خانم اصولی استاد برجسته مینیاتور در گفتگوی اختصاصی با رضوی:
هنرمند دوست دارد مستقل و منتقد جامعه باشد/ تصویرگری برای کارهای مذهبی به شکل جدی نداریم
هدیه سادات میرمرتضوی/سرویس هنر،خبرگزاری رضوی
صحبت که میکند، کلمات هم مانند هنرش نقش و رنگ میگیرند و بر دل و جان مینشینند. آنقدر که دوست داری تا آخر دنیا به حرفهایش گوش کنی. صحبتهای بانوی پر افتخار نقاشی و مینیاتور ایران را که آثارش در بزرگترین موزههای جهان به نمایش گذاشته شده است. فرح اصولی، هنرمندی است که با به کار گیری نگارگری ایرانی و روایتگری در آثارش، به سبک جدیدی در هنر نقاشی رسیده تا نقاشی مکاتب قدیم را به عصر معاصر پیوند بزند. با این هنرمند دغدغهمند که دنیای پر مشقت زنان و کودکان و سرافرازی نام ایران و ایرانی در جهان، لحظهای از افکار و آثارش جدا نیست، به سفری کوتاه ولی دلنشین رفتهایم. از مسیر دشوار و پر پیچ و خم هنر عبور کردهایم و به مکاتب قدیم نقاشی و مقایسه سبک مینیاتورهای ایران و چین رسیدیم. از نقش روایتگری در هنر مینیاتور آموختیم و پنج قاره جهان را با نمایشگاههایش پشت سر گذاشتیم. با ما در این سفر شیرین، همراه باشید.
نقاشی، هنر خانوادگی ما بود
از کودکی به هنر علاقه داشتم. همیشه و حتی وقتی خیلی کوچک بودم، نقاشی میکردم. در دوران دبستان در مسابقات هنری مختلف شرکت میکردم و برنده میشدم. موضوعات مورد علاقه من در کودکی، نقاشی و ادبیات بود. همچنان که هنوز هم این دو موضوع برایم جذاب و جالب است. مثل خیلی از نقاشها من نیز از بچگی به نقاشی کشیدن علاقهمند بودم. خالهای داشتم که در هنرستان هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای تزیینی آن زمان و دانشکده هنر فعلی، تحصیل میکرد. نقاشی خوانده بود و فوق لیسانس گرافیک بود. او به من رنگ و قلم میداد. ابزاری متفاوت با وسایلی که معمولا بچهها آن موقع در مدرسه برای نقاشی استفاده میکردند. به این ترتیب من میتوانستم نقاشیهای بزرگتر بکشم. با گواش و آبرنگ کار کنم و از کاری که انجام میدهم لذت ببرم. او نقاشی میکشید و من نگاهش میکردم. آن دوران، حضورش در کنارم خیلی عزیز و مغتنم بود. اساسا در خانواده مادریام، علاقه به هنرهای تجسمی وجود داشت. خیلیها برای سرگرمی نقاشی میکردند. شاید شغلشان پزشک بود یا مهندس و یا کارمند. به هر حال، اگر هم خودشان نقاشی نمیکردند، این هنر را دوست داشتند. خلاصه اینکه در خانواده ما، نقاشی یک هنر پذیرفته شده بود. من نیز با گرایش به این هنر، مورد تشویق واقع میشدم. از طرف پدر و مادرم، خانوادهام و فامیلم.
معلم ازلی، دوست ابدی
اولین معلمی که روی من اثر گذاشت، معلم دبستانم بود که خودش به ادبیات علاقه داشت و آن زمان در دانشگاه تهران، دانشجوی ادبیات بود. همیشه تشویقم میکرد و میگفت: "تو حتما در آینده نویسنده میشوی". همیشه انشاها و قصههایی را که مینوشتم سر کلاسش میخواندم و مورد تایید قرار میگرفتم. بعد اینکه پا به دبیرستان گذاشتم، در مقطع اول و دوم دبیرستان، یعنی هفتم و هشتم، یک معلم خیلی نازنین نقاشی داشتم که همیشه به من میگفت: "تو حتما در آینده نقاش خواهی شد". مدام سر کلاس، تشویقم میکرد و اجازه میداد کاری را که دوست داشتم، نقاشی کنم. شاید به بقیه بچهها یک تکلیف میداد ولی به من آن تکلیف را نمیداد. من این دو معلم را هیچ وقت در زندگیام فراموش نمیکنم. به خاطر اعتماد به نفسی که در ادبیات و نقاشی به من میدادند و بسیار هم مورد علاقه و توجهام بودند. من هم مورد علاقه و توجه آنها بودم. کلاس نهم بودم که در مسابقه دیگری برنده شدم و به کلاسی تابستانی در یک هنرستان معرفیام کردند. از شانس خوب من آنجا آقای محمد ابراهیم جعفری درس میداد و آن تابستان، به ما نقاشی آموخت. ایشان به من پیشنهاد داد کنکور بدهم و وارد هنرستان شوم و نقاشی بخوانم. آن موقع فکر میکردم باید دنبال رشته ادبیات باشم و نویسنده شوم. ولی به توصیه ایشان، وارد هنرستان شدم. بعد از ورود به هنرستان ایشان سه سال معلمم بود و درسهای بزرگی به من آموخت. موضوع، اصلا تکنیک نیست. تکنیک را میشود در عرض شش ماه یاد گرفت. ایشان به ما داشتن یک نگاه هنرمندانه به جهان اطراف، باطنی شدن هنر، کشف هنرمند درون، و خیلی موضوعات جالب دیگر و جسارت و اعتماد به نفس را یاد داد و در زمینه اینکه بعدها به چه شکل وارد این حرفه شویم و راهمان را ادامه دهیم، راهنماییمان کرد. من خودم خیلی زیاد تحت تاثیر حرفها و تربیت هنری ایشان از 15 تا 18 سالگی بودم و همواره خود را در زندگی مدیونش احساس میکنم. همیشه فکر میکنم ایشان معلم ازلی من و دوست ابدی من است. کسی که شاگردهای زیادی تربیت کرد و یک انسان نیک و هنرمندی بسیار با شعور بود و متاسفانه همین اواخر از دنیا رفت. بعدها که در دانشگاه گرافیک میخواندم، آقای مرتضی ممیز روی من اثر گذاشت. چون حرفهای متفاوتی میزد و تدریسش جالب بود. به سبک کلاسیک تدریس انجام نمیداد. بلکه توجه دانشجو را به نکتههایی خاص جلب میکرد. همیشه این نوع معلمها برای من جالبتر بودند. چون تدریس معمولی را دوست نداشتم ولی ممکن بود از یک جمله استاد خاصی چون ممیز، درسها بیاموزم. استادی که هم کار حرفهای انجام میداد و هم گرافیست برجستهای بود. در نتیجه حرفهایی که میزد برای من خیلی جالب بود. او هم بعدها در شکل گرفتن تکنیک من و کارم موثر بود و بالاخره استاد محمود فرشچیان در هنرستان که تکنیک مینیاتور را از او فرا گرفتم، بسیار مهربان و دوست داشتنی بود.
