فاطمه توانا بهترین بازیگر نقش اول تئاتر استان:
آرزو می کنم تئاتر شهرم یک روز بی حاشیه و مهربان نفس بکشد/بازیگرها هزار بار زندگی میکنند و هزار بار میمیرند
برای اولین بار در شهر خودم اول شدم
هدیه سادات میرمرتضوی/ سرویس هنر خبرگزاری رضوی
«اداره بهینهسازی مصرف آب و نجات ذخایر آب زیرزمینی. الوو... صدا نمیاد؟ اینجا اداره بهینهسازی مصرف آب و نجات ذخایر آب زیرزمینیه. الوووو. کسی صدای من رو میشنوه»؟ یکی از شبهای گرم تابستان امسال بود که به همراه دوست عزیزم به تماشای نمایش «هزار فرسنگ زیر دریا» رفتیم. این نمایش که به نویسندگی و کارگردانی شادی غفوریان اجرا میشد، در تماشاخانه اشراق وابسته به حوزه هنری مشهد روی صحنه رفت و طیف عظیمی از مخاطبین مشهدی را به تحسین وا داشت. در کنار دو بازیگر نمایش، رضا حسینی در نقش بابا حاجی و ساجد اندرون در نقش امان، بار اصلی نقش اول بر شانههای هنرمندی سنگینی میکرد که مانند اسمش توانا، در تمام طول نمایش توانمندی حیرتانگیزی از خود نشان داد. این بازیگر فاطمه توانا بود. کسی که موفق شد با بازی در نقش پریچهر پاکان دختر 39 سالهای که در زیرزمین ادارهای فراموش شده و در آستانه تعدیل نیرو، رویاهای دست نیافتنیاش را مانند شالگردن قرمز میان میل بافتنیاش، با حسرت به هم میبافد، تماشاگران را در طی نمایش همراه خود بخنداند، بگریاند و به تفکر وادارد. وقتی از تماشاخانه بیرون می آمدیم دوستم با اطمینان خاطر گفت توانا، با بازی حسی فوقالعادهاش برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن در جشنواره تئاتر استان میشود. اتفاقی که درست یک ماه بعد افتاد و این هنرمند 36 ساله، در بیست و هشتمین جشنواره تئاتر رضوان، بهترین بازیگر نقش اول شد. کسب این عنوان، بهانهای شد تا پای صحبتهای این بازیگر با استعداد شهر مشهد بنشینیم. از پریچهر پاکان تا تئاتر استان و عشق ها و رنج های یک بازیگر...
دل به دل پریچهر سپردم
اسفند 96 با پیشنهاد خانم غفوریان با پریچهر پاکان مواجه شدم، پریچهر خیلی دور بود آنقدر دور که تردید زیادی در پذیرفتن این نقش داشتم. ترس از ناتوانی در پیدا نکردن پریچهر با صحبتهای شادی غفوریان کمرنگ شد و من دل به دل پریچهر سپردم. در حین تمرین، پریچهر سرکهای ناشیانهای به من میزد و من ترس و نگرانیام از پیدا نشدنش بیشتر میشد. انگار تمام روز هم اگر تمرین میکردم فایدهای نداشت. پریچهر دلگیر و دور و گوشهگیر بود و نیاز بیشتری به تلاش من برای پیدا شدن داشت و این روند کم و بیش ادامه داشت تا بازبینی استانی و بعد در یک لحظه تمام تلاشهایم را قالب گرفت و نشاند به جانم.
توانا: او میتواند
«توانا: او میتواند»، این جمله سالها قبل در حین اجرایم در نمایش کودک و نوجوان توسط آقای علیزاده کارگردان روی کاغذی نوشته و به من تحویل داده شد. این جمله شاه کلید مسیر اصلی زندگی من است. مسیری که توانستن و نتوانستن را انداخت روی دوش خودم و تمام جهان را از عواقبش مبرا کرد. این جمله تکرار شد. اما فقط همان یک بار در لحظه درستش ادا شد. درباره رسالت اساتید هنر تئاتر برای کشف استعدادهای هنرمندان جوان باید بگویم اساتید هنرمند شهر من محترم و عزیزند و قطعا با بودن در کنار هنرمندان جوان و جویای هنر و نام میتوانند اعتماد به نفس بدهند به نسلی که در گیر و دار این اوضاع نابسامان، گرفتارند اما در پی هنر و اعتلای آن هستند. مطمئنا تشکیل کلاسهای آموزشی با هدف روی صحنه بردن یک اثر نمایشی با همان هنرجوها کمک بسیار زیادی به هنرجوهای جدید میکند.
من عاشق پریچهر پاکانم
درباره این سوال که تا به حال چند نقش ایفا کردهام دقیق نمیدانم چند نقش اما حدودی و تقریبی اگر بخواهم بگویم شاید 25 تا 30 تا. از بین این نقشها، سختترین نقش از لحاظ تکنیک و بیان، مادر در نمایشهای بوف و رسوب به کارگردانی مسعود عقلی و به لحاظ درک و دریافت حالات درونی عاطفی و روانی و همچنین تکنیک میمیک و بیان، پریچهر بوده است. من عاشق پریچهر پاکانم. خالق این اثر و این نقش، من را وارد وادی و دنیایی کردند که در من به شدت مغفول و مجهول بود. دنیای پر رنج کسانی که از اختلال اتیسم رنج میبرند و در اطراف ما کم هم نیستند. پریچهر پاکان آمد و من را متوجه قضاوتهای بیهوده و تلخم نسبت به یکی از اقوام نزدیکم کرد.
سه شخصیت؛ یک بیماری
در نمایش هزار فرسنگ زیر دریا، ما با عمق هنرمندی و دغدغهمند بودن خالق این اثر مواجه میشویم که چقدر ظریف و بی ادعا تمام طیف و علائم اختلال اتیسم را به شکلی دراماتیک و دقیق در تمام شخصیتها گسترده است. به طوری که هر یک از اشخاص این نمایش نمادی از یک نوع طیف از این اختلال است. در واقع همسو کردن این سه شخصیت، با رنج مختص به زیست هر کدام و با یک بیماری واحد در یک داستان، نقطه اوج نویسندگی خانم غفوریان است که سه داستان جذاب و جدا را در یک نمایشنامه واحد پیوند داده است.
هرشب تا مرز سکته از این تلنگر سخت تنهایی میرفتم
در پاسخ به این سوال که چقدر در اجرای این نمایش بداههگویی داشتم لازم است است بگویم در حین تمرینات، چنان فضای آزاد همراه با آرامشی داشتم که با فراغ بال همه نظرات، ایدهها و اتودهایم را پیاده کرده و پریچهر را به سلامت از مرحله آزمون و خطا رد کردم. این فضا به مدد گروه خوب و یک دست و البته آرامش و متانت غفوریان ایجاد شد. خط به خط و کلمه و کلمه با متن شادی غفوریان پیش آمدیم. متن چنان کامل و بی نقص بوده و هست که با وجود اینکه خودم بازیگر بداههگویی هستم اما ترجیح دادم خطوط متن را دقیق دنبال کنم. این نمایش برای من دو قسمت سخت داشت صحنه هولاهوپ و انفجار سکوت و خفقان طولانی پریچهر و صحنه پایانی که وقتی چشم باز میکردم هیچ کس نبود، باباحاجی مرده بود و امان رفته بود و من هرشب تا مرز سکته از این تلنگر سخت تنهایی میرفتم.
روح رنجور، دل پر شوق
تا لحظهای که نقش پریچهر را ایفا کردم هیچ عزیز اتیسمی را از نزدیک ندیده بودم جز خویشاوند نزدیکم که سالها پیش از این شهر رفته بودند و البته ایشان علایمشان با نشانههای پریچهر بسیار متفاوت بود. اینکه آیا این نقش باورپذیر بوده یا نه، این دیگر بر عهده شماست. من تلاشم نشان دادن روح رنجور و دل پر شوق پریچهر بود. اگر موفقیتی هم بوده اول برای خالق این اثر است و دوم برای پریچهر پاکانهای پنهان در این جهان. پایان نمایش را دوست داشتم چون هیچ پایان قطعی را به مخاطب علیرغم اتفاقاتی که شاهدش هستیم نمیدهد. آن تلخی که من و شما با هم تجربه اش میکنیم در پایان نمایش شاید بعد از نمایش به اتفاق شیرینی ختم شود. کسی چی میداند. امید داریم...
تئاتر؛ محملی برای رشد و آگاهی
هیچوقت طی این 17 سال، انتظار جایزه نداشتم. شاید کلیشهای و شعارگونه به نظر بیاید اما برای من هنر و تئاتر، محملی برای رشد و آگاهی است. با همه وجود در پی رفع نقصهایم هستم. نمیگویم موفق شدم. هرگز هرگز اما در تلاشم. در کسب این موفقیت همراهی تیم خوبمان و صد البته همراهی و اعتماد شادی غفوریان دخیل هستند و شاید رنجهای خود توانا. در پاسخ به این سوال که آیا طی این سالهای فعالیت، رتبه دیگری نیز در تئاتر کسب کردهام، باید بگویم رتبههای اول و دوم کشوری، منطقهای و استانی زیادی دارم. حالا کم اهمیت یا با اهمیت فرقی ندارد. اما این اولین بار است که در شهر خودم اول شدم! من از همان سال 80 وقتی برای اولین بار روی سن سالن هاشمینژاد رو به سالن خالی از تماشاچی ایستادم، میدانستم موفق میشوم اما به ذهنم رتبه خاصی خطور نمیکرد. فقط میدانستم با سن نمایش و صحنه پیوند خوردم.
تئاتر مشهد پا به پای پایتخت در حال پیشرفت است
در جواب این سوال که شاید تغییر سالن به سالنی بهتر با امکانات بیشتر، تاثیر مثبتی در بهتر دیده شدن این نمایش داشت، لازم به توضیح است صد البته که سالن بهتر به کیفیت یک نمایش کمک میکند اما به هرحال ما موجودات خاطرهباز با جایی که خاطره بیشتر و بهتری داریم ارتباط بهتری هم برقرار میکنیم. سالن اشراق برای من چنین حکمی داشت که خب قطعا برای تماشاچیان معذب در خطوط باریک صندلیهای سالن، این حس را نداشت. به طور کلی کمبود امکانات در شهرستانها و تجمع امکانات در پایتخت همیشه دغدغه اصلی و البته درستی بوده است. اما من همیشه میگویم محدودیت خلاقیت میآورد. این طوری است که مشهد علیرغم محدودیتهای فزاینده و بیشماری که در حیطه تئاتر دارد اما پا به پای پایتخت در حال پیشرفت و جلوهگری است. از طرفی هم، فراهم بودن امکانات و ایجاد فضای حرفهای با اساتید حرفهای و حمایتهای معقول رسمی و غیر رسمی میتواند موجب ایجاد انگیزه بیشتر و در نتیجه بروز کیفیت و کمیت بیشتر شود...اما خب شاید روزی...شاید...
دلایل کوچ هنرمندان به پایتخت
درباره کوچ هنرمندان تئاتر شهرستان ها به پایتخت، انگیزهای بهتر و بیشتر از دیده شدن و به ثمر نشستن زحمات و استعدادهایشان نمیبینم. تئاتر کار کردن در مشهد بعد از مدتی تبدیل میشود به یک دور باطل. انگار بنبستی است با یک دریچه کوچک. این همه نیروهای خلاق و پر انرژی داریم اما بعد مدتی متوجه میشوند هیچ حمایت و هیچ برنامهای برای پیشرفت نیست. هیچ دغدغهای برای به ثمر نشاندن نیرو و زحمت و استعداد آنها نیست. در نتیجه میروند جایی که راهی داشته باشد و این است که پایتخت میشود مرکز تجمع امکانات و استعدادها و فرصتها. از طرفی ما با واژه تئاتر تهران در سطح اول و تئاتر شهرستان در سطح دوم مواجهیم و خب لاجرم و عملا همه سعی در طی کردن پلههای موفقیت دارند.
نتایج جشنواره امسال دور از انصاف بود
به قطع یقین، نمایش «هزار فرسنگ زیر دریا» آنطور که باید به حق مسلم خودش نرسید و نتایج جشنواره تئاتر استانی امسال جدا از ظلمی که در حق دوستان و همکارانم شد بسیار دور از ذهن و دور از انصاف بود. لااقل در چند مورد برای خیلی از من و دوستانم اینجوری بود. ولی خب هر جشنواره نتایجی دارد که برحسب سلیقه داورانش برندهای دارد و بازندهای. اگر قرار است در بوته سنجش قرار بگیریم باید پی همه چیز این سنجش را به تن بمالیم.
فقط خدا
درباره مدت زمانی که برای یک بازیگر طول میکشد تا بعد از پایان هر نقشآفرینی، از شخصیتی که ایفاگرش بوده فاصله بگیرد و در قالب شخصیت خودش فرو رود، فاصله معینی نمیشود تعیین کرد. یکی زود میرود یکی دیر. یکی هم تا پایان عمر همراهت میماند و در تمام نقشهای بعدیات رخ نشان میدهد. به هرحال من دلتنگ تکتک نقشهایی هستم که روزی در قالب جانم نشستند. بازیگرها هزار بار زندگی میکنند و هزار بار هم میمیرند. منصافانه است. بزرگترین درسی که از تئاتر آموختم این است که هیچ چیز قطعی در این جهان وجود ندارد...جز خدا... بهترین آرزویم برای تئاتر شهرم مشهد این است که روزی بی حاشیه و مهربان نفس بکشد.
«اداره بهینهسازی مصرف آب و نجات ذخایر آب زیرزمینی. الوو... صدا نمیاد؟ اینجا اداره بهینهسازی مصرف آب و نجات ذخایر آب زیرزمینیه. الوووو. کسی صدای من رو میشنوه»؟ یکی از شبهای گرم تابستان امسال بود که به همراه دوست عزیزم به تماشای نمایش «هزار فرسنگ زیر دریا» رفتیم. این نمایش که به نویسندگی و کارگردانی شادی غفوریان اجرا میشد، در تماشاخانه اشراق وابسته به حوزه هنری مشهد روی صحنه رفت و طیف عظیمی از مخاطبین مشهدی را به تحسین وا داشت. در کنار دو بازیگر نمایش، رضا حسینی در نقش بابا حاجی و ساجد اندرون در نقش امان، بار اصلی نقش اول بر شانههای هنرمندی سنگینی میکرد که مانند اسمش توانا، در تمام طول نمایش توانمندی حیرتانگیزی از خود نشان داد. این بازیگر فاطمه توانا بود. کسی که موفق شد با بازی در نقش پریچهر پاکان دختر 39 سالهای که در زیرزمین ادارهای فراموش شده و در آستانه تعدیل نیرو، رویاهای دست نیافتنیاش را مانند شالگردن قرمز میان میل بافتنیاش، با حسرت به هم میبافد، تماشاگران را در طی نمایش همراه خود بخنداند، بگریاند و به تفکر وادارد. وقتی از تماشاخانه بیرون می آمدیم دوستم با اطمینان خاطر گفت توانا، با بازی حسی فوقالعادهاش برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن در جشنواره تئاتر استان میشود. اتفاقی که درست یک ماه بعد افتاد و این هنرمند 36 ساله، در بیست و هشتمین جشنواره تئاتر رضوان، بهترین بازیگر نقش اول شد. کسب این عنوان، بهانهای شد تا پای صحبتهای این بازیگر با استعداد شهر مشهد بنشینیم. از پریچهر پاکان تا تئاتر استان و عشق ها و رنج های یک بازیگر...
دل به دل پریچهر سپردم
اسفند 96 با پیشنهاد
توانا: او میتواند
«توانا: او میتواند»، این جمله سالها قبل در حین اجرایم در نمایش کودک و نوجوان توسط آقای علیزاده کارگردان روی کاغذی نوشته و به من تحویل داده شد. این جمله شاه کلید مسیر اصلی زندگی من است. مسیری که توانستن و نتوانستن را انداخت روی دوش خودم و تمام جهان را از عواقبش مبرا کرد. این جمله تکرار شد. اما فقط همان یک بار در لحظه درستش ادا شد. درباره رسالت اساتید هنر تئاتر برای کشف استعدادهای هنرمندان جوان باید بگویم اساتید هنرمند شهر من محترم و عزیزند و قطعا با بودن در کنار هنرمندان جوان و جویای هنر و نام میتوانند اعتماد به نفس بدهند به نسلی که در گیر و دار این اوضاع نابسامان، گرفتارند اما در پی هنر و اعتلای آن هستند. مطمئنا تشکیل کلاسهای آموزشی با هدف روی صحنه بردن یک اثر نمایشی با همان هنرجوها کمک بسیار زیادی به هنرجوهای جدید میکند.
من عاشق پریچهر پاکانم
درباره این سوال که تا به حال چند نقش ایفا کردهام دقیق نمیدانم چند نقش اما حدودی و تقریبی اگر بخواهم بگویم شاید 25 تا 30 تا. از بین
سه شخصیت؛ یک بیماری
در نمایش هزار فرسنگ زیر دریا، ما با عمق هنرمندی و دغدغهمند بودن خالق این اثر مواجه میشویم که چقدر ظریف و بی ادعا تمام طیف و علائم اختلال اتیسم را به شکلی دراماتیک و دقیق در تمام شخصیتها گسترده است. به طوری که هر یک از اشخاص این نمایش نمادی از یک نوع طیف از این اختلال است. در واقع همسو کردن این سه شخصیت، با رنج مختص به زیست هر کدام و با یک بیماری واحد در یک داستان، نقطه اوج نویسندگی خانم غفوریان است که سه داستان جذاب و جدا را در یک نمایشنامه واحد پیوند داده است.
هرشب تا مرز سکته از این تلنگر سخت تنهایی میرفتم
در پاسخ به این سوال که چقدر در اجرای این نمایش بداههگویی داشتم لازم است است بگویم در حین تمرینات، چنان فضای آزاد همراه با آرامشی داشتم که با فراغ بال همه نظرات، ایدهها و اتودهایم را پیاده کرده و پریچهر را به سلامت از مرحله آزمون و خطا رد کردم. این فضا به مدد گروه خوب و یک دست و البته آرامش و متانت غفوریان ایجاد شد. خط به خط و کلمه و کلمه با متن شادی غفوریان پیش آمدیم. متن چنان کامل و بی نقص بوده و هست که با وجود اینکه خودم بازیگر بداههگویی هستم اما ترجیح دادم خطوط
روح رنجور، دل پر شوق
تا لحظهای که نقش پریچهر را ایفا کردم هیچ عزیز اتیسمی را از نزدیک ندیده بودم جز خویشاوند نزدیکم که سالها پیش از این شهر رفته بودند و البته ایشان علایمشان با نشانههای پریچهر بسیار متفاوت بود. اینکه آیا این نقش باورپذیر بوده یا نه، این دیگر بر عهده شماست. من تلاشم نشان دادن روح رنجور و دل پر شوق پریچهر بود. اگر موفقیتی هم بوده اول برای خالق این اثر است و دوم برای پریچهر پاکانهای پنهان در این جهان. پایان نمایش را دوست داشتم چون هیچ پایان قطعی را به مخاطب علیرغم اتفاقاتی که شاهدش هستیم نمیدهد. آن تلخی که من و شما با هم تجربه اش میکنیم در پایان نمایش شاید بعد از نمایش به اتفاق شیرینی ختم شود. کسی چی میداند. امید داریم...
تئاتر؛ محملی برای رشد و آگاهی
هیچوقت طی این 17 سال، انتظار جایزه نداشتم. شاید کلیشهای و شعارگونه به نظر بیاید اما برای من هنر و تئاتر، محملی برای رشد و آگاهی است. با همه وجود در پی رفع نقصهایم هستم. نمیگویم موفق شدم. هرگز هرگز اما در تلاشم. در کسب این موفقیت همراهی تیم خوبمان و صد البته همراهی و اعتماد شادی غفوریان دخیل هستند و شاید رنجهای خود توانا. در پاسخ به این سوال که آیا طی این سالهای فعالیت، رتبه دیگری نیز در تئاتر کسب کردهام، باید بگویم رتبههای اول و دوم کشوری، منطقهای و استانی زیادی دارم. حالا کم اهمیت یا با اهمیت فرقی ندارد. اما این اولین بار
تئاتر مشهد پا به پای پایتخت در حال پیشرفت است
در جواب این سوال که شاید تغییر سالن به سالنی بهتر با امکانات بیشتر، تاثیر مثبتی در بهتر دیده شدن این نمایش داشت، لازم به توضیح است صد البته که سالن بهتر به کیفیت یک نمایش کمک میکند اما به هرحال ما موجودات خاطرهباز با جایی که خاطره بیشتر و بهتری داریم ارتباط بهتری هم برقرار میکنیم. سالن اشراق برای من چنین حکمی داشت که خب قطعا برای تماشاچیان معذب در خطوط باریک صندلیهای سالن، این حس را نداشت. به طور کلی کمبود امکانات در شهرستانها و تجمع امکانات در پایتخت همیشه دغدغه اصلی و البته درستی بوده است. اما من همیشه میگویم محدودیت خلاقیت میآورد. این طوری است که مشهد علیرغم محدودیتهای فزاینده و بیشماری که در حیطه تئاتر دارد اما پا به پای پایتخت در حال پیشرفت و جلوهگری است. از طرفی هم، فراهم بودن امکانات و ایجاد فضای حرفهای با اساتید حرفهای و حمایتهای معقول رسمی و غیر رسمی میتواند موجب ایجاد انگیزه بیشتر و در نتیجه بروز کیفیت و کمیت بیشتر شود...اما خب شاید روزی...شاید...
دلایل کوچ هنرمندان به پایتخت
درباره کوچ هنرمندان تئاتر شهرستان ها به پایتخت، انگیزهای بهتر و بیشتر از دیده شدن و به ثمر نشستن زحمات و استعدادهایشان نمیبینم. تئاتر کار کردن در مشهد بعد از مدتی تبدیل میشود به یک دور باطل. انگار بنبستی است با یک دریچه کوچک. این همه نیروهای خلاق و پر انرژی
نتایج جشنواره امسال دور از انصاف بود
به قطع یقین، نمایش «هزار فرسنگ زیر دریا» آنطور که باید به حق مسلم خودش نرسید و نتایج جشنواره تئاتر استانی امسال جدا از ظلمی که در حق دوستان و همکارانم شد بسیار دور از ذهن و دور از انصاف بود. لااقل در چند مورد برای خیلی از من و دوستانم اینجوری بود. ولی خب هر جشنواره نتایجی دارد که برحسب سلیقه داورانش برندهای دارد و بازندهای. اگر قرار است در بوته سنجش قرار بگیریم باید پی همه چیز این سنجش را به تن بمالیم.
فقط خدا
درباره مدت زمانی که برای یک بازیگر طول میکشد تا بعد از پایان هر نقشآفرینی، از شخصیتی که ایفاگرش بوده فاصله بگیرد و در قالب شخصیت خودش فرو رود، فاصله معینی نمیشود تعیین کرد. یکی زود میرود یکی دیر. یکی هم تا پایان عمر همراهت میماند و در تمام نقشهای بعدیات رخ نشان میدهد. به هرحال من دلتنگ تکتک نقشهایی هستم که روزی در قالب جانم نشستند. بازیگرها هزار بار زندگی میکنند و هزار بار هم میمیرند. منصافانه است. بزرگترین درسی که از تئاتر آموختم این است که هیچ چیز قطعی در این جهان وجود ندارد...جز خدا... بهترین آرزویم برای تئاتر شهرم مشهد این است که روزی بی حاشیه و مهربان نفس بکشد.