کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

گفتگو با مهسا غفوریان، نویسنده،کارگردان و بازیگر تاتر مشهد به بهانه اجرای نمایش کلاس اول

پرده آخر

26 مهر 1397 ساعت 9:40

کلاس اول، ادای دینی به تاتر شهرم بود/ شکی نیست که مشهد و خراسان در رشته های مختلف هنری مثل موسیقی یا تاتر حرفهای زیادی برای گفتن دارد و هنرمندان زیادی در این خاک تربیت شده اند. اما جایی که بتوان پیشرفت کرد و به نسبت بقیه نقاط سقف بلندتری داشته باشد تهران است. شاید برای کسی که در تهران کار می کند سقف تهران هم کوتاه باشد، اما برای من که ده سال است در مشهد کار می کنم در سی سالگی احساس می کنم تهران جای بیشتری برای پیشرفت دارد.


تکتم حسین پور/ سرویس هنر خبرگزاری رضوی
همه چیز با یک فراخوان اینستاگرامی شروع شد. مهسا غفوریان، ( نویسنده و بازیگر و کارگردان مشهدی و بازیگر نمایش های همچون اسب های پشت پنجره، تجربه های اخیر، شکلات، سمرگل، افرا یا روز می گذرد، ترنج, دو یک به نفع بارسلونا و… و کارگردانیِ نمایش های مرگ در می زند ( به نویسندگی وودی آلن )، پوچی پوچ خانم میرمازاد ( به نویسندگی طاها بذری)، یک خانه ی کوچک که زیاد قدیمی نیست ( به نویسندگی رئوف دشتی ) دو , یک به نفع بارسلونا ( به نویسندگی مهسا غفوریان ) و.... از همه علاقه مندان تاتر خراسان دعوت کرده تا شانس خودشان را برای ورود به دنیای جادویی نمایش محک بزنند. هیچ شرط و شروطی در کار نیست. نه سن ملاک است و نه تحصیلات. همه می توانند بیایند. همانطور که پیش بینی می شد، سیل علاقه مندان جوان و نوجوان تاتر سرازیر می شود و مهسا غفوریان حالا باید از میان این همه علاقه مند با انگیزه و پر انرژی تعدادی را انتخاب کند. معمولا روال کار این است که تست گرفته شود، اما غفوریان راه دشوارتر را برمی گزیند و با این کار با یک تیر دو نشان را هدف می گیرد. هم استعدادهای جوانی را به تاتر مشهد معرفی می کند و با این کار ادای دینی به تاتر شهرش دارد و هم این امکان را فراهم می کند تا همه علاقه مندانی که برای وارد شدن به تاتر به او مراجعه کرده اند روی صحنه حاضر شوند و هیچکس ناامید برنگردد. به این ترتیب نمایش "کلاس اول" یا سه اجرا از نمایشنامه های لورکا شکل می گیرد. نمایشی که سیر وقایعی است از لحظه انتشار فراخوان تا لحظه ای که چراغهای بلک باکس خاموش می شود و نخستین گروه ده نفره روی نیمکت سفید روبروی تماشاگران می نشینند. "کلاس اول" نزدیک به دو ساعت بی واسطه تماشاگر را با خودش همراه می کند، شگفت زده می کند و به تامل وا میدارد. طوری که در پرده آخر حس می کند هر کدام از بازیگران را سالهاست می شناسد. به بهانه اجرای این نمایش گفتگوی کوتاهی با مهسا غفوریان داشتم. ابتدا از او خواستم درباره ایده اولیه شکل گیری کلاس اول توضیح بدهد.
« در این ده سال همیشه از جانب دوستان و همکارانم پیشنهادهایی برای برگزاری دوره های آموزشی داشتم. اما هیچوقت به اینکه سیستم آموزشی یا کارگاهی راه بیندازم فکر نکرده بودم. چون مسئولیت بزرگی است و به نظرم حتی راه درستی برای امرار معاش هم نیست. من خودم را در قبال تمام آدمهایی که وارد این کار میشوند مسئول می دانم و شاید برای همین بود که از آموزش تاتر می ترسیدم. اما بعد از اینکه اتفاقهایی افتاد و دلخوری هایی پیش آمد و برای مهاجرت مصمم شدم، تصمیم گرفتم پیش از رفتن یک تجربه آموزشی داشته باشم که آن را نوعی ادای دین به تاتر و دوستداران تاتر در شهرم می دانم. احساس کردم اگر کاری از دستم بر بیاید و بتوانم انجام دهم به خاطر ترسهای خودم آن را دریغ نکنم. دوست داشتم اتفاق خوبی بیفتد و از طرفی زمان کمی داشتم و باید می رفتم. می خواستم این کار را تا آخر شهریور تمام کنم اما به خاطر دهه اول محرم و کارها و گرفتاریهای هر کدام از بچه ها اجرا دیرتر شروع شد و بیشتر طول کشید.»
 
 
در نمایش کلاس اول آنچه بیش از همه نمود دارد هماهنگی میان اجرای بازیگرهاست. چه آن زمانی که در نقش خودشان حاضر می شوند و مقابل کارگردان می ایستند و از علاقه شان به تاتر، زندگی شخصی و انگیزه شان برای ورود به دنیای نمایش می گویند و چه آنجا که در نقشهایشان فرو رفته و قسمتهایی از نمایشنامه های لورکا را به شیوه های متفاوتی اجرا می کنند. به نظر می رسد کار کردن با ۳۰ هنرجو که اغلبشان نوجوانان و جوانان آماتور هستند و برای نخستین بار روی صحنه حاضر شده اند و به ویژه هماهنگ کردن آنها کار دشواری باشد. از غفوریان می خواهم از این تجربه خاص بیشتر بگوید.
 
« هر کدام دنیای متفاوتی داشتند. یکی شاغل بود یکی مدرسه ای، یکی دانشگاه می رفت و آن یکی از شهرستان آمده بود.  بعضیها به خاطر حضور در این نمایش حتی شغلشان را از دست دادند. به خاطر سختی و فشار کار گاهی بین دو اجرا بچه ها زیر سرُم می رفتند اما می آمدند و ادامه می دادند و روز آخر کوچکترین کدورتی بین هیچکدامشان نبود و حس و حال خوبی داشتند. این کار سختی بود که یک گروه ۳۰ نفره را که اغلبشان هیچ شناختی از تاتر و از همدیگر نداشتند دور هم جمع کنم و با آنها کار کنم و روی صحنه بیاورم. اما خوشبختانه این اتفاق افتاد. بچه ها آنقدرمسئولیت پذیر بودند که با وجود همه مشکلات با جدیت ادامه می دادند و حتی اگر یک روز پیشنهاد می دادم فقط یک اجرا داشته باشیم دلخور می شدند و اصرار داشتند حتما دو اجرا برویم. تجربه بی نظیری بود. آنقدر که حتی رفتن را کمی برایم سخت کرد. احساس می کنم به این بچه ها وابسته شدم و خیلی نگران این هستم که خلوص و پاکی این روزهایشان را از دست بدهند. به آنها گفته ام خودتان هم خبر ندارید چقدر خوبید.»

در فراخوانی که زدید چه شرطی برای شرکت در این نمایش در نظر گرفتید؟
« در فراخوان اینستاگرامی هیچ محدودیت سنی وجود نداشت. می خواستم در سن های مختلف کنار هم باشند و تمرین کنند. مثلا یکی از بچه ها۱۵ سال داشت و نگران بود نکند به خاطر سن کم قبولش نکنم. اما خیالش را راحت کردم که هیچ محدودیتی وجود ندارد. بعضی بچه ها روزهای اول حتی حرف نمی زدند و خجالت می کشیدند به هم نگاه کنند، بعضیها گارد گرفته بودند که چه اتفاقی قرار است بیفتد، یا چرا از آنها سوالات شخصی می پرسم یا مگر اینجا کلاس اخلاق است؟ زندگی شخصی شان چه ربطی به تاتر دارد؟ و... در حین تمرینها بود که پاسخ سوالاتشان را کم کم می گرفتند.
در واقع سعی کردم طوری فضا را پیش ببرم که همان کسی که روز اول حتی با من به صورت خصوصی از زندگی اش حرفی نمی زد، در طول تمرینها هر روز می آمد و در حضور ۱۰۰ نفر تماشاگر از زندگی شخصی اش می گفت. البته تماشاگرها نمی دانستند چیزهایی که می گوید زندگی خودش است. در تمرینها همین را به او گفتم. گفتم این دیالوگها را من برایت نوشته ام. کسی نمی داند اینها زندگی شخصی توست، حتی همبازی هایت. تو داری نقش بازی می کنی. اینطور بود که کم کم اعتمادش جلب شد.»

در مورد همه هنرجوها روال کار همین بود؟
« برای همه بچه ها دیالوگ نوشتم. بعضیها دیالوگهایشان در واقع دغدغه ها و مشکلات شخصی خودشان بود که در سوال و جوابهای ابتدایی به شکل خصوصی با من مطرح کرده بودند و بعضیها خیر. برای همین هم موقع تمرین و اجرا نمی شد تشخیص داد که کدامشان از خودش می گوید و کدام متن نوشته شده را می خواند. فقط خود شخص می دانست و من. حتی برای بعضیها اینطور بود که شرح حالشان را با هم عوض کردم بدون اینکه بدانند، اما از جایی به بعد هر کدام چیزهایی را که مخفی کرده بودند بروز می دانند و راحت می شدند. روزهای آخر وقتی موقع خداحافظی گریه می کردند فهمیده بودند تاتر با آنها چه کرده..»
 
و چطور این اتفاق افتاد؟ درباره نحوه تمرینها و روند کار بیشتر توضیح بدهید.
« اولین هدفم این بود که حس خوبی به بچه ها منتقل شود. حسی که در وجود همه شان بود و من این حس را از خودشان گرفتم و به خودشان برگرداندم. در واقع بیش از اینکه بخواهم از این بچه ها بازیگر در بیاورم سعی می کردم حالشان بهتر شود. چون حس کردم خیلی از این بچه ها با تاتر و اجرا می توانند حال بهتری داشته باشند و احساسشان نسبت به خودشان بهتر شود. روز اولی که تمرین را شروع کردیم به آنها گفتم توقع نداشته باشید جایی که تمرین می کنید را کسی برایتان تمیز کند. اگر آشغالی روی زمین می بینید بردارید. چیزی که شاید ظاهرا ربطی به بازیگری نداشته باشد. اما همین روش بود که باعث شد بچه ها برای کارشان ارزش قائل شوند.
به جای اینکه به زور کاری کنم ترسشان از همدیگر و از حضور در صحنه و جمع بریزد، همان جلسه اول هر ۳۰ نفر را صبح زود به پارک بردم و دور هم صبحانه حلیم خوردیم. از آنجایی که محلی برای تمرین های بدنی نداشتیم سعی کردم با یک تیر چند نشان بزنم. هم با بچه ها دور پارک دویدیم و تمرین کردیم، هم آنها با هم رفیق شدند و خجالتشان ریخت و هم سحرخیزی را تمرین کردند. هدفم این بود که به جای اینکه حجم انبوهی از مباحث تئوریک را به بچه ها یاد بدهم که همه را در کتابهای مختلف می توانند پیدا کنند، عملا بفرستمشان توی گود. در فرصت کمی که داشتم سعی کردم سراغ یادداشتها و حفظیاتی که معلوم نیست کی و کجا به دردشان می خورد نروم و کمکشان کنم اجرا را با تمام سختی ها و ناملایمات و اتفاقات غیر قابل پیش بینی اش عملا تجربه کنند و با تمام وجود لمس کنند. در واقع برایشان نقشه کشیدم و با نقشه پیش رفتم. نقشه ای که خودشان از آن بی خبر بودند. مثلا یکی از بچه ها نمی توانست جلو خنده اش را بگیرد. عمدا دیالوگهایی برایش نوشتم که خنده دار باشد و موقع ادا کردنش همه می خندیدند و خودش بیشتر از همه خنده اش می گرفت. اما می دانست شرط حضورش در صحنه این است که موقع ادای دیالوگها نخندد و کم کم آنقدر نقش و نمایش برایش جدی شد که دیگر نمی خندید و به بقیه هم می گفت جدی باشند. در واقع چنین تمرینهایی و این شیوه کار کردن کاملا عادی است. به نظر خودم کار بزرگی نکردم. اتفاقی بود که باید می افتاد. عجیب هم نیست. نگاهمان به هنر باید اینگونه باشد. من کار خارق العاده ای نکردم. ولی در فضایی که اغلب کارگردانها این تمرینهای معمولی را دریغ  می کنند کار من به چشم می آید.»

 
 
در خلال توضیحات غفوریان درباره نوع تمرینهایش با بچه ها کم کم پاسخ برخی پرسشهایی را که در حین تماشای نمایش در ذهنم شکل گرفته بود پیدا کردم. از همه مهمتر اینکه چطور هنرجوهایی کم سن و سال که خیلی از آنها هیچ تجربه ای در تاتر حرفه ای نداشته اند و برای اولین بار  روی صحنه حاضر شده اند تا این حد مسلط هستند، حتی یک نفر تپق نمی زند، دیالوگش را فراموش نمی کند یا خنده اش نمی گیرد. این اتفاق با توجه به مدت کوتاه تمرین که حدود دو ماه به شکل روز در میان انجام شده اتفاق عجیبی بود که به شیوه متفاوت غفوریان در تمرینهایش با بچه ها برمی گردد.
 
« زمان محدودی داشتیم. حدود دو ماه به صورت یک روز در میان تمرین کردیم. بچه ها را به سه گروه ده نفره تقسیم کرده بودم و هر جلسه دو ساعت با هر گروه تمرین می کردم.روزهای آخر تمرینها فشرده تر هم شده بود. یک بخش مهم قضیه هماهنگ کردن این سه گروه با هم بود و کنار هم قرار دادنشان که کار آسانی نبود. اما جالب است که روزهای پایانی این ۳۰ نفر طوری توجیه شده بودند که در یک اتاق کوچک پشت صحنه در بلک باکسی که کوچکترین صدا را تماشاگر می شنید، در سکوت محض منتظر می ماندند تا نوبتشان بشود. با اینکه سرشار از شور و انرژی بودند و بار اولی بود که روی صحنه بودند اما رفتارشان کاملا حرفه ای بود. فکر کردم اینکه من یکی دو ماه با بچه ها تمرین کنم و اتود بزنم و از بین آنها انتخاب کنم اتفاق خاصی نیست. به نظرم یک جور پز دادن است که آدمهایی را که خودشان مستعد هستند به اسم خودت معرفی کنی و بگویی آینده درخشانی دارند. به جای این کار تصمیم گرفتم بچه ها را هل بدهم توی گود و کاری کنم که تاتر را خودشان روی صحنه بی واسطه یاد بگیرند و با توجه به آنچه در طول تمرینها و اجرا برایشان پیش آمد احساس می کنم به هدفم رسیده ام. مثل وقتی به کسی دوچرخه سواری یاد می دهی. اول نگهش می داری و او به پشتگرمی تو رکاب می زند و بعد که رهایش می کنی بدون کمک تو ادامه می دهد چون نمی داند کجا رهایش کرده ای. من همین کار را کردم. در واقع با این شیوه خواستم به تازه واردان این صحنه بگویم که وارد چه فضایی می شوند و چه اتفاقهایی در انتظارشان است. کلاس اول به نوعی نقدی است که من به فضای تاتر مشهد و در وحله اول به خودم دارم. ترجیح دادم به جای اینکه به بچه ها چیزهایی را دیکته کنم کاری کنم تا خودشان بفهمند چه چیزی در انتظارشان است.»
 همه لحظات کلاس اول مملو از حس های خوب و به یاد ماندنی ست جز صحنه پایانی، روشن شدن چراغها، تشویق حضار و مهسا غفوریان که بعد از تشکر از تماشاگران خبر از رفتن می دهد. مثل همه هنرمندان تاتری که در مشهد رشد کرده اند و هر بار دیدن آنها روی صحنه تجربه بی نظیری برای مخاطبان مشهدی بوده، حالا غم انگیز است که به نبودنش فکر کنی. از غفوریان علت رفتنش را می پرسم. به نظر می رسد مانند اغلب هنرمندان مشهدی از شرایط فرهنگی و هنری مشهد احساس رضایت نمی کند و یکی از دلایل رفتنش همین گله مندی هاست.
     
« راستش را بخواهید خسته شدم و دیگر انگیزه ای برای کار کردن در اینجا ندارم. احساس می کنم باید بروم و تا دیرتر نشده باید این کار را انجام بدهم.
به جز اعمال سلیقه ها و محدودیتهایی که همیشه برای هنرمندان مشهدی وجود دارد، به هر حال بخواهیم یا نخواهیم مرکز اصلی تاتر در تهران است. اتفاق اصلی در تهران می افتد. شکی نیست که مشهد و خراسان در رشته های مختلف هنری مثل موسیقی یا تاتر حرفهای زیادی برای گفتن دارد و هنرمندان زیادی در این خاک تربیت شده اند. اما جایی که بتوان پیشرفت کرد و به نسبت بقیه نقاط سقف بلندتری داشته باشد تهران است. شاید برای کسی که در تهران کار می کند سقف تهران هم کوتاه باشد، اما برای من که ده سال است در مشهد کار می کنم در سی سالگی احساس می کنم تهران جای بیشتری برای پیشرفت دارد. چیزی که می گویم به این معنا نیست که من خیلی بزرگ شده ام، شاید سقف مشهد زیادی کوتاه است که هنرمندان بعد از مدتی به این نتیجه می رسند که باید بروند. من هم مثل بسیاری از هنرمندان مشهدی رنج های زیادی کشیدم تا کاری را که دوست دارم انجام بدهم. می توانم بگویم بزرگترین استاد من در این راه رنجها و سختی هایم بودند.
 
فکر می کنید مشکلات و محدودیتها برای خانمهای هنرمند بیشتر از آقایان است؟
« بخشی از این رنجها برمی گردد به اعمال سلیقه ها و محدودیتها و بسته بودن فضای هنری مشهد. اما به نظر من بخش بزرگتر آن به خودمان برمی گردد. به جامعه هنری، به خانمهای هنرمند. همه ما مقصریم. من بیش از دیگران به خودمان نقد دارم. ما فقط حرف از هنر می زنیم. هنر برای ما یک شغل است و آنچه ما را جذب هنر می کند خیلی اوقات جلب توجه یا از دید عوام متفاوت بودن است. کسانی که واقعا به ذات هنر عشق می ورزند و به خاطر هنر وارد این فضا می شوند نه شهرت یا حاشیه ها، تعدادشان خیلی کم است. آسیب جدی را از همین جا می خوریم.»
غفوریان معتقد است خیلی از اتفاقاتی که برای برخی از خانمها در دنیای هنر می افتد تقصیر خودشان است و نه فقط در مشهد که در همه جا این اتفاقها می افتد.
« متاسفانه برخی خانمها راه و روش نادرستی در پیش گرفته اند. به جای اینکه با مطالعه و تکیه بر تواناییهای خودشان راهشان را باز کنند، ترجیح می دهند با تکیه بر ویژگیهای ظاهری شان پیش بروند. این روزها در همه اقشار جامعه بحران مطالعه را داریم و در مورد خانمها این مشکل به دلیل برخی مسائل حاشیه ای نمود بیشتری دارد. متاسفانه در این مورد هم زنها مقصرند هم مردان. در واقع این اتفاق به نوعی سو استفاده از آقایان است نه خانمها. اینکه زن بودن برای برخی از خانمها ابزاری شود که با آن به خواسته هایشان برسند یک طرف قضیه است و طرف دیگرش آقایان هستند که اجازه می دهند ابزار دست قرار بگیرند. این قبیل اتفاقها در همه جا وجود دارد، در هر حرفه ای، ارگانی، اداره ای، حتی در کوچه و خیابان و صف نانوایی و در رفاقتهایمان. اما در فضاهایی مانند تاتر و سینما نمود بیشتری دارد، چون کسانی که کار هنری انجام می دهند خیلی زیر ذره بین هستند و دیده می شوند و به همین دلیل نیاز به حمایت بیشتری لااقل از طرف خودشان دارند.»

 

این اتفاقها چقدر در تصمیمتان برای مهاجرت نقش داشته؟
« برای هنرمند هر چقدر فضای کمتری وجود داشته باشد، میزان رنجی که می برد بیشتر است. درست است که محدودیتها از خارج و به دلایل مختلفی به هنرمند مشهدی اعمال می شود، اما محدودیتهای مهمتر و بزرگتر را خودمان در فضای هنری مشهد برای خودمان ایجاد می کنیم. باور کنید تاتر جایی برای جبران کمبودها و عقده های شخصی نیست. اما متاسفانه فضای تاتر مشهد پر شده از چنین عقده گشایی هایی... در این میان عده ای هم که با خلوص نیت و صداقت و به خاطر ذات هنر وارد تاتر می شوند چون زیر دست افرادی که با همان سیستم معیوب رشد کرده اند تربیت می شوند پس از مدتی همرنگ جماعت می شوند. طرز تفکر معیوبی وجود دارد که همینطور به شکل هرمی منتقل می شود به سطوح پایین تر هنری. متاسفانه فضای هنر در مشهد پر از دروغ و شوآف و حاشیه است. در چنین فضایی کسی ارزش هنرمند را نمی شناسند. حتی خودِ هنرمندان! اغلب ما وقتی پای منافع خودمان در میان نباشد در برابر حرف زور یا اشتباه نمی ایستیم. چه بسا حتی خوشحال هم می شویم که برای همکارمان مشکلی پیش آمده و نمی تواند کار کند. احساس می کنیم راه برایمان بازتر می شود و متوجه نیستیم که این سنگی است بر سر راهی که همه مان قرار است از آن عبور کنیم. پس بهتر است قبل از اینکه به خط قرمزها و خط کشی ها و باید و نبایدها ایراد بگیریم و اعتراض کنیم به خودمان نگاه کنیم. از ماست که بر ماست.»
 
اما با وجود همه این مشکلات و کم و کاستی ها پیش از رفتنتان تلاش کرده اید نسل تازه ای از هنرمندان را به تاتر مشهد معرفی کنید. فکر می کنید چه تعدادی از آنها توان ماندن و ادامه دادن در این فضا را دارند؟ از مشکلات راه برایشان گفته اید؟
« این بچه ها با خلوص نیت و احساسات پاک و معصومانه پا به این میدان گذاشتند. آرزو داشتند روی صحنه تاتر بازی کنند و دیده شوند و من فکر کردم این همه احساس و آرزو را با خودم کجا ببرم و چه چیزی بهتر از این که از حس و حال ناب و دست نخورده شان کمک بگیرم و این حس خوب را به خودشان برگردانم. با این وجود از همان ابتدای کار تلاش کردم به آنها یاد بدهم هنر را فقط و فقط به خاطر ذات هنر دنبال کنند. اینکه به هنرمان فقط به عنوان وسیله ای برای امرار معاش نگاه کنیم اصلا خوب نیست. انتخاب اشتباهی است...کما اینکه پولی هم در این کار نیست... اگر هم به دنبال شهرت و محبوبیت هستیم خیلی راحت می شود این کار را در فضای مجازی انجام داد. شاید تا چند سال پیش کار سختی بود اما این روزها کافیست یک صفحه در فضای مجازی داشته باشیم. با هر کار مبتذل و سطحی می شود معروف شد. نیازی نیست این همه سختی تحمل کنیم. به هر حال احساس می کنم تا حد زیادی به هدفم رسیده ام. همه بچه ها در پایان این نمایش به این باور رسیده بودند که حتی اگر در تاتر نمانند همین تجربه هم برایشان ارزشمند و خوب بوده. متوجه شدند در هر راهی نباید قدم بگذارند و باید حواسشان به انتخابهایشان باشد. فکر می کنم بچه ها در این فضا حس خوبی گرفتند.»
 
تاتر برایم شروع سینما نیست
یکی از اتفاقهایی که معمولا بعد از مهاجرت هنرمندان مشهدی به تهران می افتد ورودشان به دنیای سینماست. اما برای غفوریان تاتر شروع سینما نیست.
 
« به سینما هم فکر می کنم اما تاتر را پلکانی برای رسیدن به سینما نمیدانم. تاتر برای من مقوله ای جداست و اگر بتوانم در سینما هم کار کنم موازی با ان تاتر هم کار می کنم. فعلا جز چند تجربه فیلم کوتاه در مشهد تجربه سینمایی دیگری نداشته ام. اما اگر در سینما نقش ارزشمندی باشد و چیزی را به من بدهد حتی کوتاه هم باشد قبول می کنم. شاید اگر در شرایط مشابه یک پیشنهاد سینمایی و یک پیشنهاد تاتری خوب داشته باشم کار سینما را انتخاب کنم. به این دلیل که تجربه اش را دوست دارم. اما اینطور نیست که هر کار سینمایی را صرفا برای اینکه رابطه ای پیدا بشود و راهی به سینما باز شود قبول کنم. در هر صورت تاتر را ادامه می دهم»

 
و از ورودتان به دنیای تاتر بگویید:
« از کودکی به تاتر علاقه داشتم. چند وقت پیش مادرم دستنوشته هایی از دوران مهد کودکم نشانم داد که در آنها مربی ام به این اشاره کرده بود که مهسا دوست دارد نمایش بازی کند و بقیه بچه ها را کارگردانی کند. یادم هست همیشه نمایش را دوست داشتم و با عروسکهایم نمایش اجرا می کردم. غیر از تاتر نقاشی هم کار کردم. دیپلم گرافیک و لیسانس نقاشی دارم که هر دو اینها در کار تاتر خیلی به دردم خورده. نقاشی ام در خدمت به تاتر بوده و به طراحی ام در تاتر کمک زیادی کرده
ورودم به تاتر هم قصه جالبی دارد و می شود گفت خیلی اتفاقی بوده. من در دانشگاه تبریز نقاشی می خواندم. در حین تحصیلم بیمار شدم و به مشهد برگشتم و در مدتی که در مشهد بودم یک ترم در موسسه موج نو کلاس بازیگری رفتم و جوری شد که دو ترم مرخصی از دانشگاه گرفتم و ماندم و درگیر اجرا و نمایش شدم. اتفاقی که برایم افتاد این بود که از طریق این اموزشگاه وارد بدنه تاتر مشهد شدم. با مهدی ضیا چمنی سر نمایش شکلات که نقش کوچکی داشتم آشنا شدم. فضای ذهنی اش به من نزدیک بود و رفاقتمان شکل گرفت. این آشنایی تاثیر زیادی در مسیر حرفه ای ام گذاشت و همکاری مان هنوز ادامه دارد.»
و یک سوال کلیشه ای: کدام کارتان را از همه بیشتر دوست دارید؟
« انتخابش سخت است. اما نمایش حذفیات از این جهت که در زندگی ام تاثیرگذار بود بیش از بقیه کارهایم دوستش داشتم. اما اگر بخواهم احساسی به این سوال پاسخ بدهم باید بگویم کلاس اول را بیشتر از بقیه کارهایم دوست دارم. شاید چون به نوعی خداحافظی من با تاتر مشهد بود. حس عجیبی به این نمایش دارم و تنها کاری است که حس می کنم مثل بچه من است»

و پیش از خداحافظی حرف نگفته ای اگر باقی مانده...
« من برای تاتر و تماشاگران تاتر شهرم احترام زیادی قائلم. با این وجود آنقدر در این فضا اذیت شدم که اگر بروم و موفق شوم همیشه خودم را مدیون فشارهایی می دانم که در اینجا متحمل شدم و من را به سمت رفتن سوق داد. هر چقدر بیشتر احساس کردم دارم غرق هنر می شوم بیشتر از جانب برخی همکارانم و بیشتر از آن از جانب سیستم اداری اذیت شدم. متاسفانه مسئولین گاهی اوقات فراموش می کنند که وظیفه شان این است که به هنرمند کمک کنند و شرایط را برای کار کردنش فراهم کنند. بعضی از آنها طوری رفتار می کنند انگار دارند لطف می کنند. در واقع هنرمند است که با کارش این امکان را فراهم کرده تا آنها پشت میز بنشینند، اما انگار وارونه شده. مسئولین برای هنرمند ناز می کنند، اذیت می کنند حتی گاهی سنگ اندازی می کنند. هنرمند نباید ناز مسئولین را بکشد باید برعکس باشد. حتی برخی از کسانی که کار هنری می کردند به محض اینکه پشت میز نشستند رنگ عوض کردند. متاسفانه فکر نان و معاش گریبان هنرمندان را هم گرفته. واقعا درست است که هنرمند تفکر و احساسش را به سطح بیاورد و بفروشد تا بتواند امرار معاش کند؟ میز و سمت نباید انقدر بزرگ باشد که انسان چشمش را به روی خیلی چیزها ببندد. به هر حال امیدوارم روزی کسانی پشت این میزها بنشینند که بدانند چه جایگاه مهم و ارزشمندی دارند و برای چه پشت این میز نشسته اند.


کد مطلب: 35141

آدرس مطلب :
https://www.razavi.news/fa/news/35141/پرده-آخر

رضوی
  https://www.razavi.news