ساعتی در محضر محمد مهاجر پیشکسوت تئاتر استان
بازگشت سرباز به خانه
هدیه سادات میرمرتضوی/سرویس هنر خبرگزاری رضوی
وارد دفتر تئاتر شمایل که میشود، گرم و مهربان سلام و احوالپرسی میکند. همانطور که انتظارش را داشتم. دقایقی بعد آنچنان غرق گفتگو هستیم که انگار سالهاست همدیگر را میشناسیم. این از خصوصیات اهالی تئاتر است و حالا اگر یک تئاتری، معلم هم باشد که دیگر نور علی نور است. روی صندلی مقابلم نشسته و به چین و شکنهای خطوط چهرهاش نگاه میکنم. آنها که هر کدام یادگارهایی از عشقی به نام تئاتر هستند. پشت سرش دو تابلوی بزرگ جلوهگری میکند که روی هر دو تصویر کمال تئاتر خراسان، مرحوم سید رضا کمال علوی، میدرخشد. محمد مهاجر لابلای صحبتهایش از او هم میگوید. از شروع آشناییشان وقتی در دبیرستان های امیرکبیر و مالکی درس می خواندند و روزهای آخر زندگی استاد علوی در همین مجموعه شمایل. آنقدر دلنشین حرف میزند و خاطره میگوید که لابلای بغض فروخوردهای که از حضور در تئاتر شمایل، محلی که استاد عزیزم آخرین روزهای هنریاش را در آن زندگی کرد و نفس کشید، در گلویم نشسته، گاهگاهی میخندم و از ته دل آرزو میکنم این قصهگوی خوشسخن و هنرمند پرانرژی و مهربان که دلش گنجینه خاطرات ناب تئاتر شهرمان است، حالاحالاها سلامت باشد.
نقطه آغاز
«قصه چگونگی علاقهمندی من به هنرهای نمایشی از آنجا شروع میشود که من در دبیرستان ملکی، سال اول دوره دوم درس میخواندم. یک روز زنگ ورزش طبق برنامه هفتگی در حیاط مشغول بودیم که یکهو توپ بازیمان به طرف شیشه سالن اجتماعات هدایت شد. سالنی که در ایامی مثل فصل امتحان، جلسات اولیاء مربیان و ورزش در روزهای زمستان، کاربرد داشت. به دنبال توپ رفتم و همین توپ باعث شد به تئاتر گرایش پیدا کنم و الان هم شکر خدا توپ توپم». هنرمند قدیمی تئاتر مشهد این را با خنده میگوید و با نگاهی که انگار به سالها قبل سفر کرده، بقیه ماجرا را از سر میگیرد: «با رسیدن به سالن اجتماعات، به دنبال توپی که شیشه را شکسته بود، صحبتهایی غیر معمول، توجهم را جلب کرد. عدهای روی سکوی سالن نقش اجرا میکردند. آقای داوود کیانیان که مدرس دروس تاریخ و جغرافیا و اجتماعیمان بود هم بین این دانشآموزان حضور داشت. بعد از اینکه توپ را برداشتم و اجازه گرفتم و بیرون آمدم، نهایتا توپ را رها کردم و به تئاتر چسبیدم. مدام پشت پنجره سالن میرفتم و کنجکاوانه نگاه میکردم. آقای کیانیان صدایم زد و پرسید: "از پشت پنجره چی میخوای"؟ گفتم: "هیچی آقا! دارم تماشا میکنم". گفت: "دوست داری تئاتر کار کنی"؟ گفتم: "آره". گفت: "بیا اینجا بشین بچه جان". فوری داخل سالن روی یک صندلی فلزی در ردیف جلو نشستم و به حرکات بازیگران دقیق شدم. چند لحظه بعد به من گفت: "برو روی صحنه ببینم چیکار میخوای بکنی". چیزی از هنر نمیدانستم. چون در خانوادهای مذهبی، متدین و مقید به اصول انسانی و مذهبی بزرگ شده بودم که کاملا با اینجور مسائل مخالف بودند. به خصوص مادرم که از خانوادهای روحانی بود. آن روز فهمیدم نمایشی که روی صحنه در حال تمرین هستند، "افعی طلایی" نام دارد. اقتباسی از داستان داش آکل صادق هدایت که علی نصیریان آن را نوشته و کارگردانی کرده بود و حالا معلم ما آقای کیانیان قصد داشت با گروه تئاتر بچههای مدرسه آن را برای مناسبتی خاص روی صحنه ببرد». استاد مهاجر، با لبخند نقش خود را در نمایش توضیح میدهد: «در آن نمایش، سیاهیلشگر بودم و فقط یک دیالوگ داشتم که میگفتم بچهها صلوات بفرستند. بعد، یک قران توی صحنه که معرکهگیری بود میانداختم و خارج میشدم». بالاخره فرصت تمرینهای گروه به اتمام میرسد و روز اجرا فرا میرسد: «روز اجرا رسید و بعد از نمایش، یک عده تشویق و ترغیبم کردند و عدهای هم سعی کردند دلسردم کنند. دوست بسیار خوبی داشتم به اسم محمد تقینژاد که همدوره من بود و هنوز هم با هم در ارتباطیم و کار میکنیم. او جزو مشوقینم بود. بعد از نمایش، پیش آقای کیانیان آمدم و پرسیدم کجا میتوانم تئاتر یاد بگیرم؟ گفت باید مطالعه داشته باشم. قبول کردم. آدرسی داد که مرکز آموزش تئاتر و اداره فرهنگ و هنر سابق بود. با هزار علاقهمندی بعدازظهرها بعد اینکه ساعت چهار از دبیرستان تعطیل میشدم، هر چه پدر میگفت انجام میدادم مشروط به اینکه به مادرم چیزی نگوید و بتوانم به مرکز آموزش تئاتر بروم. بچههای دیگر خانواده هم تا دو سه سال از موضوع بیخبر بودند. در این مرکز طی دو دوره شش ماهه، بازیگری، کارگردانی، نویسندگی و دوره هنرهای دراماتیک را گذراندم. اساتید من داوود کیانیان، داریوش ارجمند و پدر تئاتر خراسان دکتر محمدعلی لطفی بودند که یکی از افتخاراتم این است شاگرد ایشان بودم و همین شهریور ماه امسال در 26امین جشنواره تئاتر استانی فجر، لوح تقدیر را بعد از 47 سال از دستشان دریافت کردم. نتیجه کار یک ساله ما در این دوره، غیر از جنبههای تئوریک و عملی، تولید کاری توسط خود استاد لطفی به نام "تیمسار تنها" بود که نویسندگی و کارگردانیاش را هم به عهده داشت. در همان دوران، عزتالله انتظامی هنرمند بزرگ کشور که به مشهد آمده بود، به دعوت استاد لطفی از کار ما بازدید کرد و کل گروه مورد تقدیر و تشویق قرار گرفت. این تشویقها علاقهمندی من را به تئاتر بیشتر کرد».
از "مسافران" تا آثار کودک و نوجوان
دوره آموزشی یک ساله در مرکز آموزش تئاتر استان، نقطه عطفی در زندگی محمد مهاجر است. او در این مرکز با هنرمندان زیادی آشنا میشود و تئاتر را جدیتر دنبال میکند: «دوستان و همدورهایهای ما در آن گروه، فیروز(مهدی) صباغی، رضا صابری، مهرداد تدین، بیژن امکانیان، محبوبه بیات، غلامحسین موسوی، فریدون جیرانی، مرحوم رضا جوان، مرحوم منصور همایونی، مرحوم عباس کاظمی، ایرج صغیری، رضا دانشور و... بودند. سال 50، 51 که آنجا رفتم با آنها آشنا شدم و سپس گروهی هنری تشکیل دادیم. افرادی که نام بردم، سال قبل از ما آمده بودند و ما دوره سوم هنرجویان مرکز آموزش تئاتر بودیم. بعد از آن، کاری به نام "مسافران" نوشته اکبر رادی را دست گرفتیم که رضا افضلی آن را کارگردانی کرد و من، نقش "مشدی" شخصیت اصلی نمایش را ایفا کردم. "مسافران" را در خانه نمایش آن موقع روی صحنه آوردیم و استقبال شد. بعد از آن "در منطقه جنگی" اثر "یوجین اونیل" را کار کردیم و سپس با جلیل صابر مقدم یکی دیگر از اساتیدمان، "غمها خداحافظ" از صادق صندوقی را کار کردیم. "اسب سفید" از رکنالدین خسروی اثر دیگری بود که روی صحنه بردیم. یادم است در "اسب سفید" و "از کوروش تا ابدیت" اثر امیرحسین مهرجو، با دوستانمان به عنوان بازیگر استان منتخب شدم و دو سال به اردوی رامسر میرفتیم. طی سالهای 51 تا 53 کارهای زیادی انجام دادیم و فروردین 1355 سربازی رفتم. در سربازی وقتی متوجه شدند هنری هستم، من را به باشگاه افسران بردند و با دوست قدیمیام محمد تقینژاد همدوره شدیم. با ایشان چهار، پنج نمایش در باشگاه افسران کار کردیم. خلاصه اینکه دوران خوشی بود». محمد مهاجر، در دوران سربازی هم بیوقفه نمایشنامه مینویسد و وقتی این دوران به پایان میرسد، این آثار را روی صحنه میبرد: «بعد از اینکه از خدمت بیرون آمدم، سه چهار کار را که در آن دوران نوشته بودم روی صحنه بردم. مثل "مرد مثلث"، "در راه حق"، "سند آزادی" و "آخرین بازی" که همه نوشته و به کارگردانی خودم بود. "آخرین بازی" واقعا آخرین بازی بود. چون بعد از آن انقلاب شد». انقلاب میشود و دوران مبارزات انقلابی. در این دوران هم هنرمندان تئاتری مشهد، پر تلاش در صحنه حضور دارند: «در بحبوحه انقلاب هم دست از بازی نمیکشیدیم و با هفت، هشت، ده گروه تئاتر دیگر کار میکردیم. لازم میدانم اینجا از زندهیاد رضا کمالعلوی که همدوره من بود و در دبیرستان امیرکبیر، فعالیت هنری داشت یاد کنم. فردی بسیار مستعد، خوشاخلاق، خوشبرخورد و زحمتکش که برایش 4، 5 فیلم بازی کردم. در آن دوران، من هم حقالتدریس مرکز آموزش تئاتر و هم اداره آموزش و پرورش بودم. از آنجا که سال 57، 58 ازدواج کردم و همه در آغاز ازدواج، نیاز مالی دارند، منتظر بودم ببینم کجا استخدام رسمی میشوم. ضمن اینکه آموزش و پرورش و کار با بچهها را هم دوست داشتم. سال 58 دو کار داشتم. "نهضت سربداران و نهضت حروفیه" کار مشترک من و گروه بود که خودم نقش شیخ خلیفه را بر عهده داشتم. ولی نمایشی که باعث شد به استخدام آموزش و پرورش دربیایم، "دیکته" از زنده یاد غلامحسین ساعدی بود. در آن نمایش، جمشید مشهدی، محمد الهی، جمشید شیبانی، حسین انصاری و تعدادی دیگر از دوستان ایفای نقش میکردند. این کار مورد توجه مدیر کل آموزش و پرورش و عدهای مهمان از تهران قرار گرفت و به این ترتیب، من در اوایل انقلاب به مدت چهار سال، مسئول واحد هنری اداره کل استان شدم». آقا معلم مهربان حالا می توانست با فراغ بال، آثار نمایشی خود را با موضوعات کودک و نوجوان روی صحنه ببرد: «در مدارس، کارهای نمایشی دوستداشتنی زیادی انجام میدادم و چون با دانشآموزان سر و کار داشتم، زمینه کار کودک برایم مساعد شده بود. نمایشهای زیادی داشتم که در جشنوارهها، حماسهوارهها، گلچهرههای بسیج، یادوارهها و... شرکت کرد و برگزیده شد. "از نو شکفتن"، "قیام"، "تابلوی آخر" و "باغ میوهها" برگزیده اولین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان سوره، بعضی از این آثار بودند. "متن سوم" آخرین کار من در زمینه تئاتر کودک و نوجوان بود که سالها بعد روی صحنه بردم».
چون که با کودک سر و کارت فتاد
صحبت به اینجا که میرسد از این کارگردان و بازیگر تئاتر درباره ایدهپردازیهایش برای نمایشهای کودک و نوجوان در آن دوران میپرسم و اینکه از چه منابعی استفاده میکرده است. در جواب میگوید: «این روزها به کار کودک جدیتر نگاه و برخورد میشود. آن روزها کار کودک اهمیت خاصی نداشت. من چون معلم بودم و با سنین 10، 12 سال تدریس داشتم، همیشه سعی میکردم با دانشآموزانم دوست باشم. همانطور که حضرت مولانا میفرماید: "چون که با کودک سر و کارت فتاد... پس زبان کودکی باید گشاد" باید با زبان خود کودکان حرف زد تا بتوان با آنها همراه شد. یعنی به خواستهها و گفتهها و حتی افکاری که فکر میکنیم بچهگانه است، توجه خاصی داشته باشیم. شاید لابلای این خواستهها که بعضیها ممکن است از طرف ما خوشایند نباشد، نکتهای کشف شود برای رشد و شکوفایی استعدادهای نهفتهای که در بچهها وجود دارد و ما از آن بیخبر هستیم. من از این حربهها استفاده میکردم. ما خودمان در دوران دانشآموزی، دوره بدی را گذراندیم و برای یک درس تاریخ و جغرافی و ریاضی که بلد نبودیم، چوب تر توی سرمان میخورد و مورد ضرب و شتم قرار میگرفتیم. این شد که وقتی کار آموزش و پرورش را شروع کردم، از معلمهای خودم 360 درجه متفاوتتر عمل کردم. با بچهها طوری رفیق شدم که محرمشان بودم. خصوصا چون مربی پرورشی بودم به من بیشتر علاقه نشان میدادند. سیاست مربیها این بود که در دل بچهها جا شوند آن وقت بتوانند بر آنها حکومت کنند. البته من حکومت نکردم و همیشه سعی داشتم با بچهها همراه باشم نه ناهمراه که موفق هم بودم. و به جرئت میتوانم بگویم بین 200، 300 دانشآموز شاید 250 نفر آنها به من و دو سه تا از دبیرها علاقه نشان میدادند. نه برای نمره و ترس و وعده و وعید. بلکه به خاطر برخورد درستی که نشان میدادیم و درکشان میکردیم. اولین کار تئاتر با دانشآموزانم، نمایش "حجربن عدی" بر اساس یکی از درسهای کتاب فارسیشان بود. اسم نمایش را "فرمانروایان خودسر" گذاشتم. کتاب، یک نیم ورقه بود و قصهای از یاران حضرت علی(ع) را حکایت میکرد. برای این نیم صفحه، بیست صفحه نمایشنامه نوشتم. از متنی که برای بچهها ملموس و ساده و آشنا بود و بعد که به صورت نمایش درآمد بچهها هم به درسشان علاقهمندتر شدند وهم به هنر نمایش. ما آن زمان ابزار خاصی برای رساندن زبان کودک نداشتیم». با لبخند میگوید: «هنوز با خیلی از شاگردانم در ارتباط هستم و بعضی از آنها جزء هنرمندان سرشناس شدهاند. مثل شاپور ترکمنسرابی، ناصر علاقهبندان، محمد الهی، احمد ریحانه، امیر محاسبتی، حامد تهرانی، رضا عرفانی و... که افتخار میکنم الان چنین اساتیدی دارم».
از سریالهای تلویزیونی تا دوران انزوا
اما همه فعالیتهای این هنرمند به تئاتر محدود نمیشود: «در طول این 15 سال یعنی از سال 57 تا 72 حدود 3 الی 4 فیلم و یک سریال هم کار کردم. اولین سریالم با بچههای مشهد "روایت عشق" به نویسندگی علاءالدین رحیمی و کارگردانی وی و انوشیروان ارجمند، به عنوان اولین سریال مذهبی ایران بود که سال 63، 64 به اتمام رسید و انوشیروان ارجمند، مهین دیهیم، علی اوسیوند، جواد طوسی، محمد الهی، رضا سعیدی، امیرمحاسبتی، احمد ریحانه، احمد مینایی، محمد تقینژاد، علی آزادنیا، خسرو نایبیفر، اصغر لشکری، شاپور ترکمنسرابی از جمله بازیگران آن بودند. در این سریال نقش برادر "حر" را ایفا میکردم. این سریال در استان خراسان و شهرهای خواف و گناباد و طبس ساخته شد و مورد استقبال قرار گرفت. سال 62 فیلم کوتاه "یک قطره، یک دریا" را به کارگردانی جواد شمقدری و در نقش "بابا سلیم" بازی کردم. مرحوم مهران تفرشی و حمید سهیلی هم از بازیگران آن بودند. کاری که مربوط به حوزه هنری میشد». صحبت که به اینجا میرسد، پیشکسوت تئاتر استان، از فعالیتهای مثبت حوزه هنری در اوایل انقلاب یاد میکند و چهرههای زیادی که کار را از حوزه شروع کردند و حالا هر کدام شخصیت مطرحی در وادی هنر هستند. نکته مهم دیگر در آن دوران، گرایشات فکری متفاوت هنرمندان بوده که هر کدام فارغ از عقاید و تفکرات متفاوت، با همبستگی در کنار هم کار میکردند. مهاجر ادامه میدهد: «بعد از آن "سایه روشنهای آشنا" را به کارگردانی مرحوم کمالعلوی، ضبط تلویزیونی کردیم و "راه" نوشته شهاب ملتخواه و بازی خودم که در جشنواره سپاه پاسداران تبریز شرکت کرد. این اثر را تلویزیون تبریز ضبط کرد و برای جامجم فرستاد. تا سال 72 بعد از اینکه سه سال در استان و کشور امتیاز میآوردم، از آنجا به دلایل خاص و گرفتاریهایی که داشتم تئاتر را کلا کنار گذاشتم و مشغول تدریس شدم». وقتی سوال میکنم این معلم مهربان در آن دوران چه درسهایی تدریس میکرده با خنده میگوید: «دبیرهای آن دوران همه کاره بودند و هیچ کاره. جز سه دبیر ریاضی و زبان و عربی مابقی همهچیز درس میدادند. ما خودمان هم نفهمیدیم چه کارهایم. ولی من چون طبق حکمم، مربی پرورشی بودم بیشتر هنر تدریس میکردم و ادبیات و دیکته و انشاء. پس از آن دیگر کار تئاتر نکردم ولی از تئاتر هم دور نبودم. بیشتر مطالعه داشتم و گاهگداری با دوستان کار میکردم. حدود 7، 8 سال گوشهگیر شدم و بعد حمید قلعهای به سراغم آمد و من را به اداره کل آموزش و پرورش آورد و گفت: "اگه کار نمیکنی میتونی که همکاری کنی". من هم قبول کردم و مسئول بازبینی کلیه نمایشنامههای مسابقات فرهنگی-هنری استان شدم. به عبارتی، همراه با محمد سعادتی و حمید قلعهای، داور مسابقات هنری شدم. این داوری دو سه سالی حضوری بود و آثار میآمد. بعد از آن، بودجه آمد و بازبینیها شروع شد. از سال 78 تا همین الان، 19 سال است عضو هیئت داوران مسابقات فرهنگی هنری دانشآموزی استان در زمینه هنرهای نمایشی هستم». از استاد مهاجر درباره کیفیت آثار نمایشی دانشآموزی سوال میکنم و با علاقهمندی میگوید: «به جرئت میتوانم بگویم، در بعضی مواقع در بعضی نواحی، برخی کارهای دانشآموزی را از کارهای حرفهای بهتر میبینم».
بازگشت به صحنه تئاتر
پیشکسوت تئاتر استان، ادامه ماجرای زندگی هنریاش را اینطور تعریف میکند: «غیبت و کنارهگیری من از تئاتر تا سال 90 ادامه داشت و فقط با آموزش و پرورش همکاری داشتم و کار آنها را مورد بررسی قرار میدادم. سال 90 از طریق یکی از دوستان مجددا به اداره ارشاد گرایش پیدا کردم. اولین کارم سریال "بچههای مدرسه" در 26 قسمت و هر قسمت 25 دقیقه بود که با تلویزیون خراسان شمالی بجنورد، به مدت سه ماه هم تدریس دانشآموزان را داشتم و هم با خانم الهه پژوهی همبازی بودیم. کارگردان این اثر رضا عربشاهی بود که مجددا من را به دنیای هنرهای نمایشی فرا خواند. بعضی از دوستان که عضو شورای نظارت بودند گفتند: "مهاجر! حالا که برگشتی، دوباره کار کن" و من بنا به توصیه دخترم، کار نمایشی به نام "متن سوم" را بر عهده گرفتم. اثری آموزشی- تربیتی که معضلات دانشآموزان دختر را مطرح میکرد. متن را که نوشته خودم بود کار کردیم. با 14 بازیگر دختر که الان همه لیسانسه هستند. بعد از آن، از طرف شورای بازبینی تشویق شدم و اجازه دادند هر کاری صلاح میدانم روی صحنه ببرم. بعد از آن، "ایستگاه" نوشته خودم را کار کردم که در دو نوبت اجرا شد. تابستان 94، به مدت 15 شب اجرا داشتم ولی از نظر مالی موفقیتی کسب نکردیم. تیر ماه 95 همین نمایش را با اکیپ و فرمی جدید و جمشید مشهدی، امیر خاکپور، لیلا بیوک و عدهای دیگر از دوستان کار کردم. بعد از "ایستگاه" بنا به خواسته معاون امور هنری اداره ارشاد آن زمان و سرپرست فعلی اداره هنرهای نمایشی استان، حجت طباطبایی که یکی از هنرمندان بسیار زبده و مجرب است، قبول کردم مسئول سالن آموزشگاه شمایل شوم تا به نسل جوان خدمت کنم. آخرین کارم سال گذشته نمایش "سرباز" نوشته "ای. ای. مایلن" (آلن الکساندر مایلن) بود که خودم کارگردانیاش کردم و اتفاقا کار موفقی هم شد. تمام دوستان قدیمی و جدید برای تماشایش آمدند». محمد مهاجر درباره فعالیتهای مجموعه شمایل میگوید: «آموزشگاه هنرهای نمایشی شمایل اولین آموزشگاهی است که در استان خراسان تاسیس شده و با بهترین اساتیدی که در اختیار دارد، چندین سال است در زمینه بازیگری، کارگردانی، فن بیان، نویسندگی و گریم فعالیت میکند و از تمام نقاط شهر، هنرجو و علاقهمند میپذیرد. در کنار این کار، پلاتویی ساخته شده که در اختیار عزیزان هنرمند و فعالان هنرهای نمایشی گذاشته شده که سعی میکنیم به نحو احسنت خدمتشان انجام وظیفه کنیم. این پلاتو برای تمرینها، کلاسها و نمایشهای منتخب از طرف شورا برای عموم به نمایش گذاشته میشود. علاقهمندی سابقم باعث شد این کار را قبول کنم و با جان و دل بپذیرم. در طول این نیم قرن فعالیت هنری در زمینه هنرهای نمایشی، هیچ ادعایی در این زمینه ندارم و در 16 شهریور سال 97 از طرف هیئت داوران و سرپرست اداره هنرهای نمایشی استان خراسان لوح تقدیر گرفتم. کار در اینجا را دوست دارم چون مسئولم فردی بسیار انسان و مومن و متعهد و مهرهای تاثیرگذار در تئاتر خراسان است».
نویسنده باید گوش به زنگ باشد
این نویسنده با تجربه، در جواب این سوال که چطور برای متن نمایشنامههایش ایده میگیرد، می گوید: «ذهن نویسندهها در بعضی مواقع مثل رعد و برق میماند. جرقهای میزند و شروع به نوشتن میکنند. مجددا رجوع میکنند به آن نوشته که مثل فرزندشان است. تر و خشک و بازخوانی و تجزیه و تحلیلش میکنند. بهش وزن و آهنگ میدهند. اگر نمایش باشد برایش شخصیت درست میکنند تا به شکل مطلوبی دربیاید و جوان برومندی شود و تحویل جامعهاش بدهند. اگر نویسنده بخواهد دوباره آن متن را بنویسد قادر نیست. مثل شاعرها که نمیتوانند دو شعر مانند هم بگویند. من اینطوری هستم و بقیه را نمیدانم. زمانی در مسیری میروم و سوژهای بهم الهام میشود. مثلا حادثهای برای من رخ داد که باعث شد نمایش "از نو شکفتن" را بنویسم. داستان شفا گرفتن بچهای از یک خانواده بسیار ثروتمند که پدر اعتقادی به مذهب و دین ندارد و علم را قبول میکند. در صورتی که اینجا علم و اعلم با هم میآید. این الهامی بود که ناخوداگاه به ذهنم آمد. یا در رابطه با جنگ، داستانها یا خاطراتی کوتاه را درباره این موضوع در روزنامهها و کتابها خواندم. میشود گفت همه اینها از یک منبع نشأت میگیرد و آن الهامات است». محمد مهاجر خطاب به نویسندگان جوان میگوید: «نویسندگی به نوعی مثل عکاسی میماند و نویسنده باید برای دریافت سوژهها هر لحظه گوش به زنگ باشد. عکاسی موفقتر است که لحظهها را به تصویر میکشد. مثلا توی خیابان میرود و با دیدن لحظهای آنی، فلش را میزند. او دیگر برای عکس خود از قبل صحنهسازی نمیکند. نویسندگی هم به نوعی به همین شکل است». این هنرمند اضافه میکند: «در آثارم، جز آنها که تالیف خودم بوده، همیشه بازنویسی انجام میدهم. چون فکر آن نویسنده با فکر من فرق میکند. پس ضمن اینکه به فکر او احترام میگذارم تا چارچوب و اصالت اثر از بین نرود، از آنجا که نیاز است اثر مربوط به کشورهای دیگر را به فرهنگ خودمان نزدیک و آنها را ایرانیزه کنیم این آثار نیاز به بازنویسی دارند». این هنرمند ضمن تاکید بر ضرورت مطالعه برای اهالی تئاتر، توضیح میدهد: «تا سال 73 خوب مطالعه داشتم و حالا مدت سه، چهار سال است باز به مطالعه رو آوردهام». به کتابخانه بزرگ کنار دیوار اشاره میکند: «زمانی قبل از دهه پنجاه و شصت، کتابخانهای چهار برابر این داشتم و آثاری مثل کتابهای دکتر شریعتی را مطالعه میکردم. هر چه کتاب نمایش و مرتبط با آن بود را هم دستم میگرفتم. از آثار ساعدی تا بیضایی، اکبر رادی، علی نصیریان، نادر ابراهیمی، سعید سلطانپور، علی شجاعیان و... مکتبهای ادبی و تاریخ تئاتر معاصر. "کتابهای هفته" هم کتابهای جیبی کوچکی بود که همیشه میخریدم و مطالعه میکردم. نمونه این کتابها توی قفسه همین کتابخانه موجود است».
طنز را در دل کار پیش ببریم
محمد مهاجر درباره بحث طنز در نمایش عقیده دارد: «اگر ما نمایشی بنویسیم که فقط سیاهبازی و کمدی باشد این، برای افرادی خاص جواب میدهد. در آن زمان گروهی در این موضوع خیلی فعال بودند. مثل مرحوم ماشالله وحیدی که کارهای روحوضی و طنز بسیاری کار میکرد. تئاتر خراسان، مدیون این فرد است. اسدینژاد هنرمند دیگری بود که در کوهسنگی و مناطق دیگر شهر با عروسک، نمایش خیمهشببازی اجرا میکرد. محمد اسدینژاد پسر این هنرمند الان کار پدر را ادامه میدهد و خودش محقق هنرهای نمایشی است. بعد از انقلاب، گروه" صنف نقاشها" نمایش طنز کار میکردند که الان هیچکدام در قید حیات نیستند. یکی از این افراد به نام حسن نعیمی جمال، هم کار تئاتر میکرد و هم استاد مینیاتور بود. حسین و محمد و احمد هم برادرانش بودند و این چهار هنرمند همه کارهای روحوضی میکردند». این کارگردان پیشکسوت، درباره مقوله طنز در تئاتر امروز معتقد است: «تئاتر، روز به روز مدرنتر میشود و وسعت پیدا میکند. اینکه ما امروز بخواهیم با دلقکبازی مردم را بخندانیم، تعریف طنز نیست. مثلا کارهای مهران مدیری شاید تلخ باشد ولی طنزی دارد که آدم را به فکر میاندازد. من معتقدم طنز را باید در جریان کار قرار داد. طنز باید در دل کار باشد و کارگردان آن را به وجود بیاورد. اینکه من بخواهم بازیگرم را برای دل تماشاچی بازی بدهم، درست نیست. من بازیگرم را میسازم تا او با هنر خود سعی کند تبسم را با دیالوگ، حرکت مناسب و درست و کمیاب بر لب تماشاچی بنشاند». مهاجر ادامه میدهد: «اعتقاد دارم هنرمند، مرز نمیشناسد. او مظلومکش نیست بلکه مظلومگو است. در بیشتر اوقات از همه جلوتر است و از آنجا که خود هنر یعنی خلاقیت، هنرمند کاری را میتواند انجام دهد که هیچ کاشفی انجام نداده است. وظیفه هنرمند آگاه کردن مردم نسبت به تمام موضوعات با درایت و اندیشه مناسب است. من شاید نتوانم بگویم فلان چیز کج است. ولی آن را باید طوری در لابلای کارم داشته باشم که به آن اشارهای شود و همین کافی است. طنز باید این باشد. هنرمند سیاستمدار است، با فرهنگ و پیشتاز است. اینهایی که بعضی مواقع به هنر پشت پا میزنند و نان را به نرخ روز میخورند، هنرمند نیستند. ما دو جور تماشاچی داریم. یک تماشاچی علاقهمند به تئاتر است. یکی رهگذر به تئاتر است. آن که علاقهمند به تئاتر است را هر چه به خوردش دهیم مثل مریضی است که دکتر هر داروی تلخ و شیرینی بهش بدهد، میخورد. آن را که تئاترگریز است باید علاقهمند کنیم و این مهم است».
نسل جدید عصیانگر و سرکش نیست
محمد مهاجر درباره وضعیت فعلی تئاتر مشهد میگوید: «در زمان دوریِ من از تئاتر، وقفه و حفرهای بین نسل قدیم و نسل جدید در من به وجود آمد که آن را به فال نیک میگیرم. باید قبول کنیم هنرمند امروز ما هنرمند قدیم نیست. علمش، آگاهیاش، اطلاعاتش، آکادمیک بودن و رشد فکریاش به مراتب بهتر از نسل قدیم است. اما درست مصرف کردن از این ابزار مهم است. این ابزار، در دست نسل قدیم است. اگر نسل قدیم و نسل جوان کنار هم قرار بگیرند، تئاتر شهرمان از وضعیت فعلی، بهتر خواهد شد. باید منیتها را کنار گذاشت. جوان غرور دارد. ولی پیر ندارد، میآید جلو و غرور او را میگیرد و نصیحت و وصیتش میکند. جوان تکبر دارد و پیر میتواند جلویش را بگیرد. بازیگری که دیگر بازیگر نیست باید آموزش دهد. آن که جوان است نمیتواند این کار را بکند. ولی هنرمند پیر، صبورتر است. آن که هنوز اصول بازیگری را بلد نشده میرود کارگردانی میکند. نمیتوانی بهش انتقاد کنی چون سرکشی میکند. نسل قدیم میتواند با این آدم سرکش کنار بیاید. خود من جزء معدود پیشکسوتهایی هستم که با نسل جوان میسازم. این تکبر و غرور گاهی فضای تئاتر را مسموم میکند که ما گریبانگیر آن هستیم. خوشبختانه بعضی مسئولین با میانجیگری این هوای نامساعد را تبدیل به هوای سالم میکنند. طبق تجربه سالهای اخیرم معتقدم مسئولین بیشتر میتوانند به نسل جدید بپردازند. میگویند جوان ما نسل سرکش و عصیانگری است. این حرف را قبول ندارم. جوان ما نیاز به همدردی و همراهی و محبت و همفکری و عشق دارد. اگر به او اینها را دادید خواهید دید که همین جوان، مانند موم نرم میشود». استاد مهاجر درباره قدیمیهایی که از تئاتر کنار کشیدند و منزوی شدند میگوید: «این انزوا دلایل متعددی دارد. یا هنرمند، حال و حوصله ندارد. یا توانمندی در خودش نمیبیند یا اینکه ضربههای روحی خورده است. این افراد نیاز به کسی دارند که از دو نسل باشد. با آنها نشست و برخاست کند و آهستهآهسته مجددا به کار علاقهمندشان کند و به فضای هنر بکشاند. من بیشتر اوقات دست به این اقدامات میزنم. مثل دوستی قدیمی که اخیرا متنی آورد و تشویقش کردم و الان مشغول کار است. البته توجه به این موصوع هم اهمیت دارد که من سی سال فرهنگی بودم و شغلم ایجاب میکرد با جوانها باشم. شاید همین سنخیت شغلی باعث شده باشد الان بتوانم با این نسل کنار بیایم. ولی کسی که شغل دیگری داشته و بعدا بازیگر شده، سختتر میتواند خود را با جوانها وفق دهد. همه چیز به ذات هنرمند برمیگردد که علاقهمند به هنر باشد و برای آن دل بسوزاند. من هنوز از جوانها یاد میگیرم و بعد آن علم را به خودشان تحویل میدهم. جوان، سیاست جمعآوری را نمیداند و چون عجول است، دوست دارد یک شبه ره صد ساله را طی کند. این دوستان نباید خود را کنار بکشند. وگرنه فسیل میشوند. دلشان به تعریفها و تقدیرهای یک شبه خوش نباشد. این موضوع، زمانی ارزشمند است که هنرمند پا به پای جوانها ابراز وجود کند. من همین الان با شصت و هفت سال سن، در آموزش و پرورش، نمایشها را ارزیابی میکنم و اینجا در زمینه بازیگری کودک و نوجوان هم فعالیت دارم».
تئاتر به من امید میدهد
حدود دو ساعت است که روبرویم نشسته و با عشقی بیمانند از تئاتر صحبت میکند. وقتی از او میپرسم هیچوقت از انتخاب این راه پشیمان نشده است؟ جواب میدهد: «وسوسههایی که این هنر دارد، انسان را به وجد میآورد. چیزهایی که تو را به شوق وامیدارد تا بیشتر بررسی و تحقیق کنی و برای تکمیل کار خود، دنبال اطلاعات جدید باشی اتفاقا امید و انگیزه میدهد. ما تئاتریها معتقدیم هفت هنر در این هنر گنجانده شده است. از نور و نقاشی تا دکورسازی و بازیگری و نویسندگی و ورزش و... آن وقت چطور میشود من لحظهای از این هنر پشیمان شوم؟ برعکس همیشه از آن به وجد میآیم. یادم است در "باغ میوهها" که در سطح کشور اول شدم، برای چهار صحنه که حرکات موزون بچهها بود، 10، 15 تا فیلم هندی دیدم. برای نمایشی دیگر، مجبور شدم به کمپ اسرای عراقی بروم. تئاتر من را منزوی نکرد بلکه هر لحظه به من تجربههایی نو و بدیع داد. خیلی از بچههای تئاتری در راه این هنر، زندگیشان را گذاشتند. هنوز به این هنر عقیده دارم که با این سن و سال میآیم تا از تئاتر بیاموزم و هر کار از دستم بربیاید برای نسل جوان و دوستهایم انجام میدهم». از این هنرمند قدیمی درباره دیدارهای مستمر پیشکسوتان این رشته میپرسم: «تا پارسال، ماهی یک بار همه پیشکسوتها دور هم جمع میشدیم. ولی با تغییر رییس جدید انجمن هنرهای نمایشی، این جلسات به هم خورده است». وقتی صحبت از هنرمندان کهنسالی میشود که کنج خانه چشمانتظار نگاه مسئولین هستند، مهاجر میگوید: «من معتقدم قبل از اینکه هنرمندی دار فانی را وداع بگوید ما باید به زندهها برسیم. زندههایی که احساس میکنند کاری از دستشان برنمیآید و دارند نفسهای آخر را میکشند، شاید با یک تشویق، ده روز دیگر جان بگیرند. این همان معنای امید است. مشهد از دیرباز حرف اول را در هنر نمایش میزد و امیدوارم تئاتریهای خوبمان بالاخص مسئولین نگذارند چراغ تئاتر خراسان، رو به خاموشی برود».
وارد دفتر تئاتر شمایل که میشود، گرم و مهربان سلام و احوالپرسی میکند. همانطور که انتظارش را داشتم. دقایقی بعد آنچنان غرق گفتگو هستیم که انگار سالهاست همدیگر را میشناسیم. این از خصوصیات اهالی تئاتر است و حالا اگر یک تئاتری، معلم هم باشد که دیگر نور علی نور است. روی صندلی مقابلم نشسته و به چین و شکنهای خطوط چهرهاش نگاه میکنم. آنها که هر کدام یادگارهایی از عشقی به نام تئاتر هستند. پشت سرش دو تابلوی بزرگ جلوهگری میکند که روی هر دو تصویر کمال تئاتر خراسان، مرحوم سید رضا کمال علوی، میدرخشد. محمد مهاجر لابلای صحبتهایش از او هم میگوید. از شروع آشناییشان وقتی در دبیرستان های امیرکبیر و مالکی درس می خواندند و روزهای آخر زندگی استاد علوی در همین مجموعه شمایل. آنقدر دلنشین حرف میزند و خاطره میگوید که لابلای بغض فروخوردهای که از حضور در تئاتر شمایل، محلی که استاد عزیزم آخرین روزهای هنریاش را در آن زندگی کرد و نفس کشید، در گلویم نشسته، گاهگاهی میخندم و از ته دل آرزو میکنم این قصهگوی خوشسخن و هنرمند پرانرژی و مهربان که دلش گنجینه خاطرات ناب تئاتر شهرمان است، حالاحالاها سلامت باشد.
نقطه آغاز
«قصه چگونگی علاقهمندی من به هنرهای نمایشی از آنجا شروع میشود که من در دبیرستان ملکی، سال اول دوره دوم درس میخواندم. یک روز زنگ ورزش طبق برنامه هفتگی در حیاط مشغول بودیم که یکهو توپ بازیمان به طرف شیشه سالن اجتماعات هدایت شد. سالنی که در ایامی مثل فصل امتحان، جلسات اولیاء مربیان و ورزش در روزهای زمستان، کاربرد داشت. به دنبال توپ رفتم و همین توپ باعث شد به تئاتر گرایش پیدا کنم و الان هم شکر خدا توپ توپم». هنرمند قدیمی تئاتر مشهد این را با خنده میگوید و با نگاهی که انگار به سالها قبل سفر کرده، بقیه ماجرا را از سر میگیرد: «با رسیدن به سالن اجتماعات، به دنبال توپی که شیشه را شکسته بود، صحبتهایی غیر معمول، توجهم را جلب کرد. عدهای روی سکوی سالن نقش اجرا میکردند. آقای داوود کیانیان که مدرس دروس تاریخ و جغرافیا و اجتماعیمان بود هم بین این دانشآموزان حضور داشت. بعد از اینکه توپ را برداشتم و اجازه گرفتم و بیرون آمدم، نهایتا توپ را رها کردم و به تئاتر چسبیدم. مدام پشت پنجره سالن میرفتم و کنجکاوانه نگاه میکردم. آقای کیانیان صدایم زد و پرسید: "از پشت پنجره چی میخوای"؟ گفتم: "هیچی آقا! دارم تماشا میکنم". گفت: "دوست داری تئاتر کار کنی"؟ گفتم: "آره". گفت: "بیا اینجا بشین بچه جان". فوری داخل سالن روی یک صندلی فلزی در ردیف جلو نشستم و به حرکات بازیگران دقیق شدم. چند لحظه بعد به من گفت: "برو روی صحنه ببینم چیکار میخوای بکنی". چیزی از هنر نمیدانستم. چون در خانوادهای مذهبی، متدین و مقید به اصول انسانی و مذهبی بزرگ شده بودم که کاملا با اینجور مسائل مخالف بودند. به خصوص مادرم که از خانوادهای روحانی بود. آن روز فهمیدم نمایشی که روی صحنه در حال تمرین هستند، "افعی طلایی" نام دارد. اقتباسی از داستان داش آکل صادق هدایت که علی نصیریان آن را نوشته و کارگردانی کرده بود و حالا معلم ما آقای کیانیان قصد داشت با گروه تئاتر بچههای مدرسه آن را برای مناسبتی خاص روی صحنه ببرد». استاد مهاجر، با لبخند نقش خود را در نمایش توضیح میدهد: «در آن نمایش، سیاهیلشگر بودم و فقط یک دیالوگ داشتم که میگفتم بچهها صلوات بفرستند. بعد، یک قران توی صحنه که معرکهگیری بود میانداختم و خارج میشدم». بالاخره فرصت تمرینهای گروه به اتمام میرسد و روز اجرا فرا میرسد: «روز اجرا رسید و بعد از نمایش، یک عده تشویق و ترغیبم کردند و عدهای هم سعی کردند دلسردم کنند. دوست بسیار خوبی داشتم به اسم محمد تقینژاد که همدوره من بود و هنوز هم با هم در ارتباطیم و کار میکنیم. او جزو مشوقینم بود. بعد از نمایش، پیش آقای کیانیان آمدم و پرسیدم کجا میتوانم تئاتر یاد بگیرم؟ گفت باید مطالعه داشته باشم. قبول کردم. آدرسی داد که مرکز آموزش تئاتر و اداره فرهنگ و هنر سابق بود. با هزار علاقهمندی بعدازظهرها بعد اینکه ساعت چهار از دبیرستان تعطیل میشدم، هر چه پدر میگفت انجام میدادم مشروط به اینکه به مادرم چیزی نگوید و بتوانم به مرکز آموزش تئاتر بروم. بچههای دیگر خانواده هم تا دو سه سال از موضوع بیخبر بودند. در این مرکز طی دو دوره شش ماهه، بازیگری، کارگردانی، نویسندگی و دوره هنرهای دراماتیک را گذراندم. اساتید من داوود کیانیان، داریوش ارجمند و پدر تئاتر خراسان دکتر محمدعلی لطفی بودند که یکی از افتخاراتم این است شاگرد ایشان بودم و همین شهریور ماه امسال در 26امین جشنواره تئاتر استانی فجر، لوح تقدیر را بعد از 47 سال از دستشان دریافت کردم. نتیجه کار یک ساله ما در این دوره، غیر از جنبههای تئوریک و عملی، تولید کاری توسط
از "مسافران" تا آثار کودک و نوجوان
دوره آموزشی یک ساله در مرکز آموزش تئاتر استان، نقطه عطفی در زندگی محمد مهاجر است. او در این مرکز با هنرمندان زیادی آشنا میشود و تئاتر را جدیتر دنبال میکند: «دوستان و همدورهایهای ما در آن گروه، فیروز(مهدی) صباغی، رضا صابری، مهرداد تدین، بیژن امکانیان، محبوبه بیات، غلامحسین موسوی، فریدون جیرانی، مرحوم رضا جوان، مرحوم منصور همایونی، مرحوم عباس کاظمی، ایرج صغیری، رضا دانشور و... بودند. سال 50، 51 که آنجا رفتم با آنها آشنا شدم و سپس گروهی هنری تشکیل دادیم. افرادی که نام بردم، سال قبل از ما آمده بودند و ما دوره سوم هنرجویان مرکز آموزش تئاتر بودیم. بعد از آن، کاری به نام "مسافران" نوشته اکبر رادی را دست گرفتیم که رضا افضلی آن را کارگردانی کرد و من، نقش "مشدی" شخصیت اصلی نمایش را ایفا کردم. "مسافران" را در خانه نمایش آن موقع روی صحنه آوردیم و استقبال شد. بعد از آن "در منطقه جنگی" اثر "یوجین اونیل" را کار کردیم و سپس با جلیل صابر مقدم یکی دیگر از اساتیدمان، "غمها خداحافظ" از صادق صندوقی را کار کردیم. "اسب سفید" از رکنالدین خسروی اثر دیگری بود که روی صحنه بردیم. یادم است در "اسب سفید" و "از کوروش تا ابدیت" اثر امیرحسین مهرجو، با دوستانمان به عنوان بازیگر استان منتخب شدم و دو سال به اردوی رامسر میرفتیم. طی سالهای 51 تا 53 کارهای زیادی انجام دادیم و فروردین 1355 سربازی رفتم. در سربازی وقتی متوجه شدند هنری هستم، من را به باشگاه افسران بردند و با دوست قدیمیام محمد تقینژاد همدوره شدیم. با ایشان چهار، پنج نمایش در باشگاه افسران کار کردیم. خلاصه اینکه دوران خوشی بود». محمد مهاجر، در دوران سربازی هم بیوقفه نمایشنامه مینویسد و وقتی این دوران به پایان میرسد، این آثار را روی صحنه میبرد: «بعد از اینکه از خدمت بیرون آمدم، سه چهار کار را که در آن دوران نوشته بودم روی صحنه بردم. مثل "مرد مثلث"، "در راه حق"، "سند آزادی" و "آخرین بازی" که همه نوشته و به کارگردانی خودم بود. "آخرین بازی" واقعا آخرین بازی بود. چون بعد از آن انقلاب شد». انقلاب میشود و دوران مبارزات انقلابی. در این دوران هم هنرمندان تئاتری مشهد، پر تلاش در صحنه حضور دارند: «در بحبوحه انقلاب هم دست از بازی نمیکشیدیم و با هفت، هشت، ده گروه تئاتر دیگر کار میکردیم. لازم میدانم اینجا از زندهیاد رضا کمالعلوی که همدوره من بود و در دبیرستان امیرکبیر، فعالیت هنری داشت یاد کنم. فردی بسیار مستعد، خوشاخلاق، خوشبرخورد و زحمتکش که برایش 4، 5 فیلم بازی کردم. در آن دوران، من هم حقالتدریس مرکز آموزش تئاتر و هم اداره آموزش و پرورش بودم. از آنجا که سال 57، 58 ازدواج کردم و همه در آغاز ازدواج، نیاز مالی دارند، منتظر بودم ببینم کجا استخدام رسمی میشوم. ضمن اینکه آموزش و پرورش و کار با بچهها را هم دوست داشتم. سال 58 دو کار داشتم. "نهضت سربداران و نهضت حروفیه" کار مشترک من و گروه بود که خودم نقش شیخ خلیفه را بر عهده داشتم. ولی نمایشی که باعث شد به استخدام آموزش و پرورش دربیایم، "دیکته" از زنده یاد غلامحسین ساعدی بود. در آن نمایش، جمشید مشهدی، محمد الهی، جمشید شیبانی، حسین انصاری و تعدادی دیگر از دوستان ایفای نقش میکردند. این کار مورد توجه مدیر کل آموزش و پرورش و عدهای مهمان از تهران قرار گرفت و به این ترتیب، من در اوایل انقلاب به مدت چهار سال، مسئول واحد هنری اداره کل استان شدم». آقا معلم مهربان حالا می توانست با فراغ بال، آثار نمایشی خود را با موضوعات کودک و نوجوان روی صحنه ببرد: «در مدارس، کارهای نمایشی دوستداشتنی زیادی انجام میدادم و چون با دانشآموزان سر و کار داشتم، زمینه کار کودک برایم مساعد شده بود. نمایشهای زیادی داشتم که در جشنوارهها، حماسهوارهها، گلچهرههای بسیج، یادوارهها و... شرکت کرد و برگزیده شد. "از نو شکفتن"، "قیام"، "تابلوی آخر" و "باغ میوهها" برگزیده اولین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان سوره، بعضی از این آثار بودند. "متن سوم" آخرین کار من در زمینه تئاتر کودک و نوجوان بود که سالها بعد روی صحنه بردم».
چون که با کودک سر و کارت فتاد
صحبت به اینجا که میرسد از این کارگردان و بازیگر تئاتر درباره ایدهپردازیهایش برای نمایشهای کودک و نوجوان در آن دوران میپرسم و اینکه از چه منابعی استفاده میکرده است. در جواب میگوید: «این روزها به کار کودک جدیتر نگاه و
از سریالهای تلویزیونی تا دوران انزوا
اما همه فعالیتهای این هنرمند به تئاتر محدود نمیشود: «در طول این 15 سال یعنی از سال 57 تا 72 حدود 3 الی 4 فیلم و یک سریال هم کار کردم. اولین سریالم با بچههای مشهد "روایت عشق" به نویسندگی علاءالدین رحیمی و کارگردانی وی و انوشیروان ارجمند، به عنوان اولین سریال مذهبی ایران بود که سال 63، 64 به اتمام رسید و انوشیروان ارجمند، مهین دیهیم، علی اوسیوند، جواد طوسی، محمد الهی، رضا سعیدی، امیرمحاسبتی، احمد ریحانه، احمد مینایی، محمد تقینژاد، علی آزادنیا، خسرو نایبیفر، اصغر لشکری، شاپور ترکمنسرابی از جمله بازیگران آن بودند. در این سریال نقش برادر "حر" را ایفا میکردم. این سریال در استان خراسان و شهرهای خواف و گناباد و طبس ساخته شد و مورد استقبال قرار گرفت. سال 62 فیلم کوتاه "یک قطره، یک دریا" را به کارگردانی جواد شمقدری و در نقش "بابا سلیم" بازی کردم. مرحوم مهران تفرشی و حمید سهیلی هم از بازیگران آن بودند. کاری که مربوط به حوزه هنری میشد». صحبت که به اینجا میرسد، پیشکسوت تئاتر استان، از فعالیتهای مثبت حوزه هنری در اوایل انقلاب یاد میکند و چهرههای زیادی که کار را از حوزه شروع کردند و حالا هر کدام شخصیت مطرحی در وادی هنر هستند. نکته مهم دیگر در آن دوران، گرایشات فکری متفاوت هنرمندان بوده که هر کدام فارغ از عقاید و تفکرات متفاوت، با همبستگی در کنار هم کار میکردند. مهاجر ادامه میدهد: «بعد از آن "سایه روشنهای آشنا" را به کارگردانی مرحوم کمالعلوی، ضبط تلویزیونی کردیم و "راه" نوشته شهاب ملتخواه و بازی خودم که در جشنواره سپاه پاسداران تبریز شرکت کرد. این اثر را تلویزیون تبریز ضبط کرد و برای جامجم فرستاد. تا سال 72 بعد از اینکه سه سال در استان و کشور امتیاز میآوردم، از آنجا به دلایل خاص و گرفتاریهایی که داشتم تئاتر را کلا کنار گذاشتم و مشغول تدریس شدم». وقتی سوال میکنم این معلم مهربان در آن دوران چه درسهایی تدریس میکرده با خنده میگوید: «دبیرهای آن دوران همه کاره بودند و هیچ کاره. جز سه دبیر ریاضی و زبان و عربی مابقی همهچیز درس میدادند. ما خودمان هم نفهمیدیم چه کارهایم. ولی من چون طبق حکمم، مربی پرورشی بودم بیشتر هنر تدریس میکردم و ادبیات و دیکته و انشاء. پس از آن دیگر کار تئاتر نکردم ولی از تئاتر هم دور نبودم. بیشتر مطالعه داشتم
بازگشت به صحنه تئاتر
پیشکسوت تئاتر استان، ادامه ماجرای زندگی هنریاش را اینطور تعریف میکند: «غیبت و کنارهگیری من از تئاتر تا سال 90 ادامه داشت و فقط با آموزش و پرورش همکاری داشتم و کار آنها را مورد بررسی قرار میدادم. سال 90 از طریق یکی از دوستان مجددا به اداره ارشاد گرایش پیدا کردم. اولین کارم سریال "بچههای مدرسه" در 26 قسمت و هر قسمت 25 دقیقه بود که با تلویزیون خراسان شمالی بجنورد، به مدت سه ماه هم تدریس دانشآموزان را داشتم و هم با خانم الهه پژوهی همبازی بودیم. کارگردان این اثر رضا عربشاهی بود که مجددا من را به دنیای هنرهای نمایشی فرا خواند. بعضی از دوستان که عضو شورای نظارت بودند گفتند: "مهاجر! حالا که برگشتی، دوباره کار کن" و من بنا به توصیه دخترم، کار نمایشی به نام "متن سوم" را بر عهده گرفتم. اثری آموزشی- تربیتی که معضلات دانشآموزان دختر را مطرح میکرد. متن را که نوشته خودم بود کار کردیم. با 14 بازیگر دختر که الان همه لیسانسه هستند. بعد از آن، از طرف شورای بازبینی تشویق شدم و اجازه دادند هر کاری صلاح میدانم روی صحنه ببرم. بعد از آن، "ایستگاه" نوشته خودم را کار کردم که در دو نوبت اجرا شد. تابستان 94، به مدت 15 شب اجرا داشتم ولی از نظر مالی موفقیتی کسب نکردیم. تیر ماه 95 همین نمایش را با اکیپ و فرمی جدید و جمشید مشهدی، امیر خاکپور، لیلا بیوک و عدهای دیگر از دوستان کار کردم. بعد از "ایستگاه" بنا به خواسته معاون امور هنری اداره ارشاد آن زمان و سرپرست فعلی اداره هنرهای نمایشی استان، حجت طباطبایی که یکی از هنرمندان بسیار زبده و مجرب است، قبول کردم مسئول سالن آموزشگاه شمایل شوم تا به نسل جوان خدمت کنم. آخرین کارم سال گذشته نمایش "سرباز" نوشته "ای. ای. مایلن" (آلن الکساندر مایلن) بود که خودم کارگردانیاش کردم و اتفاقا کار موفقی هم شد. تمام دوستان قدیمی و جدید برای تماشایش آمدند». محمد مهاجر درباره فعالیتهای مجموعه شمایل میگوید: «آموزشگاه هنرهای نمایشی شمایل اولین آموزشگاهی است که در استان خراسان تاسیس شده و با بهترین اساتیدی که در اختیار دارد، چندین سال است در زمینه بازیگری، کارگردانی، فن بیان، نویسندگی و گریم فعالیت میکند و از تمام نقاط شهر، هنرجو و علاقهمند میپذیرد. در کنار این کار، پلاتویی ساخته شده که در اختیار عزیزان هنرمند و فعالان هنرهای نمایشی گذاشته شده که سعی میکنیم به نحو احسنت خدمتشان انجام وظیفه کنیم. این پلاتو برای تمرینها، کلاسها و نمایشهای منتخب از طرف شورا برای عموم به نمایش گذاشته میشود. علاقهمندی سابقم باعث شد این کار را قبول کنم و با جان و دل بپذیرم. در طول این نیم قرن فعالیت هنری در زمینه هنرهای نمایشی، هیچ ادعایی در این زمینه ندارم و در 16 شهریور سال 97 از طرف هیئت داوران و سرپرست اداره هنرهای نمایشی استان خراسان لوح تقدیر گرفتم. کار در اینجا را دوست دارم چون مسئولم فردی بسیار انسان و مومن و متعهد و مهرهای تاثیرگذار در تئاتر خراسان است».
نویسنده باید گوش به زنگ باشد
این نویسنده با تجربه، در جواب این سوال که چطور برای متن نمایشنامههایش ایده میگیرد، می گوید: «ذهن نویسندهها در بعضی مواقع مثل رعد و برق میماند. جرقهای میزند و شروع به نوشتن میکنند. مجددا رجوع میکنند به آن نوشته که مثل فرزندشان است. تر و خشک و بازخوانی و تجزیه و تحلیلش میکنند. بهش وزن و آهنگ میدهند. اگر نمایش باشد برایش شخصیت درست میکنند تا به شکل مطلوبی دربیاید و جوان برومندی شود و تحویل جامعهاش بدهند. اگر نویسنده بخواهد دوباره آن متن را بنویسد قادر نیست. مثل شاعرها که نمیتوانند دو شعر مانند هم بگویند. من اینطوری هستم و بقیه را نمیدانم. زمانی در مسیری میروم و سوژهای بهم الهام میشود. مثلا حادثهای برای من رخ داد که باعث شد نمایش "از نو شکفتن" را بنویسم. داستان شفا گرفتن بچهای از یک خانواده بسیار ثروتمند که پدر اعتقادی به
طنز را در دل کار پیش ببریم
محمد مهاجر درباره بحث طنز در نمایش عقیده دارد: «اگر ما نمایشی بنویسیم که فقط سیاهبازی و کمدی باشد این، برای افرادی خاص جواب میدهد. در آن زمان گروهی در این موضوع خیلی فعال بودند. مثل مرحوم ماشالله وحیدی که کارهای روحوضی و طنز بسیاری کار میکرد. تئاتر خراسان، مدیون این فرد است. اسدینژاد هنرمند دیگری بود که در کوهسنگی و مناطق دیگر شهر با عروسک، نمایش خیمهشببازی اجرا میکرد. محمد اسدینژاد پسر این هنرمند الان کار پدر را ادامه میدهد و خودش محقق هنرهای نمایشی است. بعد از انقلاب، گروه" صنف نقاشها" نمایش طنز کار میکردند که الان هیچکدام در قید حیات نیستند. یکی از این افراد به نام حسن نعیمی جمال، هم کار تئاتر میکرد و هم استاد مینیاتور بود. حسین و محمد و احمد هم برادرانش بودند و این چهار هنرمند همه کارهای روحوضی میکردند». این کارگردان پیشکسوت، درباره مقوله طنز در تئاتر امروز معتقد است: «تئاتر، روز به روز مدرنتر میشود و وسعت پیدا میکند. اینکه ما امروز بخواهیم با دلقکبازی مردم را بخندانیم، تعریف طنز نیست. مثلا کارهای مهران مدیری شاید تلخ باشد ولی طنزی دارد که آدم را به فکر میاندازد. من معتقدم طنز را باید در جریان کار قرار داد. طنز باید در دل کار باشد و کارگردان آن را به وجود بیاورد. اینکه من بخواهم بازیگرم را برای دل تماشاچی بازی بدهم، درست نیست. من بازیگرم را میسازم تا او با هنر خود سعی کند تبسم را با دیالوگ، حرکت مناسب و درست و کمیاب بر لب تماشاچی بنشاند». مهاجر ادامه میدهد: «اعتقاد دارم هنرمند، مرز نمیشناسد. او مظلومکش نیست بلکه مظلومگو است. در بیشتر اوقات از همه جلوتر است و از آنجا که خود هنر یعنی خلاقیت، هنرمند کاری را میتواند انجام دهد که هیچ کاشفی انجام نداده است. وظیفه هنرمند آگاه کردن مردم نسبت به تمام موضوعات با درایت و اندیشه مناسب است. من شاید نتوانم بگویم فلان چیز کج است. ولی آن را باید طوری در لابلای کارم داشته باشم که به آن اشارهای شود و همین کافی است. طنز باید این باشد. هنرمند سیاستمدار است، با فرهنگ و پیشتاز است. اینهایی که بعضی مواقع به هنر پشت پا میزنند و نان را به نرخ روز میخورند، هنرمند نیستند. ما دو جور تماشاچی داریم. یک تماشاچی علاقهمند به تئاتر است. یکی رهگذر به تئاتر است. آن که علاقهمند به تئاتر است را هر چه به خوردش دهیم مثل مریضی است که دکتر هر داروی تلخ و شیرینی بهش بدهد، میخورد. آن را که تئاترگریز است باید علاقهمند کنیم و این مهم است».
نسل جدید عصیانگر و سرکش نیست
محمد مهاجر درباره وضعیت فعلی تئاتر مشهد میگوید: «در زمان دوریِ من از تئاتر، وقفه و حفرهای بین نسل قدیم و نسل جدید در من به وجود آمد که آن را به فال نیک میگیرم. باید قبول کنیم هنرمند امروز ما هنرمند قدیم نیست. علمش، آگاهیاش، اطلاعاتش، آکادمیک بودن و رشد فکریاش به مراتب
تئاتر به من امید میدهد
حدود دو ساعت است که روبرویم نشسته و با عشقی بیمانند از تئاتر صحبت میکند. وقتی از او میپرسم هیچوقت از انتخاب این راه پشیمان نشده است؟ جواب میدهد: «وسوسههایی که این هنر دارد، انسان را به وجد میآورد. چیزهایی که تو را به شوق وامیدارد تا بیشتر بررسی و تحقیق کنی و برای تکمیل کار خود، دنبال اطلاعات جدید باشی اتفاقا امید و انگیزه میدهد. ما تئاتریها معتقدیم هفت هنر در این هنر گنجانده شده است. از نور و نقاشی تا دکورسازی و بازیگری و نویسندگی و ورزش و... آن وقت چطور میشود من لحظهای از این هنر پشیمان شوم؟ برعکس همیشه از آن به وجد میآیم. یادم است در "باغ میوهها" که در سطح کشور اول شدم، برای چهار صحنه که حرکات موزون بچهها بود، 10، 15 تا فیلم هندی دیدم. برای نمایشی دیگر، مجبور شدم به کمپ اسرای عراقی بروم. تئاتر من را منزوی نکرد بلکه هر لحظه به من تجربههایی نو و بدیع داد. خیلی از بچههای تئاتری در راه این هنر، زندگیشان را گذاشتند. هنوز به این هنر عقیده دارم که با این سن و سال میآیم تا از تئاتر بیاموزم و هر کار از دستم بربیاید برای نسل جوان و دوستهایم انجام میدهم». از این هنرمند قدیمی درباره دیدارهای مستمر پیشکسوتان این رشته میپرسم: «تا پارسال، ماهی یک بار همه پیشکسوتها دور هم جمع میشدیم. ولی با تغییر رییس جدید انجمن هنرهای نمایشی، این جلسات به هم خورده است». وقتی صحبت از هنرمندان کهنسالی میشود که کنج خانه چشمانتظار نگاه مسئولین هستند، مهاجر میگوید: «من معتقدم قبل از اینکه هنرمندی دار فانی را وداع بگوید ما باید به زندهها برسیم. زندههایی که احساس میکنند کاری از دستشان برنمیآید و دارند نفسهای آخر را میکشند، شاید با یک تشویق، ده روز دیگر جان بگیرند. این همان معنای امید است. مشهد از دیرباز حرف اول را در هنر نمایش میزد و امیدوارم تئاتریهای خوبمان بالاخص مسئولین نگذارند چراغ تئاتر خراسان، رو به خاموشی برود».