جادوی هنر
مسیر هنر، مسیری است که سرراست نیست و طی کردن آن، کار دشواری است. مثالی میزنم. وقتی شخصی وارد دانشکده پزشکی میشود، حتی اگر استعدادی متوسط داشته باشد به هر حال از آن رشته فارغالتحصیل خواهد شد و نهایتا پزشک متوسطی میشود. از هزار نفر که وارد رشته پزشکی میشوند ممکن است یک نفر پزشک نشود ولی از هزار نفری که وارد رشته هنر میشوند، شاید یک نفر هنرمند شود و شاید هم نه. برای اینکه در هنر، موضوع فقط آموختن تکنیک، خواندن کتاب و یا پر کار بودن نیست. آنجا جادویی اتفاق میافتد که یک شخص تبدیل به هنرمند میشود. برای رسیدن به این مرحله، مجموعهای از آگاهی و تکنیک و دانش و دید به جهان و داشتن حرف خاص و اعتماد به نفس بیان آن و نترسیدن از قضاوتهای اطرافیان اهمیت پیدا میکند. کسی که هنرمند میشود از اول زیر نور چراغها میرود و همه به خودشان اجازه میدهند تا قضاوتش کنند. وقتی کارش را قضاوت میکنند حتی خودش را هم مورد قضاوت قرار میدهند که اصلا ربطی به کار ندارد. ولی همیشه این قضاوتها اتفاق میافتد و تحمل این شرایط، برای همه افراد آسان نیست. به همین دلیل فکر میکنم در مسیر هنر، علاوه بر اینکه باید راه پر پیچ و خم آموختن تکنیک و دیدگاه و... را طی کنیم، هیچ تضمیمنی وجود ندارد که ما با هنر درآمد داشته باشیم و بتوانیم زندگی کنیم. مخصوصا برای شروع. یعنی هنرمند با مشکلات مالی هم دست و پنجه نرم میکند، با پذیرفته شدن هم دست و پنجه نرم میکند، در خیلی از کشورها با حکومت هم دست و پنجه نرم میکند. همه اینها سخت است. ممکن است حکومت، یک نوع هنر رسمی را بپسندد. ولی هنرمند دوست دارد مستقل باشد. منتقد جامعه باشد، منتقد جهان باشد، ضد ساختار موجود باشد. اینها موضوعاتی است که برای یک هنرمند وجود دارد و اصلا ذات هنر با ساختارشکنی همراه است. هنرمندی که به همه چیز تن دهد، نه سبک جدیدی را به وجود میآورد و نه حرف جدیدی میزند. او نمیتواند همیشه با سلیقهها، هماهنگ باشد بلکه باید در مسیر دیگری حرکت کند برای خلق خودش و کسی که در مسیر برعکس آب شنا میکند، همیشه سختیهایی برایش وجود دارد.
مینیاتور قدیم ایرانی
ایران در گذشته به هنر جهانی، نوعی نقاشی عرضه کرده که ویژگیهای منحصر به فردی داشته و در نوع خودش خاص و زیبا بوده است. نقاشی ایرانی ارتباط عمیقی با داستانهای حماسی و اندیشه فلسفی و عرفانی داشت. این اندیشه با روح ایرانیها خیلی سازگار است و به همین دلیل هم طی این دوران، خیلی مقبول واقع شده است. در این نقاشیها انسان و رفتار او همیشه مرکز توجه بودهاند. به همین دلیل چیزی را که من در نقاشی ایرانی مینیاتور قدیم تا دوره صفویه دوست دارم، مینیاتورهای دوره تیموری و دوره صفویه است. اگر بخواهیم این مینیاتورها را با نقاشی چینی مقایسه کنیم، در نقاشی چینی منظره خیلی بزرگ است و انسان کوچک. در تصویر، فضای خالی زیاد وجود دارد. در حالی که در نقاشی ایرانی فضا پر است. آن دوران، هنرمند ایرانی از فضای تهی هراس داشته. یک تفکر قدیمی میگفته فضای خالی را شیاطین پر میکنند. به همین دلیل نقاشی ایرانی پر از تصویر است. پر از باغ و زیبایی. با وجودی که قبل از دوره صفوی ما تک فیگور خیلی کم داریم آدمها همه جا هستند، کنار منظره یا ساختمان یا فضای بسته. به هر حال آدمها اهمیت خودشان را دارند. جهانبینی ایرانی کلا خیالی بوده و از موضوعات خاص لذت میبرده. عجیب است. این هنر، انگار آماده پذیرش خیلی از موضوعات به ظاهر باورنکردنی بوده است. در واقع نقاش ایرانی صحنه را برای لذت خود و تماشاگرش نقاشی میکرده و این خیلی زیاد شبیه موضوع نمایش است. هنرمند، تمام هم و غم خود را صرف تاکید بر زیبایی بیشتر و زیبایی ترکییببندی میکرده. رنگ در هنر ایران قدیم خیلی درخشان است. کامل است و زننده نیست. غیبت سایه و حجم و مادیات، دست هنرمند را باز میگذارد تا فضایی تخیلی خلق کرده و تخیل ذهنش را در صفحه پر کند. نقاش ایرانی در آن دوران، میخواست کارش آینه جهان باشد. نکته دیگری که در مینیاتور قدیم برای من جالب است اینکه در این سبک نقاشی، همه چیز یکسان است. نه غم و غصهای وجود دارد نه اندوهی نه حس تاثری. رزمها نه وحشت ایجاد میکند نه ترحم و همه چیز مثل قصهها برای ابد در آرامش و آشتی است. انگار شری وجود ندارد. مینیاتور از اسطوره و عرفان الهام میگیرد یا از قصه و حکایت و یا حتی موضوعات خیلی معمولی. اما باز هم اینها به شکل خاصی بیان میشوند. تصاویر مینیاتور یک دریچه خیالی است به خواب و رویاها. برای برقراری پیوند میان دنیای واقعی و جهان معنا عارفان ایرانی دنیای خیال را ایجاد کردند. همان دنیای مثالی. دنیایی که در سهمناکترین دوران تاریخ ایران یعنی حمله مغولها تسکینی برای رنجهای فراوان ایرانیان بود. آنها به واسطه این هنر، به دنیایی پناه بردند که در واقع آرزو میکردند وجود داشته باشد. مثلا یک نمونه که ما در مینیاتور قدیم زیاد میبینیم انگشت حیرت به دندان گرفتن در مینیاتور ایرانی است که تاکید بر شگفتزدگی و حیرانی در برابر دنیا دارد. نکتههایی که درباره مینیاتور ایرانی بیان کردم و خیلی نکتههای دیگر که در این مقوله نمیگنجد، برای این است که چرایی انتخاب این راه را در چهل سال گذشته برای خودم روشن کنم.
روایتگری در مینیاتور
درباره سبک روایتگری که در کارهایم دنبال میکنم باید توضیح دهم من نقاشی هستم که به ادبیات خیلی علاقهمندم و دوست دارم موضوعی را حتما روایت کنم. کارهایم در دورههای مختلف، تحت تاثیر همین موضوع بوده است. همیشه به اسطورهها علاقه داشتم، به شعر قدیم و جدید ایران علاقه داشتم. به اتفاقات سادهی زندگی توجه دارم. به همین دلیل کارهایم دورههای مختلفی دارد. شاهنامه، نظامی و حافظ را کار کردم. از تفکر و ابیات شاملو و فروغ در آثارم بهره بردم. گاهی، یک اسطوره را کار کردم. گاه مفهوم یک نمایشنامه و گاه برداشت خودم را از اتفاقات جهان یا یک موضوع یا یک اسطوره به شکلی که قابل روایت کردن در تصویر باشد. چون هر موضوعی را هم نمیشود به شکل تصویر درآورد و روایت کرد. همواره سعی کردم برای هر موضوعی که قابل به تصویر درآوردن بوده و برایم جذابیت داشت، راهی پیدا کنم و به آن بپردازم. چون اساسا فکر میکنم شعر یکی از قلههای حسی خرد بیان احساسات ایرانیهاست و اگر که ما به شعرهایمان توجه کنیم ابعاد مختلفی از شخصیتهای ایرانیها را در آن میبینیم. پس ما همیشه به روایت کردن و گفتن خیلی از مسائلمان در قالب شعر بها میدادیم . نقد اجتماعیمان، فلسفهمان، دیدگاهمان و رنجهای تاریخیمان. همه اینها در شعرهایمان تجلی یافته. یعنی ایرانی هیچوقت از شعر جدا نیست و این شانس را هم داشتیم که از هزار سال پیش زبانمان طوری باقی مانده که بتوانیم آثار پیشینیان را بخوانیم و ارتباط برقرار کنیم. در خیلی کشورها دیگر نمیشود ادبیات هزار سال پیشش را خواند و فهمید. نقاشی ما حداقل در هزار سال گذشته رابطه تنگاتنگی با شعر داشته و شعر را روایت میکرده و در عین حال استقلال هم داشته است. بعد اینکه آن فضای عرفانی به وجود آمده و در شعر ما تجلی پیدا کرده، به همان شکل در نقاشی ما نیز دنیای مثالی ایجاد شده است. دنیایی که انقدر زیباست و انقدر در آرامش و هماهنگ که همیشه برای من جالب بوده است. به اعتقاد من، هر کسی در هنر خودش دنبال راهی میرود که باید بتواند آن راه را شخصی کند. یعنی حرف خودش را بزند. حالا من در سبک خود، از آن بخش روایتگری مینیاتور استفاده کردم. گاهی ممکن است در آثارم به شعر نزدیک شده باشم. خیلی وقتها به موضوعات اجتماعی نزدیک شدم. نود درصد یا بیشتر کارهای من مربوط به جهان زنان، سرنوشت زنان، موقعیت زنان و گاهی نقد آن فضاست. گاهی نگاه به آن فلسفه زندگی زنانه در قالبها و شکلهای مختلف است. این راهی است که برای من جذاب بوده و به مرور مشخصتر شده و در واقع به عالم ذهنی و تکنیکی خودم تعلق دارد.
تصویرگری در هنرهای ایرانی اسلامی
اساسا هنرهای اسلامی خیلی به تصویرگری و به واقعگرایی، فیگور و آوردن شخصیت انسانها در نقاشی علاقه نشان نمیدهند. بیشتر فضای تجریدی، انتزاعی، آبستره هندسی مورد توجه این سبک نقاشی است. چنان که ما در موتیفهای کاشیها و گچبریها و حجاریها در مساجد و خیلی جاهای دیگر میبینیم و بسیار هم زیباست. در یک دوره، فیگور از هنر تصویری ایران حذف شده که دلیلش همین دیدگاه ممنوعیت حضور انسان در کارها است. ولی چون این حذف به صورت تحمیلی بوده، باز خودش را در جاهای دیگر نشان داده و جلو آمده و دیده شده است. به همین مناسبت ما اساسا تصویرگری برای کارهای مذهبی به شکل جدی نداریم. مثلا قرآن، هم مفاهیم تجریدی دارد و هم مفاهیم داستانی. ممکن است بعضی از داستانهای آن را بشود به تصویر درآورد. مثل داستانهایی که در جاهای دیگر با آنها مواجه هستیم. قرآن را همیشه به زیباترین خط با تذهیب و صفحهآرایی درخشان در طی تاریخ کار کردهاند. بعضی آثار آنقدر زیبا و آوانگارد هستند که آدم گاهی فکر میکند یک گرافیست خیلی با شعور و خلاق امروزی آن را «لی اوت» کرده است. چیزی که برای من خیلی جالب است، به کارگیری انواع خطها و صفحهآراییها برای قرآن است. ولی تصویرگری به آن شکل که باید کار نشده است و برای این کار معیارهای زیادی باید مد نظر قرار بگیرد.
نحوه برخورد با مینیاتور امروز
ما نیاز واقعی داریم که هنر مینیاتور دچار تحول شود و نگاه، فضاها و ابزار امروزی به آن ورود پیدا کند. به نظر من ما در حال حاضر در آموزش مینیاتور مشکل داریم. تکنیکهای فوقالعادهای به هنرآموزهای مینیاتور داده میشود که خود من وقتی به عنوان داور در خیلی از مسابقات هنری مستقل هنرآموزان و هنرجویان و نقاشهای جوان قرار میگیرم، میبینم این تکنیکها بسیار ظریف و قشنگ و درخشان هستند و تسلط در آنها به چشم میخورد. ولی از نظر محتوا و نوع نگاه، حرف جدیدی برای گفتن ندارند و چیزی عوض نشده است. همان مینیاتور قدیم است و حتی نسبت به مینیاتور قدیم، اشکالاتی هم دارد. اشکالاتی که ممکن است در رنگ باشد یا اشکالات دیگری که تکنیکی نیست. بلکه بیشتر مفهومی است و به نوع نگاه برمیگردد. الان مینیاتوریستهای پاکستانی در همه جای دنیا مطرح شدهاند و دو نفر از این هنرمندان به نامهای عمران قریشی و شهزیا سکندر در آمریکا موقعیتی بسیار عالی پیدا کردهاند. دلیل موفقیتشان هم این است که این افراد، ابتدا همان تکنیک مینیاتور سنتی خودشان را به صورت بسیار قوی یاد گرفتهاند. بعد از آن تکنیک حرکت کردند و اتفاقات دیگری در کارشان رخ داد. آنها همان موقع که تکنیک مینیاتور را یاد میگرفتند، دانش هنر غرب و نوع نگاه هنرهای دیگر را هم آموختند و توانستند در هنر مینیاتور، تلفیقی ایجاد کنند و راه جدیدی به وجود بیاورند و مطرح شوند. ما با وجودی که مینیاتوریستهایی خیلی عالی با کارهای بسیار عالی داریم ولی نوآوری در آثارشان به طور ویژه از نظر مفهومی و رویکرد دیده نمیشود. هنرمندان ما هنوز در همان مضامین قدیمی هستند و این، خیلی مسئله بغرنجی است. ما باید بتوانیم بین مینیاتور و سبک نقاشی امروز ارتباط برقرار کنیم. حالا یک موقع هست که نقاشی نگاه فلسفی دارد و میتواند شامل همه زمانه شود. ولی یک موقعی هم هست که موضوعی ششصد سال است دارد تکرار میشود و ما هم تکرارش میکنیم. این هنر، هنری نیست که بتواند مخاطب امروز را تحت تاثیر قرار دهد. اشکال کار این است که ما در ایران در بحث آموزش مشکل جدی داریم . افرادی که نقاشی میخوانند، نقاشی به سبک غربی را میآموزند و شیوههای آن را فرا میگیرند و خوب هم کار میکنند، مینیاتور یاد نمیگیرند نه تئوری و نه عملی. آن دسته از افرادی هم که مینیاتور یاد میگیرند هیچ ارتباطی با نقاشی غرب و تکنیکهایش برقرار نمیکنند. نه تئوری و نه عملی. در نتیجه اگه کسی میخواهد در مینیاتور نوآوری کند، در همان محدوده خودش است. چون دیدی ندارد و اگر در زمینه نقاشی میخواهد از مینیاتور استفاده کند، یک استفاده سطحی در حد یک المان میکند. اینها مشکلات ما درباره نحوه برخورد با مینیاتور امروز است.
گروه دنا
هدف از تشکیل گروه «دنا» شنیدن صدای نقاشان زن مستقل بود. زنانی از سه نسل با دوازده نوع شیوه کار و دیدگاه برای اینکه نشان دهیم هر کدام از این دوازده نفر میتوانند عالم و تکنیک خودشان را داشته باشند، نسلهای مختلف را نمایندگی کنند ولی در کنار هم کار کنند. ما بیش از سی نمایشگاه در خیلی از مکانهای بسیار خوب و باارزش اروپا و خاورمیانه و همچنین شهرستانها برگزار کردیم. میخواستیم حتما خودمان هم در این نمایشگاهها حضور داشته باشیم و با زنان جوانی که در رشتههای هنری فعالاند مواجه شویم و حرف بزنیم. به عنوان الگوهای زندهای از سی سال تا شصت سال که آن زمان در گروه خود داشتیم. ما میخواستیم این را بگوییم که ما سی، بیست، ده، چهل و... سال است داریم کار میکنیم و توانستهایم. بعضیهایمان صاحب فرزندیم، صاحب خانوادهایم ولی توانستهایم این دو موضوع را با هم آشتی دهیم. ما میخواستیم به خیلیها که فکر میکنند وقتی هنرمند میشوند دیگر فرصت هیچ چیز دیگری ندارند یا اگر ازدواج میکنند و صاحب فرزند میشوند دیگر امکان هنرمند شدن وجود ندارد، ثابت کنیم سخت در اشتباهند. به هر حال پرداختن به امور هنری برای یک زن، تلاش مضاعفی را میطلبد. چون مادر شدن خودش کار بسیار پرمسئولیت و باارزشی است. هنرمند شدن هم همینطور. مثل مادر شدن خلاق است و تلفیق این دو با هم انرژی و نیروی جسم و جان و اعتماد به نفس و تلاش میخواهد. ما دوست داشتیم تصویری از زنان ایران ارائه دهیم که غیر از تصویر کلیشهای راجع به زنان در مطبوعات خارج از ایران بود.
نمایشگاهها و تغییر نگاه به زنان
من در همه قارههای جهان بیش از 120 نمایشگاه نقاشی گذاشتم. طبیعتا در همه شرکت نداشتم ولی در آنهایی که شرکت داشتم عکسالعملها بسیار جالب بود. متاسفانه برای خیلیها تصویری از اینکه یک نقاش زن در داخل ایران کار کند وجود ندارد و وقتی با یک نقاش زن ایرانی و تفکراتش و حرفهایی که میزند و نوع نقاشی و تکنیک اش و حرفهای بودنش مواجه میشوند، برایشان خیلی جالب و اثرگذار است. دیدن این تصویر از زن ایرانی، دیدگاه آنها را تغییر میدهد. نسبت به افراد داخل ایران که ما چطور فکر، زندگی و کار میکنیم. برای من همیشه این سفرهای کاری لذتبخش بوده و حتما تاثیرات خوبی هم داشته است. نه من، بلکه هر نقاش دیگری از ایران به طور ویژه یک نقاش زن چنین نقش ویژهای دارد. چون به هر حال الان تحولات بزرگی در دنیا صورت میگیرد. روی حضور زنها، هنرمندان زن، حق و حقوق زنها، ظلمهایی که بهشان میشود، لطفهایی که میشود و.. من هم به عنوان یک زن هنرمند که چهل سال است فعالیت هنری دارم، این دیده شدنها و حرف زدنها را کمک به افکار عمومی در جهان میدانم که بتوانند تحلیل سالمتری نسبت به زنان کشورهای مختلفی مثل ایران و خاورمیانه داشته باشند و این موضوع برایم بسیار با ارزش است.
سبک هنری من
تفاوت هنر من و هنر قبل در این است که هم از لحاظ تکنیکی تحولاتی به وجود آوردم. هم از نظر قطع و اندازه و نوع نگاه به کمپوزیسیون. استفاده از ایربراش به عنوان یک وسیله امروزی و خیلی اتفاقات دیگری که در کارم افتاده از نظر فرم و سبک و نگاه و ترکیببندی و رنگ و همه اینها. ولی از همه مهمتر مضامین و مفاهیم است که آن مفاهیم متفاوت بوده و بر سرنوشت زندگی، تجلیل، تجزیه و تحلیل، بزرگداشت، نگاه موشکافانه، رنج، لطف، لذت، عشق و همه مسائل نسبت به زنان متمرکز است و موقعیت اجتماعی زنان تحت فشارهایی که در منطقه، در دنیا، در جنگها و انقلابها قرار میگیرند. همه این موضوعات برای من جذاب بوده و هر کدام از کارهایم ممکن است توجه خاصی به این موضوع داشته باشد. بعد از زنان، موضوع بچههاست که در ارتباط با زنان مطرح شده است. چون به هر حال حسی که یک بچه نسبت به مادرش دارد و یک مادر به فرزند، موضوع بسیار با اهمیتی برای من بوده که از احساس شخصی قلبی بیش از اندازه من به بچههایم و همه بچه های دنیا شکل میگیرد. همیشه یک احساس مادرانه به بچههای دنیا دارم و فکر میکنم چه خوب بود اگر بچهها در کودکی اذیت نمیشدند و زنها در طول زندگی، تحت فشار و تحقیر و توهین و آزار قرار نمیگرفتند.
هنری که در خلأ باشد، اثرگذار نیست
به جوانان هنرمند و هنرجو، توصیهای نمیتوانم بکنم. فقط فکر میکنم هنر، راهی سخت و پر و پیچ و خم است. میانبر ندارد. شهرت و ثروت و همه اینها برای یک هنرمند میتواند اتفاق بیفتد و یا نه. ولی بالاترین لذتی که برای یک هنرمند وجود دارد همواره خلق کردن و به روز شدن است. هیچ موقع کار کردن دست به تنهایی و طراحی و تمرین کردن کافی نیست. اینها تنها یک بخش است. شناخت تاریخ هنر، خواندن زیاد، دیدن زیاد، دیدن آثار، توجه به جهان اطراف، ادبیات، شعر، جامعه شناسی، سیاست همه اینها که در اطراف ما وجود دارد باید مورد توجهمان باشد تا از بینشان انتخاب کنیم و بفهمیم اصلا به کدام نزدیکتریم و چه حرفی میخواهیم بزنیم. گاهی کارهایی میبینیم که خیلی خوب است ولی حرفی برای گفتن ندارد. حتی کارهای انتزاعی هم که ما فکر میکنیم حرفی ندارد، یک اتفاقی درونش دارد رخ میدهد و از نظر ساختار زیباشناسی، مفهومی درونش جریان دارد. هنری که در خلأ باشد و پشتش خالی باشد، هنر اثرگذاری نیست که طی دوران، از زمانها عبور کند و ماندگار شود. شاید افرادی با های و هوی و ارتباطات بتوانند مدتی در سطح جهان موقعیت حرفهای قوی برای خودشان بسازند. ولی تاریخ بعدا درباره آنها قضاوت خواهد کرد. البته در آن نگاه هم شاید یک نقد اجتماعی وجود داشته که علت ماندنش همان نقد اجتماعی یا ساختار شکنی یا جسارتش است. به هر حال، اتفاقی درونش میافتد که ارزش دارد. در همه حال یک هنرمند کسی است که حقیقت را میگوید و باطنش را در کارش میآورد. نه اینکه بیاورد. باید خود درونیاش در آثارش ظهور کند. از یک زمانی به بعد، وقتی هنرمند به تکنیک مجهز شد و تکنیک، مثل راه رفتن شد جزء ابزار بدنش شد و یاد گرفت چطور وجودش در کار ورود پیدا کند، از یک زمان، همه اینها خودش اتفاق میافتد و انگار هنرمند، دیگر نقشی در این جریان ندارد.
فعالیت این روزهای من
در حال حاضر به فعالیتهای مختلفی مشغول هستم. بعضی کارهایم به صورت چاپ سیلک درآمده و کتابی از آثارم در حال انتشار است. ماه گذشته بریتیش میوزیوم موزه اصلی انگلستان در لندن از مجموعه «فضیلت زخمی» من کاری را خریداری کرده که برای هر هنرمندی اینکه کارش در مجموعه این موزه پر ارزش قرار بگیرد افتخار بزرگی است. موزه «آرت گالری» در شهر پرت استرالیا نیز دو کار من را خریده که موزه خیلی معتبری است و مجموعه خیلی خوبی دارد. اینکه کارهایم در موزههای بزرگ به نمایش گذاشته شود لذتبخش است و احساس خوبی دارم. هم برای خودم. هم برای اینکه کاری از ایران آن هم با شیوه کار من و نگاه من که متمرکز است و ارجاع دارد به هنر ایرانی و زنها، در این کلکسیونها جا بگیرد. این روزها مشغول مذاکره برای ارایه مجموعهای هستم که هنوز در ایران به نمایش درنیامده است. مجموعهای به نام: «گوش کن. وزش ظلمت را می شنوی»؟ این یک بیت از فروغ است که اسم مجموعه من نیز همین است. این مجموعه با برداشت از آثار هنرمندان برجسته غربی است و با فضای خودم نقاشی شده و توجه به موقعیت زنان در جنگها و منطقه و خشونتهایی که با آنها میشود دارد. در حال صحبت با موزههای معتبر خارج از ایران و مراکز فرهنگی هستم که این مجموعه در آنها نمایش داده شود، از یک موزه به موزه دیگر و از یک مرکز فرهنگی به دیگری برود. این مجموعه روی مسائل امروزه رنجها و مشکلاتی که به طور ویژه برای زنها بابت جنگها و خشونتها رخ میدهد متمرکز است و یک مقدار زمان میبرد تا بتوانیم این تور نمایشگاهی را شروع کنیم.
صحبت که میکند، کلمات هم مانند هنرش نقش و رنگ میگیرند و بر دل و جان مینشینند. آنقدر که دوست داری تا آخر دنیا به حرفهایش گوش کنی. صحبتهای بانوی پر افتخار نقاشی و مینیاتور ایران را که آثارش در بزرگترین موزههای جهان به نمایش گذاشته شده است. فرح اصولی، هنرمندی است که با به کار گیری نگارگری ایرانی و روایتگری در آثارش، به سبک جدیدی در هنر نقاشی رسیده تا نقاشی مکاتب قدیم را به عصر معاصر پیوند بزند. با این هنرمند دغدغهمند که دنیای پر مشقت زنان و کودکان و سرافرازی نام ایران و ایرانی در جهان، لحظهای از افکار و آثارش جدا نیست، به سفری کوتاه ولی دلنشین رفتهایم. از مسیر دشوار و پر پیچ و خم هنر عبور کردهایم و به مکاتب قدیم نقاشی و مقایسه سبک مینیاتورهای ایران و چین رسیدیم. از نقش روایتگری در هنر مینیاتور آموختیم و پنج قاره جهان را با نمایشگاههایش پشت سر گذاشتیم. با ما در این سفر شیرین، همراه باشید.
نقاشی، هنر خانوادگی ما بود
از کودکی به هنر علاقه داشتم. همیشه و حتی وقتی خیلی کوچک بودم، نقاشی میکردم. در دوران دبستان در مسابقات هنری مختلف شرکت میکردم و برنده میشدم. موضوعات مورد علاقه من در کودکی، نقاشی و ادبیات بود. همچنان که هنوز هم این دو موضوع برایم جذاب و جالب است. مثل خیلی از نقاشها من نیز از بچگی به نقاشی کشیدن علاقهمند بودم. خالهای داشتم که در هنرستان هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای تزیینی آن زمان و دانشکده هنر فعلی، تحصیل میکرد. نقاشی خوانده بود و فوق لیسانس گرافیک بود. او به من رنگ و قلم میداد. ابزاری متفاوت با وسایلی که معمولا بچهها آن موقع در مدرسه برای نقاشی استفاده میکردند. به این ترتیب من میتوانستم نقاشیهای بزرگتر بکشم. با گواش و آبرنگ کار کنم و از کاری که انجام میدهم لذت ببرم. او نقاشی میکشید و من نگاهش میکردم. آن دوران، حضورش در کنارم خیلی عزیز و مغتنم بود. اساسا در خانواده مادریام، علاقه به هنرهای تجسمی وجود داشت. خیلیها برای سرگرمی نقاشی میکردند. شاید شغلشان پزشک بود یا مهندس و یا کارمند. به هر حال، اگر هم خودشان نقاشی نمیکردند، این هنر را دوست داشتند. خلاصه اینکه در خانواده ما، نقاشی یک هنر پذیرفته شده بود. من نیز با گرایش به این هنر، مورد تشویق واقع میشدم. از طرف پدر و مادرم، خانوادهام و فامیلم.
معلم ازلی، دوست ابدی
اولین معلمی که روی من اثر گذاشت، معلم دبستانم بود که خودش به ادبیات علاقه داشت و آن زمان در دانشگاه تهران، دانشجوی ادبیات بود. همیشه تشویقم میکرد و میگفت: "تو حتما در آینده نویسنده میشوی". همیشه انشاها و قصههایی را که مینوشتم سر کلاسش میخواندم و مورد تایید قرار میگرفتم. بعد اینکه پا به دبیرستان گذاشتم، در مقطع اول و دوم دبیرستان، یعنی هفتم و هشتم، یک معلم خیلی نازنین نقاشی داشتم که همیشه به من میگفت: "تو حتما در آینده نقاش خواهی شد". مدام سر کلاس، تشویقم میکرد و اجازه میداد کاری را که دوست داشتم، نقاشی کنم. شاید به بقیه بچهها یک تکلیف میداد ولی به من آن تکلیف را نمیداد. من این دو معلم را هیچ وقت در زندگیام فراموش نمیکنم. به خاطر اعتماد به نفسی که در ادبیات و نقاشی به من میدادند و بسیار هم مورد علاقه و توجهام بودند. من هم مورد علاقه و توجه آنها بودم. کلاس نهم بودم که در مسابقه دیگری برنده شدم و به کلاسی تابستانی در یک هنرستان معرفیام کردند. از شانس خوب من آنجا آقای محمد ابراهیم جعفری درس میداد و آن تابستان، به ما نقاشی آموخت. ایشان به من پیشنهاد داد کنکور بدهم و وارد هنرستان شوم و نقاشی بخوانم. آن موقع فکر میکردم باید دنبال رشته ادبیات باشم و نویسنده شوم. ولی به توصیه ایشان، وارد هنرستان شدم. بعد از ورود به هنرستان ایشان سه سال معلمم بود و درسهای بزرگی به من آموخت. موضوع، اصلا تکنیک نیست. تکنیک را میشود در عرض شش ماه یاد گرفت. ایشان به ما داشتن یک نگاه هنرمندانه به جهان اطراف، باطنی شدن هنر، کشف هنرمند درون، و خیلی موضوعات جالب دیگر و جسارت و اعتماد به نفس را یاد داد و در زمینه اینکه بعدها به چه شکل وارد این
جادوی هنر
مسیر هنر، مسیری است که سرراست نیست و طی کردن آن، کار دشواری است. مثالی میزنم. وقتی شخصی وارد دانشکده پزشکی میشود، حتی اگر استعدادی متوسط داشته باشد به هر حال از آن رشته فارغالتحصیل خواهد شد و نهایتا پزشک متوسطی میشود. از هزار نفر که وارد رشته پزشکی میشوند ممکن است یک نفر پزشک نشود ولی از هزار نفری که وارد رشته هنر میشوند، شاید یک نفر هنرمند شود و شاید هم نه. برای اینکه در هنر، موضوع فقط آموختن تکنیک، خواندن کتاب و یا پر کار بودن نیست. آنجا جادویی اتفاق میافتد که یک شخص تبدیل به هنرمند میشود. برای رسیدن به این مرحله، مجموعهای از آگاهی و تکنیک و دانش و دید به جهان و داشتن حرف خاص و اعتماد به نفس بیان آن و نترسیدن از قضاوتهای اطرافیان اهمیت پیدا میکند. کسی که هنرمند میشود از اول زیر نور چراغها میرود و همه به خودشان اجازه میدهند تا قضاوتش کنند. وقتی کارش را قضاوت میکنند حتی خودش را هم مورد قضاوت قرار میدهند که اصلا ربطی به کار ندارد. ولی همیشه این قضاوتها اتفاق میافتد و تحمل این شرایط، برای همه افراد آسان نیست. به همین دلیل فکر میکنم در مسیر هنر، علاوه بر اینکه باید راه پر پیچ و خم آموختن تکنیک و دیدگاه و... را طی کنیم، هیچ تضمیمنی وجود ندارد که ما با هنر درآمد داشته باشیم و بتوانیم زندگی کنیم. مخصوصا برای شروع. یعنی هنرمند با مشکلات مالی هم دست و پنجه نرم میکند، با پذیرفته شدن هم دست و پنجه نرم میکند، در خیلی از کشورها با حکومت هم دست و پنجه نرم میکند. همه اینها سخت است. ممکن است حکومت، یک نوع هنر رسمی را بپسندد. ولی هنرمند دوست دارد مستقل باشد. منتقد جامعه باشد، منتقد جهان باشد، ضد ساختار موجود باشد. اینها موضوعاتی است که برای یک هنرمند وجود دارد و اصلا ذات هنر با ساختارشکنی همراه است. هنرمندی که به همه چیز تن دهد، نه سبک جدیدی را به وجود میآورد و نه حرف جدیدی میزند. او نمیتواند همیشه با سلیقهها، هماهنگ باشد بلکه باید در مسیر دیگری حرکت کند برای خلق خودش و کسی که در مسیر برعکس آب شنا میکند، همیشه سختیهایی برایش وجود دارد.
مینیاتور قدیم ایرانی
ایران در گذشته به هنر جهانی، نوعی نقاشی عرضه کرده که ویژگیهای منحصر به فردی داشته و در نوع خودش خاص و زیبا بوده است. نقاشی ایرانی ارتباط عمیقی با داستانهای حماسی و اندیشه فلسفی و عرفانی داشت. این اندیشه با روح ایرانیها خیلی سازگار است و به همین دلیل هم طی این دوران، خیلی مقبول واقع شده است. در این نقاشیها انسان و رفتار او همیشه مرکز توجه بودهاند. به همین دلیل چیزی را که من در نقاشی ایرانی مینیاتور قدیم تا دوره صفویه دوست دارم، مینیاتورهای دوره تیموری و دوره صفویه است. اگر بخواهیم این مینیاتورها را با نقاشی چینی مقایسه کنیم، در نقاشی چینی منظره خیلی بزرگ است و انسان کوچک. در تصویر، فضای خالی زیاد وجود دارد. در حالی که در نقاشی ایرانی فضا پر است. آن دوران، هنرمند ایرانی از فضای تهی هراس داشته. یک تفکر قدیمی میگفته
روایتگری در مینیاتور
درباره سبک روایتگری که در کارهایم دنبال میکنم باید توضیح دهم من نقاشی هستم که به ادبیات خیلی علاقهمندم و دوست دارم موضوعی را حتما روایت کنم. کارهایم در دورههای مختلف، تحت تاثیر همین موضوع بوده است. همیشه به اسطورهها علاقه داشتم، به شعر قدیم و جدید ایران علاقه داشتم. به اتفاقات سادهی زندگی توجه دارم. به همین دلیل کارهایم دورههای مختلفی دارد. شاهنامه، نظامی و حافظ را کار کردم. از تفکر و ابیات شاملو و فروغ در آثارم بهره بردم. گاهی، یک اسطوره را کار کردم. گاه مفهوم یک نمایشنامه و گاه برداشت خودم را از اتفاقات جهان یا یک موضوع یا یک اسطوره به شکلی که قابل روایت کردن در تصویر باشد. چون هر موضوعی را هم نمیشود به شکل تصویر درآورد و روایت کرد. همواره سعی کردم برای هر موضوعی که قابل به تصویر درآوردن بوده و برایم جذابیت داشت، راهی پیدا کنم و به آن بپردازم. چون اساسا فکر میکنم شعر یکی از قلههای حسی خرد بیان احساسات ایرانیهاست و اگر که ما به شعرهایمان توجه کنیم ابعاد مختلفی از شخصیتهای ایرانیها را در آن میبینیم. پس ما همیشه به روایت کردن و گفتن خیلی از مسائلمان در قالب شعر بها میدادیم . نقد اجتماعیمان، فلسفهمان، دیدگاهمان و رنجهای تاریخیمان. همه اینها در شعرهایمان تجلی یافته. یعنی ایرانی هیچوقت از شعر جدا نیست و این شانس را هم داشتیم که از هزار سال پیش زبانمان طوری باقی مانده که بتوانیم آثار پیشینیان را بخوانیم و ارتباط برقرار کنیم. در خیلی کشورها دیگر نمیشود ادبیات هزار سال پیشش را خواند و فهمید. نقاشی ما حداقل در هزار سال گذشته رابطه تنگاتنگی با شعر داشته و شعر را روایت میکرده و در عین حال استقلال هم داشته است. بعد اینکه آن فضای عرفانی به وجود آمده و در شعر ما تجلی پیدا کرده، به همان شکل در نقاشی ما نیز دنیای مثالی ایجاد شده است. دنیایی که انقدر زیباست و انقدر در آرامش و هماهنگ که همیشه
تصویرگری در هنرهای ایرانی اسلامی
اساسا هنرهای اسلامی خیلی به تصویرگری و به واقعگرایی، فیگور و آوردن شخصیت انسانها در نقاشی علاقه نشان نمیدهند. بیشتر فضای تجریدی، انتزاعی، آبستره هندسی مورد توجه این سبک نقاشی است. چنان که ما در موتیفهای کاشیها و گچبریها و حجاریها در مساجد و خیلی جاهای دیگر میبینیم و بسیار هم زیباست. در یک دوره، فیگور از هنر تصویری ایران حذف شده که دلیلش همین دیدگاه ممنوعیت حضور انسان در کارها است. ولی چون این حذف به صورت تحمیلی بوده، باز خودش را در جاهای دیگر نشان داده و جلو آمده و دیده شده است. به همین مناسبت ما اساسا تصویرگری برای کارهای مذهبی به شکل جدی نداریم. مثلا قرآن، هم مفاهیم تجریدی دارد و هم مفاهیم داستانی. ممکن است بعضی از داستانهای آن را بشود به تصویر درآورد. مثل داستانهایی که در جاهای دیگر با آنها مواجه هستیم. قرآن را همیشه به زیباترین خط با تذهیب و صفحهآرایی درخشان در طی تاریخ کار کردهاند. بعضی آثار آنقدر زیبا و آوانگارد هستند که آدم گاهی فکر میکند یک گرافیست خیلی با شعور و خلاق امروزی آن را «لی اوت» کرده است. چیزی که برای من خیلی جالب است، به کارگیری انواع خطها و صفحهآراییها برای قرآن است. ولی تصویرگری به آن شکل که باید کار نشده است و برای این کار معیارهای زیادی باید مد نظر قرار بگیرد.
نحوه برخورد با مینیاتور امروز
ما نیاز واقعی داریم که هنر مینیاتور دچار تحول شود و نگاه، فضاها و ابزار امروزی به آن ورود پیدا کند. به نظر من ما در حال حاضر در آموزش مینیاتور مشکل داریم. تکنیکهای فوقالعادهای به هنرآموزهای مینیاتور داده میشود که خود من وقتی به عنوان داور در خیلی از مسابقات هنری مستقل هنرآموزان و هنرجویان و نقاشهای جوان قرار میگیرم، میبینم این تکنیکها بسیار ظریف و قشنگ و درخشان هستند و تسلط در آنها به چشم میخورد. ولی از نظر محتوا و نوع نگاه، حرف جدیدی برای گفتن ندارند و چیزی عوض نشده است. همان مینیاتور قدیم است و حتی نسبت به مینیاتور قدیم، اشکالاتی هم دارد. اشکالاتی که ممکن است در رنگ باشد یا اشکالات دیگری که تکنیکی نیست. بلکه بیشتر مفهومی است و به نوع نگاه برمیگردد. الان مینیاتوریستهای پاکستانی در همه جای دنیا مطرح شدهاند و دو نفر از این هنرمندان به نامهای عمران قریشی و شهزیا سکندر در آمریکا موقعیتی بسیار عالی پیدا کردهاند. دلیل موفقیتشان هم این است که این افراد، ابتدا همان تکنیک مینیاتور سنتی خودشان را به صورت بسیار قوی یاد گرفتهاند. بعد از آن تکنیک حرکت کردند و اتفاقات دیگری در کارشان رخ داد. آنها همان موقع که تکنیک مینیاتور را یاد میگرفتند، دانش هنر غرب و نوع نگاه هنرهای دیگر را هم آموختند و توانستند در هنر مینیاتور، تلفیقی ایجاد کنند و راه جدیدی به وجود بیاورند و مطرح شوند. ما با وجودی که مینیاتوریستهایی خیلی عالی با کارهای بسیار عالی داریم ولی نوآوری در آثارشان به طور ویژه از نظر مفهومی و رویکرد دیده نمیشود. هنرمندان ما هنوز در همان مضامین قدیمی هستند و این، خیلی مسئله بغرنجی است. ما باید بتوانیم بین مینیاتور و سبک نقاشی امروز ارتباط برقرار کنیم. حالا یک موقع هست که نقاشی نگاه فلسفی دارد و میتواند شامل همه زمانه شود. ولی یک موقعی هم هست که موضوعی ششصد سال است دارد تکرار میشود و ما هم تکرارش میکنیم. این هنر، هنری نیست که بتواند مخاطب امروز را تحت تاثیر قرار دهد. اشکال کار این است که ما در ایران در بحث آموزش مشکل جدی داریم . افرادی
گروه دنا
هدف از تشکیل گروه «دنا» شنیدن صدای نقاشان زن مستقل بود. زنانی از سه نسل با دوازده نوع شیوه کار و دیدگاه برای اینکه نشان دهیم هر کدام از این دوازده نفر میتوانند عالم و تکنیک خودشان را داشته باشند، نسلهای مختلف را نمایندگی کنند ولی در کنار هم کار کنند. ما بیش از سی نمایشگاه در خیلی از مکانهای بسیار خوب و باارزش اروپا و خاورمیانه و همچنین شهرستانها برگزار کردیم. میخواستیم حتما خودمان هم در این نمایشگاهها حضور داشته باشیم و با زنان جوانی که در رشتههای هنری فعالاند مواجه شویم و حرف بزنیم. به عنوان الگوهای زندهای از سی سال تا شصت سال که آن زمان در گروه خود داشتیم. ما میخواستیم این را بگوییم که ما سی، بیست، ده، چهل و... سال است داریم کار میکنیم و توانستهایم. بعضیهایمان صاحب فرزندیم، صاحب خانوادهایم ولی توانستهایم این دو موضوع را با هم آشتی دهیم. ما میخواستیم به خیلیها که فکر میکنند وقتی هنرمند میشوند دیگر فرصت هیچ چیز دیگری ندارند یا اگر ازدواج میکنند و صاحب فرزند میشوند دیگر امکان هنرمند شدن وجود ندارد، ثابت کنیم سخت در اشتباهند. به هر حال پرداختن به امور هنری برای یک زن، تلاش مضاعفی را میطلبد. چون مادر شدن خودش کار بسیار پرمسئولیت و باارزشی است. هنرمند شدن هم همینطور. مثل مادر شدن خلاق است و تلفیق این دو با هم انرژی و نیروی جسم و جان و اعتماد به نفس و تلاش میخواهد. ما دوست داشتیم تصویری از زنان ایران ارائه دهیم که غیر از تصویر کلیشهای راجع به زنان در مطبوعات خارج از ایران بود.
نمایشگاهها و تغییر نگاه به زنان
من در همه قارههای جهان بیش از 120 نمایشگاه نقاشی گذاشتم. طبیعتا در همه شرکت نداشتم ولی در آنهایی که شرکت داشتم عکسالعملها بسیار جالب بود. متاسفانه برای خیلیها تصویری از اینکه یک نقاش زن در داخل ایران کار کند وجود ندارد و وقتی با یک نقاش زن ایرانی و تفکراتش و حرفهایی که میزند و نوع نقاشی و تکنیک اش و حرفهای بودنش مواجه میشوند، برایشان خیلی جالب و اثرگذار است. دیدن این تصویر از زن ایرانی، دیدگاه آنها را تغییر میدهد. نسبت به افراد داخل ایران که ما چطور فکر، زندگی و کار میکنیم. برای من همیشه این سفرهای کاری لذتبخش بوده و حتما تاثیرات خوبی هم داشته است. نه من، بلکه هر نقاش دیگری از ایران به طور ویژه یک نقاش زن چنین نقش ویژهای دارد. چون به هر حال الان تحولات بزرگی در دنیا صورت میگیرد. روی حضور زنها، هنرمندان زن، حق و حقوق زنها، ظلمهایی که بهشان میشود، لطفهایی که میشود و.. من هم به عنوان یک زن هنرمند که چهل سال است فعالیت هنری دارم، این دیده شدنها و حرف زدنها را کمک به افکار عمومی در جهان میدانم که بتوانند تحلیل سالمتری نسبت به زنان کشورهای مختلفی مثل ایران و خاورمیانه داشته باشند و این موضوع برایم بسیار با ارزش است.
سبک هنری من
تفاوت هنر من و هنر قبل در این است که هم از لحاظ تکنیکی تحولاتی به وجود آوردم. هم از نظر قطع و اندازه و نوع نگاه به کمپوزیسیون. استفاده از ایربراش به عنوان یک وسیله امروزی و خیلی اتفاقات دیگری که در کارم افتاده از نظر فرم و سبک و نگاه و ترکیببندی و رنگ و همه اینها. ولی از همه مهمتر مضامین و مفاهیم است که آن مفاهیم متفاوت بوده و بر سرنوشت زندگی، تجلیل، تجزیه و تحلیل، بزرگداشت، نگاه موشکافانه، رنج، لطف، لذت، عشق و همه مسائل نسبت به زنان متمرکز است و موقعیت اجتماعی زنان تحت فشارهایی که در منطقه، در دنیا، در جنگها و انقلابها
هنری که در خلأ باشد، اثرگذار نیست
به جوانان هنرمند و هنرجو، توصیهای نمیتوانم بکنم. فقط فکر میکنم هنر، راهی سخت و پر و پیچ و خم است. میانبر ندارد. شهرت و ثروت و همه اینها برای یک هنرمند میتواند اتفاق بیفتد و یا نه. ولی بالاترین لذتی که برای یک هنرمند وجود دارد همواره خلق کردن و به روز شدن است. هیچ موقع کار کردن دست به تنهایی و طراحی و تمرین کردن کافی نیست. اینها تنها یک بخش است. شناخت تاریخ هنر، خواندن زیاد، دیدن زیاد، دیدن آثار، توجه به جهان اطراف، ادبیات، شعر، جامعه شناسی، سیاست همه اینها که در اطراف ما وجود دارد باید مورد توجهمان باشد تا از بینشان انتخاب کنیم و بفهمیم اصلا به کدام نزدیکتریم و چه حرفی میخواهیم بزنیم. گاهی کارهایی میبینیم که خیلی خوب است ولی حرفی برای گفتن ندارد. حتی کارهای انتزاعی هم که ما فکر میکنیم حرفی ندارد، یک اتفاقی درونش دارد رخ میدهد و از نظر ساختار زیباشناسی، مفهومی درونش جریان دارد. هنری که در خلأ باشد و پشتش خالی باشد، هنر اثرگذاری نیست که طی دوران، از زمانها عبور کند و ماندگار شود. شاید افرادی با های و هوی و ارتباطات بتوانند مدتی در سطح جهان موقعیت حرفهای قوی برای خودشان بسازند. ولی تاریخ بعدا درباره آنها قضاوت خواهد کرد. البته در آن نگاه هم شاید یک نقد اجتماعی وجود داشته که علت ماندنش همان نقد اجتماعی یا ساختار شکنی یا جسارتش است. به هر حال، اتفاقی درونش میافتد که ارزش دارد. در همه حال یک هنرمند کسی است که حقیقت را میگوید و باطنش را در کارش میآورد. نه اینکه بیاورد. باید خود درونیاش در آثارش ظهور کند. از یک زمانی به بعد، وقتی هنرمند به تکنیک مجهز شد و تکنیک، مثل راه رفتن شد جزء ابزار بدنش شد و یاد گرفت چطور وجودش در کار ورود پیدا کند، از یک زمان، همه اینها خودش اتفاق میافتد و انگار هنرمند، دیگر نقشی در این جریان ندارد.
فعالیت این روزهای من
در حال حاضر به فعالیتهای مختلفی مشغول هستم. بعضی کارهایم به صورت چاپ سیلک درآمده و کتابی از آثارم در حال انتشار است. ماه گذشته بریتیش میوزیوم موزه اصلی انگلستان در لندن از مجموعه «فضیلت زخمی» من کاری را خریداری کرده که برای هر هنرمندی اینکه کارش در مجموعه این موزه پر ارزش قرار بگیرد افتخار بزرگی است. موزه «آرت گالری» در شهر پرت استرالیا نیز دو کار من را خریده که موزه خیلی معتبری است و مجموعه خیلی خوبی دارد. اینکه کارهایم در موزههای بزرگ به نمایش گذاشته شود لذتبخش است و احساس خوبی دارم. هم برای خودم. هم برای اینکه کاری از ایران آن هم با شیوه کار من و نگاه من که متمرکز است و ارجاع دارد به هنر ایرانی و زنها، در این کلکسیونها جا بگیرد. این روزها مشغول مذاکره برای ارایه مجموعهای هستم که هنوز در ایران به نمایش درنیامده است. مجموعهای به نام: «گوش کن. وزش ظلمت را می شنوی»؟ این یک بیت از فروغ است که اسم مجموعه من نیز همین است. این مجموعه با برداشت از آثار هنرمندان برجسته غربی است و با فضای خودم نقاشی شده و توجه به موقعیت زنان در جنگها و منطقه و خشونتهایی که با آنها میشود دارد. در حال صحبت با موزههای معتبر خارج از ایران و مراکز فرهنگی هستم که این مجموعه در آنها نمایش داده شود، از یک موزه به موزه دیگر و از یک مرکز فرهنگی به دیگری برود. این مجموعه روی مسائل امروزه رنجها و مشکلاتی که به طور ویژه برای زنها بابت جنگها و خشونتها رخ میدهد متمرکز است و یک مقدار زمان میبرد تا بتوانیم این تور نمایشگاهی را شروع کنیم.