اینک سلام، حضرت عیسی تر از مسیح
سعیدنوریان
بوي عطر حضور عاشقانه آفتاب هزار آیینه در سراسر حرم هميشه نوراني اش پيچيده است و من، من ايراني، من شيفته و شيداي شوريده اش، ميهمان زيباترين لحظه هاي زيستنم.
در كنار بارگاه بهشت گونه اش، آدم چقدر آرام مي شكند؛ چون كوهي يخ در اقيانوس آفتابي.
در جوار كبوتوران حرمش، آدم چقدر گريه مي شود؛ چقدر غم مي شود؛ چقدر شبنم!
هميشه و هر زماني كه فرصت ارادت به ساحت ملكوتي ونورانی اش، نصیب مان شده، در بارگاهت مقدسش، گم شده ایم، در هزار آئينه شكسته ایم و در آن تكثير شده ایم و هميشه چشمان مان را نذر گريه بر ضريحت كرده ایم. هربار که به دیدارش نائل می شویم؛ مي خواهیم همراه با خيل عاشقانش و در حرم همیشه نورانی اش، دو ركعت نماز عشق بگذاریم و در دستان قنوت مان، با توسل به نام بلندش، آن قدر اشك بريزیم كه ماهيان اجابت از دستان مان سرازير كنند.
نه تاب ديدارش را داریم و نه تحمل دوري اش را.
به زیبا حرم مقدسش که می رویم، دلشوره ها و تمام تردیدهای مان را فراموش می کنیم. چون آبی زلال و جاری از چشمه ساران، پاک پاک می شویم و زیارتش را سعادتی می دانیم که به تقدس ضیافت آسمان می ماند. به حریم حرمت که دعوت می شویم، سربلند و فارغ از تمام مادیات و دلخوشی های دنیوی، به سویش قدم بر می داریم با رازهایی سر به مهر که تنها خود میدانم و امام رئوف و حاجت هایی بزرگ که از او می طلبیم. به ضریح مطهرش که تکیه می دهیم، بی آنکه به دردی بیندیشیم، اشک شوق بر چهره شرمسارمان سرازیر می شود و دل می بندیم به آسمان یاکریم ها. به ضریح مطهرش که تکیه می دهیم، شانه های مان سبک می شوند.
عشق ما به غریب خراسان، عشق صاحب نیاز به ولایت ناز است، عشق بنده به مولاست. مولایی که مزارش وعده گاه زيارت و التجاي عاشقان است.
هر زمان که توفیق زیارتش نصیب مان می شود، مي خواهیم دل كوچك مان را به او بسپاریم تا سرشار از لطفش كند.
در پنجره فولادش که دخیل می بندیم، ناديده ها را چه زیبا و باشکوه برای مان آشكار می کند.
عاشقانه در حرمش قلب مان را رها می کنیم تا عاشقش کند. مي خوام قلبم را در حرمت رها سازم تا عاشقش كني.
عشق ما به امام مهربانی های و رضای اهل بیت علیهم السلام، تمام شدنی نیست. این عشق، یک عشق الهی و مقدس است. عاشقی، پیشه ماست و نیک می دانیم که چگونه برای امام رئوف مان، عشق ورزی کنیم.
اینک سلام حضرت عیسی تر از مسیح
لطفت نگو که شامل ماها نمی شود
ای من فدای پنجره فولاد چشمهات
از بغض من چرا گرهی وا نمی شود؟
یوسف ترین عزیز !مرا تا خودت بخوان
هرچند این غریبه زلیخا نمی شود