۱
۰
تاریخ انتشار
شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۱
برای سردار دل ها

تو مرد سال های پنجه در پندار توفانی

تو مرد سال های پنجه در پندار توفانی
خبرگزاری رضوی، سعید نوریان؛ به روح عشق رسیدن و درک روشنی هستی را نوشیدن، برازنده قامت بلند سرداری است که دل های همه احرار و ابرار و شیفتگان به اهل بیت علیهم السلام را در جای جای این دنیای پهناور و عاشقان ولایت را در این سرزمین کهن تسخیر کرده است و به شایستگی، امیر دل ها شده است. مردی از تبار پاکان که بزرگ بود و عاشق.
درست همین دیروز بود که که از اقیانوس تنت، پاره های زخم می چکید و از بی کران نگاهت، حرف های سرخ می بارید. ترجمان نگاهت را تنها خدا می فهمید و راز ایستادگی ات را تنها، نخل ها که همه نخل ها ایستاده می میمرند. تو، عطر خون شهیدان داشتی و دستان پرمهرت، آیه عطوفت و لوح عصمت بود. تو، عطر نجیب معصومیت، طایر قدسی و سپیدار بلندی بودی که در سدره المنتهای عروج پرگشودی. تو آن شاهد سرفرازی که سینه سرخان زمین، پروازت را بر بلند ترین درختان سرودند، مسافری که جاده رفتنش از گلوی آب ها می گذشت.
تو آن چنان بزرگی که فقیران تیره دل، بودنت را تاب نیاوردند و پرنده بی تاب جانت را به خونین ترین هنگامه سپردند.
ای اسطوره شهید؛ تو بال گرفتی با همان چشم که در ایجازی همیشه و ناگهانی، به تفسیر خلوص می نشستند با همان لبخندها که حتی در گرماگرم رزم، وسعت آرامش بود و با همان قامتی که خورشید پیشانی بر آن می سائید.
تو سردار دل هایی که بال گرفتی و پریدی و نقاب ها دانستند که نبودنت، حضورت را کم رنگ نمی کند.
تو، همه مدال ها را به شایستگی، گرفته بودی و سینه سرشار از عشقت، مدال شهادت را کم داشت که آن هم به زیبایی از حضرت احدیت گرفتی و آسمانی شدی. دیگر، زمین، جای تو نبود.
تو عاشقانه از حرم اهل بیت علیهم السلام صیانت کردی و خالصانه جانت را در طبق اخلاص گذاشتی و چون قاسم نینوا و سردار تشنه لب کربلا، تقدیم حسین(ع) و خواهر نجیبش کردی. تو مدافع راستین حریم ولایت بودی که همه این عشق راستینت را تمجید می کردند و آن را می ستودند.
کوچه های لبنان، عراق، سوریه و ایران، صدای گام هایت را به خاطر می آورند و بغض می کنند و تو در دوردست افق، تکیه بر شانه ابرها داده ای و نور  می نوشی و ستاره می شماری. هنوز نگاهت در چشمان منتظر سوریه، عراق و لبنان و یمن جاری است.
اینک تو را در اوج می بینیم که با جفیه ای پر از سیب های سرخ و چشمانی که از پنجره های وطن، غبار باروت می شویند. با تو ای باران رحمت، به جاده های عشق می آییم تا باران های ممتد و آسمان های بی شمار را حس کنیم.
ای نستوه، کوهستان نامت، آنقدر رفیع و بلند است که هیچ کس را یارای رسیدن با آن نبود. تو، فرزند راستین یوسف کنعانی ما بودی که آسمانی شدنت را پاداش تلاش بی‌ وقفه‌ ات در همه‌ این سالیان دانست. تو، آن گاه که خصم دون، قصد اهانت به این خاک مقدس، حریم ولایت و حرم اهل بیت علیهم السلام را در سر داشت، برخاستی و بر سلطنت گلوله و رگبار، شوریدی و چه ایثارها و مجاهدت هایی برای همیشه تاریخ از خود به یادگار گذاشتی.
ای خداگون جاودان؛ خورشید در چشمان تو  موج می زد و ستاره از سمت مصلای تو می درخشید. مرگ سرخت، روی شرافت را سفید کرد و رنگ از رخ شقاوت برگرفت. چشمانت رنگ وداع داشت و سخنانت طعم شیرین اشتیاق. از خاکستر دستانت، لاله چکید و از چشم هایت شکوفه های اشک. آینه ها از آیین چشمان تو، زلال عرفان را آموختند و تو همیشه در ذهن لحظه ها جریان داری ای حماسه ات همیشه باشکوه و ماندگار.
عشق، کشتی جاویدی است که در بند چشمان تو پهلو گرفته است. نخل های ایران، عراق، سوریه، لبنان عمری است که در رکاب سرافرازی ات زیسته اند و کوه ها، گام های بی قراری ات را از خاطر نخواهند برد. آن روز که آسمان به میهمانی ات فراخواند و فرشتگان با سبدهایی از ستاره در فرودگاه بغداد به استقبالت آمدند، شهرها همه در هاله ای از مه فرو رفتند و داغ رفتنت را در شبی بارانی گریستند. چه تلخ است شب و روز وداع تو. شب غمناکی که آتشفشان غم در نهادمان شکفت و دل های مان، میراث دار تنهایی شد
غربت برای تو معنا نداشت. برای تو که «علی» را دانستی، برای تو که «زینب» را به زیبایی و آن چنان که زینب، کربلا را شناخت، شناختی. برای تو که امامش «حسن(ع)» است و پیشوایش «حسین(ع)».
صبح آدینه زمستانی که خبر پرپر شدنت را شنیدیم، بغض گلویمان را گرفت و اشک بر چشمان مان جاری شد. باورمان نمی شد که سردار شایسته حرم که عباس گونه از حریم ولایت پاسداری می کرد، غریبانه و مظلومانه به شهادت برسد. همه جا سخن از شهامت، شجاعت و شهادت توست. خلعت زیبا و سرخ شهادت بر قامت امیر دل ها، سردار شایسته تکریم و تعظیم، حاج قاسم سلیمانی مبارک و شهد شیرین لقاالله، گوارای وجود نازنینش. خاک این سرزمین، هر بهار را با رایحه گام هایت جوانه خواهد زد و نبودنت را در لاله های خون رنگش به شعر خواهد نشست.
تو رفتی دست افشان و دریغا ما، دریغا من!
پر از تلماسه های شرق دجله استخوان هایت
به تشییع جنون کرده ست میل ساحل میهن
تو را می آورند از بطن ماهی های در خون گم
تو را می آورند از شرق دریاهای بی مامن
تو را می آورند از بازوان زخمی کارون
تو... ای جغرافیای لاله های پرپر گلشن!
چنان از دست هایت عطر ایثار و یقین بارد
که باغ آبرو می پرورد اسفند تا بهمن
تو مرد سال های پنجه در پندار توفانی
مقاوم هستی اما، سخت تر از هیات آهن!
سرت را باز بردار و ببین این خانه را، سردار!
که می دوزد به میهن، چشم گرگ فتنه را دشمن
سرت را باز بردار و ببین بی وحشت از دوران
برادر ناتنی ها می درند از دوست پیراهن!
تو را هرچند بی سر _ باز بر این خانه می خوانم
که بر اندام این اقلیم باشد جلوه ات جوشن
تو باید باشی، ای تندیس چندین ساله ایمان!
که باشد سایه ات مانا، سر هر کوچه و برزن
بتاب از سمت خو شید شهامت، نور بیداری!
سرت بادا سلامت، چشمت ای سردار دین روشن!
        «شعر ازمصطفی جلیلیان مصلحی» 
https://www.razavi.news/vdcjytei.uqey8zsffu.html
razavi.news/vdcjytei.uqey8zsffu.html
کد مطلب ۵۰۳۲۰
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما

نظرات بازدیدکنندگان
رضا وجدانی
Iran, Islamic Republic of
مطلب بسیار عالی بود ممنون