آزاده او نمی‌توانست زندگی در استانبولی که به اشغال نیروهای متفقین درآمده بود را تحمل کند.  این بود که مخفیانه همراه دوست خود «والا» راهی آناتولی شد. سرزمینی که در آن «مصطفی کمال پاشا»، قوای ملیه را تشکیل داده و طبق گفته خود، قصد نجات میهن از دست بیگانگان را داشت. ناظم نوجوان در این سفر، برای نخستین بار چهره دردکشیده مردمان سرزمینش را دید و تا پایان عمر، برای آنچه در این سفر دید و تجربه کرد، شعرها سرود. پیوستن به جنگ استقلال، هدف ناظم و والا بود. ولی ریه‌های بیمار ناظم که یادگار دوران خدمتش در دریانوردی بود او را از این آرزو محروم کرد. این شد که ناظم تصمیم گرفت در روستاهای دورافتاده به مردم سرزمینش خدمت کند. او به روستای محروم «بولو» رفت ولی به دلیل محبوبیت در میان مردم، خوانین منطقه قصد جانش را کردند. حاکم بولو، جان ناظم را نجات داد و سپس به او و دوستش پیشنهاد کرد برای ادامه تحصیل به مسکو بروند. در مسکو در رشته علوم سیاسی تحصیل کرد و با الهام از «ولادیمیر مایاکوفسکی» گرجی‌تبار بزرگترین شاعر دوران انقلاب شوروی، شعر نوین ترکیه را بنیان نهاد.
  
شاعر حسرت‌ها
«بعضی از مردم انواع نباتات را می‌شناسند و گروهی انواع ماهی‌ها را... و من انواع جدایی‌ها را... بعضی‌ها نام ستارگان را از حفظ می‌دانند... و من نام حسرت‌ها را... در زندان‌ها خوابیدم... در هتل‌های بزرگ نیز... اعصاب غذا کردم...گرسنگی کشیدم...  انواع غذاها را هم چشیدم... در سی سالگی اعدامم را خواستار شدند... و در چهل سالگی مدال صلح برایم پیشنهاد کردند و دادند...». ناظم حکمت، در مسکو با محافل ادبی و جریانات فکری متعددی روبرو شد و تجربیات تلخی را از سر گذراند. او شاهد کشته
شدن دوست دانشجوی چینی خود «سی-یا-او» بود که به عشق کمک به میهن خود، آنان را رها کرد و به چین برگشت و طولی نکشید که اشغالگران وطنش سر او را بریدند. «عابد عالموف» فرزند یکی از مسلمانان کریمه و مترجم آثار حکمت به زبان روسی نیز به صورت دیگری به آغوش مرگ رفت. او که از بیماری صعب‌العلاجی رنج می‌برد، شبی مثل همیشه خندان به محفل دوستانه آنان رفت و به طور غیرمنتظره بحث مرگ را پیش کشید. پس از ساعتی هنگام پایین رفتن از آپارتمان که در طبقه چهارم بود، نرده پلکان را گرفت و پایین لغزید و لحظه‌ای بعد دوستانش دیدند در پاگرد طبقه پایین با مغز پریشان و بی‌جان افتاده است. در سال ۱۹۲۵ که جنگ پایان یافت و مصطفی کمال پاشا رییس جمهور ترکیه شد، شاعر جوان با قلبی مالامال از عشق به وطن بازگشت و به انتشار اشعارش در مجلات پرداخت. ولی چیزی نگذشت که دوباره تحت تعقیب قرار گرفت و زندگی مخفی اختیار کرد. سپس غیاباً به پانزده سال حبس محکوم شد و دوباره به مسکو پناه برد. دو سال بعد، به ترکیه آمد. اما به‌ محض قدم گذاشتن در خاک وطن، دستگیر شد. این اقدام دولت با انتقادهای شدید از داخل و خارج مواجه و منجر به آزادی‌اش  شد. حکمت ۲۷ ساله با دو حبس ۲۰ و ۱۵ ساله به ۳۵ سال زندان محکوم شد در سال ۱۹۳۸ به ۱۵ سال زندان محکوم شد و ماه‌ها را در یک سلول کوچک و ممنوع‌الملاقات سپری کرد. بعداً با وجود اینکه در زندان بود  در محاکمه دیگری به جرم عصیان علیه حکومت مرکزی، به ۲۰ سال زندان محکوم شد و آخرین حکم محاکمه‌اش به ۲۸ سال و چند ماه رسید. شاعر آزادی در زندان روزگار سختی را می‌گذراند .از سال ۱۹۴۶ به بعد، اشعار او با وسایل مختلف از زندان خارج می‌شد و در مطبوعات فرانسه به چاپ می‌رسید. هیچکدام از مطبوعات ترکیه جرأت نداشتند نامی از او ببرند. اشعارش در دنیا آزادی‌خواهان را به اعتراض وادار می‌کرد و حالا در آوریل سال 1950، حکمت اعتصاب غذا را آغاز کرده بود. روز پنجم اعتصاب، حکومت از ترس شورش سایر زندانیان او را به بیمارستان «جراح پاشا» در استانبول منتقل کرد. حکمت در آنجا هم با وجود ضعف شدید قوای جسمانی به مبارزه ادامه داد. حالا در آنکارا، قیصریه، ازمیر و آدانا بر دیوار خیابان‌ها و کارگاه‌ها و مدرسه‌ها این شعار پدیدار شده بود: «ناظم حکمت را آزاد کنید». اما در همان زمان روزنامه «اولوس» نوشت: «مقامات پلیس می‌گویند برای کسانی که اعلامیه‌هایی با عنوان‌های "ناظم حکمت را آزاد کنید" پخش کرده‌اند، پرونده تشکیل خواهد شد. در حال حاضر دوازده نفر تحت بازداشت به سر می‌برند که هفت نفر از آن‌ها دختر هستند». کارگران باراندازهای فرانسه، نویسندگان آمریکایی، نویسندگان بلغاری و شاعری یونانی از جزیره ماکرونیسوس یکی
از مخوف‌ترین اردوگاه‌های مرگ، خواستار آزادی ناظم حکمت بودند. دفاتر نخست وزیری و سفارت‌خانه‌های ترکیه در کشورهای مختلف از نامه‌های اعتراض‌آمیز پر می‌شد. روز دوازدهم اعتصاب، نمایندگان حزب دموکرات اعلام کردند در صورت پیروزی در انتخابات، به لایحه عفو عمومی رای مثبت می‌دهند. بالاخره در روز هجدهم اعتصاب غذا، ناظم حکمت بنا به توصیه دوستانش دست از اعتصاب کشید. با این شرط که در صورت تصویب نشدن لایحه عفو عمومی در مجلس جدید، دوباره اعتصاب خود را از سر می‌گیرد. همسرش منور برایش یک سبد توت‌فرنگی آورد. خوراکی مورد علاقه حکمت و با اینکه دکتر توصیه کرده بود خوردن را کم‌کم شروع کند، او همه توت‌فرنگی‌های سبد را خورد و دوباره به زندگی برگشت. بالاخره دوازده سال و پنج ماه و شانزده روز بعد از شبی که حکمت برای چند سوال کوچک به اداره پلیس رفته بود، توانست رها شود، مشت خود را از آب دریا پر کند و محو تماشای ستارگان آسمان زیبای شب شود.

وطنم، وطنم، وطنم
پس از آزادی‌، به حکمت پنجاه ساله که به بیماری قلبی و ذات‌الریه مبتلا بود، گفتند باید به خدمت نظام وظیفه برود و او دانست این دسیسه‌ای است برای از بین بردنش تا او را به خدمت سربازی در منطقه‌ای بد آب و هوا ببرند و در آنجا از بین ببرند یا شاید او خود به خود به دلیل بیماری‌هایش از بین برود. ناظم حکمت که در پلیس دریایی ترکیه خدمت کرده بود و دیگر خدمت سربازی برایش قانونی نبود،  بار دیگر مجبور شد وطن و مردمش را که به خاطر آنان زنده بود ترک کند و به کمک دوستانش با قایقی از دریای سیاه به بلغارستان گریخت‌. او پس از اقامتی کوتاه در بلغارستان به شوروی رفت و ۱۳ سال باقی‌مانده عمر خود را در غربت سپری کرد. به کشورهای زیادی رفت و جوایز بسیاری گرفت و نوای آزادی را با اشعارش به گوش همه جهانیان رساند. کشورهایی جز ترکیه: ««وطنم، وطنم، وطنم... نه کلاهم باقی ماند که دوخت آنجا بود... نه کفش‌هایم که راه‌هایت را پیموده بود... آخرین کتم نیز از پارچه ایشله... فرسود و از بین رفت... کنون تو تنها در سپیدی موهایم... در سکته قلبم... در چین های پیشانمی ام حضور داری... وطنم، وطنم، وطنم». سحرگاه روز سوم ژوئيه 1963 در مسکو، در سن 61 سالگی چشم از جهان فرو بست و صدايش که ترانه‌خوانِ اميدها و آرزوهای آينده‌ انسان‌‌هايی بود که برای نان، آزادی، برابری و عشق مبارزه می‌کردند خاموش شد. وصیت کرده بود جسدش در روستایی در آناتولی به خاک سپرده شود ولی حتی این آخرین خواسته شاعری که سال‌های عمرش در راه آزادی و برای مردم وطنش مبارزه کرد نیز برآورده نشد.
 
برخی از منابع:
کتاب برادر زندگی زیباست
کتاب چهار زندان
مقاله ابعاد جهانی یک شاعر چاپ شده در مجله نگاه نو

 
https://www.razavi.news/vdciqqap.t1avq2bcct.html
razavi.news/vdciqqap.t1avq2bcct.html
کد مطلب ۳۸۶۶۶
برچسب ها
شعر
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما