۰
تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۳۱
پای صحبت های همسر یک شهید خبرنگار؛

برای پوشش آخرین وضعیت میدان نبرد رفته بود که خودش خبرساز شد

برای پوشش آخرین وضعیت میدان نبرد رفته بود که خودش خبرساز شد
به گزارش سرویس فرهنگ خبرگزاری رضوی؛ شهید محسن خزایی ۱۵ آذر سال ۵۱ در خانواده ای مذهبی که ذاکر اهل بیت بودند به دنیا آمد. او در سال ۷۴ به عنوان متصدی صدافعالیت خودرادرصداو سیما  آغاز کردوبخاطر شور و نشاط خاصی که در برنامه های جوان ایجاد می کرد و با جوانان ارتباط زیادی داشت مدیر باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان شد.
 اوج کارش زمانی بود که جریان تکفیری گروهک جندالشیطان در جنوب شرق فعال شده بود. او یکبار از کمین گروهک تکفیری در حادثه تروریستی تاسوکی نجات یافت.شهیدمحسن خزایی پس از موفقیت در باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان به عنوان مدیر خبر گیلان معرفی شد. 
پس از فعالیت های تخصصی و حرفه ای خبر،عشق دفاع ازحرم  او را به سوریه کشانداودرسوریه بعد از هر گزارش خبری خود، در بین رزمندگان مقاومت مداحی اهل بیت می کرد. وی دارای سه فزرند، دو پسر و یک دختر است.
 محسن خزایی خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما در سوریه حین تهیه گزارش درتاریخ ۹۵/۸/۲۲آبان ماه منطقه عملیاتی حلب به شهادت رسید.

خبرگزاری رضوی به مناسبت روز خبرنگار با همسر این شهید گفت و گویی انجام داده است که در ادامه می خوانید:

خانم رخشانی نظر شما در خصوص خدمت ایشان در سوریه چه بود؟
محسن به عنوان خبرنگار صدا و سیما برای پوشش آخرین وضع میدان نبرد و پیشروی رزمندگان در منطقه منیان در غرب شهر حلب حضور داشت که تروریست ها با خمپاره او را مورد حمله قرار دادند و در سوریه حین تهیه گزارش از منطقه عملیاتی حلب در اثر اصابت ترکش ناشی از انفجار خمپاره به ناحیه سر، به آرزویش که شهادت بود رسید. گرچه شهادت محسن افتخاری برای او و ما بود اما خبری بسیار دردناک بود.
به واسطه عشق و علاقه اش به حضرت زینب (س) سال 90 سفر زیارتی به سوریه نصیبش شد و پس از بازگشت به من گفت تمایل دارد در سوریه کار کند وقتی متوجه اوضاع آنجا شد، در دیدار با یکی از دوستانش درخواست کرد که برای کار خبر به منطقه برود. پیشنهاد کار داده شد و ایشان هم مشتاقانه پذیرفت.
ایشان 5 سال در سوریه خدمت کردند و مسئول شبکه خبر در سوریه بودند هر سه چهار ماه به ايران بر مي‌گشتند و ده يا 15روز اينجا بودند و دوباره بر مي‌گشتند. ما هم همچنین توفیق خدمتگذاری داشتیم و زمانی که ایشان تصمیم قطعی گرفتند که برای تهیه گزارش به سوریه بروند من خوشحال شدم از این تصمیم که هر چه بهتر به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) خدمت کنم و روز اولي كه به من گفت راهش را انتخاب كرده، با خدا معامله كردم و پذيرفته بودم كه ايشان بر اساس اعتقادش مي‌رود، همیشه از دشواری شغل ایشان مطلع بودم و همیشه می دانستم اگر ایشان شهید شوند افتخار بزرگی برای ما خواهد بود،  شهادت ايشان براي همه ما توفيق والايي بود.

شما مخالفتی برای رفتن آقای خزایی به سوریه نداشتید؟
او تصمیم خود را گرفته بود  و همیشه می گفت افتخاری است که حضرت زینب(س) نصیبم کرده است اینطور نبود که با رفتنش مخالف باشیم، به هر حال راهی بود که انتخاب کرده و ما هم راضی بودیم. اتفاقا دوست داشتیم در کنارش باشیم و من بارها گفته بودم که ما را همراه خودت ببر.

از چه طریقی خبر شهادت ایشان را مطلع شدید؟
تقريبا ساعت 5 عصر بود و متاسفانه برنامه خبري ساعت14 ايشان را نديده بودم و از طريق يكي از آشنايان مطلع شدم. آخرین باری که ایشان را دیدم نيمه‌مرداد بود همان سال بود و طي چند ماه گذشته به صورت تلفني با ايشان در ارتباط بوديم و خبرهايشان را از تلويزيون پيگيري مي‌كرديم، وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدم بسیار غافلگیر شدم در صورتی که قبلا خودم را برای آن روز آماده کرده بودم چراکه شهادت آرزوی قلبی محسن بود.
آن روز که خبر شهادت محسن را شنیدم در خانه نبودم كه خودم تلويزيون را ببينم و باخبر بشوم. يكي از آشنايان با من تماس گرفتند و گفتند كه شبكه خبر اعلام كرده که محسن به شهادت رسیده است و ایشان می خواستند كه صحت و سقم آن ماجرا را از من بپرسند و چون من شب قبل تلفني با محسن صحبت كرده بودم و اصلا فكرش را نمي‌كردم به همین دلیل غافلگیر شدم.


                                 

ایشان در خصوص شهادت خود چگونه با شما سخن می گفت؟ و چگونه شما را آرام می کرد؟
ایشان از ابتدای شروع زندگی مشترکمان آرزوی وصال به شهادت را داشتند و همیشه سر نماز دعا می کرد با عاقبت بخیری از این دنیا برود. محسن هميشه مي‌گفت دعا كن خداوند توفيق شهادت را نصيب من بكند. گاهي مي‌پرسيدم چرا هميشه اين حرف را مي‌زني؟ او در پاسخ گفت : توفيق بزرگي است و همين طور توفيق بزرگي هم نصيب شما مي‌شود كه همسر شهيد بشوي، مقام بالاتري خواهي داشت و جايگاه ارزشمند‌تر. با اين حرف‌ها زمينه‌سازي مي‌كردند كه من راحت‌تر بپذيرم.
محسن در خانواده ای مذهبی متولد شد و برای ائمه(ع) می سوخت چراکه مداح و مرثیه سرا برای اهل بیت(ع) بود. زمانی که نام حضرت رقیه(س) بر زبان محسن می آمد نا خود آگاه اشک از چشمانش جاری می شد همچنین علاقه ی شدیدی به حضرت زینب(س) داشت و وقتی برای مرخصی به مشهد می آمد بی طاقت می شد و دوست داشت دوباره بازگردد؛  در نهایت خادم  این دو بزرگوار شد.
ایشان فردی مومن، مسئول و دلسوز و حامی خانواده بود، هرزمان خبر شهادت یکی از اطرافیانش را می شنید منقلب می شد و با کمک چند گروه به خانواده ی شهدا رسیدگی می کرد.
محسن همیشه می گفت: «زندگی ما برای خودمان نیست، برای اسلام است و باید در راه ائمه تلاش کنیم تا اسلام را به همه جا برسانیم. زندگی ما برای خودمان نیست، در خدمت و برای مردم است. باید تلاش کنیم دست‌گیر مردم باشیم و اسلام را به پیش ببریم».
همسرم برای آرام شدن ما می گفت دلتان را جای دل خانواده ی شهدا بگذارید و همیشه یاد عاشورا را زنده نگه دارید و جلوی چشم بیاورید اینکه حضرت زینب(س) سه ساله چگونه تحمل کرد و حس و حال آنان را درک کنید و اگر من شهید شدم از خود این حضرت بخواهید به شما صبر بدهد.

شما چند فرزند دارید؟ فرزندان چگونه با خبر شهادت پدر کنار آمدند؟
من سه فرزند به نام های محمد هادی و محمد مهدی و زینب دارم که زینب دختر کوچکتر من است.  از آنجایی که محسن شیفته بی بی زینب بود گفته بود اگر خدا به او فرزند دختری عنایت کند نامش را زینب می گذارد تا اینکه خدا دختری به او داد و زینب محسن شد.زینب خیلی بی قراری پدرش را می کند اما قبول کرده که پدرش برای میهمانی نزد خدا رفته است همیشه می گوید دلم برای بابا تنگ شده و بی قراری می کند اما آرامش می کنم و کم کم قانع می شود. تنها دل‌نگراني من دخترم است كه خيلي براي پدر دلتنگي مي‌كند. وقتي به دنيا آمد پدرش نبود و در اين چند سال هم خيلي نتوانست پدرش را ببيند، اما بشدت وابسته پدر است و بي‌نهايت بي‌قراري مي‌كند. 
محسن همیشه به همه توصیه می کرد و می گفت محکم باشید و راه حضرت زینب (س) را ادامه دهید. بچه ها را ولایتی و حسینی (ع) تربیت کنید، تا در راه اسلام قدم بردارند.
ایشان می گفت چه حکمتی است که تمام مدافعان حرم دختر سه ساله دارند؟
جالب است بدانید تولد دختر ما مصادف با شهادت حضرت رقیه (س) بود و محسن می گفت چه تقارن زیبایی که تولد دخترمان با این روز برزگ مصادف شده است.

                                      

شما هم در سوریه در کنار ایشان حضور داشتید؟
من همیشه سعی بر همراهی با ایشان را داشتم و مدتی برای سکونت همراه ایشان شدیم اما سفارت ایران در سوریه به دلایل امنیتی خانواده هایی که همراه با همسرانشان آمده بودند را بازگرداندند؛ ما در سال 90 که جنگ در سوریه آغاز شد در منطقه زینبیه ساکن شدیم اما یک هفته پس از سکونت نگذشته بود که به ایران برگشتیم.
منطقه زینبیه یک ماه محاصره شده بود و ارتباط من با همسرم قطع شد و پس از چند وقت مجدد توانستیم ارتباط برقرار کنیم و ایشان پس از 4 ماه مرخصی گرفتند و یکدیگر را دیدیم.
محسن این قدر عاشق بود که برای سفر به سوریه همه را قانع کرد و هر بار هم که ما می گفتیم دوست داریم بیاییم می گفت هنوز شرایط برای حضور خانم ها مناسب نیست و به موقع اش نصیب شما هم می شود.
 
https://www.razavi.news/vdcizzap.t1arr2bcct.html
razavi.news/vdcizzap.t1arr2bcct.html
کد مطلب ۳۲۱۲۱
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما